شناسهٔ خبر: 11738 - سرویس سینما و رسانه
نسخه قابل چاپ

نقدی بر آثار جشنواره(11)/«متروپل» ساختۀ مسعود کیمیایی؛

ضعیف حتی در مقیاس دهه‌ْ چهل

متروپل کیمیایی دیالوگ‌نویسی قهار است، سبک خاص دیالوگ‌نویسی وی که باری از اندیشه و سنت ایرانی را بر دوش زبان عامیانه سوار می‌کند به وی اجازه می‌دهد که بدون اینکه مخاطب را آزار دهد شعار بدهد.

 

فرهنگ امروز/حسین امیری: کیمیایی کارگردانی است که خوب بلد است در داخل فیلم‌هایش بیانیه بدهد بدون اینکه از مدیوم سینما عدول کند. علت اصلی این است که کیمیایی دیالوگ‌نویسی قهار است، سبک خاص دیالوگ‌نویسی وی که باری از اندیشه و سنت ایرانی را بر دوش زبان عامیانه سوار می‌کند به وی اجازه می‌دهد که بدون اینکه مخاطب را آزار دهد شعار بدهد. اوج شعار دادن و بیانیه دادن کیمیایی در فیلم «اعتراض» نمایان می‌شود، در سکانسی از فیلم چند جوان در کافی‌شاپ نشسته و درباره‌ی مسائل سیاسی کشور به‌طور مستقیم حرف می‌زنند؛ اما این دیالوگ‌ها چنان در بطن فیلم نشسته است که جزیی از ساختار فیلم گشته است. اما چرا کیمیایی در فیلم متروپل نتوانسته است بدون آزار دادن مخاطب شعار بدهد؟ سؤالی است که این روزها همه‌ی آنان که فیلم را دیده‌اند از خود می‌پرسند. فیلم متروپل نه تنها مخاطب را آزار می‌دهد، بلکه با ساده‌انگاری و ابتذال، بازی‌ها، دیالوگ‌ها و قصه به وی توهین می‌کند.
قصه‌ای که متروپل تعریف می‌کند قصه‌ای شبیه دهه‌ی 40 است. قصه‌ی باج‌گیر و فرد بی‌پناهی که برای فرار از باج‌یگر به چند نفر لوطی یا پهلوان متوسل می‌شود، پهلوان‌هایی شبیه فردین و داش‌آکل و نه شبیه قیصر؛ چراکه قیصر نوع اصلی از قهرمان‌های کیمیایی بود و مابقی سعی می‌کنند که قیصر باشند، گویا وی خود نیز به این باور رسیده است که نمی‌توان قیصر دیگری پیدا کرد و قیصر دیگری ساخت. قصه‌ی متروپل قصه‌ای بی‌سروته است که هیچ منطقی آن را پشتیبانی نمی‌کند، انگار سکانس پایانی فیلم را از یک فیلم طنز دهه‌ی هفتادی جدا کرده و به یک فیلم دهه‌ی 40 الصاق کرده‌اند.
فیلم با سکانس نفس‌گیری شروع می‌شود، مرد تبهکاری سراغ زن جوانی می‌رفته و با تهدید و کتک زدن وی، نشانی زنی را که گویا مدت‌ها پنهان بوده را از وی می‌پرسد. فیلم تا صحنه‌ی تصادف بسیار پرتنش و دلهره‌آور است؛ اما کم‌دقتی و شتاب‌زدگی در کارگردانی از همان سکانس تصادف نمایان می‌شود. «خاتون» که وی را در حالت بی‌هوش لای قالیچه از خانه‌اش دزدیده‌اند، وقتی به هوش می‌آید و فرار می‌کند چادر و کفش‌هایش را هنوز با خود دارد، انگار دزدهای محترم نخواسته‌اند ناموس مردم اگر فرار کرد بدون حجاب فرار کند. با ورود زن به باشگاه بیلیارد اضطراب و دلهره جای خودش را به احساسات و شعار می‌دهد، یک پنجم زمان فیلم به بازی بیلیارد می‌گذرد و امیر و کاوه هرازچندی هوس می‌کنند که «یک پارت» بزنند از اینجا به بعد فیلم، دیگر قصه و دلهره فراموش می‌شود و بیانیه دادن درباره‌ی اوضاع سینما و ورشکستگی سینماها شروع می‌شود.
اگر بخواهیم به‌اندازه‌ی جمله از نقد ساختار فیلم فاصله بگیریم، باید این سؤال را بپرسیم که آیا سینما جز به دست سینماگران از ورشکستگی نجات پیدا می‌کند؟ آیا جز این است که عدول خودخواسته‌ی سینماگران از جذابیت، جدایی مردم از سینما را رقم زده است؟ حتی اگر دولت بیشترین حمایت را از سینما بکند تا وقتی که مردم به سینما نروند سالن‌های سینما رونق نخواهند گرفت؟ به نظر می‌رسد سینمای امروز به جای اینکه راه چاره‌ی آشتی با مردم را پیدا کند مانند معترضان سیاسی دست به تظاهرات خیابانی و بیانیه دادن می‌زند. آیا با گفتن اینکه نگذارید سینما تعطیل شود می‌توان سینما را نجات داد؟ این همه شعار در فیلم متروپل و خزعبلات اندر بیان نابودی سینما برای چیست؟ وقتی کارگردان پرفروش‌ترین فیلم قبل از انقلاب، فیلمی می‌سازد که مخاطب به سخره‌اش می‌گیرد چه انتظاری می‌توان از دیگران داشت؟
شروع فیلم زنی را معرفی می‌کند که از گذشته‌اش فرار می‌کند گویا در گذشته کار خلافی انجام می‌داده است که از ترس برملا شدنش نمی‌خواهد پای پلیس را به میان بکشد؛ اما در پایان به طرز خنده‌داری می‌فهمیم که وی از دست زن اول شوهرش فرار می‌کند و دعوای آن‌ها نه دعوای گانگستری بلکه دعوای زنانه بوده است، پایان طنزی که سینمای کیمیایی آن را برنمی‌تابد؛ لذا می‌بایست مانند داش‌آکل و قیصر و ... چاقوکشی که عنصر اصلی آثار کیمیایی است به میدان بیاید، برای همین فخرالنسا که خلاف‌کارها را اجیر کرده است، بدون هیچ دلیلی می‌رود و آن‌ها بدون هیچ دلیلی به صاحبان بیلیارد حمله می‌کنند. صحنه‌ی دعوای این دو گروه در پشت شیشه‌ی مات، خونی که به‌صورت خنده‌داری بر روی شیشه می‌پاشد، یکی از قوی‌ترین صحنه‌های طنز را فراهم آورده است که ای‌کاش سایر صحنه‌های فیلم نیز این‌گونه طنز ساخته می‌شد تا فیلمِ طنز یک‌دستی را تماشا می‌کردیم.
دیالوگ‌های فیلم برخلاف آثار کیمیایی نه تنها فاخر نیست، بلکه غلط‌های نگارشی هم دارد، از طرف دیگر بسیار بدوی و سطحی است و شبیه دیالوگ‌هایی که بازیگران موقع تست بازیگری از خودشان ابداع می‌کنند، جملاتی ازاین‌قبیل: «بارون بند اومده ولی زمین خیسه» یا «خاتون دختر پیش‌پاافتاده‌ای نیست» یا جملات شعاری مانند: «اینکه شما به سینما پناه آوردین خوبه» و «تو این سینما پُرِ شره» یا «می‌خوام یادگار ماندگاری مال من باشه» و «مرد قماربازِ خوب اگه پیدا بشه»، گویا استعداد دیالوگ‌نویسی کیمیایی به حدی دچار زوال شده است که از تمامی آن دیالوگ‌های پرطمطراق فقط جور کردن سجع، یادگار و ماندگار باقی مانده است.
وقتی کارگردانی که روزی یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ کشور را ساخته است در بند ساخته‌ی خود چنان اسیر باشد که تا آخر عمر آن را تکرار کند، کار به جایی می‌رسد که کودکانی که نام شخصیت‌های فیلم او را گرفته‌اند، بزرگ شده و حتی به سن پیری می‌رسند؛ ولی او هنوز دارد همان شخصیت‌ها را می‌سازد و هر روز بدتر از دیروز و به قول خود فیلم «پیش‌پاافتاده‌تر» از گذشته همان‌ها را تکرار می‌کند؛ لذا فیلم متروپل حتی در قدوقواره‌ی فیلم‌های دهه‌ی 40 هم نیست.
مشکل دیگر عدم نقدپذیری برخی از کارگردانان بزرگ است. وقتی قرار است کارگردانان پیش‌کسوت را نقد نکنیم و اگر نقد کنیم منتقد را از زندگی ساقط کنند، وقتی قرار است کارگردانی آن‌قدر به نقد بی‌توجه باشد که در نشست بررسی فیلمش حاضر نشود و خود را فراتر از نقد بداند، مسلم است که وی حتی نتواند خودش را تکرار کند، هنر با نخوت و غرور سازگاری ندارد. وقتی کارگردان اثر فاخری مانند «چ» خاضعانه در مقام نقد قرار می‌گیرد و یا وقتی فیلمی مثل به نام پدر می‌سازد، خودش به دوران فترتش اعتراف می‌کند، دیگر جایی برای گریز از نقد نمی‌ماند فردی که از نقد می‌گریزد بدون شک در دام خودش گرفتار شده و تا ابد در دام خود خواهد ماند و به قول سایه:
تا در قفس بال و پر خویش اسیر است، بیگانه پرواز بود مرغ هوایی

نظر شما