شناسهٔ خبر: 18170 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گفتاری از ضیاء موحد؛

ما و جمهوری ادبیات

ضیا موحد کازانوا برای نشان دادن تصویر جمهوری ادبیات نقش فرش را مثال می‌زند و می‌گوید شما نباید فقط به یک گوشه نقش توجه کنید. چون اگر تنها به گوشه فرش توجه کنید اصلاً قالی را ندیده‌اید. باید مرتب از آن دور شوید.

فرهنگ امروز/زهرا نبوی: سه سال پیش، خرداد 1390، پرفسور دمراش نظریه‌پرداز و رئیس دپارتمان ادبیات تطبیقی دانشگاه هاروارد در نشستی در فرهنگستان ادب و زبان فارسی به تبیین نظریه‌اش درباره «ادبیات جهان» پرداخت. آن‌جا بود که نام پاسکال کازانوا را در کنار نام کسانی آورد که تلاش کرده‌اند مرزهای مفهوی و مفاد ادبیات جهان را تبیین کند.حالا نام پاسکال کازانوا نویسندۀ کتاب مهم «جمهوری جهانی ادبیات» بار دیگر به واسطه شاپور اعتماد مطرح شد. او کتاب را ترجمه کرده است و نشر مرکز هم به تازگی آن را منتشر. شهر کتاب نشست هفتگی سه شنبه سوم تیر خود را به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داده بود. این نشست با حضور ضیاء موحد، شاپور اعتماد و حسین شیخ‌رضایی برگزار شد. متن کامل سخنان دکتر موحد در این مطلب آمده است.

 

دکتر ضیاء موحد: این کتاب دارد یک موجودی را توضیح می‌دهد به اسم جمهوری جهانی ادبیات. آیا واقعاً چنین چیزی وجود دارد؟ بگذارید یک مثال ساده بزنیم؛ آیا یک باشگاه جهانی فوتبال وجود دارد؟ آیا چیزی به اسم فوتبال محض ـ چنانچه در جمهوری جهانی، ادبیات دارد می‌رود به این سمت ـ وجود دارد؟ این مثال خیلی ساده‌ای است و با جهان ادبیات مرسوم خیلی فاصله دارد.
شما اقتصاد را بگذارید کنار، سیاست را بگذارید کنار، ملیت‌گرایی را بگذارید کنار... همه‌ چیزهایی که فوتبال با آن درگیر است را کنار بگذارید و فقط بیایید به شگردهایی که بازی فوتبال دارد بپردازید، به تکنیک‌هایش. یعنی یک چیز کاملاً صوری. اگر روی این تمرکز کنید می‌رسید به آن دنیای فوتبال محض و آن‌وقت از خودتان خواهید پرسید آیا ما متعلق به این جهان هستیم یا نه؟ و من فکر می‌کنم جواب ما این است که ما متعلق به این جهان نیستیم. همین ماجرایی شادی کردن که بعد از شکست در بازی ایران و آرژانتین رخ داد، مسأله باور داشتن است.
عنوان یک فصل این کتاب «اصول حاکم بر تاریخ جهانی ادبیات» است. در این فصل شاخص‌هایی برایش می‌آورد. و ما در مقابل این شاخص‌ها قرار داریم و خودمان می‌دانیم این اتفاق مقطعی است، یعنی ما سنت این کار را نداریم. این مقاومت در مقابل یک تیم قوی ممکن است دیگر تکرار نشود. به همین دلیل است که وقتی مقابل آرژانتین قرار می‌گیریم و با یک گل می‌بازیم انقدر شادی می‌کنیم. برای این‌که باور نمی‌کردیم تا این‌جا رفته باشیم.
آیا باشگاه جهانی مثل کشورهای دیگر واقعاً ما را به عنوان عضو مقتدر خودش می‌شناسد؟ در چه صورتی می‌شناسد؟ همه حرف‌هایی که من راجع به فوتبال زدم در مورد جمهوری جهانی ادبیات هم می‌شود زد. شما اگر بخواهید به جمهوری جهانی ادبیات برسید باید ملی‌گرایی را بگذارید کنار، سیاست را بگذارید کنار، اقتصاد را بگذارید کنار... چون همه این‌ها ادبیات را محدود می‌‌کند. خود کازانووا هم می‌‌گوید دنیای اقتصاد با دنیای معنوی ادبیات آن‌قدر فاصله دارند که نمی‌شود این‌ها را با هم مقایسه کرد. به‌خصوص که تغییرات اقتصادی سریع انجام می‌شود ولی در جهان ادبیات این تغییرات به این سرعت انجام نمی‌شود.
کازانوا برای نشان دادن تصویر جمهوری ادبیات نقش فرش را مثال می‌زند و می‌گوید شما نباید فقط به یک گوشه نقش توجه کنید. چون اگر تنها به گوشه فرش توجه کنید اصلاً قالی را ندیده‌اید. باید مرتب از آن دور شوید. یعنی همین‌ها که گفتم. مدام عناصر خارج از ادبیات را بگذارید کنار. حالا این‌که عناصر خارج از ادبیات چه چیزهایی هستند این هم قابل بحث است. مثلاً بعضی‌ها ممکن است سیاست را از ارکان ادبیات بدانند.
در این کتاب به مارکسیسم زیاد توجه نشده. اصلاً نویسندگان بزرگ مارکسیسم این‌جا صدایی ندارند. تمام آن ده بیست نفری هم که اسم می‌برد در هر صورت ممکن است یک نوع گرایش‌های چپ داشته باشند ولی هیچ‌کدام بلندگوی چپ نیستند. اما مثلاً از ادبیات شوروی در این کتاب خبری نمی‌شود.
در هر صورت همه این‌ها را که بگذارید کنار و مدام از این نقش دور بشوی و مدام انتزاع بکنی، چیزها را بگذاری کنار، گرد و خاک‌ها را از رویش برداری آن‌وقت به یک نقش نارنج و ترنج می‌رسی و متوجه می‌شوی یک ساختار این‌جا هست. این می‌خواهد این کار را بکند. می‌خواهد بگوید چه چیزهایی را می‌شود گذاشت کنار و چه‌طور یک ادبیات جهانی می‌شود.
بارها و بارها خبرنگاران و روزنامه‌نگارانمان این سؤال را پرسیده‌اند که چرا ادبیات ما جهانی نشده است؟ چرا این اثر جهانی نشد؟ چرا آن اثر جهانی نشد؟ چون این‌ها همه دلیل دارد. بی‌جهت نیست که جهانی نشده است، هرچند همه دلایلش معلوم نیست در قالب این کتاب بگنجد. در هر صورت اگر بخواهیم ببینیم اصول حاکم بر تاریخ جهانی ادبیات چه چیزی است، این کتاب‌ شاخص‌هایی را می‌گوید. به این‌ها دقت کنید تا ببینید جواب ما به این قضیه چه چیزی است؟
شاخص‌هایی مثل تعداد کتاب‌های انتشار یافته در هر سال، فروش کتاب، مدت زمان قرائت هر شهروند، کمک‌هزینه مالی در اختیار نویسندگان، تعداد ناشران و کتابفروشی‌ها، تعداد تصاویر چاپ شده از نویسندگان روی اسکناس‌ها و تمبرها (خیلی ما در این مورد قوی هستیم!)، نام خیابان‌هایی که به نام نویسندگان مشهور نام‌گذاری شده‌اند، فضایی که در مطبوعات به کتاب اختصاص داده می‌شود، مدت زمانی که در برنامه‌های تلویزیونی به کتاب اختصاص می‌یابند و... باید ببینیم این شاخص‌ها را داریم یا نداریم برای این‌که بدانیم تا چه اندازه به تاریخ جهان، تاریخ ادبیات جهان و تا چه اندازه به جمهوری تاریخ ادبیات جهان متعلقیم.
اما از همه‌ این‌ شاخص‌ها ادبیت مهم‌تر است، یعنی حجم سرمایه زبانی. این‌ میانجی‌ها چه کسانی‌اند؟ به اصطلاح در ادبیت چه کسانی نقش دارند؟ من نمی‌خواهم تک‌تک این‌ها را شرح دهم، نمی‌خواهم حوصله‌تان را سر ببرم، می‌خواهم به آن نکته‌ای که مقصودم است برسم. باید بحث را خیلی باریک کنم تا بتوانم حرفم را بزنم.
بله چه کسانی در این ادبیت نقش دارند؟ یک، ناشران هستند، کسانی که به حجم سرمایه زبانی کمک می‌کنند. دوم ویراستاران هستند و بعد هم منتقدان و مترجمان. نمی‌خواهم مستقیماً از کتاب نقل کنم، چون هم زمان کم است، هم حوصله‌تان سر می‌رود. در این کتاب بسیار روی منتقدان تکیه کرده که ما نداریم، ما منتقدان حرفه‌ای نداریم (دارم دائماً مسأله را محدود می‌کنم که حرف اصلی‌ام مطرح شود). و بعد مترجم، مترجمانی که باعث می‌شوند فرهنگ ملت‌ها به هم شناخته شوند. البته در این زمینه نقش مترجمان ما از یک طرف خوب بوده، یعنی در زمینه معرفی و ترجمه آثار شاعران و نویسندگان کشورهای مختلف به کشور خودمان بد نبوده‌ایم. هرچند یک اشتباه بزرگ کردیم و سراغ آثار ادبی مهم کلاسیک نرفتیم. هرچند کتابی مثل در جست‌وجوی زمان از دست رفته ترجمه شده است. اما مثلاً اولیسه جیمز جویس که البته ترجمه شده، اجازه انتشار پیدا نکرده است. حالا این‌که این کتاب چه اهمیتی دارد مسأله دیگر است که در همین کتاب راجع به این مسأله صحبت شده و تأثیرش در چند کشور را گفته. نکته دیگر این‌که مترجمان ما در زمینه ترجمه از زبان فارسی به دیگر زبان‌ها خیلی کم کار می‌کنند. یعنی اصولاً ما مترجمان چندزبانه نداریم یا اگر داریم خیلی کم‌اند. و اگر تعداد کم نیست، خیلی کم‌کارند.
ببینید در 1316 نیما اولین شعر نو را گفت. انقلاب جدی ادبی در کشور ما مربوط به شعر نو بود. 1316 شمسی می‌شود 1937 میلادی که نیما اولین شعر نو را گفت، ققنوس. 10 سال بعد، یعنی 1947 در دنیای عرب، در عراق، نازک‌الملائکه اولین شعر نو را گفت. ولی دنیای عرب الان به جهان ادبیات وارد شده است. شاعرانش را می‌شناسند، نویسندگانش را می‌شناسند، چرا این‌گونه است؟ یعنی ما ادبیاتمان، به‌خصوص ادبیات شعری‌مان آن اندازه مایه نداشت که در سطح جهانی مطرح شود؟ خب این قابل بحث هست ولی بگذارید تجربه شخصی‌ام را بهتان بگویم.
فستیوال شعری در جهان زیاد است و بعضی‌هایشان معتبرند. یکی از معتبرترین‌شان فستیوال هلند است. از چهل سال پیش، چهل سال است هر سال دارد تشکیل می‌شود. و هر سال تعداد شاعران را مشخص می‌کنند و چهل شاعر از کشورهای مختلف دعوت می‌کنند. اگر لیستشان را نگاه کنید، شاعرانی که می‌آیند بیشترشان برندگان جایزه نوبل‌اند. خب این‌ها می‌آیند برای اولین بار از یک شاعر دعوت می‌کنند و اعتراض می‌کند که چرا حالا؟ می‌گوید ما در دهه‌های قبل شاعران بزرگی داشتیم چرا از آن‌ها دعوت نکردید؟ می‌گویند چون ما ترجمه هلندی آن شعرها را در دست نداشتیم.
خوشبختانه نسلی که در خارج از ایران بزرگ شده است می‌تواند این بازی را بکند اگر به اندازه کافی به ادبیات علاقه‌مند باشد. یکی از کسانی که در هلند شعر فارسی را به هلندی ترجمه کرده ایرانی است. یک نفر دیگر هلندی است که فارسی را خوب یاد گرفته و ترجمه کرده است. فستیوال هلند کمیته بسیار مقتدری هم دارد. و کسانی که عضو آن کمیته هستند آدم‌های بسیار معروف و مشهوری هستند. در جواب آن شخص هم که پرسیده بود حالا چرا از من دعوت کرده‌اید بهانه‌ نیاورده‌اند و واقعاً موضوع این بود که شعرهای آن شخص به هلندی ترجمه نشده بود.
این‌جا یک نکته دیگری هم هست که نمی‌دانم مطرح کنم یا نه و آن مسأله تحول و تأثیر است. چون به هر جهت صحبت ترجمه به زبان دیگر است و از زبان دیگر به زبان ما و تأثیر این‌ها روی ما. این‌ها چه‌قدر مهم است؟ من معتقدم ادبیات، لااقل تا جایی که مربوط به شعر می‌شود دو نوع تحول می‌تواند پیدا کند. یک نوع تحول درونی است که چیزی نمی‌تواند روی آن اثر بگذارد. تحولات درونی مربوط به مشخصات زبانی است. زبان شعر ما مشخصاتی دارد؛ عروض خاصی دارد، کلمات ما سابقه خاصی دارد و اگر تحولی پیدا کند از درون، این تحول ذاتی‌اش است. و شعر تا به میراث متکی نباشد این تحول نمی‌تواند پیدا شود. ولی اگر این تحول پیدا شود درونی و ذاتی آن است.

اما یک نوع، تحول از بیرون است. و بیرون خیلی می‌تواند رویش اثر بگذارد. در این مورد تحول بیرونی تأثیر ترجمه‌هایی است که در ایران از شعر فرنگ شده. اگرچه بهترین شعرها، مثل «سرزمین هرز» الیوت به زبان فارسی ترجمه‌های متعدد شده، ترجمه‌های بدی هم نیست، اما اگر از من سؤال کنند این شعر چه تأثیری روی شعر ما گذاشته؟ می‌گویم هیچ تأثیری روی شعر ما نداشت. شاید شعری که بیش از همه اثر گذاشت «سنگ آفتاب» اوکتاویو پاز بود که بعضی‌ها هم به تقلید آن رفتند اما نه آن چیزی که باید بشود، شد. چون اصولاً وقتی به تقلید یک سبک بروی...‌ در بازی فوتبال هم همین‌طور است. اگر قرار باشد تکنیک‌ها یکی باشد، شگردها یکی باشد آن‌وقت کار مشکل می‌شود و اصلاً معلوم نیست چه‌گونه باید ارزیابی کرد. بالاخره این‌جا جنگ شگردها است. یعنی در واقع به قول نویسنده کتاب جمهوری جهانی ادبیات، از وقتی بنا است جمهوری جهانی ادبیات تشکیل شود جنگ هست، خصومت درونی هست و... این‌ها هست، چون رقابت هست. یعنی همان چیزی که باعث تشکیل جامعه جهانی می‌شود و مجتمع شدن این‌ها با هم  باعث تفرقه‌شان از هم نیز می‌شود.
آخرین نکته‌ای که بگویم و سخنم را تمام بکنم جمله‌ای است که البته ارتباط چندانی به کار من ندارد و باز هم نمی‌دانم آن را بگویم یا نه در خصوص جایگاه ادبیات ایران در این کتاب است. در جمهوری جهانی ادبیات از تنها نویسنده‌ای ایرانی که اسم برده صادق هدایت است و آن به دو اعتبار است. یکی این‌که مترجمِ نویسنده‌ای مثل کافکا است. برای این‌‌که کافکا در آن زمان چندان شناخته‌شده نبود. ولی صادق هدایت نه‌تنها قدر و منزلت او را شناخت بلکه مقاله‌ای راجع به کافکا نوشت که هنوز هم خواندنی است. دیگر این‌که میراث را با نوشتن رباعیات خیام نو کرد. و یکی از شرایطی که ادبیات یک مملکت باید طی کند تا به جمهوری جهانی ادبیات بپیوندد، این است که میراث را نو بکند، تجدید کند. نویسنده این کتاب معتقد است رباعیات خیام به شکلی که صادق هدایت معرفی کرد در واقع نگاهی به سنت بود، نو کردن سنت بود، و یک جوری از یک مرحله‌ای به یک مرحله بالاتر رساندن بود. این دو عامل در هر صورت دخالت داشتند که باعث شده نویسنده صادق هدایت را در جامعه جهانی ادبیات مطرح کند.
در پایان باز هم به نقش مهم منتقدان تأکید می‌کنم و این‌که منتقد تربیت شدن کار ساده‌ای نیست. شما همین کتاب را بخوانید و ببینید این خانم چه‌قدر کتاب خوانده، چه‌قدر مطالعه دارد و چه‌ احاطه‌ای دارد بر ادبیات. چنین کسی با این وسعت مطالعه و کار (که تازه ایراد هم به کارش می‌شود گرفت) واقعاً در ایران نداریم. حالا من نمی‌خواهم وارد ایرادهایی که بر نویسنده وارد است بشوم. نکته‌ای که وجود دارد این است که برای منتقد شدن چنین دایره احاطه بر ادبیات لازم است تا بتواند این‌‌گونه نگاه کند. در قسمت ترجمه اما می‌توانم بگویم می‌شود کار کرد. یعنی می‌شود بیش از این کار کرد و به هر جهت آثار ادبی‌ای هستند که هنوز برای ما ناشناخته‌اند. این‌که این آثار ادبی چه تأثیری می‌تواند بگذارد خودتان به کتاب مراجعه کنید. به‌خصوص در فصل انقلابیون که در آن تأثیر فاکنر و به‌خصوص جویس را روی چند کشور مختلف بیان می‌کند. می‌خواستم بعضی قسمت‌های این فصل را برایتان بخوانم که چه‌گونه یک نویسنده از تأثیری که گرفته می‌گوید. حرفی که می‌زند خیلی جالب است. ولی این را می‌گذارم به عهده خودتان که بخوانید و استفاده کنید.

نظر شما