فرهنگ امروز/حسین امیری: در روزهای آخر سال 92 حجتالله ایوبی از راهاندازی گروه سینمایی هنر و تجربه با هدف اکران فیلمهای خاص در این سینماها خبر داد. بلافاصله پس از سر گرفته شدن فعالیتهای سینمایی در سال 93 با انتخاب امیرحسین علمالهدی بهعنوان دبیر شورای سیاستگذاری سینمای هنر و تجربه اکران فیلمهای هنر و تجربه به برنامهریزی و اجرا نزدیکتر شد. اما چرا حالا و چرا بلافاصله پس از جشنوارهی سیوسوم فیلم فجر که ضربهی بزرگی به پیکر سینمای جشنوارهای محسوب میشد؟
گویی هر اتفاقی که دلالت بر ناکارآمدی و ضعف سینمای روشنفکری و جشنوارهای میکند به جای اینکه مسئولین امر را برای سامان دادن به اوضاع سینمای دولتی بسیج کند، برای آنها هشداری است تا به هر طریق ممکن سعی کنند این جسد نیمهجان را از مرگ نجات بدهند. جشنوارهی اخیر فیلم فجر بهواسطهی زیادت حضور فیلمهای ضعیفِ ضد داستان محملی شد برای انتقاد به این نوع فیلمسازی. از یک طرف مخاطبین برخلاف سالهای نهچندان دور گذشته تمایلی برای تماشای این فیلمها از خود نشان ندادند و از طرف دیگر سینماگران و منتقدان آشکارا به نقد اینگونه فیلمها پرداختند. به گفتار آمدن سینماگری مثل حاتمیکیا که معمولاً مصاحبه نمیکند اگرچه بیشتر در اعتراض به نادیده انگاشتن اندیشهی انقلاب بود اما وی نیز مانند بسیاری از هنرمندان سینما در طول جشنواره برای اولین بار به سینمای جشنوارهای تاخت و گفت که «سینما از جامعه عقبتر است». در این هنگامه مسئولین امر به جای تلاش در برطرف کردن معضل سینمای ایران که باعث شده کارگردانان جوانتر به سراغ اینگونه فیلمسازی بروند، سعی دارند تا با اکران حمایتی این فیلمها صورتمسئله را به ظاهر پاک کنند.
پیشفرض راهاندازی گروه سینمایی هنر و تجربه چیست؟ به نظر میرسد در ذهن طراحان این طرح بسیاری از پیشفرضها و گزارهها غلط است. یکی از این گزارهها این است که «برخی فیلمها چون اکران مناسب نمیشوند مخاطب ندارند». این گزاره دقیقاً نقطهی عکس این واقعیت است که «برخی فیلمها چون مخاطب نخواهند داشت اکران نمیشوند». این وارونهنمایی حاصل چند دهه سفسطه و هوچیگری سینماگرانی است که همواره با استفاده از بودجهی دولتی فیلمهایی ساختهاند که قابلیت اکران را نداشته است. این دوستان برای اینکه بار دیگر بتوانند از تهیهکنندگان دولتی بودجه بگیرند، سعی میکنند با فضاسازی تبلیغاتی گناه عدم توفیق فیلمشان را به گردن مسئولین اکران بیندازند، درحالیکه مشکل اصلی جای دیگری است.
فیلمهای جشنوارهای اصطلاحی است برای فیلمهایی که در دههی 60 و تحت تأثیر غیرمستقیم و نادرست از موج نوی سینمای فرانسه و گرایشهای دیگر فیلمسازی در اروپا به وجود آمد؛ اما تنها نقطهی اشتراک این سینما با انواع اروپاییاش نداشتن داستان و اصطلاحاً ضد قصه بودن آنهاست، درحالیکه جنبشهای فیلمسازی که در اروپا به وجود آمده واکنشی به شرایط اجتماعی و در پی پاسخگویی به نیازی بوده که برآمده از وقایع آن روزگار بوده است، حتی فرم این فیلمها نیز با گذر از مراحلی خاص به آنچه در دههی 80 میلادی در اروپا رایج شد تبدیل گشته بود و تقلید کورکورانه از این فرم و اندیشهی سینمایی نتیجهای جز فاصله گرفتن سینمای ایران از مخاطب نداشت؛ اما از آنجا که این فیلمها در جشنوارههای سینمایی خوب فهمیده شدند و خوب جایزه گرفتند نه تنها به فکر از بین بردن فاصلهی خود با مخاطب نیفتادند، بلکه به معیاری برای سینمانفهمی مخاطب تبدیل شدند. صاحبان این آثار و مدیران دولتی حوزهی فرهنگ فکر میکردند چون این فیلمها جایزه میگیرند پس فیلمهای خوبی هستند؛ لذا مخاطب ما اگر چنین فیلمهایی را نمیبیند مخاطب بیسوادی است و به جای تصحیح روند فیلمسازی رایج باید مخاطب را برای دیدن این فیلمها تربیت کرد. این تصور مضحک رفتهرفته به گفتمانی جدی در سینما تبدیل شد و طرفداران این گفتمان برای خود ارج و قربی بسیار قائل بودند تا جایی که بخشی از سینماروها سعی کردند تا بهزور اینگونه فیلمها را دوست داشته باشند یا ادای فهمیدن این فیلمها را دربیاورند.
منطق این افراد، منطق همان خیاط عهد قجری بود که اگر کت و شلوار را کوچکتر از اندازه میدوخت، میگفت باید لاغر شوی تا اندازهات شود و اگر بزرگتر از اندازه میدوخت، میگفت سال بعد بزرگ میشوی و اندازهات میشود و بههرحال به جای اینکه لباس را اندازهی فرد بدوزد، فرد را به اندازهی لباس چاق و لاغر میکرد. فراهم کردن شرایطی که به هر ترتیب شده مردم فیلمهای بهاصطلاح هنر و تجربه را ببینند دقیقاً مثل همین اندازه کردن فرد با لباس است؛ چراکه سازمان سینمایی در پی آن است که مخاطب را با سینما همراه و همساز کند نه سینما را با مخاطب. اما تا چند سال میشود بهزور مردم را به دیدن فیلمهایی فرستاد که نسبتی با این مردم ندارد؟
از نیمهی دههی 70 سینمای جشنوارهای مرده بود برای همین در سالهای پایانی این دهه فیلمهای عامهپسند و نسل دوم فیلم فارسی به شدت رشد کرد؛ اما از آنجا که فیلم فارسی هم مُسکنی برای اقتصاد سینمای ایران بود بهسرعت رو به افول گذاشت و تا نیمهی دوم دههی 80 به همان بلایی دچار شد که سینمای جشنوارهای دچار شده بود، هرچند بهواسطهی داشتن چند سوپراستار به اندازه خرج و مخارجش فروش داشت؛ ولی از اقبال چند سال گذشته خبری نبود. در چند سال گذشته افول اقبال به سینمای جشنوارهای، این بار در خود جشنوارهها رقم زده شد و دیگر حتی جشنوارههای خارجی هم سراغی از اینگونه فیلمها نگرفتند، در عوض فیلمهای افرادی چون اصغر فرهادی که استخوانبندی قوی داشت و از قصه و جذابیت بیبهره نبود مورد توجه جشنوارهها قرار گرفت و این یعنی مرگ کامل طیف فیلمهای ضد قصهی ایرانی.
با این وصف، سازمان سینمایی به جای اینکه از این فرصت برای بازسازی نسبت به سینمای ایران با مخاطب خویش بهره بگیرد، سعی میکند با چارههای موقت، سینمای در حال مرگ روشنفکری و جشنوارهای را زنده نگه دارد، درحالیکه اکران فیلم دلیل بر دیده شدن فیلم نیست، بسیاری از فیلمهایی که در سینماهای زیادی اکران میشوند به فروش حداقلی هم نمیرسند؛ چراکه مردم برای دیدن فیلمی به سینما میروند که از یک سو خود را در آینهی آن ببینند و از سوی دیگر وقتی که برای دیدن فیلم میگذارند را با لذت بتوانند سپری کنند و بهاصطلاح بتوانند در فیلم مستغرق شوند و منطقش را باور کنند. این بار نیز فرصت بهوجودآمده پس از جشنوارهی 33 فیلم فجر اینگونه هدر رفت. امید است شکست طرح «سینمای هنر و تجربه» که بیشک رخ خواهد داد مسئولین سینمایی را از خواب بیدار کند تا شاید باور کنند که مشکل سینماگریزی مخاطب ایرانی ریشه در داخل همین سینما دارد نه در حواشی.
نظر شما