شناسهٔ خبر: 17818 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گئورگ زیمل در گفت‌وگوی «فرهنگ امروز» با «شهناز مسمی‌پرست»؛

ضعف نظری زیمل صحت ندارد

مسمی پرست وبر پیش از نوشتن اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری فلسفۀ پول زیمل را خوانده بود و تحلیل‌های درخشان او را دربارۀ روح سرمایه‌داری ستوده بود هر چند که انتقاداتی به آن داشت. تحلیل زیمل از سرشت عقلانیت اقتصادی و بحث او دربارۀ غایت‌شناسی وسایل و اهداف به آثار وبر راه یافتند.

 

فرهنگ امروز/زهرا نبوی: علم جامعه‌شناسی از زمانی که آگوست کنت این نام را برایش پیشنهاد کرد مسیر پرفراز و نشیبی پشت سر گذاشته است و متفکران زیادی زندگی‌شان را بر سر این علم گذاشته‌اند تا جامعه‌شناسی آن چیزی بشود که امروز می‌بینیم و می‌خوانیم. اما در میان این افراد سرشناس که کمک‌های شایانی به پاگرفتن جامعه‌شناسی کردند، گئورگ زیمل شخصیتی است منحصر به فرد با آثار ماندگاری در جامعه‌شناسی، فلسفۀ فرهنگ و زندگی، زیبایی‌شناسی، اخلاق و تاریخ اندیشه.
گئورگ زیمل (۱۸۵۸- ۱۹۱۸) همراه با آگوست کنت، امیل دورکهایم، وبر، کارل مارکس و ویلفرد دوپاره‌ تو جامعه‌شناسی را بنیان نهادند. هرچند که شهرت او با جامعه‌شناسان نام‌برده قابل قیاس نیست. و به‌رغم این واقعیت که هم‌عصران او اهمیتش را به عنوان نخستین جامعه‌شناس آکادمیک در آلمان دریافتند، و این‌که نظریه‌های جامعه زیستی او بی‌تردید در پیشرفت تعامل‌گرایی نمادین در آمریکا مؤثر بود، شهرت او معمولاً او را هم‌ردیف و هم‌راستا با معاصرانش مثل دورکیم یا وبر قرار نمی‌داد. اما زیمل جزو آن دسته از متفکران کلاسیک است که چند دهه‌ای می‌شود متفکران معاصر غرب در تلاش برای بررسی مجدد آرا و اندیشه‌هایش بر آمده‌اند.
دیوید فریزبی استاد جامعه‌شناسی مدرسه لندن از جمله کسانی بود که عقیده داشت زیمل غیرمنصفانه از یاد رفته است. فلسفۀ پول زیمل به همت او به انگلیسی ترجمه شد. آشنایی بسیاری از فارسی‌زبانان با این متفکر آلمانی نیز به لطف ترجمه‌های شهناز مسمی‌پرست ممکن شد. هرچند در محافلی که نامی از زیمل برده می‌شود و بحث و  گفت‌وگویی پیرامون آثار و اندیشه‌های او شکل می‌گیرد نام مترجم کم‌تر به میان می‌آید. شهناز مسمی پرست، متولد 1338 آبادان است. او فارغ‌التحصيل رشته مطالعات عمومی و به طور خاص علوم اجتماعی از دانشگاه اينديانا است. فرصتی فراهم شد برای گفت‌وگو با این بانوی مترجم تا از نگاه او به زیمل، جامعه‌شناس و فیلسوف فرهنگ، بنگریم:

 

 

به سیاق بسیاری از مترجمان آثار متفکران آلمانی در ایران، آثار زیمل هم از انگلیسی به فارسی برگردانده شده. به همین دلیل ممکن است در این راه برخی از ظرافت‌های زبانی زیمل در ترجمه به انگلیسی نادیده انگاشته شود. از نظر شما می‌توان هم‌چون سایر متفکران آلمانی نظیر هایدگر، گادامر و وبر برای زیمل هم ظرافت‌های زبانی در مفهوم‌پردازی قائل شد؟ جنابعالی به عنوان مترجم زیمل چه خصایصی را متوجه زبان زیمل می‌دانید؟

البته این درست است که در ترجمه از زبانی به زبان دیگر برخی نکات بسیار ظریف زبانی از دست می‌رود، مخصوصاً که زبان واسطه هم در میان باشد. اما فعلاً چاره‌ای نیست، امکانات من همین است. تبحری که من در فهم زبان انگلیسی به دست آورده‌ام حاصل سالیان سال تلاش و مطالعه بوده است و با این‌که یادگیری زبان آلمانی را هم مدتی است آغاز کرده‌ام تصور نمی‌کنم به این زودی بتوانم ترجمه از آن زبان را آغاز کنم. البته دانستن جزئی آن هم در برخی موارد، مثلاً مفاهیم خاص زیمل، کمک بزرگی است.
مترجمانی که آثار زیمل را از آلمانی به انگلیسی برگردانده‌اند همگی از نثر دشوار و غیرمتعارف و پیچیدگی سبک زیمل سخن گفته‌اند و بسیاری از آن‌ها سعی کرده‌اند جملات پیچیده را شکسته و نثر او را به نثر امروزی برگردانند و در عین حال به محتوای آن وفادار بمانند. هُرست هِله مترجم انگلیسی مقالاتی دربارۀ دین زیمل که خودش آلمانی است می‌گوید پس از ترجمۀ این اثر ملاحظه کرده است که خود آلمانی‌زبان‌ها هم به جای متن آلمانی بیشتر از متن انگلیسی کتاب استفاده می‌کنند و می‌گویند که متن انگلیسی برایشان ساده‌تر و قابل‌فهم‌تر است.

 

یعنی اگر شما آثار زیمل را بی‌واسطه از آلمانی ترجمه می‌کردید باز هم لازم بود به متن انگلیسی رجوع کنید؟

حتماً. چون درست است که زبان آلمانی در کل دارای ساختاری است که در بعضی موارد به زبان ما نزدیک‌تر است تا به انگلیسی و به لحاظ گسترۀ معنایی هم ممکن است در بعضی موارد شباهت بیشتری به زبان ما داشته باشد، دست‌کم در مورد آثار زیمل باید بگویم حتی اگر زبان آلمانی را هم به خوبی می‌فهمیدم باز هم به خاطر ابهامات و پیچیدگی‌های سبک زیمل باید به متن انگلیسی رجوع می‌کردم و آن‌چه را متخصصان زیمل‌شناس ترجمه کرده بودند به فهم خود از زبان آلمانی با شناخت نه چندان عمیقی که در ابتدا از او داشتم ترجیح می‌دادم. البته در ترجمه‌های اخیرم مثلاً در شوپنهاور و نیچه و در فردیت و فرم‌های اجتماعی در مواردی که برایم ابهام بود به متن آلمانی رجوع کردم و با کمک گرفتن از همسرم که در کار ترجمه از زبان آلمانی دستی دارد موارد ابهام را تا آنجا که از دستم برمی‌آمد برطرف کردم. در عین حال در تمام ترجمه‌هایم از مترجمان انگلیسی هر جا که دستم رسیده است برای رفع ابهام کمک گرفته‌ام. برخی از مترجمان انگلیسی این کتاب‌ها که زیمل‌شناسان معروفی هستند و از جمله کار و تلاش آن‌ها موجب اقبال جدید به زیمل شده است دربارۀ مفاهیم بنیادی زیمل و ترجمۀ آن‌ها به انگلیسی توضیحاتی داده‌اند.

 

باید اذعان داشت زیمل از حیث شهرت (هم در ایران و هم در غرب) به پای برخی جامعه‌شناسان بزرگ آلمانی نظیر ماکس وبر نمی‌رسد، این مسأله را در سنگینی سایه امثال وبر باید جست‌وجو کرد یا در ضعف نظریات و آثار زیمل در قیاس با سایر جامعه‌شناسان هم‌عصر او؟

اصولاً همان‌طور که شاید بدانید زیمل تا اواسط قرن بیستم شخصیتی مغفول بوده است و بسیاری از آثار او هنوز در دسترس نبودند. در دوران نازی‌ها جامعه‌شناسی در کل و آثار گئورگ زیمل به طور خاص توقیف می‌شود. جالب است بدانید دونالد لوین در مقالۀ خود با نام بازارزیابی زیمل (خلاصه‌ای از این مقاله در پیش‌گفتار فردیت و فرم‌های اجتماعی آمده است) می‌نویسد که در اوایل دهۀ 1950 که دانشجوی تبادلی در دانشگاه فرانکفورت بوده است آثاری گرانبها از زیمل را در صندوقی در زیرزمین خانه‌ای که در آنجا زندگی می‌کرده است کشف می‌کند.  از دهۀ پنجاه به بعد است که به همت او و دیگران داوری‌ها در مورد زیمل تغییر می‌کند.
یکی از مهم‌ترین آثار زیمل فلسفۀ پول است که در 1900 در آلمان چاپ می‌شود و بعد از 78 سال به زبان انگلیسی ترجمه می‌شود. این را مقایسه کنید با اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری وبر که توسط پارسنز چند دهه زودتر از آن ترجمه شد. هم‌چنین جالب است بدانید وبر پیش از نوشتن اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری فلسفۀ پول زیمل را خوانده بود و تحلیل‌های درخشان او را دربارۀ روح سرمایه‌داری ستوده بود هر چند که انتقاداتی به آن داشت. تحلیل زیمل از سرشت عقلانیت اقتصادی و بحث او دربارۀ غایت‌شناسی وسایل و اهداف به آثار وبر راه یافتند.
ضعف نظری آثار زیمل هم به هیچ‌وجه صحت ندارد. حقیقت این است که زیمل نه فقط جامعه‌شناس بلکه فیلسوف نیز بوده است ولی کسانی که در ابتدا آثار او را ترجمه کرده و مورد استفاده قرار داده‌اند جامعه‌شناسان آمریکایی مکتب شیکاگو بودند که فقط به بُعد جامعه‌شناختی آثار او توجه کرده‌اند و از بُعد فلسفی آن‌ها غفلت ورزیده‌اند. بنابراین مبانی نظری آثار زیمل که در فلسفۀ او یافت می‌شود مورد توجه قرار نگرفته است و آثار او غیرمنسجم به نظر آمده‌اند. لوین در مقدمۀ کتاب فردیت و فرم‌های اجتماعی دربارۀ پژوهش‌های زیمل می‌گوید که منطق زیربنایی این پژوهش‌ها، خواه دربارۀ فرایندی اجتماعی باشند خواه به جهان فرهنگ یا به نظامی فلسفی مربوط باشند، یکی است و آن این است که پدیده‌ای را از زندگی در سیلان برمی‌گزیند، عناصر تشکیل‌دهندۀ آن را می‌آزماید و با نشان دادن فرم آن پدیده به علت انسجام آن عناصر پی می‌برد، سپس منشأ فرم آن و ویژگی‌های آن فرم را شناسایی می‌کند. موضوعاتی که او برای پژوهش برمی‌گزیند تصادفی‌اند و ممکن است ظاهراً ارتباطی با هم نداشته باشند. موضوعات مورد توجه او گاه مثلاً هنگام پرسه‌زدن در خیابان‌های شهری که در آنجا سخنرانی کرده بود با دیدن کفی چوبی سیاهی در یک کفاشی به ذهن او خطور می‌کردند و این می‌شد آغاز نوشتن یک مجموعه از مقالات. گزین‌گویه‌های ژرف او نیز معروف است مثلاً این: نه فقط با هر شخص، بلکه با هر چیز، آن‌گونه رفتار کن که گویی غایت خودش است: این است اخلاق جهانی (در مقابل اخلاق کانتی)

 

فکر می‌کنم عدم وحدت و انسجامی هم که در کار او به نظر می‌رسد از این‌جا ناشی می‌شود.

بله، همین طور است. به هر حال مقدمۀ لوین بسیار ارزشمند است و ریشۀ بسیاری از اتهاماتی را که به او می‌زنند روشن می‌کند. در ضمن کتاب‌هایی که من از زیمل ترجمه کرده‌ام اولی فلسفۀ تاریخ (مقالاتی دربارۀ تفسیر در علم اجتماعی)، دومی فلسفه و جامعه‌شناسی دین (مقالاتی دربارۀ دین)، سومی فلسفه (شوپنهاور و نیچه) و فقط چهارمی (فردیت و فرم‌های اجتماعی) است که بیشتر به مقالات جامعه‌شناسی او و کمتر به مقالات فلسفی‌اش اختصاص دارد. در عین حال من دو مقالۀ بسیار مهم یکی دربارۀ فلسفۀ فرم و محتوای زیمل و یکی از مقالات بسیار مهم خود او را به نام دربارۀ سرشت فلسفه در ابتدای کتاب دوم و سوم ترجمه کرده و اضافه کرده‌ام. بنابراین شناخت زیمل دست‌کم در جامعۀ ما مسیر دیگری پیدا می‌کند. اگر به فلسفۀ او ناظر باشیم آثار او کاملاً منسجم و یکدست به نظر خواهند رسید.

 

زیمل در ایران هم ناشناخته بوده و البته هست. و در فضای آکادمیک جامعه‌شناسی کمتر به او پرداخته می‌شود.

ببینید جز این‌که زیمل را بیشتر یک جامعه‌شناس می‌دانند تا فیلسوف و این‌که توجه به وبر، دورکیم و دیگران بیشتر است تا توجه به او، شاید علل دیگری نیز دارد. یکی احتمالاً این است که آثاری را که من ابتدا برای ترجمه انتخاب کردم آثار جامعه‌شناختی او نبوده است و در نتیجه توجه استادان جامعه‌شناسی را جلب نکرده است. دیگر این که آثار فلسفی او را که ترجمه کرده‌ام پیچیده است و فهم آن‌ها دشوار است و مطالعۀ آن‌ها «بزن در رو»یی نیست و همت و تلاش فراوان لازم دارد. حتی آثار جامعه‌شناختی او هم تقریباً به همین منوال است. برای خود من هم همینطور است. هر سطری از نوشته‌های او را با تعمق و تفکر باید خواند، چه به زبان آلمانی باشد چه انگلیسی و چه فارسی. دلیل دیگر به خود من بر می‌گردد که بیرون از محیط دانشگاه هستم در حقیقت مانند غریبه‌ای هستم، از آن محیط دورم و ناآشنا و گمنام برای اساتید، و در عین حال به واسطۀ ترجمه‌هایم از متفکری بزرگ به آن محیط نزدیکم. بنابراین به کارهایم چندان توجهی نمی‌شود، نامم برده نمی‌شود، و مثلاً اگر در نشریه‌ای کتابم نقد و معرفی شود در تمام آن نوشته یک بار هم به اسم مترجم اشاره‌ای نمی‌شود! یا مثلاً جلسۀ نقد کتابم بدون دعوت از خود من ولی با حضور اساتید دانشگاه تشکیل می‌شود! و بعد منتقد که خودش استاد دانشگاه است در جلسه می‌گوید که بهتر بود مترجم هم دعوت می‌شد! که البته می‌داند که در این صورت نمی‌توانست این‌گونه سخن بگوید. و از آنجا که کتابی که من ترجمه کردم (مقالاتی دربارۀ دین) توسط شخص دیگری که شاگرد استاد مشهوری است در حال ترجمه است (البته نه کل کتاب بلکه فقط سه مقاله از یازده مقاله‌ای که من ترجمه کرده‌ام. این یازده مقاله کل مقالاتی است که زیمل دربارۀ دین نوشته است و هرست هله اصل آلمانی آن‌ها را جمع‌آوری و چاپ کرده است و همو آن‌ها را به انگلیسی نیز ترجمه کرده است) و ترجمه تحت نظر استاد صورت می‌گیرد و قرار است ایشان مقدمه‌ای بر آن ترجمه بنویسد ترجمۀ مرا «مبهم» و «نامفهوم» و ... می‌خواند بدون آن‌که حتی یک جمله از آن را با متن انگلیسی در حضور دیگران مقابله کند. مترجم که حضور ندارد و کسی از نزدیک با او آشنا نیست و پیشینۀ او را نمی‌داند پس می‌تواند هر چه می‌خواهد بگوید.
منتقد به هیچ‌وجه خود را ملزم نمی‌بیند که داوری عینی و ابژکتیو از ترجمه بکند، زیرا او از قبل داوری (پیش‌داوری) خود را کرده است: ترجمۀ موثقِ در آیندۀ نیامده توسط مترجم آشنا و تحت‌ نظر آن استاد باید در برابر ترجمۀ «غیرقابل‌اعتماد» و «مبهم» مترجم غریبۀ فعلی قرار گیرد. این ترجمه سه سال بعد چاپ شد و منطقاً در آن زمان وجود نداشت تا منتقد آن را دیده باشد اما دیدن لازم نیست حتما موثق است که او تبلیغش را می کند. چون ترجمۀ‌ دوستان است. بی اعتنایی به موازین داوری ابژکتیو یعنی همین. منتقد ادعا می‌کند که مترجم باید! مقدمه‌ای حدود بیست صفحه! بنویسد و چکیدۀ اندیشه‌های متفکر را توضیح دهد. البته هرست هله مترجم انگلیسی کتاب این را نمی‌دانسته است و مقدمه‌ای یازده صفحه‌ای بر آن نوشته است. پیش‌گفتار من هم چهار صفحه بیشتر نیست، گو این که اگر دقت می‌کرد می‌دید که علاوه بر آن مقاله‌ای را از واین‌گارتنر که در حدود سی صفحه است ترجمه کرده و پیش از متن اصلی کتاب قرار داده‌ام. واین‌گارتنر با بسط این مقاله و نوشتن کتابی در 1960 جزء کسانی قرار می‌گیرد که بانیان بازگشت به زیمل و فلسفۀ او و وحدت اندیشۀ اویند. چون من خودم این مقاله را خوانده و تأثیر آن را در فهم کتاب در خودم دیده بودم تصمیم گرفتم که آن را ترجمه کنم و به متن اصلی اضافه کنم. البته فهم مطالب کتاب در هر حال دشوار است و تلاش جدی می‌طلبد، مخصوصاً مقالاتی که فلسفی‌ترند. زیمل متفکری ساده‌اندیش نیست، زبان خود او پیچیده‌تر است. او از سبک تحقیق و تز دانشگاهی پیروی نمی‌کند، مانند یک جامعه‌شناس حرفه‌ای نمی‌نویسد یا سخنرانی نمی‌کند.

 

با این تفاسیر شما جامعه‌شناسی زیمل را چگونه می‌بینید؟

از نظر زیمل منشأ جامعه‌شناسی، قرن نوزدهم است هنگامی که طبقات اجتماعی پدید آمدند و اهمیت یافتند. ویژگی طبقه نه در سرشت افراد تشکیل‌دهندۀ آن بلکه در سرشت اجتماعی آن بود. از این‌جا بود که مقولۀ جدید زندگی اجتماعی (social life) به مثابه مبنایی برای تبیین زندگی بشر به کار گرفته شد. بنابراین زندگی بشری و پدیدارهایش را مثل امور مربوط به سیاست، دین، اقتصاد، قانون، سبک‌های فرهنگی، زبان می‌توان به مثابه محصولات و تحولات جامعه تحلیل کرد و فهمید. البته همین‌ها را پیش از این زمان به مثابه دستاوردها و خلاقیت‌های فردی یا به لحاظ اهمیت و معنای عینی (ابژکتیو) محتواهایشان تحلیل و تفسیر می‌کردند. در اینجا اگر دقت کنیم نوعی نسبی‌گرایی ولی نه نسبی‌گرایی مطلق را در کار زیمل درمی‌یابیم. از نظر او کل زندگی بشری را می‌توان از چشم‌اندازهای متفاوتی تبیین کرد. زیمل به یک منشأ برای تبیین معتقد نیست، مثلاً این که کل زندگی و تاریخ را فقط بتوان با ماتریالیسم تاریخی تبیین کرد. از نظر او یک نحوۀ شناخت وجود ندارد. مثالی بزنم. یک اثر هنری را در نظر بگیرید. یک نحوۀ تفسیر و فهم آن این است که جایگاه آن را در فرهنگ خاص آن رشتۀ هنری صرف‌نظر از آفرینندۀ آن اثر بیابید، نحوۀ دیگر تفسیر آن این است که ببینید چگونه خلاقیت‌های فردی و شخصیتی و روان‌شناختی آفریننده به تولید آن منجر شده است. یک نحوۀ دیگر هم این است که ببینید چه رویدادهای اجتماعی در زندگی جامعه به آفرینش این اثر انجامیده است. زیمل سه نوع جامعه‌شناسی را در  Grundfragen der Soziologie در 1917 شرح می‌دهد: جامعه‌شناسی عمومی، جامعه‌شناسی محض یا فرمال، و جامعه‌شناسی فلسفی. ولی از این سه جامعه‌شناسی فرمال اوست که بیشتر مطرح می‌شود و موضوع آن بررسی فرم‌های اجتماعی است.

 

سؤالی که این‌جا پیش می‌آید این است که نظر زیمل در مورد فرم و محتوا چیست؟

سرآغاز نظریۀ فرهنگ زیمل و در حقیقت سرآغاز کل اندیشۀ او تمایز میان فرم و محتوا است. زیمل این تمایز را از فلسفۀ کانت می‌گیرد ولی آن را بسط می‌دهد و از حوزۀ شناخت طبیعی نزد کانت به حوزۀ شناخت اجتماعی می‌کشاند. می‌توانیم فرم‌‌ها را مانند زبان‌هایی در نظر آوریم که کل جهان یا بخش‌هایی از آن را می‌توان به آن زبان‌ها ترجمه کرد. فرم‌ها بسیار متنوع‌اند، بر خلاف فرم‌ها یا مقولات کانتی که محدودند. تاریخ، علم، عشق، دین، اقتصاد، نقاشی، ازدواج، خانواده، قانون، جامعه، اخلاق از جمله فرم‌ها هستند. برخی از فرم‌ها می‌توانند کل محتوای جهان را شکل و ساختار دهند، آن‌ها را جهان‌فرم می‌نامیم. دین، هنر، علم از این دسته‌اند. به این ترتیب جهان ما توسط این فرم‌ها برای ما قابل شناخت می‌شود. در حقیقت فرم‌ها شرایط ضروری فهم‌پذیری جهان هستند. بحث فرم و محتوا بسیار مفصل است. برای بحث بیشتر و کامل‌تر می‌توانید به مقدمه گای اُکس در مقالاتی دربارۀ تفسیر در علم اجتماعی رجوع کنید، یا به مقالۀ واین‌گارتنرــ فرم و محتوا در فلسفۀ زیمل دربارۀ زندگی ــ در ابتدای مقالاتی دربارۀ دین، و نیز به مقالۀ بسیار مهم خود زیمل ــ دربارۀ سرشت فلسفه ــ در ابتدای شوپنهاور و نیچه. این مقاله در حقیقت فصل اول از کتاب زیمل، Hauptprobleme der Philosophie (مسائل اصلی فلسفه)، است که فقط همین فصل آن به انگلیسی ترجمه شده است و من هم آن را ترجمه کرده و در آغاز کتاب شوپنهاور و نیچه آورده‌ام تا به فهم بیشتر آن اثر هم کمکی کرده باشم.

 

این فرم‌ها چگونه به وجود می‌آیند؟

بر خلاف مقولات کانتی که پیشاتجربی‌اند و منشأ آن‌ها معلوم نیست منشأ و خاستگاه فرم‌های زیملی در زندگی عملی و برای اهداف عملی روزمره است. البته فرم‌های اولیه را زیمل فرم‌های نخستین یا پیشافرم می‌نامد. مثالی بزنیم. فرم موسیقی را در نظر بگیرید. فرم نخستین آن در زندگی اجتماعی عملی پدید آمده است. می‌توانیم فرض کنیم که انسان‌های نخستین در موقعیت‌هایی قرار گرفتند که برای بیان احساسات خود به یکدیگر آواهای خاصی را به کار گرفتند و کم کم ریتم و آواز و اصول دیگر موسیقی پدید آمدند. پس از این که پیشافرمی برای اهداف زندگی عملی پدید آمد رشد می‌کند و به تدریج اصول و قوانینی خاص خود می‌یابد، به تدریج از زندگی روزمره و عملی و اهداف سوبژکتیو جدا می‌شود، و زندگی خاص خود را می‌یابد و سرانجام به مرحله‌ای می رسد که مستقل از زندگی عملی می‌شود و حتی می‌تواند تعیین کنندۀ آن شود، در این مرحله است که عینیت می‌یابد یا ابژکتیو می‌شود. مثال زیمل این است که هنرمند در ابتدا می‌بیند تا زندگی کند ولی زمانی می‌رسد که هنرمند زندگی می‌کند تا ببیند و مثلاً نقاشی کند.

 

رابطۀ فرم‌ها با هم چگونه است؟

فرم‌های زیمل هر یک مستقل از دیگری هستند، در حقیقت فرم‌ها قیاس‌ناپذیرند. هر یک جهان را با زبان خاص خودشان و اصول و قواعد خاص خود ترجمه می‌کنند مانند فکر و امتداد در نظام فلسفی اسپینوزا که هر یک کل جهان را به زبان خاص خود بیان می‌کنند. مثلاً می‌توانیم بگوییم جهان هنر، جهان علم، جهان دین. می‌توانیم نظریۀ زیمل را نظریۀ دیدگاهی یا چشم‌اندازی بنامیم. جهان از چشم‌اندازهای متفاوت به نحوی متفاوت دیده‌ می‌شود.

 

در این میان حقیقت چه می‌شود؟

سؤال خوبی است! حقیقت از نظر زیمل مطابقت با واقعیت بی‌واسطه نیست. اصلاً واقعیت بی‌واسطه نزد زیمل همان محتوا است که به هیچ‌وجه قابل شناخت نیست مگر آن‌که تحت قواعد و اصول فرمی قرار گیرد تا قابل شناخت شود. حقیقت در هر فرمی معیارهای خاص همان فرم را دارد. زیمل به کمک نماد یا استعارۀ فاصله این مسأله را توضیح می‌دهد. فرض کنید که از فاصله‌های مختلف از منظره‌ای عکس می‌گیریم. این تصاویر هر یک  در حد خود کامل‌اند و حقیقی، ولی اگر تکه‌ای از یکی را بخواهیم درون دیگری بگذاریم کمال آن بر هم می‌خورد. فرم‌های زیملی هر کدام مانند تصویری است که از فاصلۀ معینی گرفته شده است.

 

فرم و محتوای زیملی چه رابطه‌ای با هم دارند؟

اول از همه بگویم که مفهوم فرم و محتوا نزد زیمل به هیچ‌وجه مفاهیمی قطعی نیستند، بسیار مبهم و فرّارند. چیزی که در یک زمینه فرم است ممکن است در زمینۀ دیگری محتوا شود و بالعکس. مثلاً تجربه خودش یک فرم است. ولی همین تجربه‌های زندگی در ظل فرم تاریخ قرار می‌گیرند، یعنی برای تاریخ محتوا می‌شوند. برخی از فرم‌ها می‌توانند کل محتواها را دربربگیرند و برخی فقط بخشی از محتواهای جهان را.

 

جامعه‌شناسی فرمال زیمل چه می‌کند و موضوعش چیست؟

زیمل از مفهوم جامعه‌زیستی (sociation) استفاده می‌کند. جامعه در حقیقت مجموعۀ جامعه‌زیستی‌ها است. جامعه در جایی وجود دارد که عده‌ای از مردم با یکدیگر در تعامل (interaction)اند. مفهوم تعامل نزد زیمل مفهومی بنیادی است. ولی چرا مردم با یکدیگر تعامل دارند؟ تعامل بر مبنای انگیزه‌ها، احساسات و اهداف دینی، اقتصادی، سیاسی و غیره روی می‌دهد. این‌ها محتوا هستند و شکلی که تعامل به خود می‌گیرد فرم‌ نامیده می‌شود. جامعه‌شناسی فرمال فرم‌های تعامل را بررسی می‌کند، منشأ و خاستگاه این فرم‌ها، قواعد و اصول فرم‌ها، دگرگونی و شاید نابودی آن‌ها. بررسی محتواها می‌ماند برای بقیه علوم اجتماعی. از این نظر این جامعه‌شناسی مانند هندسه است که اشکال را صرف‌نظر از ماده یا محتوای آن‌ها بررسی می‌کند. همان‌طور که اشکال هندسی می‌توانند محتواهای متفاوت را بپذیرند، فرم‌های اجتماعی یا جامعه‌زیستی هم در جاهای متفاوت یافت می‌شوند، مثلاً فرم ستیزه یا فرم رقابت می‌توانند محتواهای گوناگون دینی، اقتصادی یا خانوادگی یا حزبی داشته باشد. این بحث‌ها را می‌توانید در کتاب فردیت و فرم‌های اجتماعی مفصلاً بیابید.

 

زیمل در جامعه‌ ایرانی عمدتاً از طریق نظریاتش در باب «پول» شناخته می‌شود، اما ترجمه کتاب فردیت و فرم‌های اجتماعی جناب‌عالی نشان داد نظریات زیمل باید در باب سایر حوزه‌های اجتماعی و سرفصل‌های مربوط به لایف‌استایل جدی انگاشته شود. شما به عنوان مترجم زیمل اهمیت قوام آثار زیمل را بیشتر در کدام حوزه ارزیابی می‌کنید؟

فکر می‌کنم اولین مقاله‌هایی که از زیمل در ایران ترجمه شدند «پول در فرهنگ مدرن» و «تضاد فرهنگ مدرن» بودند و معروف‌ترین کتاب او هم در ایران فلسفۀ پول دانسته می‌شود. به همین دلیل زیمل بیشتر به این نام شناخته می‌شود. به نظر من آثار زیمل همه مهم‌اند ولی شاید جذاب‌ترین آن‌ها بخشی است که دربارۀ فرهنگ مدرن و آثار فرهنگ یا فرهنگ فلسفی نوشته است، مخصوصاً عناوینی که تا زمان او متعلَّق شناخت فلسفی و اجتماعی قرار نگرفته بودند از قبیل مقالاتی دربارۀ مد، جنسیت و زنان، عشق افلاطونی و عشق مدرن، فقیر، اشراف، معاشرت، قاب‌عکس و در، پل، کلان‌شهر.

 

می‌شود در خصوص فلسفۀ پول زیمل توضیحات بیشتری بدهید؟

از نظر زیمل هر علم یا حوزۀ تحقیقی دو مرز یا حد دارد که در آن نقطه فرایند تعمق دیگر نمی‌تواند دقیق و اثباتی باشد و خصلتی فلسفی می‌یابد. تفکر فلسفی در این دو محدوده وارد می‌شود. یکی محدودۀ پایین است که در آنجا باید روش‌شناسی و پیش‌شرط‌های آن علم تعیین شوند (شناخت‌شناسی) و دیگری محدودۀ بالایی است که محتواها و مضامین قطعه‌قطعه‌ایِ علم و دانش پوزیتیو توسط مفاهیم قطعی درون یک تصویر کلی و جهان‌شمول تلفیق می‌شوند و به کلیت زندگی و هستی مربوط می‌شوند(متافیزیک). حالا در این اثر زیمل چنین کاری را در مورد علم اقتصادی پول می‌کند. در بخش اول که بخش تحلیلی است پیش‌شرط‌هایی را بررسی می‌کند که معنا و جایگاه عملی به پول می‌دهد، ذات پول و معنای وجودش را تعیین می‌کند. پیش‌شرط‌های پول در حالات ذهنی، در روابط اجتماعی، و در ساختار منطقی واقعیت و ارزش‌ها قرار دارد. در بخش دوم کتاب که بخش ترکیبی است او تأثیرات پول را بر جهان درونی، بر فرهنگ، بر حیاتمندی افراد و تقدیر آنان، بر آزادی فردی، بر ارزش‌های شخصی، و بر شیوۀ زندگی بررسی می‌کند. بحث‌های زیمل در این کتاب نه تاریخی‌اند و نه اقتصادی. پدیده‌هایی مانند ارزش‌گذاری، خرید، مبادله، وسیلۀ مبادله، اشکال تولید و ارزش دارایی که در علم اقتصاد بررسی می‌شوند در این اثر از دیدگاه و چشم‌انداز دیگری مورد بررسی قرار می‌گیرند.

 

در کتاب شوپنهاور و نیچه بررسی زیمل چگونه است؟

زیمل در این کتاب در حقیقت تز فلسفی خودش را با دو مثال که دو فیلسوف بزرگ‌اند ارائه می‌دهد. فلسفه از نظر او از علوم دقیقه (آنگونه که هوسرل می‌گوید) نیست. تز او این است که فلسفه طبع یا تیپ (به انگلیسی temperament و به آلمانی typus ) فیلسوف را از طریق تصویری از کل جهان بیان می‌کند. (این تز را در کار نیچه و نیز در کار هایدگر هم می‌یابیم.) هر اثر فلسفی بزرگ تصویری را از جهان به ما نشان می‌دهد، تصویری که خالق آن تیپ ذهنی فیلسوف است. و معلوم است که به این ترتیب هر اثر فلسفی یکسویگی خاصی دارد که ناشی از همان تیپ ذهنی است. این تصویری که فیلسوف با کلمات و مفاهیم به ما نشان می‌دهد تصویری از کلیت جهان و زندگی است ولی منظور این نیست که فیلسوف همیشه از کل سخن می‌گوید، بلکه هر مسألۀ جزئی که او بدان می‌پردازد آن نگاه و چشم‌انداز کلی او مانند یک عنصر ضروری در آن بحث حضور دارد. اما علت آن که بسیاری از گفته‌های فلاسفه در طول تاریخ مورد انکار و اعتراض قرار می‌گیرند این است که به طور جزئی مورد بررسی علمی قرار می‌گیرند. چشم‌انداز فیلسوف به هیچ وجه علمی نیست. زیمل می‌خواهد بگوید که هر فرد انسانی یک تیپ خاص ذهنی دارد که باعث می‌شود به فلسفۀ خاصی گرایش داشته باشد. فلاسفۀ بزرگ تیپ‌های متفاوت ذهنی را نشان می‌دهند. هر کدام از این فلسفه‌ها جهانی هستند با قوانین خاص خود و قیاس‌ناپذیر با جهان‌های دیگر.
هر فلسفه‌ای یک فرم است که کل محتوای جهان را در خود جا می‌دهد. حال در این اثر زیمل فلسفۀ این دو فیلسوف بزرگ را می‌کاود تا نشان دهد که بسیاری از جزئیات فلسفۀ آن‌ها منطقاً اثبات‌پذیر نیست. او نمی‌خواهد فلسفۀ آن‌ها را انکار کند چه، چنین چیزی امکان‌پذیر نیست، مثل این می‌ماند که بخواهیم احساس کسی را (مثلاً کسی که می‌گوید: من احساس سرما می‌کنم) نفی کنیم. زیمل با مثال سه چرخ که حول محور واحدی می‌گردند (در زیرنویس یکی از صفحه‌های کتابش) نشان می‌دهد که بازگشت جاودانِ همان در فلسفۀ نیچه مسأله‌برانگیز است. ولی زیمل می‌گوید که نیچه با بازگشت جاودانِ همان می‌خواهد مسئولیت نامحدود افراد را نسبت به آنچه انجام می‌دهند بیان کند و در اینجا مسألۀ صدق عینی مطرح نیست و اهمیتی ندارد. این تفسیر زیمل بسیار روشنگر است. او با دقت بسیار در حالات روانی و روان‌شناختی سوژه به این نتیجه می‌رسد. در اصل تمام آثار زیمل پر است از این دقت‌ها و ظرافت‌های روان‌شناختی و بینش‌های خلاقانه که باعث می‌شود خواننده هیچگاه خمود و کسل نشود و مرتباً او را به اندیشه و تفکر بیشتر برمی‌انگیزد.

 

از چهار کتابی که از زیمل ترجمه کرده‌اید، به زعم شما طیف مخاطب آثار حوزه اندیشه و جامعه‌شناسی با کدامیک از این آثار ارتباط بهتری برقرار می‌کند؟ به عبارت دیگر مسائل مورد تأمل زیمل در چه حوزه‌هایی دارای نقاط مشترک با مسائل جامعه ایران است؟

نخست بگویم مسائل مورد تأمل زیمل هر آن چیزی بوده است که او را به هیجان می‌آورده یا برای او تجربه‌ای محسوب می‌شده است، و آن‌چه این موضوعات را وحدت می‌بخشیده نگرش واحد و منحصر به‌فرد او نسبت به هنر، زندگی و هستی بوده است.
تحلیل‌های ظریف و دقیق او از سرشت فهم تاریخی، اصول پیشینی که مقوم و سازندۀ فرم تاریخ‌اند، این‌که تاریخ آن‌گونه که تصور می‌شود واقعیت بی‌واسطه نیست، تفاوت میان تفسیر عینی و تفسیر تاریخی هر رویداد یا پدیدار، این‌که می‌توان هر فلسفه یا فیلسوف خلاقی را صرف‌نظر از پیشینۀ او و فلسفه و فیلسوفان پیش از او فهمید، بسط و گسترش مفهوم فرم و محتوای شناخت کانتی به درون جامعه، تحلیل بدیعی از مسألۀ زمان تاریخی، بحث او دربارۀ حقیقت و خطا در فلسفه و علم، و بحث او دربارۀ تاریخ فلسفه، این‌ها همه مطالبی است که می‌توانید در مقالاتی دربارۀ تفسیر در علم اجتماعی ببینید.
در کتاب مقالاتی دربارۀ دین زیمل دربارۀ مسائل مهم دین بحث می‌کند: مسألۀ ایده‌های بنیادی دین و علم مدرن، مسألۀ دین در جهان امروز، دربارۀ رستگاری روح، تشخص خدا، هنر دینی رامبرانت، مسیحیت و هنر، نیروی وحدت و انسجام دین، روابط اجتماعی و دین.
در شوپنهاور و نیچه زیمل به متافیزیک اراده نزد شوپنهاور، بدبینی او، شادی و محرومیت، اخلاق و ارزش‌های انسانی و تباهی، متافیزیک هنر، نیچه و مسیحیت، بازگشت جاودان همان نزد نیچه، خوش‌بینی نیچه، ابرانسان نیچه و بسیاری مسائل دیگر می‌پردازد.
در فردیت و فرم‌های اجتماعی مقالاتی هست دربارۀ فلسفۀ علوم اجتماعی، فرم‌های تعامل اجتماعی مثل مبادله، ستیزه، معاشرت، تیپ‌های اجتماعی مثل غریبه، فقیر، خسیس و ولخرج، فرم‌های فردیت، آزادی و تفاوت آن در قرن هیجدهم و نوزدهم، کلان‌شهر و زندگی روحی یا ذهنی، سرشت برین زندگی، زندگی به معنای فراسوی خویش رفتن، زمان و زندگی و آنچه بعدها بزرگ‌ترین فیلسوف قرن بیستم هایدگر بر مبنای آن هستی و زمان را می‌نویسد. این مسائل، جدای از موقعیت هر جامعه‌ای، برای اهل اندیشه مطرح است. اگر تصور کنیم که برای ما بهتر است که مسائل جامعۀ خودمان را در نظر گیریم و بعد بگردیم ببینیم کدام متفکر به همین مسائل پرداخته است و آن‌گاه راه حل را از او یاد بگیریم خیلی در اشتباهیم. این نگرش به مسائل جامعه حتی در علوم طبیعی نیز دیگر درست نیست. حتی در سیستم‌های فیزیکی هم مسائل به هم مربوطند، چه رسد به مسائل اجتماعی که در هم پیچیده‌اند و ریشه در سنت‌های پیشین و فرهنگ دارند. ولی ما با شناخت هر چه بیشتر از نگرش و چشم‌اندازهای متفکران جهان، چه کلاسیک چه معاصر، مدرن یا پست‌مدرن، خواهیم توانست نگاه خود را عمیق‌تر کنیم و راه حل‌های منحصر به فرد جامعۀ خود را بیابیم.

 

مترجم انگلیسی «فردیت و فرم‌های اجتماعی» در مقدمه خود بر این کتاب اشاره دارد که شاید وقت آن باشد بعد از یک مقطع به فراموشی سپردن زیمل، بار دیگر به او بازگردیم (نقل به مضمون). تا چه حد به این گزاره اعتقاد دارید که جامعه امروز اروپا می‌تواند بار دیگر از منظر زیمل به مسائل خود بنگرد؟

نخست بگویم مقصود او البته این نبوده است که مثلاً سیاستمداران از منظر زیمل به مسائل اروپا بنگرند. مقصود او اهل اندیشه‌اند، به طور خاص دپارتمان‌های علوم اجتماعی و انسانی‌اند. همان‌طور که خود زیمل می‌گوید فلسفه یک علم بنیادی نیست بلکه نگرشی ذهنی نوعی به زندگی و جهان است. هر یک از متفکران خلاق نگاهی خاص به کل جهان داشته‌اند. آن‌ها این نگاه و چشم‌اندازشان را در قالب کلمه و مفهوم و ربط آن‌ها بیان می‌کنند. این تکثر نگاه‌ها همان است که ما پلورالیسم می‌گوییم. این چشم‌اندازها در حقیقت گنجینه‌های فکری ما و غنای فرهنگی ما هستند. کانت، هگل، مارکس، نیچه، دیلتای، شلر،گادامر، بنیامین، هایدگر و بقیه غنای فرهنگی جهان ما هستند. آیا آن‌ها توانسته‌اند مسائل جامعۀ ما را حل کنند که حالا از زیمل انتظار دارید. البته زیمل به طور خاص راجع به مسائل اجتماعی: حقوق زنان و چشم‌انداز زنانه، بهداشت عمومی، حقوق کارگران، مهاجران، تعلیم و تربیت، قانون، شأن و منزلت انسانی، اتحاد اروپا و ... بسیار نوشته است. ولی همان‌طور که پیشتر توضیح دادم این تصور که ما آثار متفکران را می‌خوانیم تا مسائل خود را حل کنیم بسیار ساده‌انگارانه است. البته درست است که ما می‌خواهیم مسائل‌مان که در سطح وسیع‌تر همان مسائل کل جهان است حل شود. اما این کاری بسیار ریشه‌ای و بنیادی است، ما باید فرهنگ‌مان را غنی‌تر کنیم. با کسب هر چه بیشتر فرهنگ عینی یعنی دستاوردهای علمی و فرهنگی ما می‌توانیم فرهنگ ذهنی خود را غنی‌تر کنیم، سنت‌مان را ژرفا بخشیم تا سرانجام به بار نشیند.

نظر شما