شناسهٔ خبر: 13676 - سرویس مبانی علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

گزارشی از نشست علمی «چالش‎های علم جدید برای ادیان»/بخش پایانی؛

نزاع علم جدید با دین

لگنهاوزن-میانداری سؤالاتی که پیش روی دو مکتب دینی و علمی وجود دارد این است، آیا روش علمی تنها راه مطمئن برای رسیدن به حقیقت است؟ آیا انسان فقط یک مکانیزم زیست‎شیمیایی پیچیده است؟ آیا جهان قانونمند است، اگر قانونمند است پس خداوند چگونه عمل می‎کند؟ آیا علم نفی‎کننده دین است؟ آیا ممکن نیست که همه‎ی طرح‎ریزهای پیچیده‎ای که ما داریم محصول طبیعت باشد و نه طرح خداوند متعال؟ آیا در دوران حاکمیت علم که البته امروزه دیگر نیست برای زمانی این‌طور بوده است؟ جهت‎گیری‎های هدفمند در این جهان توجیه دارد؟

 

فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: نشست علمی «چالش‎های علم جدید برای ادیان» با حضور محمد لگنهاوزن، حسن میانداری و اسماعیل علی‎خانی در مؤسسه‌ی پژوهشی حکمت و فلسفه‌ی ایران برگزار شد. مشروح سخنان محمدلگنهاوزن و حسن میانداری در دو قسمت قبل ارائه شد. اینک مشروح سخنان اسماعیل علی‎خانی در ارتباط با «علوم جدید و چالش‎های پیش ‎روی ادیان» در ادامه می‎آید.

اسماعیل علی‎خانی در ابتدای سخنان خود به تاریخچه‎ی این دو پرداخت و گفت: علم و دین تا قرن 16 و 17 جدا نبودند و در دو عرصه‎ی متفاوت قرار نداشتند، بلکه در کنار هم و همراه یکدیگر بودند؛ ولی در اثر کشفیات جدیدی که در دنیای غرب به وقوع پیوست، علمی به عرصه‎ی ظهور آمد و متولد شد که تحت عنوان Science آن را بررسی می‎کنند یا به نام علوم تجربی می‎شناسند. این علم هم از جانب خود و هم از ناحیه‎ی متولیان دین و مشخصاً دین مسیحیت، مشکلاتی برای دین به وجود آورد. اینکه عده‎ای از سران کلیسا و مسیحیت با عالمان و دانشمندان روز برخوردهای نادرست داشتند و باعث شدند که علم مسیر خود را از دین جدا کند و از جانب دیگر نیز عده‎ای از علم استفاده‎ی سوء کردند و Science را به Scientism تبدیل کردند و علم را به علم‎گرایی تبدیل کردند، سپس به Naturalism (طبیعت‎گرایی) و materialism (ماده‎گرایی) و غیره مبدل ساختند، به همین خاطر پیوسته دغدغهای ایجاد شد برای کسانی که نگران این جدایی و انشقاق بودند، چه از جانب متدینان و چه عالمان علم جدید. اینکه دوباره این دو را با هم آشتی بدهند و در کنار هم قرار دهند، فراز و فرودهایی طی شد؛ اما آن چیزی که ما امروزه شاهد آن هستیم رویکرد مثبتی است.

عضو هیئت علمی مؤسسه‌ی پژوهشی حکمت و فلسفه‌ی ایران ادامه داد: به‌هرحال سؤالاتی که پیش روی دو مکتب دینی و علمی وجود دارد این است، آیا روش علمی تنها راه مطمئن برای رسیدن به حقیقت است؟ آیا انسان فقط یک مکانیزم زیستشیمیایی پیچیده است؟ آیا جهان قانونمند است، اگر قانونمند است پس خداوند چگونه عمل می‎کند؟ آیا علم نفی‎کننده دین است؟ آیا ممکن نیست که همه‎ی طرح‎ریزهای پیچیدهای که ما داریم محصول طبیعت باشد و نه طرح خداوند متعال؟ آیا در دوران حاکمیت علم که البته امروزه دیگر نیست برای زمانی این‌طور بوده است؟ جهت‎گیری‎های هدفمند در این جهان توجیه دارد؟ و پرسش‎هایی ازاین‌دست که این موضوع را به وجود می‎آورد و حول این محور ما می‎توانیم مطالعه و تحقیق داشته باشیم.

وی گفت: در باب اهمیت رابطه‌ی علم و دین همین بس که دانشمندان امروزه می‎گویند که قرن 21، قرنی است که می‎توانند درباره‌ی این دو تصمیم بگیرند. آلفرد وایت‎هد می‎گوید که گزاف نیست اگر بگوییم سیر آینده‎ی تاریخ بستگی به معامله‌ی این دو یعنی علم و دین دارد. به همین خاطر امروزه بازار ایجاد ارتباط و آشتی این دو باز و داغ است. به‌عنوان نمونه شما ملاحظه می‎کنید مؤسسهی «تمبلتون» در امریکا به نویسنده‎ی کتاب «علم و دین» که یک فیزیک‌دان و درعین‌حال الهیات‎دان است و نیز به دکتر مهدی گلشنی جایزه می‎دهد، به خاطر تلاشی که آن‎ها برای آشتی دادن دین و علم دارند. این نشان از آن دارد که زمینه برای بازگشت این دو در کنار فراخ شده است.

علی‌خانی ادامه داد: ولی به‌هرحال زمانی آن‎چنان این سیر جدایی پیش رفت که عده‎ای رویکرد الحادی ایجابی را پیش کشیدند. شما می‎دانید که رویکرد الحادی، پیوسته یک حالت مدافعه‎گرایانه داشت، معمولاً موحدین و دین‎داران استدلال می‎کردند؛ ولی ملحد در نهایت می‎گفت قبول ندارم و نمی‎پذیرفت و می‎گفتند استدلال و خدای شما را باور نمی‎کنیم؛ اما بعداً کار به جایی رسید که الحاد ایجابی به وجود آمد؛ یعنی ملحد نیز به استدلال روی آورد و برای باورهای الحادی خود استدلال می‎کرد و عمدتاً استدلال‎هایشان نیز به کمک این علم جدید بود؛ مثلاً وقتی نیوتن نظریه‎ی خود را در باب فیزیک مطرح کرد، دانشمندی فرانسوی عنوان داشت بهتر است که تاریخ بشریت را از سال 1642 اعلام بکنیم؛ یعنی تا قبل از این تاریخ، گویی که بشر در این دنیا زندگی نمی‎‏کرده است. سال 1642 چه سالی است؟ سال تولد نیوتن و سال مرگ گالیله است.

او در ادامه‎ی بحث اهمیت رابطه‎ی علم و دین اظهار داشت: ما دو کلیدواژه داریم که باید آن‎ها را تعریف کنیم تا محل بحث مشخص شود که کدام علم با کدام دین درگیر است. مستحضر هستید که علم 3 یا 4 تعریف دارد و درباره‌ی دین نیز همینطور. زمانی تعریف روان‎شناختی از علم می‎شد؛ یعنی همان «باور یقینی صددرصدی»، یعنی اگر کسی بگوید من دین دارم یعنی یقین دارم، این یک معنا از علم است. در قرآن نیز داریم که در مورد چیزی که علم ندارید حرف نزنید و قضاوت نکنید، این یعنی همان یقین و یقین صددرصدی.

یک معنای معرفت‎شناختی دارد، «باور صادق موجه». وقتی یک گزاره را با واقعیت آن در نظر بگیریم، اگر حکایت از آن واقعیتی که ما می‎خواهیم لحاظ شود و مطابق باشد، می‎گوییم علمی است و در غیر این صورت غیرعلمی خواهد بود. معنای دیگر آن، معنای عرفی آن است یعنی معنای Discipline آن است که «مجموعهای از اطلاعاتی که در یک علم جمع می‎شود، مثل علم جغرافیا، علم تاریخ، علم ریاضی و غیره.»

و معنای رایجی که درگیری ایجاد کرده است بین خودش و دین، علم به معنای Science است؛ یعنی اینجا علم در مقابل Knowledge قرار گرفت، Knowledge به معنای معرفت مطلق بود؛ اما Science آمد و گفت علمی، علم است که تجربی باشد و روش به دست آوردن آن مشاهده‎ای باشد، اثبات‎پذیر باشد و قضایای شخصی نباشد؛ یعنی اثبات معقول از راه تجربه‎ی حسی و نیز قابل ارائه به دیگران باشد.

وی ادامه داد: اگر تنها تعریف بود بحثی نبود؛ اما این تعاریف جنبه‎ی ارزشی پیدا کردند؛ یعنی عده‎ای آمدند و گفتند علم یعنی این و بقیه علم نیستند، علم یعنی آن چیزی که از راه تجربه به دست بیاید و باقی علم محسوب نمی‎شوند. از اینجا نزاع شروع شد؛ بنابراین شهود و فلسفه علم نیستند. از این زمان به بعد نزاعی شروع شد که ما شاهد آن هستیم، دعوای بین علم و دین، منظور علم Science یا به اصطلاح علم تجربی است.

اما در دین نیز چند تعریف وجود دارد، یکی به معنی «کیش و آیین» است، فرقی نمی‎کند موحد باشید یا ملحد، هرکسی به کیش و آیینی باور دارد. معنی دیگر، ادیان آسمانی است که بقیه ادیان دروغین و جعلی هستند؛ یعنی وقتی می‎گوییم دین اسلام، شریعتی منظور است که خداوند متعال برای انسان فرستاده است که مخلوق او است و این دین باعث کمال وی می‎شود؛ بنابراین بقیه منحرف و منسوخ است. یک معنا نیز معنای لغوی است «مالک یوم الدین» یعنی مالک روز جزا (به معنی جزا و پاداش دادن) است و معنای مورد نظر در دانشگاه و حوزهی ما معمولاً دین آسمانی است که یک خدایی در رأس قرار دارد و مشخصاً در دین ما اسلام که از 3 چیز تشکیل شده است، اخلاق، اعتقاد و احکام. طبق این تعریف دین می‎شود جهان‎بینی، جهان‎نگری و مجموعه‎ای از باورهای درهم‌تنیده درباره‎ی جهان، انسان و حیات و آن‌وقت علم می‎شود، روشی فیزیکی برای کشف عالم. طبق این تعریفی که بشر غربی از علم ارائه داده است، گوشه‎ای از علم را به‌عنوان علم مطلق مطرح می‎کند؛ یعنی روش فیزیکی کشف عالم را به‌عنوان علم مطرح در همه‎ی قضایا مطرح کردند.

علی‎خانی در ادامه‎ی سخنان خود به تاریخچه‎ی علم و دین اشاره کرد و گفت: اولین چالش‎هایی که در مورد دین است جنبه‎های روان‎شناختی است؛ یعنی وقتی پیشرفت‎ها، توانایی‎ها و دستاوردهای علم را دیدند و امکاناتی که به‌وسیله‎ی آن به وجود آمد، عده‎ای مقهور علم شدند، و گفتند پس با علم می‎شود بهشت موعودی که ادیان مطرح کردند را نیز ساخت و سپس به امکاناتی که این علم برای آن‎ها ایجاد کرده است، پرداختند. گفته می‎شود در حرکتی که در تاریخ علم از قرن 17 آغاز شد و پیشرفت‎هایی که به وجود آمد تقریباً با کل تاریخ بشر معادل بود؛ یعنی به ناگاه جهشی در تحولات دنیا ایجاد شد که ناشی از این علم بود. کم‎کم این ذهنیت به وجود آمد که پس هر چیزی که تجربه‎پذیر و مشهود است علمی است و به‌این‌ترتیب materialism (ماده‎گرایی) علمی به وجود آمد و وقتی رموز طبیعت خودش را برای علم گشود و علم به اسرار طبیعت رسید، بشر دچار غروری کاذب شد که پس من خدای خودم هستم، پس من می‎توانم به همه جا دست بیابم. در نتیجه ورای این ظاهر، چیز دیگری وجود ندارد که این علم‎گرایی بود.

به‌هرحال، قرن 18 آن‎قدر تحول سریع بود که تولد علم جدید در این عصر به وجود آمده است که دو نقطه‎ی عطف آن، دو کتاب بود، یک کتاب «گفت‎وگوهای گالیله» بود که در سال 1632 چاپ شده بود و دیگری کتاب «اصول ریاضی نیوتن» بود که در سال 1687 وارد بازار شده بود و در ادامه هم جریان شکگرایی کانت و هیوم و کسانی مثل هابس بود که گفت تنها چیزی که وجود دارد ماده است و آن چیزی است که در حرکت است، مجرداتی وجود ندارد. یا اینکه سؤال عوض شد و از چرایی به چگونگی رسید. اگر تا قرن 17 سؤال در باب غایت بود -چرا این وجود دارد و غایت آن‎ها چیست-؛ اما در قرن 18 سؤال عوض شد و پرسش این بود که آن‎ها چطور هستند، اوصاف آن‎ها چیست؟ از این زمان به بعد گفته می‎شد که دیگر ما به این کاری نداریم که از کجا به وجود آمده است، اتفاقی باعث به وجود آمدن آن‎ها بوده است و در واقع یک تصادف بوده است و سؤالات به این جریان تبدیل شد.

این محقق فلسفه ادامه داد: و بعد ما جریان مکانیکی نیوتنی را داریم که می‎گوید جهان شبیه یک ماشین پیچیده است و کسانی در همین رابطه بیان داشتند، شما اعداد و ارقام را به ما بگویید و ما آینده‎ی عالم را پیش‎بینی می‎کنیم. یا مثلاً لاگرانژ و لانگرهاس گفتند که در منظومه‎ی شمسی اختلالات به ندرت رخ می‎دهد و هر 2 میلیون سال یک بار این اختلالات روی می‎دهد و در نتیجه، نیازی به خدا نیست، جهان در حال گردش است و کار خودش را انجام می‎دهد و می‎گویند، بله شاید در زمانی ساعت‎سازی این را ساخته و کوک کرده است؛ اما این ساعت دیگر خودش در حال گشتن است؛ بنابراین دیگر نیازی نیست که هر لحظه کسی آن را هدایت کند. آنچه که در ادیان الهی به آن اعتقاد دارند، اینکه خدایی است که لحظه به لحظه فیض می‎بخشد.

وی ادامه داد: این روند را Science به وجود آورد و به‌تدریج جریان تجربه و اینکه روش مشهود علمی است و بقیه خیر، به علوم انسانی نیز سرایت کرد و از علوم تجربی به علوم اجتماعی رسیدند که دیگر سوءاستفاده علم بود و گفتند علوم اجتماعی را هم باید لمس کنیم و ببینیم و برای ما اثبات شود و ... وگرنه علمی نخواهد بود. کم‎کم به قرن 18 که می‎رسیم، می‎بینیم روحیه‌ی غالب، روحیه‎ی علم است. بحث شک‎گرایی کانت و هیوم را داریم و مهم‎ترین خصوصیت جهان مدرن عقلانیت است؛ یعنی عقلانیت مدرن، عقلی که به درد زندگی و کار روزمره‎ی ما بخورد. بعد فلسفه‌ی الحادی و مادی را داریم، البته کسانی مثل کانت برای آشتی این دو آمدند اما از دین کم گذاشتند و گفتند دین باورها نیست، بلکه اخلاق است و اخلاق هم آزمودنی و اثباتی است و این منحرف کردن دین بود. آغاز جدایی میان فیزیک و دین گفته می‎شود توسط لاگرانژ و لانگرهاس صورت گرفت و این را در قرن 18 و 19 شاهد هستیم که گفتند باید از هر نوع قصور از تبیین‎های غیرفیزیکی علمی خودداری کنیم و بعد کسانی الحاد صریح را مطرح کردند و جریان الحاد را می‎بینیم. در قرن 19 تهاجم علم به دین خیلی شدید شد و هرکس هر دیدگاهی مطرح می‎کرد و می‎گفت، علمی است و نقطه‎ی مقابل دین است و باورهای دین کنار گذاشته شد و از آن جمله دیدگاه ماتریالیستی است که تمام بینش‎ها و باورهای دینی را حذف کرد.

علی‎خانی در سیر تاریخی علم و دین به اتفاقات قرن نوزدهم و بیستم اشاره کرد و گفت: در قرن 19 و 20 تقابل پوزیتیویست‎های منطقی را داریم که عنوان کردند چرا می‎گویید حق است یا باطل؟ گزاره‎های دینی و متافیزیکی اصلاً بی‎معنا است. این دیدگاه از همه خطرناک‎تر بود؛ زیرا بیان می‎داشتند حرف زدن از حق و باطل پوچ است. یا روان‌کاوی فرویدی را داریم. البته از قرن 20 به بعد کم‎کم این هجمه فروکش کرد و متوجه شدند دایره‎ی علم جدید فراخ نیست و نمی‎تواند باورها را بپوشاند و آن‎ها را نادیده بگیرد و قضایایی که مطرح می‎کند در دل این قضایا بسیاری از قضایای دیگر است که علمی به معنای تجربی نیست. به همین خاطر عقب‎نشینی کردند؛ مثلاً پارتو جامعه‎شناس ایتالیایی می‎گوید علم قرن نوزدهم، علم احمقی است، چرا؟ چون در همه‎ی حیطه‎ها دخالت می‎کرد. به همین خاطر است که از قرن بیستم ما به‌تدریج می‎بینیم به سمت آشتی این دو (علم و دین) حرکت‎هایی شکل می‎گیرد؛ مثلاً در سال 1927 و 1929 ویلیام بارونز سلسله سخنرانی‎هایی دارد تحت عنوان تئوری علمی و دینی که آن‎ها را در 700 صفحه با فرمول‎های پیچیده‎ی ریاضی و فیزیک نوشته است یا کتاب «خداوند و فیزیک جدید» از پل دیویس را داریم و سپس قرن 21 را داریم که عرض کردم مستقیماً عقب‎نشینی کردند.

اسماعیل علی‎خانی در انتها گفت: اما جهان اسلام در 50 سال اخیر مشخصاً در باب رابطه‎ی علم و دین فعالیتش بسیار گسترده و عمیق بوده است. کسی مثل العطاس در مالزی، اقبال لاهوری در پاکستان و سید جمال و محمد عبدوه در ایران و مصر و کسانی مثل استاد مطهری، علامه طباطبایی، شریعتی، بازرگان، طالقانی، مصباح و دیگران تلاش بسیاری در این زمینه کردند و پیوسته تا به این روز هم دو رویکرد در جهان اسلام در باب رابطه‎ی علم و دین وجود دارد، عده‎ای می‎گویند این دو با یکدیگر سازگار هستند و اتفاقاً علم به خیلی از باورهای دینی کمک می‎کند و عده‎ای دیگر نیز می‎گویند این دو هریک سیر جداگانه‎ای را طی می‎‌کنند و ارتباطی با یکدیگر ندارند.

نظر شما