شناسهٔ خبر: 13674 - سرویس سینما و رسانه
نسخه قابل چاپ

نگاهی به فیلم «همینگوی و گلهورن» به کارگردانی فیلیپ کافمن؛

در گیرودار مستند بودن

همینگوی موضوع فیلم همان‌گونه که از نامش پیداست به رابطه‌ی ارنست همینگوی نویسنده‌ی شهیر امریکایی و مارتا گلهورن خبرنگار سرشناس جنگ می‌پردازد و این رابطه را از آغاز آشنایی و شروع رابطه‌ی عاشقانه تا جدایی این دو بازگو می‌کند.

 

فرهنگ امروز/ لیلا سودبخش: موضوع فیلم همان‌گونه که از نامش پیداست به رابطه‌ی ارنست همینگوی نویسنده‌ی شهیر امریکایی و مارتا گلهورن خبرنگار سرشناس جنگ می‌پردازد و این رابطه را از آغاز آشنایی و شروع رابطه‌ی عاشقانه تا جدایی این دو بازگو می‌کند.

شاید زندگی هر نویسنده‌ای ظرفیت دراماتیک کافی برای ساخت یک فیلم زندگینامه‌ای را نداشته باشد؛ اما زندگی ارنست همینگوی با توجه به روحیه‌ی ماجراجوی مثال‌زدنی‌اش‌ و همچنین همراهی او با مارتا گلهورن -شخصیتی به‌مراتب ماجراجوتر از او- می‌تواند دست‌مایه‌ای ایدئال را برای ساخت يك فیلم زندگینامه‌ای یا یک دراموگرافی جذاب فراهم آورد. گلهورن در دوره‌ای به پوشش خبری جنگ می‌پرداخت که هیچ زنی حاضر به انجام چنین کاری نبود. او همواره به‌طور مستقیم در میدان‌های جنگ حضور می‌یافت. ازاین‌رو تقابل چنين زني با شخصیت برجسته و شناخته‌شده‌ای همچون همینگوی، بی‌تردید عناصر لازم برای یک طرح سینمایی جذاب را به دست خواهد داد.

فیلیپ کافمن، کارگردانی که سابقه‌ی ساخت چندین کار اقتباسی دیگر را در کارنامه‌ی خود دارد (از جمله: سبکی تحمل‌ناپذیر هستی، برگرفته از رمان مشهور میلان کوندرا و The Right Stuff، اقتباس از رمانی به قلم تام وولف به همین نام)، این‌ بار نوشته‌ی جروم توچیل (Jerome tuccille) کتابی با همان عنوانِ «همینگوی و گلهورن» را دست‌مایه‌ی ساخت فیلمش قرار داده ‌است. این کتاب به شرح جزئیات ازدواج مارتا گلهورن خبرنگار جنگ و ارنست همینگوی سرشناس‌ترین نویسنده‌ی امریکا می‌پردازد. نویسنده‌‌ی کتاب در خلال روایت خود نقبی نیز به ویژگی‌های اخلاقی منحصربه‌فرد همینگوی زده‌ است. روایتی که زمینه‌ی تاریخی آن رخدادهايي همچون انقلاب کوبا، جنگ داخلی اسپانیا، جنگ جهانی دوم و غیره است که دست‌كم به دليل كثرت وقايع، دوره‌ی تاریخی بسیار مهمی به شمار می‌رود.

                         

کافمن در مصاحبه‌ای از همینگوی به‌عنوان بانفوذترین نویسنده در تاریخ امریکا یاد می‌کند و معتقد است همينگوي در سال‌هاي اخير وارد دوره‌ای از ارزیابی و احیای مجدد دانشگاهی و اجتماعی شده ‌است و چاپ چندین کتاب در سال‌های اخیر و از همه مهمتر حضور او در فیلم «نیمه‌شب در پاریس» ساخته‌ی وودی آلن (2011) را شاهد این ادعای خود می‌داند.

شخصیت همینگوی ترکیبی از یک خودآموخته (autodidact) و یک ورزشکار است که تمام عمرش به ماجراجویی سپری می‌شود. می‌توان گفت نوشتن برای همینگوی نه صرفاً به‌واسطه‌ی جوششی ادبی، بلکه حاصل تجربه‌ی کاملاً شخصی او در زندگی بود. از زخمی شدنش در ایتالیا بر اثر اصابت بیش از 100 ترکش و 2 گلوله‌ی مسلسل نیروهای اتریشی در خلال جنگ جهانی اول گرفته تا شرکت او در خط مقدم جنگ داخلی اسپانیا، سفرهای توریستی‌اش به قلب حیات وحش آفریقا، ماهیگیری و شکار حیوانات وحشی و زندگی در کوبا و غیره، همه و همه گویای این واقعیتند. نجف دریابندری به شیوایی در مقدمه‌ی کتاب «پیرمرد و دریا» (انتشارات خوارزمی) در مورد همینگوی اینگونه می‌نویسد:

«... در سراسر آن سال‌ها، صحنه‌های جنگ و شکار و گاوکشی و هر کجا که گلوله‌ای درمی‌رفت و خونی جاری می‌شد، همینگوی را مسحور می‌کرد. برخی برآنند که این، دلیل بر دلاوری شگرف آن مرد بود و برخی دیگر عقیده دارند که او چنان در جبهه ترسیده و از خودش خجل شده بود که از آن پس در تمام لحظه‌های زندگی سخت نیازمند این بود که دلاوری خود را بیازماید. اما شاید این دو داوری آن‌قدر که در ظاهر به نظر می‌آید با هم ناسازگار نباشند؛ زیرا ترس و دلاوری دو مقوله‌ی بیگانه از هم نیستند، دلاوری عاری از ترس اگر وجود داشته باشد یک پدیده‌ی دردشناختی و غیرانسانی است. اما به هر ترتیب اثر زخمی که آن جوان جویای نام در نیمه‌ی هشتم ژوئیه 1918 در سنگر فوسالتادی پیاوه برداشت تا 45 سال بعد تا صبح روز اول ژوئیه 1961 که نویسنده‌ی نام‌آور جهان در خانه‌اش با دو گلوله‌ی تفنگ شکاری مغز خود را پریشان کرد، همیشه او را آزار می داد.»

فیلم کافمن با کلوزآپی از چهره‌ی نیکول کیدمن که به نقل از برخی گزارشات فیلم، گریم سنگین آن 4 ساعت به طول انجامیده، آغاز می‌شود، چهره‌ای که زنی سالخورده اما مقتدر را نمایش می‌دهد که گویی قرار است روایتگر زندگی خود در برابر دوربین باشد. بازگشت به گذشته با سکانس ماهیگیری همینگوی کلید می‌خورد. او با تلاش بسیار، یک نیزه‌ماهی شکار می‌کند و با ضربه‌ای سهمگین و خشن به زندگی او پایان می‌دهد. علی‌الاصول اولین تصویری که از یک نویسنده به ذهن می‌رسد تجسم او در حال نوشتن است؛ اما شروع روایت گلهورن با نمایش چنان صحنه‌ی خشنی، جدا از اینکه یک معرفی و ورود غیرمتعارف برای یک نویسنده‌ی شناخته‌شده است، ارتباط مناسب و معناداری با مهم‌ترین عنصر پیونددهنده‌ی زندگی و عشق این دو پیدا می‌کند، جنگ. کمااینکه در صحنه‌ای از فیلم آنجا که گلهورن درخواست طلاقش را با همینگوی مطرح می‌کند، گلهورنِ راوی چنین می‌گوید: «میدان جنگ که در آن زنده‌ ماندنی وجود ندارد، خانه‌ی زندگی ما بود.»

تصاویر مربوط به شکار، رنگی نیستند؛ اما سرخی خونی که از تن حیوان جاری می شود در آن زمینه‌ی سیاه و سپید، به لحاظ بصری، تصویری گویا و درخشان خلق کرده ‌است، به‌ویژه اینکه با چنین جمله‌ای از همینگوی همراه می‌شود:

 Everything is dying .

پس از صحنه‌ی آغازین، همینگوی درحالی‌که شکار غرورآفرینش را جشن گرفته است برای نخستین بار با گلهورن روبه‌رو می‌شود و در ادامه، همراه شدن این دو، در پوشش خبری جنگ داخلی اسپانیا، به شکل‌گیری رابطه‌ای عاشقانه و به شدت آتشین بین آن‌ها منتهی می‌شود تا آنجا که همینگوی همسر دوم خود پاولین را طلاق می‌دهد و با گلهورن ازدواج می‌کند؛ اما این زندگی به همان دلایلی که گلهورن در جمله‌های آغازین فیلم می‌گوید چندان دوام نمی‌یابد. هرچند مارتا از زندگی با همینگوی لذت می‌برد؛ اما آنچه در خارج از مرزها رخ می‌دهد برای او جذاب‌تر است. نمود این تفکر مارتا را در پاسخی که در برابر مخالفت همینگوی برای رفتنش می‌دهد، می‌توان دید: «دوست دارم داستان دست اول بشنوم.»

گلهورن زنی مستقل، نترس، ماجراجو و جاه‌طلب است که نمی‌خواهد در سایه‌ی شهرت کس دیگری بماند. این موضوع در بسیاری از گفته‌های مارتا در فیلم نمایان است. برای نمونه در صحنه‌های پایانی فیلم، زمانی که مصاحبه‌کننده از او در مورد رابطه‌اش با همینگوی می‌پرسد، می‌گوید: «من هرگز و به هيچ عنوان خودم را به‌عنوان پانوشت زندگی فرد دیگری نمی‌بینم»؛ اما به هر ترتیب خودخواهی همینگوی سد راه او می‌شود و زنی که الهام‌بخش همینگوی در رمان «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند» بوده است، با درخواست طلاقش، انتقام سختی از رفتار سلطه‌جویانه‌ی او می‌گیرد.

در فیلم کافمن و همچنین در کتاب مورد اقتباس، گلهورن حضوری نسبتاً هم‌تراز با همینگوی دارد. فیلم به افت‌وخیزهای این عشق پرشور و پایان غم انگیزش در بستر تاریخی مهمی که بدان اشاره شد، می‌پردازد. بنابراین به مدد تکنولوژی مشابهی که آن را در فیلم The right stuff نیز به کار گرفته است (و این بار به‌مراتب پیشرفته‌تر)، سعی دارد صحنه‌های مربوط به وقایع تاریخی را هرچه مستندگونه‌تر جلوه دهد و در به‌کارگیری این تکنیک تا آنجا پیش می‌رود که در صحنه‌ای از فیلم، کیدمن و اوون را در کنار رئیس‌جمهور فرانکلین روزولت و همسرش النور روزولت قرار می‌دهد که فیلم در این نما و موارد مشابه ديگر به هدف خود نزدیک شده و چنین صحنه‌هایی بسیار واقعی به نظر می‌رسند.

 

در صحنه‌های پایانی فیلم، بار دیگر سکانس شکار نیزه‌ماهی توسط همینگوی عامدانه تکرار شده است با این تفاوت که دیگر از آن نمایش قدرت و خشونت جوانی خبری نیست و گویی نشانه‌های پشت سر گذاشتن یک زندگی سراسر ماجراجویی در همینگوی ظاهر شده ‌است. رنج حاصل از آن زخم‌های روحی و جسمی چنان عرصه را بر او تنگ می‌کند که دست‌آخر موجب می‌شود تا این نویسنده‌ به زندگی خود پایان دهد.

اما باید گفت با تمامی تمهیدات اندیشیده‌شده و به‌رغم به کار گرفتن بازیگران کارآشنایی همچون کیدمن و اوون، فیلم «همينگوي و گلهورن» در مجموع نمی‌تواند در زندگی و رابطه‌ی این دو شخصیت عمیق شود و جزئیات در همان شکل و شمایل پرطمطراق و باشکوه بصری از قلم می‌افتند تا در نهایت، کارگردانی که به گفته‌ی خود چندان با سازوکارهای هالیوود همراه نیست با تأکید بیش از حد خود بر جذابیت‌های جنسی بازیگرانش، نمایشی کاملاً هالیوودی از داستان را رقم بزند و آن‌ها را به کاریکاتورهایی از واقعیت تبدیل کند. کاریکاتورهایی که همینگوی را بطری به دست و مدام در حال شکار کردن و ماجراجويي و گلهورن را با وجود تمام تلاش و تقلاهایی که فیلم می‌کند در نهایت، یکی از زنان همینگوی ترسیم می‌کند.

نکته‌ی ديگري كه بايد به آن اشاره كرد اين است كه تصاویر فیلم در بسیاری از موارد به‌ویژه در دل صحنه‌های تاریخی، سیاه و سپیدند و زمانی که به درون روابط شخصیت‌های فیلم می‌رود به‌تدریج رنگی می‌شوند. گویی کارگردان با به‌کارگیری چنين ايده‌اي تأکید دارد تا به بیننده القا کند که این صحنه‌ها (تصاوير رنگي) دیگر لزوماً مستند نیستند و می‌توانند ساخته‌ی ذهن فیلم‌ساز نیز باشند. بنابراین، برعکس سبک نوشتاری خود همینگوی که به خواننده این اطمینان را می‌دهد که آنچه می‌خواند به‌هیچ‌وجه یک نوشته نیست، بلکه عین واقعیت است، واقعیتی متبلورشده در کلمات، بايد گفت فیلم کافمن با وجود تمام آن وجوه مستندگونه، هرگز این اطمینان را به بیننده‌ی خود نمی‌دهد.

فیلم‌نامه: جری استال، باربارا ترنر

با بازی نیکول کیدمن در نقش مارتا گلهورن و کلایو اوون در نقش ارنست همینگوی

محصول ۲۰۱۲؛ ۱۵۵ دقیقه

 

 

نظر شما