شناسهٔ خبر: 10069 - سرویس سینما و رسانه
نسخه قابل چاپ

فرشاد مهدی‌پور؛

تصدی‌گری دولت و مردمی‌سازی فرهنگ

فرهنگ فرهنگ به مثابه رسانه‌ها و هنرها و آموزش و... لااقل در سه حیطه تولید، توزیع و مصرف نیازمند سیاست‌گذاری و مدیریت است و با ریزشدن در هر یک از آن‌ها می‌توان به دقت نشان‌ داد که در همگی‌شان هم مردم و هم دولت، بازی‌گران اصلی‌اند و نمی‌شود به کنار گذاردن هیچ یک، حُکم کرد.

 

فرهنگ امروز/ فرشاد مهدی‌پور: مردمی‌سازیِ فرهنگ، واژه پرطمطراق و ترکیب خوش‌آیند و دلنشینی است؛ از آن شعارهای پربسامدی که در تکرارش تفاوتی میان اصول‌گرایان و اصلاح‌طلبان نیست- البته با برداشت‌ها و تعاریف مختلف و می‌تواند در همه نوع انتخاباتی آن‌را به کار گرفت.

این عبارت یا مفهوم را لااقل می‌توان به‌ دو شکل خواند و نوشت و فهمید: مردمی‌سازی یا مردمی‌شدن فرهنگ؛ صرف‌نظر از آن‌که فرهنگ چیست و عرض و طول آن کجاست و چه میزانش شامل هنرها و آداب و رسوم و دیگر ظهورات مادی می‌شود و کدام‌ها مربوط به بنیان‌ها و هنجارها و ارزش‌های غیرمادی و دقیقا چه بخشی از این چیزها یا موضوعات می‌تواند ابژه «مردمی»سازی یا شدن قرار بگیرد و در ذهن گویندگان و طراحان این ادبیات، مشخصا چه می‌گذرد، در این‌جا صحبت بر سر عاملیت و فاعلیت این ارتباط‌گیری میان فرهنگ و مردم است، از هر سنخ و جنسی که می‌خواهد، باشد.

اگر سیاست مردمی‌کردنِ فرهنگ در میان باشد، یعنی چیزی از مبنای «ساختن، بناکردن، عمارت‌کردن، انجام دادن، به جا آوردن، آماده کردن و پی‌افکندن»، یعنی قوه قاهره و توانایی وجود دارد که بنا دارد و مهم‌تر از آن، می‌تواند فرهنگ را مردمی کند؛ یعنی در این ساحت، مردمی‌کردن، فراگردی داخلی و برسازننده نیست و متکی به عوامل بیرونی‌ای است که می‌تواند در پوشش طیف گسترده‌ای از ابزارها خود را نشان دهد و فرهنگ را مردمی کند. و اگر مردمی‌شدن فرهنگ، یعنی «گشتن، گردیدن، از حالی به حالی درآمدن، انجام یافتن، به پایان رسیدن، گراییدن، محو گشتن، صیرورت و مبدل شدن»، در همه آن‌ها، فاعل مجهول و غیرشناساست؛ امری که البته در درونِ خود، نهاد و فاعل بودگی «مردم» را احتمالا مد نظر قرار داده است و رابطه دیالکتیک‌وار میان مردم و فرهنگ را شکل و رواج می‌دهد.

اما اگر اولی مُراد باشد (که اجمالا در این‌جا، موضوعِ بحث، نقش‌آفرینی دولت در مسیر مردمی‌سازی فرهنگ است)، گذشته از آن‌که «فرهنگ» چیست، می‌بایست سطح و جای‌گاه فرهنگ را مورد سوال و پرسش قرار داد؛‌ علی‌الظاهر در باطن این امر، جدابودگی فرهنگ از مردم، به‌عنوان امری روشن‌فکرانه و متعلق به طبقات بالادست، مفروض گرفته شده، به‌گونه‌ای که دست‌یابی و دست‌رسی به سطحی از فرهنگ،‌ می‌تواند نمونه و نماد و شاخص فرهنگی‌شدن باشد (به‌سیاق برخی ممالک اروپای قاره‌ای). یعنی تشخصِ فرد، در نسبت یا میزان بهره‌گیری او از فرهنگِ والایی است که در قبال فرهنگ توده قرار دارد و اصلا در این تعبیر، جایی برای فرهنگِ عامه، به‌عنوان امری درون‌زا و بومی نیست.

به‌عبارت دیگر، فرهنگی که می‌بایست دولت آن‌را مردمی کند، متعلق به اشراف است و صنعتِ فرهنگ، بخش‌هایی از آن‌را آلوده و هاله‌‌زدایی کرده است و به خورد توده‌ها داده است و اگر بنا باشد، عموم مردم را از فقر و فلاکت و بدبختی و دوری از فرهنگ (و احتمالا در این‌جا هنر ارزش‌مند)، رها کرد می‌بایست که امکانات فرهنگی (اعم از دانش‌گاه‌ها و نمایش‌گاه‌ها و آتلیه‌ها) را توسعه داد، تا مردمِ عادی هم بتوانند چنان والاتباران، از مواهب زیبایی‌شناسانه هنرِ برتر، بهره ببرند. در واقع توسعه اقتصاد فرهنگ، می‌شود رکن‌رکین مردمی‌سازی فرهنگ به‌گونه‌ای که دست‌رسی‌های گسترده عمومی به فرهنگ تسهیل شود و بخش‌هایی از فرآیندهای مربوط به تولید محصولات فرهنگی نیز، از حوزه اقتدار حاکمیت خارج شود؛ نوعی خصوصی‌سازی فرهنگی. چرا که در غیر این‌صورت، سرمایه‌گذاری فرهنگی توجیه‌ناپذیر است و با توجه به اشتغالات و نیازهای مهم‌تر کشور، در اولویت قرار نمی‌گیرد.

در واقع، در نیت و هدف و غایتِ مردمی‌کردن فرهنگ اصلا امکان مجهول‌گرفتن فاعل وجود ندارد و چون دولت، خود را پدر و متولی و بزرگ‌تر جامعه می‌داند، می‌خواهد که فرهنگ را مردمی‌ سازد؛ اگر یک وجه این مردمی‌سازی، به کوتاه‌شدن دستِ دولت از تصدی مصادر فرهنگی تعبیر شود، گویا تناقضی در میان است که به این سادگی‌ها رفع شدنی نیست. برای روشن‌تر شدن بحث، مساله را می‌توان بدین‌گونه تحلیل کرد: دولت که خود را فعالِ مایشا فرهنگ تصور می‌کند و دلش به حال توده‌ها می‌سوزد، می‌خواهد بخش‌هایی از تصدی‌گری فرهنگ را به‌صنوف و گروه‌های حرفه‌ای مرتبط با مقولات فرهنگی واگذار کند، تا احتمالا از این طریق، اداره فرهنگ را به مردم سپرده باشد.

شاید این جملات، تقریر دقیقی از آن‌چه این روزها بعضا درباره‌اش گفت‌وگو می‌شود، نباشد، اما جان‌مایه بحث، به‌درستی که در همین‌جاست؛ دولت با شعار مردمی‌سازی فرهنگ، امکان تسلط بیش‌تر و باز هم بیش‌تر اقطاب و اقران فرهنگ والا را، به‌شکلی رسمی و قانونی، بر حوزه مذکور فراهم آورده و نهایتا، نه تنها «مردمی»‌سازی فرهنگ، رخ نمی‌دهد، بلکه بیش از پیش، اختصاصی‌سازیِ آن صورت خواهد گرفت. یعنی بازتفسیرکردن انحصارهای بخشی و جرگه‌ای و گروهی (به مدد کارتل‌ها و انجمن‌ها و صنوفی که حتی نیمی از فعالان حوزه کاری خود را نمایندگی نمی‌کنند و نمونه‌اش مجادلاتی که درباره خانه سینما و انجمن صنفی روزنامه‌نگاران طی سال‌های اخیر در گرفت). در اصل دولت برای آن برآمده تا مانع از پدیدآمدن این‌گونه گرفتاری‌ها و گلوگاه‌ها شود و از همین روست که در بخش‌هایی از غرب که داعیه مردمی‌شدن فرهنگ داشته‌اند، در پاره‌ای برهه‌ها، وزارت‌خانه‌های عریض و طویل فرهنگ به‌راه افتاده است تا خط‌های فروبسته خصوصی‌سازی را بشکند و مانع از تداوم چنین خاص‌شدگی‌های بشوند. آن‌هم در کجا؟ عرصه ظاهرا بی‌فایده و سودی چون فرهنگ که هیچ سرمایه‌گذار محاسبه‌گری حاضر نیست، پایش را آن‌جا بگذارد. حالا دولت می‌خواهد پایش را پس بکشد که چه بشود؟ مثلا در بودجه‌های عمرانی دستِ بازتری داشته باشد یا در پرداخت حقوق دستگاه دور و دراز دیوان‌سالاری؟ اصلا در همه این هیمنه، قرار است کدامین فکر و علم و معنویتی تزریق و ترویج شود که به‌توان نظارت و پشتیبانی‌اش را غیردولتی کرد؟

یک برداشت اولیه، تسری آزادسازی‌های اقتصادی به حوزه فرهنگ است؛ یعنی تعمیم‌ها و توصیه‌های ناقص اهالی اقتصادِ سیاسی که خود را قیم جان و مال مردمان می‌دانند و برداشت‌های عمیق‌تر، موید نگرانی‌های گسترده‌تر درمورد ترویج اباحه و توجیه بی‌عملی و تایید بی‌تفاوتی. هر کدام که هست (یا فرضی دیگر)، دولت باید بتواند برای اما و اگرها و پرسش‌های مهمی که در این باب وجود دارد، فارغ از فرمول‌های مبهم سیاسی، پاسخ‌های محققانه و کارشناسی ارائه و از دامن‌زدن به مباحثات جوگیرانه و بخشی‌نگر، جلوگیری کند.

مردمی‌سازی فرهنگ، ناظر به سطوح و جهات و محتواهایی است؛ اگر بنا بر آن باشد که نماز جماعت مساجد و نمایش‌های مدارس را دولتی کرد، حتما امر ناصوابی صورت‌گرفته و این‌ها حتما مردمی‌اند و دولت نقش و توانی در آن‌جا ندارد؛‌ فرهنگ به مثابه رسانه‌ها و هنرها و آموزش و... لااقل در سه حیطه تولید، توزیع و مصرف نیازمند سیاست‌گذاری و مدیریت است و با ریزشدن در هر یک از آن‌ها می‌توان به دقت نشان‌ داد که در همگی‌شان هم مردم و هم دولت، بازی‌گران اصلی‌اند و نمی‌شود به کنار گذاردن هیچ یک، حُکم کرد؛ داعیه مردمی‌سازی فرهنگ، باید سطح و جهت و محتوای خود را به دقت روشن کند و به‌مثابه همان شعارهای پربسامد و خوش‌آیند انتخاباتی جلوه‌گر نشود که می‌خواهد ره‌زن دل‌ها و عواطف گردد.

 

فرشاد مهدی‌پور/ دانشجوی دکتری سیاستگذاری فرهنگی

برچسب‌ها:

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۲-۱۰-۲۳ ۱۵:۴۸هادی اکرمی 1 0

    این یادداشت بیشتر ادبی و رسانه ای بود تا علمی؛ یعنی جملات زیبا نگاشته شود اما از جهت معنا، ضعیف است. تا دو بند آخر که فقط توصیف بود. آنجا هم که وارد راه حل و حل مساله شده، به همبن مدعا بسنده کرده که فرهنگ باید هم مردمی باشد و هم دولتی. خب به چه دلایلی؟ جواب نداده است. راه میانه را در پیش گرفته است. برای نقد سخن روحانی، از سایت شما انتظار می رود که مطالب فاخر و عمیق و جدی درج کند و مساله را به صورت دقیق و کارشناسانه، حل کند. یادداشت های روزنامه ای راه به جایی نخواهد برد. با تشکر از شما
                                

نظر شما