شناسهٔ خبر: 15600 - سرویس مبانی علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

عبدالحسین خسروپناه در گفت‎وگو با «فرهنگ امروز»؛

نیاز فلسفه به فلسفه

عبدالحسین خسروپناه یکی از راه‎های تکامل علوم، فلسفه‌ی علوم است. در این باره حتی خود فلسفه، فلسفه نیاز دارد، فلسفه‎ی فلسفه‌ی اسلامی، فلسفه‎ی فلسفه‌ی کانت؛ یعنی لازم است یک نوع نگاه درجه دو به فلسفه‌ی کانت، فلسفه‌ی غرب و فلسفه‌ی اسلامی داشته باشیم؛ زیرا یک سلسله پرسش‎های بیرونی درباره‌ی این قسم از فلسفه وجود دارد که باید یک جایی به این پرسش‎ها پاسخ داده شود و فلسفه‌ی مضاف این بستر را آماده کرده است.

فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: اصطلاح جدیدی که در چند سال اخیر در حوزه‌ی فلسفه عنوان می‎شود «فلسفه‌ی مضاف» است، البته برخی معتقدند این اصطلاح معنای فقهی را به ذهن متبادر می‎سازد و بهتر است اصطلاح «فلسفه‌ی خاص» جایگزین آن شود. به‌هرروی فلسفه‎ی مضاف یا فلسفه‌ی خاص به شاخه‌هایی از فلسفه گفته می‌شود که یک حوزه یا پدیده‌ی خاص را به‌طور تخصصی از دیدگاه فلسفی مورد مطالعه قرار می‌دهد. از آن جمله می‎توان به فلسفه‎ی کنش، زیست‎شناسی، شیمی، آموزش، اقتصاد، مهندسی، زیست‌بوم، فیلم، جغرافیا، اطلاعات، بهداشت، تاریخ، طبیعت انسان، شادی، زبان، حقوق، ادبیات، ریاضیات، ذهن، موسیقی، وجود، فرهنگ، فلسفه، فیزیک، سیاست، روان‌شناسی، دین، علم، جامعه‌شناسی، فناوری، جنگ و جنسیت اشاره کرد.در باب همین موضوع به سراغ محقق این حوزه از فلسفه «عبدالحسین خسروپناه» رئیس مؤسسه‌ی پژوهشی حکمت و فلسفه‌ی ایران رفتیم که در ادامه مشروح این گفت‎وگو آمده است.

 

آیا اصطلاح فلسفه‌ی مضاف، اصطلاحی نو و جدید است یا سابقه‎ی تاریخی دارد و فلاسفه‎ی اسلامی از این اصطلاح در آثار خود استفاده کرده‎اند؟

اصطلاح فلسفه‌ی مضاف با این عنوان در فلسفه‎ی اسلامی نبوده است حتی خیلی از افرادی که به‌عنوان استاد فلسفه‎ی اسلامی به شمار می‎آیند و انس و تخصصی به فلسفه‌ی اسلامی دارند شاید واژه‎ی فلسفه‎ی مضاف را خیلی نپسندند، ولی در غرب تحت عنوان of Philosophy مطرح بوده است و حتی در دایره‎المعارف‎ها از آن استفاده کرده‎اند. البته این اصطلاح نیز اصطلاح خیلی قدیمی در غرب نیست، در آنجا نیز جدید است، ولی واقعیت فلسفه‎ی مضاف در فلسفه‎ی اسلامی و فلسفه‎ی غرب از گذشته بوده است. به‌طور مثال فرض کنید در فلسفه‎ی اسلامی بحث از «هستی‎شناسی معرفت» می‎شده است، از این می‎توان تعبیر به فلسفه‎ی معرفت کرد یا از «هستشناسی نفس» و رابطه‎ی نفس با بدن در فلسفه‎ی اسلامی یا غرب صحبت می‎شده است یا «هستی‎شناسی ذهن»، می‎توان آن‎ها را به فلسفه‎ی نفس و فلسفه‎‏ی ذهن تعبیر کرد یا مثلاً در غرب بحث‎هایی تحت عنوان «اصالت فرد» یا «اصالت جامعه» مطرح بوده است به‌ویژه از قرن هیجدهم به بعد به نوعی می‎شود گفت هستی‎شناسی فرد و هستی‎شناسی جامعه که بعدها از میان متفکران اسلامی نیز کسانی بودند که به این حوزه‎ی بحث پرداختند و از آن می‎توان به فلسفه‎ی جامعه یا فلسفه‌ی غرب تعبیر کرد؛ بنابراین، این‌گونه مباحث بوده است.

بعضی از فلسفه‎های مضاف، فلسفه‎هایی هستند که به دانشی که از یک دیسیپلین برخوردار است اضافه می‎شوند؛ به‌طور مثال فلسفه‎ی علم (Philosophy of Science)، فلسفه‌ی اخلاق (Philosophy of moral) یا فلسفهی علم اخلاق (Ethics Philosophy of). بنابراین هم از فلسفه‌ی اخلاق که جمع خُلق است به‌عنوان یک فلسفه‌ی مضاف بحث می‎شده است هم از فلسفه‎ی علم اخلاق به‌عنوان مسئله‌ی دیگر بحث میشده است.

تفاوت آن‎ها در این است که بعضی از این مضاف‌الیه‌ها دانش هستند و از یک دیسیپلین و نظام معرفتی برخوردار هستند و بعضی‎ها خیر، از جنس Fact و واقعیت است؛ به‌طور مثال نفس یک واقعیت است و فلسفه‎ی نفس میآید و از یک هستی‎شناسی، یک واقعیتی به نام نفس بحث می‎کند؛ اما نفس‎شناسی یک دانش است، علم‎النفس یک دانش است و فلسفه‎ی علم‎النفس یا فلسفه‎ی نفس‎شناسی می‎شود فلسفه‎ی مضافی که به یک دانشی که از یک نظام معرفتی برخوردار است.

لذا فلسفه‎های مضاف را می‎توان به دو دسته‎ی فلسفه‎ی مضاف به امور و واقعیت‎ها و همچنین فلسفه‎ی مضاف به علوم تقسیم کرد. در این دو قسم تفاوت روشی نیز وجود دارد؛ به‌طور مثال در فلسفه‎ی محض از فلسفه‎های مضاف به امور بحث می‎شود، اما در فلسفه‎ی مضاف به علوم بحث نمی‎شود. روش‎شناسی فلسفه‎ی مضاف به علوم، درجه‎ی دو است؛ یعنی باید اول یک علمی شکل پیدا کند و محقق شود، تاریخی را پشت سر بگذارد، سپس درباره‎ی آن بحث شود، ولی روشی که در فلسفه‎ی مضاف به امور است این‌طور نیست، از واقعیت بحث می‎شود ولو اینکه این واقعیت هنوز تحقق خارجی پیدا نکرده باشد؛ اما فیلسوف می‎تواند درباره‌ی هستی‎شناسی آن بحث کند.

تفاوت دیگر این دو با یکدیگر این است که «فلسفه‌ی مضاف به علوم» به پرسش‎های پیشینی و بیرونی علوم می‎پردازد، اینکه علم چیست؟ روش‎شناسی آن چیست؟ قلمرو آن کجاست؟ غایت و هدف آن چیست؟ نسبت این علم با علوم دیگر در چیست؟ در واقع در فلسفه‌ی مضاف به علوم این‌گونه پرسش‎ها بحث می‎شود. اما «فلسفه‌ی مضاف به امور»، هستی‎شناسی خود حقیقت را بحث می‎کند، خود نفس چیست؟ نسبت آن با بدن چیست؟ نفس مجرد است یا مادی؟ و پرسش‎ها و مباحثی این‎چینی مورد بحث قرار می‎گیرد که در واقع جزء فلسفه‌ی محض هم می‎تواند قرار بگیرد. این موارد تفاوت‎های بین فلسفه‌ی مضاف به علوم و امور است که به تفصیل در کتاب «فلسفه‎ی فلسفه‌ی اسلامی» توضیح داده‎ام.

 

شما به‌عنوان یک محقق در حوزه‌ی فلسفه، از طرح و بسط مفهوم فلسفه‌ی مضاف چه اهداف فلسفی و نظری را دنبال می‎کنید؟ فلسفه‌ی مضاف چه کمکی می‌تواند به فلسفه‌ی اسلامی بکند؟

کمکی که فلسفه‌ی مضاف به امور، به فلسفه‌ی اسلامی می‎کند این است که آن را توسعه می‎دهد. قبلاً در فلسفه‎ی اسلامی بخشی از امور بحث می‎شد مثل فلسفه‌ی هستی، فلسفه‌ی معرفت، فلسفه‌ی نفس، فلسفه‌ی واجب تعالی، فلسفه‌ی عوالم (عالم ارواح، عالم مثال، عالم ماده)، ولی با این قسم از فلسفه‌ی مضاف، فلسفه‌ی اسلامی توسعه می‎یابد. اگر این نوع از فلسفه توسعه پیدا کند، هم خود این فلسفهی اموری که قبلاً در فلسفه‌ی اسلامی بوده است توسعه و تعمیق بیشتری پیدا می‎کند -به‌طور مثال ما پرسش‎هایی در حوزه‌ی فلسفه‌ی طبیعت داریم که در گذشته نبوده است، اما با بسط فلسفه‌ی مضاف عمیق‎تر بحث می‎شود- و هم فلسفه‎های مضاف به امور دیگری که در فلسفه‌ی اسلامی نبودهاند اضافه می‎شوند و دانش را پربارتر می‎سازند؛ مثلاً فرض کنید «فلسفه‎ی زبان» خیلی کوتاه و پراکنده در آثار فارابی و ابن‎سینا هست، اما به‌عنوان یک فصل مستقلی در فلسفه‌ی‎ اسلامی نبوده است. با آماده شدن این بستر، این مباحث اضافه می‎شوند و فلسفه‌ی اسلامی فربه‎تر و کامل‎تر خواهد ‎شد.

 «فلسفه‌ی تکنولوژی» به‌هرحال پدیده‎ای نوظهور و جدید است که در عصر ملاصدرا و قبل از آن نبوده است. فلسفه‌ی تکنولوژی، هستی‎شناسی تکنولوژی و نسبت تکنولوژی با امور دیگر از مباحثی است که می‎تواند در فلسفه‌ی اسلامی قرار بگیرد و فلسفه‌ی اسلامی را بالنده سازد.

اما فلسفه‌ی مضاف به علوم که کمتر در تاریخ فلسفه‌ی اسلامی بوده است یک رویکرد جدیدی به فلسفه‌ی اسلامی می‎افزاید، اینکه علوم را با یک نگاه درجه دو بررسی کنیم و از مبادی و مبانی آن سخن گفته شود و قطعاً در فلسفه‎های مضاف به علوم از فلسفه‎های مضاف به امور و فلسفه‎ی مطلق استفاده می‎شود. به تعبیری می‎توان گفت فلسفه‎ی علوم به نوعی کاربستی از فلسفه‎ی اسلامی محض خواهد بود؛ یعنی ما در این حوزه از فلسفه‌ی اسلامی می‎توانیم این کاربست را برای همه‎ی علوم استفاده کنیم، چه فلسفه‌ی علوم طبیعی، چه فلسفه‌ی علوم انسانی، چه فلسفه‌ی علوم مهندسی، چه فلسفه‌ی علوم هنری و چه فلسفه‌ی علوم پزشکی؛ زیرا یکی از پرسش‎های مهمی که در فلسفه‎ی همه‎ی علوم مطرح است، مبادی و مبانی علوم است که مبانی علوم را در فلسفه‌ی محض بحث می‎کنند؛ لذا طرح فلسفه‎های مضاف به امور و علوم در توسعه و در تکامل فلسفه‎ی اسلامی نقش بسیار مؤثری دارد.

 

در رابطه با فلسفه‌ی علومی که صحبت فرمودید، گفته می‎شود به نوعی فلسفه‌ی ملاصدرا فلسفه‎ی کاملی است در فلسفه اسلامی، اما تنها نقصی که به آن وارد است اینکه ملاصدرا فلسفه‌ی خود را با علم پیوند نزده است، درحالی‌که در فلسفه‌ی غرب این اتفاق رخ داده و کانت فلسفه‌ی خود را با علم پیوند زده است؟

بله، همین‌طور است. یکی از خدماتی که فلسفه‌ی علوم می‎تواند انجام بدهد (طرح فلسفه‌ی علوم با کمک فلسفه) این است که بین فلسفه‌ی اسلامی و علوم یک پیوند وثیقی برقرار کند. من در کتاب «فلسفه‌ی علوم انسانی» دقیقاً همین کار را کردم؛ یعنی با استفاده از فلسفه و حکمت اسلامی، از یک سلسله مبانی هستی‎شناختی، معرفت‎شناختی، ارزش‎شناختی، انسان‎شناختی و روش‎شناختی برای به‌کارگیری این مبانی در علوم انسانی استفاده کردم، در واقع در اینجا یک پیوندی بین فلسفه‌ی اسلامی و علوم انسانی برقرار شده است. همین کار را می‎توان با علوم طبیعی، مهندسی و هنری و پزشکی انجام داد و پیوند فلسفه‌ی اسلامی و علوم دیگر را تقویت کرد.

 

در واقع این اتفاق نو و بدیع است؟

بله، کاملا نو و جدید است و کاربرد و کاربست خیلی خوبی خواهد داشت، به‌صورت کاربردی می‎تواند در فلسفه پیش برود. من تقریباً ۱۰ سال پیش که کار را شروع کردم و دو جلد کتاب به‌عنوان فلسفه‌ی مضاف نوشتم، موافقان و مخالفانی را به خودش جلب کرده است، عده‎ای کاملاً موافق هستند و برخی هم مخالف، ولی می‎توان ادعا کرد تبدیل به فرهنگی شده است و در حال حاضر مراکز مختلف و استادان مختلف در این عرصه در حال فعالیت هستند و کاربست خوبی، فلسفه‌ی اسلامی نسبت به فلسفه‌ی مضاف پیدا کرده است.

 

این اصطلاح برای نخستین بار توسط چه کسی مورد استفاده قرار گرفت؛ یعنی در واقع مبتدع آن چه کسی است؟

این اصطلاح را بنده برای اولین بار در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه طرح کردم. البته اینکه میگویم بنده، بعضی دوستان دیگر مثل آقای رشاد و دیگران هم این اصطلاح را زیاد به کار برده‎اند، بهتر است گفته شود اولین جایی که این اصطلاح را طرح کرد پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه بود و اولین کتابی هم که نوشته شد همین دو جلدی بود که توسط بنده تألیف شد.

 

تقریباً از چه زمانی این اصطلاح به کار برده می‎شود؟

 حدوداً ۱۰ یا ۱۳ سال پیش بود که واژه‌ی مضاف در فلسفه‎ی ما باب شد.

 

بعضی از اندیشمندان این حوزه (حوزه‌ی فلسفه) در مورد اصطلاح فلسفه‌ی مضاف انتقاداتی دارند و بیان می‎کنند این واژه بیشتر معنای فقهی را به ذهن متبادر می‎سازد؛ به‌طور مثال علیاصغر مصلح معتقد است فلسفه‌ی خاص واژه‎ی مناسب‎تری برای این نوع از مطالعات فلسفی است یا کسی مثل سید جواد طباطبایی به‌طورکلی این قِسم از فلسفه را رد می‎کند. نظر شما در این باره چیست؟

در مورد نقد اول اینکه بعضی بیان کرده‎اند مضاف بار فقهی دارد شاید به این خاطر باشد که اولین بار در حوزه‎ی علمیه مطرح شده است، ولی در واقع خیر، هیچ بار فقهی در این اصطلاح وجود ندارد. به نظرم این افراد با فقه آشنایی کاملی ندارند؛ مثلاً آب مطلق و آب مضاف که در احکام فقهی مطرح است به معنی آب خالص و آبی که مشروبِ به چیز دیگری است، گفته می‎شود؛ لذا وقتی در فلسفه عنوان می‎شود فلسفه‌ی مضاف، این مضاف اشتراک لفظی است؛ یعنی وقتی می‎گوییم فلسفه‌ی مضاف، یعنی فلسفه‎ای که به چیزی اضافه شده است، این کلمه‌ی مضاف، مضاف ادبی است تا مضاف فقهی. مضاف فقهی یعنی مشروب و مختلط با چیز دیگری؛ فرضاً یک آبی با گل مخلوط شده و به آن می‎گویند آب مضاف، این مضاف یعنی مختلط و مشروب. ولی اینجا که ما می‎گوییم فلسفه‌ی مضاف، یعنی فلسفه‎ای که اضافه شده Philosophy of، اضافه شده است به چیزی، فلسفه‌ی نفس، فلسفه‌ی علم، فلسفه‌ی اخلاق و ... در نتیجه این مضاف در فلسفه با آن مضاف در فقه هیچ ارتباطی ندارد تنها اشتراک لفظی با هم دارند.

نکته‌ی دیگر اینکه، دوستان معتقدند اصطلاح دیگری را جایگزین آن کنیم، فرض مثال همان «فلسفه‌ی خاص»، مشکلی نیست. به نظرم در این باره دو بحث داریم، یکی اینکه بحث روی واژه است؛ یعنی کسی می‎گوید من این واژه را نمی‎پسندم و واژه‎ی دیگری مورد نظر وی است، اشکالی ندارد، ما نباید روی الفاظ وارد جدل شویم. یک بار رهبری بیان داشتند در جلسه‎ای ما روی سینما صحبت‎هایی داشتیم که آقایان در جمع روی واژه شروع به بحث کردند که «سی‎نَما» درست است یا «سی‎نِما» یا «سی‎نُما» و بحث‎های لفظی شکل گرفت. ایشان می‎گویند ما صحبت‎های محتوایی کردیم ولی آقایان درگیر بحث‎های لفظی شدند. ازاین‌رو بنده معتقدم نباید روی الفاظ وارد بحث شد، من واژه‎ی مضاف را می‎پسندم و آن را به کار می‎گیرم و دیگری واژه‎ی «فلسفه‌ی خاص» یا «فلسفه‌ی ویژه» یا «فلسفه‌ی تخصصی» را می‎پسندد، پس از این واژه‎ها استفاده کند.

اما زمانی است که فردی می‎گوید، من اصلاً محتوای فلسفه‌ی مضاف را قبول ندارم، بله در این باره شنیدم آقای طباطبایی معتقدند این نوع مطالعات یک نوع ابزارانگاری فلسفه است -البته من این را باواسطه از ایشان نقل کردم- و ابزاری کردن فلسفه است و بیان کردند ما یک فلسفه بیشتر نداریم. بنده حاضرم در زمانی جلسه‎ای تشکیل شود و با آقای طباطبایی بنشینیم و بحث کنیم و به ایشان بگویم که اولاً فلسفه علاوه بر اینکه بحث‎های انتزاعی دارد بحث‎های کاربردی نیز دارد؛ یعنی مباحث انتزاعی، کاربست در جای دیگر دارد؛ مثلاً مباحث انتزاعی امور عامه در فلسفه بحث می‎شود و کاربست آن در فلسفه‎ی نفس است؛ به‌طور مثال وقتی می‎گوییم نفس مجرد است و مادی نیست، قبلاً در امور عامه بحث وجود مجرد و مادی انجام شده است، فرق مجرد و مادی بیان شده است و سپس در این بخش می‎گویید نفس مجرد است یا نفس مادی است. فرض کنید در الهیات بهمن‎الاخص از آن امور عامه در مباحث واجب‎الوجود استفاده می‎شود و می‎گویید واجب‎الوجود موجود است، واجب‎الوجود موجوداً بالضروره، باید قبلاً وجود واجب و ممکن را در امور عامه بحث کرده باشیم، الوجودا واجب بالممکن، الممکن جوهراً بالعرض. جوهر اقسامی دارد و عرض نیز اقسامی دارد و سپس در الهیات به‎من‎الاخص استفاده کنیم؛ یعنی کاربست در جاهای مختلف دارد.

حالا صحبت این است همان‌طور که امور انتزاعی و امور عامه در علم‎النفس فلسفی و در الهیات بهمن‎الاخص کاربست دارد، بیاییم و از آن‎ها در علم نیز استفاده کنیم؛ زیرا علم نیز یک سلسله مبانی دارد و خوب است از این مباحث نه فقط در امور عامه بلکه در علم‎النفس فلسفی، مباحث فلسفی معرفت، الهیات به‎من‎الاخص به‌عنوان مبانی در علم استفاده شود. آیا اسم این استفاده‌ی ابزاری است؟ استفاده‌ی ابزاری تعبیر اشتباهی است؛ زیرا استفاده‌ی ابزاری یعنی اینکه برای حقیقت فلسفه حقیقتی قائل نیستید و فقط ابزاری استفاده می‎کنید، درحالی‌که فلسفه حقیقت دارد، اما از این حقیقت در علم استفاده می‎کنید و استفاده از این حقیقت در علم، فلسفه‎ی علم می‎شود.

ثانیاً ما دو دسته فلسفه‎ی مضاف داریم، همان‌طور که آمد یک دسته فلسفه‌ی مضاف به امور و دیگری فلسفه‌ی مضاف به علوم است. فلسفه‌ی مضاف به علوم همان بخش‎هایی دیگر از همین فلسفه است که فلسفه را تکمیل می‎کند. چطور فلسفه‎ی نفس، فلسفه‎ی معرفت، فلسفه‎ی واجب داریم، چرا فلسفه‌ی تکنولوژی، صنعت و زبان نداشته باشیم، چرا آن‎ها را بحث نکنیم؟ فلسفه‌ی مضاف به علوم مقوله‎ی آن تفاوت دارد و توضیح آن را ارائه دادم و کل دنیا در حال استفاده از فلسفه‌ی مضاف است و نیاز دنیای امروز است که از آن‎ها استفاده شود.

بنابراین، خلاصه‎ی پاسخ این می‎شود که یک زمان، کسی در مورد واژه اشکال وارد می‎کند و نظر او این است که محتوا مناسب و مفید است، اما اصطلاح گویا نیست، می‎شود واژه‎ی دیگر را جایگزین آن کرد؛ یعنی هرکس بنا بر سلیقه‎ی خود اصطلاح نزدیک به مفهوم را به کار گیرد. من فلسفه‌ی مضاف را ترجمه‎ی دقیق‎تری از Philosophy of می‎دانم تا مثلاً اصطلاح فلسفه‌ی خاص. اگر بخواهیم با زبان دنیای امروز صحبت کنیم به نظر بنده این اصطلاح بهتر است، درعین‌حال من اصراری روی اصطلاح ندارم و دیگران می‎توانند از واژه‎ی دیگری استفاده کنند.

اما اگر کسی نسبت به محتوا اشکال وارد می‎کند، به نظرم مخالفت با بداهت است؛ زیرا خود فلسفه‌ی محض هم دربردارنده‎ی فلسفه‎های مضاف به امور است. حالا ما می‎گوییم به جای ۵ امر، راجع‎به ۱۰ یا ۱۵ امر بحث کنیم، چرا فلسفه‎ی زیبایی بحث نشود؟ چرا فلسفه‎ی تکنولوژی بحث نشود؟ چرا فلسفه زبان بحث نشود؟ حرف ما این است فلسفه‌ی معرفت، هستی و نفس بحث شود، ولی فلسفه‌ی زبان، زیبایی، تکنولوژی و صنعت بحث نشود؟ امروز ما با این پرسش‎ها روبه‎رو هستیم.

در مورد فلسفه‎های به علوم نیز همین‌طور هستند؛ مثلاً یکی از راه‎های تکامل علوم، فلسفه‌ی علوم است. حتی خود فلسفه، فلسفه نیاز دارد، فلسفه‎ی فلسفه‌ی اسلامی، فلسفه‎ی فلسفه‌ی کانت؛ یعنی یک نگاه درجه دو به فلسفه‌ی کانت، فلسفه‌ی غرب و فلسفه‌ی اسلامی داشته باشیم. گفتم یک سلسله پرسش‎های بیرونی درباره‌ی این قسم از فلسفه وجود دارد، باید کسی که می‎گوید من این نوع فلسفه را قبول ندارم، به‌هرحال یک جایی به این پرسشها پاسخ دهد. آیا سوال از چیستی فلسفه‌ی کانت و روش‎شناسی آن و غایت فلسفه‌ی او یا نسبت فلسفه‌ی کانت با فلسفه‌ی کامپریست و فلسفه‌ی ناسیونالیسم، پرسش‎هایی معنادار است یا خیر؟ آیا باید به این پرسش‎ها در جایی پاسخ داد یا خیر؟ وقتی به این پرسش‎ها پاسخ داده شود، می‎شود فلسفه‎ی فلسفه.

 

اگر یک تعریف کوتاه بخواهیم از فلسفه‌ی مضاف داشته باشیم که ذهن مخاطب نسبت به بحث روشن شود چه تعریفی از این قسم از فلسفه می‎توانیم داشته باشیم؟

در بالا توضیح داده شد که دو نوع فلسفه‌ی مضاف داریم، فلسفه به امور و فلسفه به علوم  که هر یک تعریف جداگانهای دارند.

«فلسفه‌ی امور عبارت است از هستی‎شناسی امور». امور شامل امور حقیقی می‎تواند باشد مثل نفس، ممکن است اعتباری باشد مثل زبان، ممکن است ذهنی باشد مثل معرفت و ممکن است خارجی باشد مثل تکنولوژی و صنعت. هر واقعیتی fact Philosophy of، هر واقعیتی که وجود دارد شما می‎توانید در مورد هستی‎شناسی آن بحث کنید.

«فلسفه‎ی علوم یعنی پاسخ به پرسش‎های بیرونی علوم در بستر تاریخ و منطق». در اینجا دو رویکرد در فلسفه‌ی علوم وجود دارد، رویکرد تاریخی و رویکرد منطقی. افرادی مثل پوپو یا لاکاتوش منطقی هستند و افرادی مثل کوهن و فایرابند تاریخی هستند. بنده نیز در فلسفه‌ی علم رویکرد تاریخی، منطقی را قائل هستم. تقدم تاریخی بر منطقی؛ یعنی از طریق روش‎های تاریخی پرسش‎ها را پاسخ می‎دهیم و به روش منطقی ختم می‎کنیم، آغاز با روش تاریخی است و سرانجام با روش منطقی است.

در اینجا لازم است نکته‎ای درباره‌ی این بحث‎ها عنوان کنم، در واقع پیشنهاد من این است که خوب است مدتی در مورد اصل فلسفه‌ی مضاف بحث شود و موافق و مخالف، نظرات خود را بیان کنند و در رسانه نیز منتشر شود، ولی بیش از این ما نیاز داریم به مصادیق فلسفه‎های مضاف بپردازیم؛ یعنی افرادی بیایند و در فلسفه‌ی هنر بحث و گفت‎وگو داشته باشند، فلسفه‎ی علوم انسانی را بحث کنند، فلسفه‎ی علوم مختلف را بحث کنند حتی در حوزه‌ی علوم پزشکی وارد شوند. مؤسسه‌ی حکمت و فلسفه چندین سال است که جلساتی دارد تحت عنوان «فلسفه و فیزیک»، «فلسفه و زیست‎شناسی»، «فلسفه و اقتصاد»، «فلسفه و سلامت» و «فلسفه و مدیریت»، جلسات مفصلی در این باره داشتیم. ما باید فلسفه‌ی علوم و فلسفه‌ی امور را قدری مصداقاً، بحث‎های آن را توسعه دهیم و با کارشناسان و متخصصین این حوزه صحبت شود که این مباحث توسعه پیدا کند.

نظر شما