شناسهٔ خبر: 15701 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گفت‌وگوی بلند فرهنگ امروز با حسن چاوشیان؛

کار بوردیو نقد است/ «تمایز» هنوز در ایران کلاسیک محسوب نمی‌شود

بوردیو در ایران هنوز زود است که از تمایز به‌عنوان یک اثر کلاسیک غربی نام‌ آورده شود؛ چون ما هنوز چیزی به‌عنوان تولید علم جامعه‌شناسی و پژوهش به آن معنی پژوهش راستین جامعه‌شناسی نداریم، ما در ایران تنها آموزش جامعه‌شناسی داریم. پروژه‌ی بوردیو این بود که به لحاظ نظری یک نوع تلفیق و پلی بین ساختارگرایی و پدیدارشناسی که هر دو را افراطی می‌داند، ایجاد کند.

 

فرهنگ امروز/ محمد رادمرد: دکتر حسن چاوشیان از جمله مترجمین مطرح کشور ماست. وی پایان‌نامه‌ی دکتری خود را با عنوان «الگوهای مصرف فرهنگی و هویت اجتماعی» دفاع نمود و از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. او که هم‌اکنون عضو هیئت علمی دانشگاه گیلان است، آثار متعدد و معتبری را ترجمه کرده است.  «روش‌ش‍ن‍اس‍ی‌ ع‍ل‍وم‌ اج‍ت‍م‍اع‍ی»‌ م‍اک‍س‌ وب‍ر، «اش‍ارت‌ه‍ای‌ پ‍س‍ت‌‌م‍درن‍ی‍ت‍ه»‌ زیگموند‌ ب‍اوم‍ان، «جامعه‌شناسی» آنتونی گیدنز، «تمایز» بوردیو، «جامعه‌شناسی پست‌مدرنیسم» اسکات لش، «ع‍ص‍ر اطلاع‍ات‌: اق‍ت‍ص‍اد، ج‍ام‍ع‍ه‌ و ف‍ره‍ن‍گ» م‍ان‍وئ‍ل‌ ک‍اس‍ت‍ل‍ز و «دانشنامه‌ی علوم اجتماعی» از جمله مهم‌ترین این ترجمه‌هاست.ترجمه «تمایز» توسط ایشان و همچنین تسلط حسن چاوشیان بر اندیشه‌ی بوردیو، باعث شد تا برای شناخت بهتر بوردیو با او هم‌کلام شویم:

 

آقای دکتر شما از مترجمان پرکار کشورمان هستید، در یادداشت‌هایی که در مجلات کشور نوشته شده، دو نقد نسبت به کتاب «تمایز» شما وجود دارد، یکی استفاده از تعابیر جدیدی که شما در مقابل واژگان انگلیسی به کار می‌برید مثل واژه‌ی «ریختار» و نقد دیگر اینکه، برخی معتقدند ترجمه‌ی این کتاب خیلی سریع انجام شد؛ یعنی چنین کتاب مهمی را شما یک‌ساله ترجمه کردید. به‌طورکلی رویکرد شما نسبت به ترجمه‌ی این کتاب چطور بوده و کلیتی در مورد نقدهایی که گفته‌شده، بفرمایید.

من جواب این‌ها را به‌طور مشروح در همان نشریه‌ای که نقد انجام شده بود، دادم. راجع به «ریختار» گفته بودند که چون مرسوم چیز دیگری شده است که به جای آن habitus (هبیتال فرانسوی) عادت‌واره گذاشتند و این جا افتاده و همه این را استفاده می‌کنند و برهم زدن این، تشتت در جامعه‌ی علمی کشور ایجاد می‌کند که من قبلاً هم جواب دادم که ما 5 نفر در ایران داریم که از بوردیو متن ترجمه کرده‌اند. دو نفر از این‌ها به جای این واژه (عادت‌واره) گذاشتند منش، یک نفکر هم گذاشته ملکه، ملکه‌ی ذهنی. بنابراین نمی‌شود، یعنی خیلی زود است؛ زیرا یک زبان تا بخواهد شکل بگیرد، یک واژه تا سرنوشتش معلوم بشود که جامعه‌ی علمی می‌پذیرد و جا می‌افتد یا نه؟ طبعاً یکی دو، سه دهه‌ای طول می‌کشد. ولی حالا نظرم این است که این واژه‌ها هیچ‌یک رساننده‌ی معنای واقعی این کلمه نیستند و همه شنونده را گمراه می‌کنند و هیچ ربطی هبیتال به عادت ندارد که ما بگوییم عادت‌واره، هیچ ربطی به ملکه شدن چیزی در ذهن ندارد. این بود که من پیشنهاد واژه‌ای دیگر دادم تا چه قبول بیفتد.

 استادها و دانشجوها سال‌های سال این متن‌ها را درس خواهند داد شاید یک روز دیگری و مترجم دیگری واژه‌ای دیگر پیشنهاد دهد؛ ولی من این نیاز را احساس می‌کردم که این واژه مناسب‌تر است و واژه‌های دیگر را مناسب نمی‌دانستم و فکر نمی‌کنم احتیاج به این باشد کسی را به خاطر اینکه پیشنهاد واژه‌ای را داده است بخواهند محاکمه کنند. در مورد سرعت، خیلی شخصی است و هیچ‌کس خبر ندارد که من چقدر روی این متن کار کردم و وقت گذاشتم، از روی تاریخ چاپ که نمی‌شود؛ چون آقایان می‌گفتند که کتاب قبلی شما مثلاً در سال 89 بیرون آمده و این در سال 91 بیرون آمده، دو سال بیشتر بینش فاصله نیست و دو سال برای چنین کتابی کم است. درصورتی‌که کتاب من 89 چاپ شده یعنی سال 89 من درگیر آن کتاب نبودم. یا اینکه من در روز چقدر کار می‌کنم و چقدر وقت می‌گذارم این یک چیز شخصی است و اصلاً به توانایی‌های مترجم برمی‌گردد.

 یک مترجم ممکن است یک متنی را دو روزه با ترجمه‌ی خوبی تحویل بدهد و مترجمی دیگر از همان متن یک‌ماهه هم ترجمه‌ی خوبی تحویل ندهد. اینکه چقدر زمان صرف شده، این‌ها حاشیه‌ی بحث است. متن اصلی هست و ترجمه‌اش هم هست، نقد باید بر مبنای مقایسه‌ی این دو تا صورت بگیرد نه اینکه چرا وقتش کم یا زیاد بوده است.

 

آقای دکتر بهتر است به خود بوردیو بپردازیم. نوع مواجهه‌ی بوردیو با قالب کتاب تمایز به‌علاوه‌ی جعل واژگان خاصی در این کتاب، چقدر می‌تواند به این بینجامد یا چقدر به این انجامیده که بخواهیم به همین زودی بگوییم این کتاب به اثر کلاسیک تبدیل شده یا می‌شود. بازتاب این قالب با این جعل واژگان در خود محافل غربی چگونه بوده است؟

واقعیتش این است که در غرب این اثر کلاسیک شده است. اگر ما معیارمان این باشد که یک کتاب تا چه حدی در واقع پیش‌گام یا گشاینده‌ی راه تحقیقات متعدد باشد، تا چه حد ارجاع دیگران قرار بگیرد، اگر ملاکمان این‌ها باشد، تمایز واقعیتش این است. بعد از تمایز تحقیقات مشابه‌ای که روی زمینه‌ی سلایق فرهنگی و مصرف فرهنگی و ربط دادنش به نابرابری‌های طبقاتی و هویت اجتماعی و ... بسیار فراوان صورت گرفته است، اصلاً این زمینه انگار کشف شده و همه‌ی این‌ها هم مرجع مادرشان بوردیو و چارچوب نظری‌شان تمایز بوردیو است.

 بنابراین به نظر من تمایز، کتابی کلاسیک در غرب است؛ ولی در ایران فکر می‌کنم زود است؛ چون هنوز چیزی به‌عنوان تولید علم جامعه‌شناسی و پژوهش به آن معنی پژوهش راستین جامعه‌شناسی هنوز نداریم، ما در ایران فقط آموزش جامعه‌شناسی داریم.

 

منظور شما این است آن‌گونه که ما ایرانیان نسبت به ماکس وبر رویکرد داریم شاید زمان زیادی طول بکشد که این حس نسبت به بوردیو ایجاد شود؟

البته حدوداً 10 سالی است که این اقبال به بوردیو هم وجود دارد؛ یعنی دانشجوهای ورودی‌های جدیدتر و پایان‌نامه‌ها بیشتر به سمت این نوع نگاه جامعه‌شناسی می‌آید. استقبال از بوردیو نسبت به سایر نظریه‌های جدید زیادتر است؛ مثلاً بوردیو نسبت به گیدنز، هابرماس و فوکو جایگاه بهتری دارد.

 

آقای دکتر از نظر سبک و سیاق، اندیشه‌ی بوردیو وام‌دار چه متفکرانی است؟

خیلی‌ها، ببینید من کمی با این سؤال مشکل دارم؛ مثلاً می‌پرسند فلان متفکر تحت تأثیر کدام متفکر بوده است، البته در همه‌ی مصاحبه‌ها حتی در غرب هم این‌طور است. اصلاً این سؤال یک جور مراسم افتتاحیه شده، با این شروع می‌کنند که فلان متفکر تحت تأثیر چه کسی بوده؟ ولی واژه‌اش این است که نمی‌دانم، مثلاً وبر می‌گوید هیچ متفکر مدرنی نیست که تحت تأثیر نیچه یا مارکس نبوده باشد. خب این دارد می‌گوید ما برای فهم مدرنیته و تفکر مدرن باید برویم سراغ مارکس و نیچه. ولی حالا چه کسانی؟ مسلماً هزاران نفر با هزاران گرایش، با تنوع خیلی عجیب و غریبی تأثیرات متفاوتی از مارکس و نیچه گرفته‌اند. حالا در مورد هر متفکر سؤال می‌کنیم این از چه کسی تأثیر پذیرفته است؟ برای من زیاد جا نیفتاده که این سؤال فایده‌اش چیست؟ بر فرض بوردیو هم به شدت تحت تأثیر مارکس بوده و هم به شدت تحت تأثیر وبر بوده، تحت تأثیر ساختاری لوی استروس بوده، تحت تأثیر سارتر بوده، تحت تأثیر پساساخت‌گرایی فرانسوی بوده است؛ ولی این تحت تأثیر بودن به شیوه‌ی خود بوردیو است؛ یعنی دیگری تحت تأثیر همین‌ها ممکن است خیلی متفاوت از بوردیو باشد. اینکه یک نفر چگونه از دیگری تأثیر می‌پذیرد به ویژگی‌های شخصی خود آن آدم مربوط است.

 بنابراین فکر نمی‌کنم این سؤال خیلی فایده‌ای داشته باشد. هرچند خود بوردیو مثلاً اول گرایش انسان‌شناسانه داشته و کار مردم‌شناسی می‌کرده و خودش می‌گفت من آن موقع‌ها هپی استراکچریست بودم، یک ساختارگرای خیلی شاد و دل‌خوش، خیال می‌کردم راهم را پیدا کردم. ولی بعد ساختارگرایی را نقد می‌کند و با پدیدارشناسی آشنا می‌شود، پدیدارشناسی را هم نقد می‌کند. در واقع تمام پروژه یا روش کار بوردیو این بود که به لحاظ نظری یک نوع تلفیق و پلی بین ساختارگرایی و پدیدارشناسی که هر دو را هم افراطی می‌داند، ایجاد کند؛ یعنی ساختارگرایی اساساً عاملیت و اراده‌ی انسانی را ندیده می‌گیرد، این طرف هم پدیدارشناسی خیلی اختیارگراست؛ یعنی فراموش می‌کند که کنش انسان قید و بندها و محدودیت‌هایی دارد، مشروط است، این‌ها را ندیده می‌گیرد، سعی دارد با نظریه‌ی اجتماعی‌اش، یک جوری این‌ها را با هم تلفیق کند که دیگر آن محدودیت‌ها را نداشته باشند.

 

این سؤال به قول شما تکراری است، ولی متفکرانی که شما نام بردید به گونه‌ای ناقدین مدرنیته هستند، آیا بنای تفکر بوردیو همین‌گونه است؛ یعنی با نقد مدرنیته شروع می‌شود و به نوعی بازسازی می‌کند؟

منظور شما از نقد مدرنیته چیست؟ این مسئله نیاز دارد که باز شود. اینکه کار بوردیو نقد است، نظریه‌اش نقادانه است؛ مثلاً ایرادی که به گیدنز می‌گیرد اینکه اصلاً رسالت نقادی جامعه‌شناسی را فراموش کرده است. و آن چیز دوچهره است این طرف گیدنز است و آن طرف تونی بلر. کتاب راه سوم گیدنز را که نقد می‌کند این صحبت را در مکان مطرح می‌کند. جامعه‌شناسی‌اش نقد است، ولی به نظر من بهتر است که بگوییم نقد نظام سرمایه‌داری و نولیبرالی است. نقد مدرنیته اگر بگوییم یعنی یک کم ریشه‌ای‌ترش کنیم، بشود نقد روشنگری، یک ذره نه، بوردیو خودش تا حدی پایبند به ارزش‌های اساسی روشنگری است.

 

شما تمایز را ترجمه کردید، اگر اشتباه نکنم رساله‌ی دکتری شما هم در مورد بوردیو بوده است؛ بنابراین نسبت به آثار بوردیو تسلط دارید. با یک نگاه کلی به آثار بوردیو، تمایز را می‌شود یک پروژه دانست در کلیت این آثار و یک نوع انسجام بین کلیت این آثار برقرار کرده است.

بله، کلیت و انسجامی که شما می‌گویید وجود دارد؛ یعنی همه‌ی این‌ها در خدمت یک پروژه هستند که این پروژه هم به نظر من همین پل زدن بین جامعه‌شناسی ابژکتیویست (عینیت‌گرا) و سابژکتیویست (ذهنی‌گرا) است. پل زدن بین این‌ها در وهله‌ی اول، غرض یا هدف -غرض‌های سیاسی هم دارد، پایبندهای آکادمیک هم دارد، غرض سیاسی آن در واقع نقد نابرابری است-، این را می‌توان با نقد میان فوکو و بوردیو نشان داد؛ مثلاً تفاوت خیلی بزرگ بین این دو این است که در فوکو، قدرت مفهوم فلسفی‌تر و انتزاعی‌تری است (چیزی که در همه جا ساری و جاری است). برای بوردیو قدرت یک مفهوم جامعه‌شناسانه‌تری است؛ یعنی اینکه قدرت ویژگی قدرت‌های اجتماعی است، یک جور رابطه‌ی اجتماعی است، بعضی جاها کمتر و بعضی جاها بیشتر است.

 بنابراین تحلیل کردن رابطه‌ی سلطه‌ی بین گروه‌های اجتماعی بین طبقات و زیرطبقات و خرده‌طبقات اهمیت پیدا می‌کند، درحالی‌که برای فوکو اصلاً چنین چیزی نمی‌تواند مطرح باشد. برای اینکه او قدرت را در یک گستره‌ی تاریخی و فلسفی می‌بیند، دوره‌های مختلف، گفتمان‌های مختلف، سوژه‌هایی که می‌سازند، قدرتی که اعمال می‌شود -غلط است بگوییم قدرتی که اعمال می‌شود قدرت اعمال شدنی نیست، بلکه از همه جا جوشیدنی است-، ولی برای بوردیو روابط قدرت مهم است؛ یعنی نابرابری، افشا کردن نابرابری، تحلیل کردن نابرابری. ازاین‌جهت، فرهنگ از اینجا اهمیت پیدا می‌کند، برای اینکه فرهنگ از نظر بوردیو در خدمت بازتولید کردن همان روابط نابرابری است که وجود داشته است. تا وقتی فرهنگی نباشد نسل‌های بعدی یعنی آن جامعه‌ی قبلی را نمی‌توانند بازتولید کنند؛ چون کنش‌ها دیگر بی‌دروپیکر می‌شود، یک آشوب راهی می‌شود؛ ولی فرهنگ این نظم را ایجاد می‌کند و این است که می‌توانیم بگوییم نقد بوردیو بیشتر متوجه فرهنگ است.

 

با توجه به ترجمه‌های شما، شاید حداقل دو اثر درباره‌ی گیدنز اهم‌تر باشد، جامعه‌شناسی گیدنز و چکیده‌ی‌ آثار گیدنز. با توجه به اشارات قبلی که نسبت به آثار گیدنز هم تسلط دارید، بوردیو در نظریه‌ی میدان به نظر می‌رسد که تلاش می‌کند به دوگانه‌ی ساختار، کارگزار بپردازد. اگر اشتباه نکنم در مباحث روش‌شناسی که در علوم انسانی و علوم اجتماعی دقیق‌تر است، گیدنز تلاش می‌کند میان این دو مفهوم آشتی ایجاد کند، البته انتقادات بسیاری هم به او می‌شود، از این منظر میان بوردیو و گیدنز چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی وجود دارد؟

برنامه‌ی کلی آن‌ها شبیه به هم است؛ یعنی هر دو سعی می‌کنند نه ساختارگرای صرف نه عاملیتی یا کارگزاری صرف بشوند. می‌خواهند نظریه یا تحلیلی داشته باشند که هم عینیت اجتماعی را ببیند و هم ذهنیت کنشگرا را ببیند، می‌خواهند تلفیق کنند. ولی تفاوت آن‌ها در این است که گیدنز این کار را در سطح صرفاً نظری انجام می‌دهد، تا به امروز هنوز پژوهش‌های تجربی درست و حسابی از نظریه‌اش هم زاده نشده است؛ یعنی یک بحث نظری باقی مانده است، نظریه‌ی ساختارگرایی گیدنز. منتها در بوردیو گرایش به پژوهش تجربی و اطلاعات تجربی و واقعی خیلی زیادتر است، مادام در حال تحقیق روی جنبه‌های مختلف فرانسه بوده، از فرهنگ طبقات مختلف بگیرید، نظام آموزش و پرورش، نظام دانشگاهی و یا حاشیه‌نشین‌ها.

 این کتاب آخرش که کتاب بسیار جالبی است -امیدوارم یک روزی یک نفر ترجمه‌اش کند- تحقیقی است که بوردیو روی طبقات فقیر فرانسه انجام داده است. منظورم این است که بوردیو همیشه میلش به سمت پژوهش‌های تجربی بوده؛ یعنی همیشه نظریه‌ی خودش را روی پژوهش‌های تجربی پیاده کرده است، درحالی‌که گیدنز این کار را نکرده است. جنبه‌هایی که در نظریه‌ی گیدنز وجود دارد که از نظر بوردیو به گرایش‌های محافظه‌کارانه میدان می‌دهد؛ یعنی نظریه‌ی گیدنز زیادی نسبت به جامعه‌ی اخیر و جدید سرمایه‌داری خوش‌بین است، درصورتی‌که بوردیو یک مقدار لحنش تلخ‌تر و انتقادی‌تر است و نولیبرالیسم جدید را خیلی حاوی آن امیدها و نویدهایی که گیدنز معتقد است در آن هست، نمی‌داند.

 

بوردیو حدود 30 سال از عمر خودش را صرف علم جامعه‌شناسی کرد آیا می‌شود مانند مارکس یا متفکران دیگر قائل به بوردیوی جوان و بوردیوی پیر بود؟

بله، صددرصد. مهم‌ترین کتاب، یعنی کتاب اولی که بوردیو با آن مشهور شد تحلیل نظام، در واقع زندگی خانوادگی قبایل الجزایری بوده است؛ یعنی نوعی انسان‌شناسی، قوم‌نگاری. در آن کتاب کاملاً ساخت‌گراست و پیرو لوی استروس است، درصورتی‌که در دوره‌ی بعدی کار خودش -نمی‌شود گفت جوان و پیر، چون‌که در جوانی تغییر رویه داد، ولی می‌توان گفت دوره‌ی اول و دوره‌ی دوم-، دوره‌ی دومش آغاز نقد کردن همه‌ی سنت‌هایی است که خودش وام‌دارشان بوده و گرایش بیشتر پیدا کردن از انسان‌شناسی به جامعه‌شناسی بوده است؛ یعنی وقتی کم‌کم به سمت جامعه‌شناسی متمایل‌تر می‌شود هم ساخت‌گرایی را نقد می‌کند هم در واقع پدیدارشناسی را نقد می‌کند و معتقد است باید به لحاظ نظری در جامعه‌شناسی یک راه برون‌رفت از بن‌بست‌هایی که هم ساختارگرایی و هم پدیدارشناسی دارد پیدا کرد. خودش فکر می‌کند این کار را کرده است؛ یعنی این رفلکس بیولوژیکی (جامعه‌شناسی انعکاسی یا بازتابی) را که مطرح می‌کند، در واقع همین راه برون‌رفت از این بن‌بست‌هاست.

 

بوردیو در کتاب تمایز نظریه‌ی کنش را به‌طور ویژه در مورد تحلیل جامعه‌ی فرانسه‌ی پس از جنگ استفاده می‌کند، چرا این نگاه در خارج از فرانسه این‌قدر بازتاب داشته است. این را از این جهت که مثال‌های بوردیو خیلی به نظر می‌رسد فرانسوی است، عرض می‌کنم.

در واقع بوردیو یک نظریه دارد که نظریه‌اش عام است یا نظریه‌ی عمل اجتماعی و همین مفاهیم ریختار و میدان و سبک و انتخاب و این‌ها در آن وارد می‌شود، این یک نظریه‌ی عام است؛ ولی کاربرد این نظریه را در یک پژوهش تجربی راجع به جامعه‌ی فرانسه به کار برده است که نشان بدهد که چگونه از این نظریه در تحقیق و فهم روابط قدرت موجود در یک جامعه یا فهم فرهنگ یک جامعه می‌شود استفاده کرد. البته خودش در همان صفحه‌ی اول مقدمه‌ی کتاب تمایز می‌گوید این حرف‌هایی که درباره‌ی جامعه‌ی فرانسه می‌زنم کتاب را خیلی فرانسوی جلوه می‌دهد، به‌راحتی می‌شود به جای اسم روزنامه‌های فرانسوی اسم روزنامه‌های امریکایی و انگلیسی را گذاشت و این حرف‌ها دوباره در مورد آن‌ها صادق است؛ یعنی می‌خواهد بگوید کاربردش عام است. نظریه عمومی است ولی حالا پژوهشی کرده به کمک این نظریه برای فهم یک جامعه‌ی مشخص. ادعایش در واقع این است که ما از این نظریه می‌توانیم برای فهم جاهای دیگر و موارد دیگر هم استفاده کنیم و پژوهش کنیم. ولی یک پژوهش تجربی لزوماً باید موردی باشد؛ یعنی یک مورد را مطالعه کند خب، بوردیو فرانسوی بوده و فرانسه را مطالعه کرده است.

 

بوردیو درباره‌ی سیاست، اقتصاد، فرهنگ، همه چیز صحبت می‌کند؛ اما به نظر می‌رسد که نقطه‌ی عزیمتش فرهنگ است، آیا شما با این نکته موافق هستید؟ آیا این مسئله در تمام آثار بوردیو پیدا می‌شود یا به‌طور ویژه در تمایز این‌گونه است؟

بله، این نکته‌ای که شما می‌فرمایید درست است. بدون شک پیش از هر چیز بوردیو جامعه‌شناس فرهنگ است. این جریان مطالعات فرهنگی که چند دهه است راه افتاده و در هر زمینه‌ای مثلاً در مطالعات تاریخی، فوکو برجسته‌ترین چهره‌اش است، در زمینه‌ی روان‌کاوی مثلاً لکان برجسته‌ترین چهره است، در زمینه‌ی جامعه‌شناسی بدون شک بوردیو جامعه‌شناسی فرهنگ، مهم‌ترین چهره‌اش بود. تأکید بوردیو هم فرهنگ است و در آثار دیگرش همین‌طور است. گذشته از اینکه مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها سوژه‌های معین دارد، راجع به سیاست بحث می‌کند؛ ولی در کتاب‌های اصلی در نظریه‌ی عمل یا تمایز یا در کتاب بازتولید اجتماعی که در واقع آموزش و پرورش را بررسی می‌کند، مسئله فرهنگ است، در انسان دانشگاهی که باز هم مسئله فرهنگ و تمایزات فرهنگی است. بنابراین نقطه‌ی تأکید و نقطه‌ی عزیمتش فرهنگ است، از فرهنگ شروع می‌شود و به فرهنگ هم ختم می‌شود.

 

در مورد ایران و بوردیو، شما لاکان را مثال زدید. اندیشمندانی هستند که سعی می‌کنندتئوری لکان را روی ایران اپلای و استفاده بکنند. در مورد بوردیو چقدر این کار شده و چقدر جا دارد بشود؟ فکر می‌کنید که آن‌گونه که به لاکان توجه شده با ترجمه‌ی آثارش یا حتی با ترجمه‌ی آثارِ درباره لاکان نوشته شده، آیا فکر می‌کنید در مورد بوردیو این کار در چه وضعی است و در چه وضعی باید باشد؟

من فکر می‌کنم به‌صورت خرده‌کاری؛ مثلاً تعداد پایان‌نامه‌هایی که در موضوع خاصی در ایران به کمک نظریه‌ی بوردیو مطالعه می‌کنند، زیاد است. ولی هنوز کار مهم و اثرگذاری که قابل ذکر باشد صورت نگرفته است. فکر می‌کنم این سؤال که آیا به کمک نظریه‌ی بوردیو مطالعه‌ی اثرگذار، دوران‌سازی روی ایران می‌شود کرد، سؤالی است که بعد از انجام چنین پژوهشی می‌شود درباره‌اش حرف زد. توفیق یا ناکامی یک چنین پژوهشی معلوم می‌کند که می‌شود یا نمی‌شود، سؤالی است که پیشاپیش نمی‌شود به آن جواب داد.

 

قطعاً می‌توانست سؤالات جامع‌تر باشد و تنها به گوشه‌ای از بحث پرداختیم. شما اگر فکر می‌کنید مطلبی لازم است که گفته شود و در سؤالات به آن اشاره نشد، بفرمایید.

دانشجوهای ما که سر کلاس‌ها با آنها برخورد می‌کنیم حتی در دوره‌های ارشد، در ذهنشان همیشه سؤال است، بالاخره جامعه‌شناسی چیست؟ جامعه‌شناسی چه کار می‌خواهد بکند؟ ما که مدرکمان را گرفتیم چه کاره‌ایم؟ جامعه‌شناسی دنبال چیست؟ از این نظر بوردیو آدم بسیار جذابی است، برای پاسخ به این پرسش‌ها بروید به سراغ آثارش مخصوصاً مصاحبه‌هایی که راجع به جامعه‌شناسی و رسالت جامعه‌شناسی، یک کتاب کوچکی هم دارد به نام دعوت به جامعه‌شناسی که ترجمه هم شده، کتاب فوق‌العاده جالب و خاصی است و جوابش هم خاص است. برای مثال می‌گوید که جامعه‌شناسی جزء ورزش‌های رزمی است جودو، کاراته، تکواندو، جامعه‌شناسی جزء این‌هاست. مقصودش هم این است که جامعه‌شناسی نوعی قدرت دفاعی به توده‌های مردم می‌دهد، در واقع مکانیزم‌ها در برابر ساختارهای حاکم جامعه با پی بردن به حقیقت یک نوع قدرت دفاعی پیدا می‌کنند. بحث این ایده در آثارش در کتاب‌هایش و مصاحبه‌هایش هست. این نکته را برای این گفتم که اگر کسی این مصاحبه را جایی دید و شنید، شاید ترغیب شود که رجوع کند و این آثار را بخواند.

 

 

 

نظر شما