شناسهٔ خبر: 18959 - سرویس سیاست‌گذاری علم‌وفرهنگ
نسخه قابل چاپ

گزارشی از نشست «جایگاه جنسیت و خانواده در نظام تربیت»/قسمت دوم؛

مدرسه و دوگانۀ تعبد-تعقل

خسرو باقری تعبد روی دیگر سکه‎ی عقلانیت است و بدون آن، این سکه‎ای نیست که بتوان آن را خرید و فروش کرد. نباید بین تعبد و عقلانیت تقابل ایجاد کرد و نباید اگر از منطق دین پرسش شد، با عنوان خودمداری یا عقلانیت افراطی از آن اسم برد. البته عقلانیت باید شکل مناسب و متعادل خودش را داشته باشد، ولی این‌طور نیست که بگوییم پرسشگری نوعی خودمداری است که مدرسه‎ افراد را به این شیوه پرورش می‎دهند. اگر مدرسه‎ افراد را پرسشگر پرورش می‎دهند، چه چیزی بهتر از این خواهد بود ...

فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: نشست «جایگاه خانواده و جنسیت در نظام تربیت رسمی» به بهانه‎ی کتاب برگزیده‌ی حوزه «محمدرضا زیبایی‎نژاد» در دانشکده‌ی روان‎شناسی دانشگاه تهران برگزار شد. در این نشست «خسرو باقری» استاد دانشگاه تهران و «محمدرضا زیبایی‎نژاد» نویسنده‌ی کتاب و مسئول مرکز مطالعات و تحقیقات زنان حوزه علمیه‎ی قم به ارائه‌ی نظرات خود پرداختند. در ادامه مشروح سخنان خسرو باقری در این نشست می‎آید:

خسرو باقری استاد دانشگاه تهران در ابتدای سخنان خود اشاره به کتاب «جایگاه خانواده و جنسیت در نظام تربیت رسمی» زیبایی‎نژاد کرد و گفت: من کتاب دکتر زیبایی‎نژاد را کامل نخوانده‎ام ولی سلسله مباحثی در این باره دارم که به آن خواهم پرداخت و نقدهایی به سخنان امروز ایشان دارم که آن‎ها را نیز عنوان خواهم کرد. در ابتدا به صحبت‎های امروز دکتر می‎پردازم. دیدگاه دکتر را می‎توان در این خلاصه کرد که ما در برابر مدرنیسم هستیم، مدرنیسم ام‎الفساد و رویکردی است که خلاف دین است و سپس منجر به مدرسه شده و مدرسهی آن نیز دارای مشکلات بی‎شماری است؛ زیرا در آن نه عشق است، نه فرد با مسئولیت می‎پروراند و نه اینکه تعبد ایجاد می‎کند و نکاتی دیگری که به آن اشاره شد.

 

مدرنیته آری یا نه؟

او در پاسخ به این موارد گفت: ما باید درباره‌ی این بحث به چند نکته دقت داشته باشیم: اگر ما رویکرد دینی داریم و مسلمان هستیم با مدرنیته تکلیفمان چیست، باید آن را نادیده بگیریم یا باید به آن اعتنا کنیم؟ اگر قبول کنیم که مدرنیته مشکلاتی دارد، آیا مدرنیته یعنی شری که باید از آن پرهیز کرد و راه دیگر باز کرد؟ آیا این امر شدنی است؟ در واقع باید دنبال چیزی باشیم که شدنی باشد. امروزه هیچ‌کس نمی‎تواند مدرنیته را نادیده بگیرد اعم از اینکه مسلمان یا اروپایی باشد. حالا با این وضعیت، چگونه باید با مدرنیته رابطه برقرار کنیم؟ این مسئله بسیار مهم است؛ بنابراین اگر ما منظورمان این است که باید راهمان را از آن جدا کنیم، چگونه این اتفاق می‎افتد؟ آیا بدون توجه به اقتضائات مدرن و دنیای مدرن باید به سنت بازگشت داشته باشیم؟ درحالی‌که الآن در فضای مدرن تنفس می‌کنیم، چطور می‎توانیم از این هوای پرشده در شش‎های جانمان پرهیز کنیم؟

این محقق در ادامه تأکید کرد: ازاین‌رو دیدگاه دینی باید نسبت خود را با مدرنیته مشخص کند و این نسبت قطعاً نمی‌تواند پشت کردن باشد. در واقع این موضوع یک امر ممتنعی است و شاید به همین دلیل است که علی‎رغم اینکه گروهی از متفکران مسلمان رو به سنت و پشت به مدرنیته کردند، دیگرانی کوشیده‎اند که با مدرنیته کنار بیایند، البته نه خیلی منفعلانه بلکه به‌نحوی فعالانه؛ در نتیجه به دیدگاه‎هایی رسیده‎اند که بتوانند در فضای مدرن، زندگی فرهنگی و دینی خود را داشته باشند. من فکر می‎کنم باید به راه دوم اندیشید چون راه اول بن‎بست است.

 

مدرنیزم چیست؟

وی ادامه داد: نکته‎ی دوم اینکه از نظر ما «مدرنیزم چیست؟» آیا ما مدرنیزم را مثل هابرماس یک طرح تمام‌شده یا طرحی ناتمام می‌دانیم؟ مدرنیزم حرکتی است که شروع شده و تمام نشده است، حتی به نظر برخی پست‎مدرنیزم هم جزئی از مدرنیزم است؛ یعنی مدرنیزم باید مشکلات خودش را شناسایی و بر آن‎ها غلبه کند و در حال همین کار نیز است. مثلاً ریچارد دورتی زمانی می‎گفت پست‎مدرنیزم هستم، ولی بعد از مدتی گفت که پست‎مدرنیزم نیستم؛ زیرا چیزی جز مدرنیزیم در غرب وجود ندارد. تمام نهادهای اجتماعی در غرب مدرنیزم هستند، پس این‎ها نشان می‎دهد که ما نباید فکر کنیم که مدرنیزم آمد و تمام شد و چقدر هم نازیبا بود، بلکه مدرنیزم جریانی است که به وجود آمده و مشکلات خود را نیز حس کرده و با آن‎ها درگیر است که حل کند. تمام مشکلاتی که نام برده شد، اگر خانواده تضعیف می‎شود، اگر فساد و بی‎اخلاقی گسترش پیدا می‎کند و اگرهای دیگر، تمام این معضلات روی دست مدرنیزم است و مدرنیزیم بسیار دقیق در حل این مشکلات می‎اندیشد.

 

انصاف داشتن در نقد از مدرنیته

باقری در انتقاد در رویکرد نقادانه به غرب گفت: گاهی اوقات وقتی ما در مورد غرب می‎خواهیم به سخن بپردازیم آن را دو نیمه می‎کنیم و نیمها‎ی که مربوط به منتقدان آنان است، کنار می‎گذاریم و بعضاً از نظرات آن‎ها برای صحبت علیه غرب نیز استفاده می‎کنیم و بعد راجع به نیمه‎ی دیگر غرب که گویی همان غرب واقعی است و نیمه‎ی نازیبا به نقد می‎‏نشینیم، درحالی‌که هر دو نیمه، کل غرب است؛ یعنی اگر لیوتار غربی است که از پست‎مدرنیزم صحبت می‎کند، ریچارد دورتی هم غربی است. باید توجه داشته باشیم این منتقدان نیز از خود غرب هستند، حتی بهترین منتقدانشان هم غربی هستند. منتقدان ما در شرق اکثراً در حال استفاده از دیدگاه‎های آنان هستند. شما یک منتقد غرب شرقی پیدا کنید که اصیل باشد، حداکثر به هایدگر متوسل می‎شوند. پس این نشان می‎دهد که غرب یک ظرفیت پویایی با خودش دارد و مرتب سعی می‎کند که مشکلات خود را شناسایی و آن‎ها را برطرف کند.

این محقق تأکید کرد: این نیست که بگوییم مدرنیزم آمد و تمام شد و بد بود؛ فرض کنیم که غرب و مدرنیته باعث شد که لایه‎ی اوزون سوراخ شود، آسمانی که از زمان حضرت آدم علیه‎السلام سالم مانده بود. در مورد این مشکل هم باید فکر کرد و حل کرد. چه کسانی در مورد انرژیهای جدید فکر می‎کنند؟ خود غرب، غرب وقتی فهمید انرژی‎های جدید در حال به وجود آوردن مشکلات جدید است، به این نتیجه رسید که باید از انرژی باد، خورشید و غیره استفاده کند و در حال استفاده کردن نیز هست؛ بنابراین ما فکر نکنیم که مدرنیزم یک جریان تمام‌شده است. مدرنیزم توانایی خود را در حل این مشکلات باید آشکار کند و سعی در این کار نیز دارد.

 

دین چیست؟

استاد دانشگاه تهران در ادامه‏ی نقد منصفانه داشتن، اشاره کرد: نکته‌ی سوم این است که باید در مقام نقد منصف باشیم؛ یعنی ما اگر غرب تئوریک و غرب عملی را نقد می‎کنیم یا نقد تئوریک را بر اساس غرب عملی نقد می‎کنیم، اینکه در اندیشه‎های غربی‎ها چیزهایی به‌صورت تئوریک مثل لیبرالیزم و غیره بوده ولی الآن چه اتفاقی در حال رخ دادن است، اگر همین روش نقد را درباره‌ی خودمان داشته باشیم، فکر می‎کنید چه اتفاقی بیفتد؟ اندیشه‎ی ما در تئوری اسلام است، وضعیت کشورهای اسلامی چگونه است؟ در خانواده‎هایی که در کشورهای اسلامی هستند چه می‎گذرد؟ اگر بخواهیم پاسخ دهیم فاجعه برپا می‎شود، البته با بیان اینکه خوشبختانه ما آمار خوبی نداریم.

وی در ادامه گفت: به نکته‎ی چهارم اشاره کنم و سپس وارد بحث اصلی یعنی نقد کتاب شوم. تعریف ما از «دین» چیست؟ ما که می‎گوییم باید دینی باشیم و نباید مدرن باشیم، دین را چه چیزی می‎دانیم؟ من فکر می‎کنم که تصور آقای زیبایی‎نژاد از دین، یک تصور کاملاً سنتی است، البته نمی‎خواهم بگویم بد است یا خوب. مثلاً اشاره کردند به تعبد و اینکه در مدرسه متعبد تربیت نمی‎شود، بلکه برعکس، کسی که وارد دانشگاه می‎شود، می‎پرسد به چه دلیل؟ سؤالی که کسانی را که باید پاسخ‎گو باشند به چالش کشیده است؛ سؤالاتی که می‎گوید چرا و چرا و چرا؟ آیا بهتر نبود آن‎ها تعبد داشته باشند؛ یعنی بگویند خدا را قبول دارم و به تبع بقیه‎ی چیزها نیز باید پذیرفته شود؟

باقری روی کلام خود را به زیبایی‎نژاد کرد و گفت: تعبیر شما از اینکه گفتید یک نوع خودمحوری است که ما بگوییم «من باید بفهمم»، به نظر من و حتی با منطق دینی قابل دفاع نیست و دلیل آن حضرت ابراهیم است. داستان معروف او که به خداوند گفت، تو چگونه می‎خواهی مرده را زنده کنی؟ خدا از او پرسید، مگر به قدرت من ایمان نداری؟ ابراهیم پاسخ داد چرا، ولی یقین ندارم، می‎خواهم یقین پیدا کنم. وقتی او می‎گوید، می‎خواهم مطمئن شوم معنی آن خودمداری نیست، اتفاقاً معنی آن، این است که دین باید وجه عقلانی داشته باشد، نه اینکه بگوییم عقل تا نزدیک دین می‎تواند بیاید -تخفیفی که برخی داده‎اند- ولی زمانی که وارد آن شدید دیگر نباید چیزی بپرسید و تنها باید بپذیرید. آیا این نوع تعبد، مفهوم اساسی تعبد است.

 

عقلانیت و دین، دو روی یک سکه

باقری در ادامه‌ی سخنان خود تأکید کرد: من تعبد را روی دیگر سکه‎ی عقلانیت می‎دانم و بدون آن، این سکه‎ای نیست که بتوان آن را خرید و فروش کرد. ما نباید بین تعبد و عقلانیت تقابل ایجاد کنیم و نباید اگر از منطق دین پرسش کردیم، بگوییم خودمداری یا عقلانیت افراطی است. البته عقلانیت شکل مناسب و متعادل خودش را باید داشته باشد، ولی این‌طور نیست که بگوییم پرسشگری نوعی خودمداری است که مدرسه‎ها افراد را به این شیوه پرورش می‎دهند. اگر مدرسه‎ها افراد را پرسشگر پرورش می‎دهند، چه چیزی بهتر از این خواهد بود و اگر دین در چنته‎اش نکته دارد، چرا پاسخ نمی‎دهد.

سپس وی به پویایی در دین اشاره کرد و گفت: پس به‌این‌ترتیب ما باید بین این تصور از دین و تصوری که بتواند در این روزگار دوام بیاورد پلی بزنیم. دین باید پویا باشد و فهم دینی نیز باید پویا باشد، اگر بخواهد در گذشته بماند، نمی‎تواند زنده باشد.

 

مشکلات روش‎شناختی در بازخوانی متون دینی

باقری در ادامه وارد بحث دوم خود شد و به نقد کتاب «جایگاه خانواده و جنسیت در نظام تربیت رسمی» پرداخت و عنوان داشت: آقای زیبایی‎نژاد در کتاب‎های خود سعی می‎کند یک رویکرد را از طریق تحلیلهای دینی به اثبات برساند و آن رویکرد این است که تفاوت زن و مرد یک تفاوت تکوینی، واقعی و طبیعی است؛ بنابراین ما نباید بکوشیم که آن را حذف کنیم و اگر مدرسه و تعلیم و تربیت سعی می‎کند که حذف کند، در واقع در حال پا گذاشتن روی یک امر تکوینی است.

او خاطرنشان کرد: در این رابطه من یک‌سری مشکلات روش‎شناختی دارم. فکر می‎کنم یک باور سنتی از دین در ذهن نویسنده وجود دارد و سعی می‎کند از آن دفاع کند و برداشت‎ها را طوری پیش می‎برد که آن در جای خود بماند؛ ولی ما با تعیین مشکلات روش‎شناختی آن می‎توانیم نشان بدهیم که این نوع برداشت باید مسیر درست‎تری را طی کند.

باقری در ادامه به چند نمونه از این ایرادها اشاره کرد و عنوان داشت: ما اگر متون دینی را فارغ از زمینه بخوانیم و text را در context نبینیم، دچار اشتباه می‎شویم و فکر می‎کنیم که یک برداشت دینی کردیم و سپس آن برداشت را در مقابل مدرنیست قرار می‎دهیم و از آن مرتباً دفاع می‎کنیم، درصورتی‌که مشکل در جای دیگر است، مشکل در اینجاست که ما باید برداشت خود را از متون دینی با context همراه کنیم وگرنه ممکن است برداشت ما غلط باشد؛ به‌طور مثال در قسمتی از کتاب (صفحه 126) اشاره شده است که «در متون دینی آمده است که به پسرها شنا و تیراندازی بیاموزید و به دختران خانه‎داری بیاموزید». آیا این نشان نمی‎دهد که در متون دینی از حیث تعلیم و تربیت، جنسیت با هم متفاوت است؟ یا در جایی دیگر از کتاب (صفحه 124) آمده است «حضرت فاطمه پیش پیامبر رفت و در مورد نوع کار از پیامبر پرسش کردند و پیامبر پاسخ دادند، کارهای داخل منزل با حضرت فاطمه است و کارهای بیرون منزل با حضرت علی است». این حدیثی است که نقل شده است، حالا سؤال من این است که اگر حضرت فاطمه و حضرت علی امروز اینجا زندگی می‎کردند و در این باره از پیامبر سؤال می‎کردند، پاسخ پیامبر چه بود؟ باز هم پاسخ همین بود؟ یعنی حضرت فاطمه باید در خانه بنشیند؟ یا خیر حضرت فاطمه می‎تواند در جامعه حضور فعال داشته باشند و کارهای بیرون از خانه انجام دهند. منظور این است که باید context آن متن را در نظر گرفت؛ یعنی احتمالاً در آن زمینه می‎شود این‌طور گفت، ولی نه در همه‎ی زمینه‎ها. مگر برای امروز، دختر ما نباید شنا بیاموزد یا تیراندازی یاد بگیرد؟ الآن ما دختران کماندویی داریم. این منطق context است.

وی افزود: به‌این‌ترتیب یکی از مشکلات روش‎شناختی ما در برداشت دینی این است که بیاییم و جملات دین را فارغ از زمینه‎اش بخوانیم، به‌خصوص اگر احادیث باشند و این به نظر من اشتباه است و به همین دلیل آشکار و مبرهن که دختران باید شنا یاد بگیرند، اگر در آب احتیاج به کمک داشتند چه کسی باید به آن‎ها کمک کند؟

 

نگاه کل‎گرایی در برداشت‎ها

نکته‎ی دوم اینکه نگاه کل‎گرا باید داشت. یکی دیگر از اصولی که در برداشت درست از متون دینی و هر متنی باید انجام شود، Holistic بودن متن است. ما نمی‎توانیم یک جنبه‎ای را در نظر بگیریم و باقی را رها کنیم و نادیده بگیریم. آقای زیبایی‎نژاد در قسمتی از کتاب خودشان اشاره می‎کنند، «همه‎ی این حرف‎ها برای این است که آن تفکیک جنسیتی که فقها گفته‎اند که قضاوت و رهبری برای زنان مجاز نیست، این نشان می‎دهد که بله ریشه‎هایی در تکوین آن‎ها وجود دارد»؛ یعنی زن به لحاظ تکوینی به گونه‎ای آفریده شده است که قضاوت مناسب او نیست؛ چون آن تسلط عقلی که باید وجود داشته باشد در آن‎ها وجود ندارد، موجوداتی احساساتی هستند که نتیجتاً نباید قضاوت کنند. بله، این سخن را برخی از فقها عنوان داشتند، ولی آیا هرآنچه ما در متون دینی داریم همین است، مخالف آن را هم داریم، آن‎ها را هم باید در نظر بگیریم و با بقیه جمع کنیم، از جمله اینکه برخی از فقها عنوان داشته‎اند که زن می‎تواند قضاوت کند و یا حتی برخی از آن‎ها گفته‎اند دلیلی ندارد که زنان نمی‎توانند قضاوت کنند. بیشتر اجماعی است که در بین فقها پدید آمده است -محقق اردبیلی از جمله این افراد است-، آن‎ها معتقدند دلیل روشنی در متون دینی وجود ندارد، جایی در دین صریحاً نیامده است که زن نباید قضاوت کند یا زن نباید رهبر شود، بلکه برعکس، برخی داستان ملکه‎ی صبا در قرآن که متذکر نمی‎شود و تصریح نمی‎کند را یک تجویز و تأیید ضمنی می‎دانند که زن می‎تواند ملکه باشد.

سپس وی تأکید کرد: من نمی‎خواهم بگویم کدام درست است و کدام غلط، بلکه تنها در حال بحث روش‎شناختی در این باره هستم. به لحاظ روش‎شناختی همان‌طور که باید متن را در زمینه دید، همان‌طور نیز باید کل‎نگری داشت و تمام متون دینی را در کنار هم بگذاریم و به نتیجه برسیم.

 

عدم انسجام در برداشت‎ها

مسئله‌ی سوم عدم انسجام در برداشت‎ها است یا بهتر بگویم در این کتاب بعضی گفته‎ها با هم در تعارض هستند؛ به‌طور مثال در بخشی از کتاب (صفحه 110) آقای زیبایی‎نژاد گفته‎اند که «اگر در قرآن آمده است که زنان نباید زینت‎های خود را آشکار کنند و نباید با صدای لطیف صحبت کنند، به این دلیل است که مردان تحریک می‎شوند». از اینجا می‎توان نتیجه گرفت که تحریک‎پذیری جنسی در مردان بالا است، به این معنی که زنان این‎گونه نیستند و مردها این‎گونه هستند؛ زیرا توصیه‎ها بیانگر این موضوع هستند. در نقطه‎ی مقابل این مطلب در بخشی دیگر از این کتاب (صفحه 105) به حدیث دیگری استناد شده است که «قدرت جنسی زنان مقابل 12 مرد است». اگر واقعاً این حدیث درست باشد به تعبیری که آقای زیبایی‎نژاد در کتاب دارند، صبر زنان مثال زدنی است. خب، اینجا دوباره تناقض است، اگر جنسیت در مرد آن‌قدر قوی است که با صدای لطیف تحریک می‎شوند پس در مورد زنان چه اتفاقی می‎افتد؟ حتی این مسئله با شواهد علمی که آقای زیبایی‎نژاد نیز در کتاب (صفحه 197) عنوان کرده‎اند در تناقض است؛ زیرا اشاره می‎کنند تستوسترون که منشأ قدرت جنسی است در مردان 20 تا 40 برابر زنان است. این نیز یکی دیگر از تعارضات است.نشست باقری

این محقق در ادامه نیز گفت: مثال دیگر از عدم انسجام مطالب این کتاب بزنم؛ در قسمتی دیگر از کتاب می‎‏گویند که «در خطبه‎ی 80 نهج‎البلاغه اشاره شده است که عقل زنان ناقص است، ایمان و بهره‎شان نیز ناقص است» و آقای زیبایی‎نژاد برخلاف کسانی که معتقدند سند این مطالب اشکال دارد یا اگر سند آن درست است نازل بر فرد دیگری در جنگ جمل بوده است و نباید آن را تعمیم داد، می‎گویند اتفاقاً باید کلی گرفت و در مورد زنان است. عقل زنان ناقص است؛ زیرا احاطه بر احساسات خود ندارند. در جای دیگر از کتاب (صفحه 109) از قول آقای جوادی آملی اشاره می‎کنند، زنان چون احساسات دارند و احساسات آنان قوی است؛ بنابراین می‎توانند در عرصه‎ی معنویت، عرفان و ایمان، پیشتاز از مردان شوند. چون جنس احساساتشان لطیف است، می‎توانند در ایمان و عرفان به جاهایی پر بکشند که مردان در آنجا پر می‎سوزانند. در اینجا دوباره منِ خواننده با تناقض روبه‎رو هستم که بالاخره ایمان زنان ناقص است یا همین‎که زن هستند و احساسات لطیفی دارند، می‎توانند به عرصه‎های فراتری دسترسی پیدا کنند، البته در نقص ایمان زنان هم به همان شرایط خاص فیزیولوژیکی اشاره دارند.

خسرو باقری در ادامه به تناقضات دیگر کتاب اشاره کرد و گفت: یک پارادوکس دیگر از لحاظ عملی این است که زنان ما امروزه رأی میدهند و یک رأی دارند. اگر زنان عقلشان ناقص است، نمی‎توانند در مسائل پیچیده‎ی اجتماعی رأی تام داشته باشند، همچنانکه در شهادت دادن –که مورد تأیید آقای زیبایی‎نژاد نیز است، بااینکه برخی از فقها فتوا داده‎اند یک مسئله‌ی زمانی است و امروزه به خاطر اینکه زنان نسبت به گذشته باسواد و باشعور شده‏اند، رأی برابر دارند و شهادتشان به اندازه‌ی یک مرد ارزش دارد، ولی آقای زیبایی‎نژاد آن برداشت سنتی را قبول دارند- این سؤال برای خواننده پیش می‎آید که اگر زنان واقعاً در شهادت دادن رأی‎شان نیمه است، چطور می‎توانند در جریان انتخابات رهبر و غیره رأی تام داشته باشند؛ قاعدتاً رأیشان در این موارد هم باید نیمه و نصفه باشد؛ مثلاً رأی دو زن، یک رأی به‌حساب آید، ولی امروزه در جامعه‎ی دینی ما زنان و مردان با هم رأی می‎دهند و هریک رأی خود را دارند- البته هنوز جاهایی هست که زنان رأی نمی‎دهند، به بیان اینکه برداشت اسلامی‎شان ایجاب می‎کند که زن نباید رأی بدهد و زن رأی ندارد -، حال وقتی عقل زن نقص دارد چگونه می‎تواند تشخیص بدهد که چه کسی رئیس‎جمهور جامعه شود، مسئله‌ای به این دشواری که قرار است زمام امور یک جامعه را به دست یک فرد بدهیم، چه کسی باید او را تعیین کند؟ اگر در جایی جمعیت زنان زیادتر از مردان شد به چه صورت خواهد بود؟ زیرا در جایی که بیش از نیمی از جامعه را زنان تشکیل می‎دهند قاعدتاً زنان تعیین‎کننده خواهند بود، آیا این مشکلاتی را ایجاد نمی‎کند؟ عملاً ما در جامعه‎ی اسلامی خودمان رأی یگانه‎ای برای زنان در نظر می‎گیریم. این موارد پارادوکس‎هایی است که در پیرامون این نوع برداشت می‎تواند موج بزند.

 

«طبیعی بودن» و «تکوینی بودن»

باقری در مسئله‌ی چهارم، به مسئله‌ی ابهام در مفهوم «طبیعی بودن» و «تکوینی بودن» اشاره‌شده در کتاب پرداخت و گفت: ما می‎گوییم این در زنان طبیعی است و این در مردان طبیعی است و ارجاع به تکوین می‎کنیم، ولی آیا کلمه‌ی «طبیعی» معنای روشنی است؟ از کجا می‎توانیم بفهمیم چه چیزی طبیعی است و چه چیزی مصنوعی است که ما در حال تحمیل کردن به طبیعت زن یا مرد هستیم. در بخشی دیگر از کتاب (صفحه 108) به برخی احادیث اشاره شده است که «غیرت مرد طبیعی است یعنی غریزی است، اما غیرت زنانه را می‎گویند حسادت، موقعیتی است یعنی طبیعی و غریزی نیست». چرا و با کدام دلیل این سخن را بیان می‎کنید؟ اگر پاسخ بدهید احادیث گفته است، می‎گویم چرا گفته است؟ بالاخره حدیث نیز باید دلیلی برای مخاطب خود داشته باشد. به قول طلبه‎ها «ب» شما جَر می‎دهد ولی «ب» ما جَر نمی‎دهد، حسادت مرد نسبت به همسرش یک طبیعت و غریزه و تکوین است و احکام با نظر به آن وضع شده‎اند، ولی در مورد زن می‎گوییم این غیرت یک حسادت است. واقعاً چگونه باید تشخیص داد کدام طبیعت است و کدام نیست و سپس عنوان می‎شود اگر زن غیرت معکوس داشت، طبیعی است یا غیرطبیعی؟

در ادامه‌ی مطلب در کتاب جمله‎ای نیز از قول علامه طباطبایی نقل شده است، «یکی از قراینی که نشان می‎دهد این مسئله در زنان طبیعی نیست، این است که زنان با مردان دارای همسر ازدواج می‎کنند، حتی اگر مجبور نیز نباشند»، در واقع زنان این کار را می‎پذیرند. این موضوع واقعاً قرینه است (ضمن اینکه من برای علامه طباطبایی احترام زیادی قائل هستم) ولی این سخن دلیل محکمی ندارد، در ایران برعکس می‎بینیم و هیچ زنی به همسر خودش اجازه نمی‎دهد که همسر دیگری بگیرد.

در نتیجه مسئله‌ی طبیعت یعنی اینکه چه چیزی در انسان طبیعی است و ما بر اساس آن بگوییم آن‎ها طبیعیات هستند و در تربیت نیز باید رعایت شود، معیارش مشخص نیست. مثال دیگر که از یک حدیث الهام گرفته شده است و در کتاب آمده، در مقایسه‌ی زنان و مردان این است که «چرا مردان محاسن دارند و زنان ندارند. به خاطر اینکه این در مردان هیبت ایجاد می‎کند و گویا طبیعت آنها را به چیزی مسلح کرده است که قدرت و هیبت‎ آن‎ها را به این شکل نشان دهد». آیا واقعاً این‌طور است؟ برخی نژاد مردان در برخی از مناطق دنیا به این شکل هستند که در صورتشان مویی نیست، تکلیف آن‎ها چه می‎شود؟ منظور این است که ما مفهوم طبیعت را آن‎قدر ساده و لغزان در نظر می‎گیریم که تناقض‎ها را با این کار دامن می‎زنیم. کلماتی که در توجیه و دلیل احکام دینی می‎آوریم آن‌قدر لغزان هستند که به سادگی زیر سؤال می‎روند. گفته می‎شود صورت زنان بدون مو است که مردان لذت ببرند. آیا لذت برای زنان حرام است؟ به چه دلیل می‎توان گفت این طبیعی است و دیگری غیرطبیعی؟

 

استدلال‎های فلسفی، «هست» و «بایدها»

این محقق در ادامه‎ی نقد خود از کتاب «جایگاه خانواده و جنسیت در نظام تربیت رسمی» به نکته‎ی دیگری اشاره کرد و گفت: یک‌سری استدلال‎های فلسفی در کتاب مطرح شده است که به نظر من ضعیف است و من به دو مورد آن اشاره میکنم. اولی مسئله‌ی «هست» و «باید» است که به همان امور تکوینی و طبیعی برمی‎گردد و می‎گوید اگر طبیعت موجودی این‌طور است پس باید تربیت آن نیز این‌گونه باشد؛ یعنی تجویزها بر اساس طبیعت انجام می‎شود. آقای زیبایی‎نژاد در اینجا به بحث دیوید هیوم اشاره کرده‎اند که از «هست» نمی‎توان به «باید» رفت. اگر این طبیعی است دلیل بر این نمی‎شود که ما بتوانیم بر اساس آن تجویزی را انجام دهیم. در کتاب دوباره به سخن علامه طباطبایی اشاره شده است که بله، برعکس آن را بگوییم، یعنی بگوییم تجویزهای حقوقی مثل اعتباراتی هستند (به تعبیر علامه) این اعتبارات باید ناظر بر اقتضائات طبیعی باشد؛ اما برعکس آن را به کار نبریم که اگر یک چیزی طبیعی بود ما از آن استنتاج کنیم که ما باید حالا چه کار کنیم.

اما از سوی دیگر در بخشی از کتاب (صفحه 120) سخنی از قول جوادی آملی نقل می‎شود که با سخن قبلی منافات پیدا میکند. اولاً گفته میشود که هنجارهای اخلاقی و شرعی تنها حکم شرع است و مبنای عقلی قطعی ندارد؛ یعنی خدا گفته است و ما نمی‎توانیم بفهمیم چرا. حالا اینکه حکم عقلی قطعی ندارد آیا منظور عقل کنونی ما است یا اصولاً عقل بالقوه‎ی ما است؟ مثلاً امروز نمی‎فهمیم، اما فردا ممکن است بفهمیم یا اصلاً نباید در این وادی‎ها به سخن پرداخت که البته این مبهم است. برخی معتقدند عقل الآن نمی‎تواند حکم قطعی بکند زیرا ضعیف است و باید بفهمد تا مسائل را درک کند و در آینده رمز و راز امور را میتواند بفهمد. بعضی نیز معتقدند که عقل نباید به این وادی‎ها ورود داشته باشد، حکم خدا صادر شده است. حال این سؤال پیش می‎آید، آیا خداوند بر اساس random یک حکمی را صادر می‎کند یا خیر، یک حکمتی در ورای رأی خداوند وجود دارد؟ حال اگر حکمی است، درک‎کننده‌ی آن حکمت چه چیزی غیر از عقل خواهد بود؟ حالا اگر عقل انسان ضعیف است، به‌هرحال عقل تام‎تر شده‌‎ی آن و بالفعل‎تر آن در آینده خواهد بود.

استاد دانشگاه تهران در ادامه به مسئله‌ی دوم خود در نقد استدلال‎های فلسفی کتاب اشاره کرد و گفت: اما سرانجام از قول آقای جوادی آملی اشاره می‎کنند که «باید و نبایدها» در حقیقت بیان «هست‏‎ها» است و عبارات «هنجاری» به عبارات «توصیفی» قابل کاهش است. اگر واقعاً عبارات‎های تجویزی را بتوانیم به عبارات‎های توصیفی کاهش دهیم، این دوباره همان حرف هیوم می‎شود. اگر علامه طباطبایی صحبت اعتباریات را می‎کند به این خاطر است که ایشان میان اعتبارات و فکت‌ها جدایی می‎افکند و در اعتبارات عنصر نیازهای ما را وارد می‎کند و در نتیجه من نیز باید آن را خوب بیابم؛ یعنی ارضا شوم تا بگویم خوب است. پس دیگر خوبی در خود چیزها نیست، خوبی در هنگامی که آن چیزها با نیازهای من ملاقات کنند اتفاق می‎افتد. اینجا تجویزها قابل کاهش به اصل‎ها و هست‎ها نیست، درصورتی‌که ما اگر صحبت‎های آقای جوادی آملی را قبول کنیم، مسئله را به هیوم نزدیک میسازیم.

او افزود: نمونه‎ی آخری از استدلال‌های فلسفی که ضعف دارد ذکر کنم، اینکه در جایی از کتاب (صفحه 165) آقای زیبایی‎نژاد اشاره می‎کند، با اتکا به نظر تامس کوهن که «پارادایم در علم وجود دارد و نظریهها و دانش‎هایی که انسان‎ها درست می‎کنند با ارزش‎های آن‎ها در ارتباط است»، بله تا اینجا درست است و سپس از این نتیجه می‎گیرد که «پس دو دسته دانش وجود دارد؛ دانش‎هایی که مادی هستند و به دین توجهی ندارند، دانشهای دیگری که آن‎ها ترویج دین را در دیدگاههای خود قبول می‎کنند». من دو سؤال دارم، اینکه شما چرا رأی تامس کوهن را به‌عنوان یک غربی مدرن قبول می‎کنید و می‎خواهید بر اساس دیدگاه او استنتاج‎هایی داشته باشید که ما از آن استفاده کنیم؟ نظر او اگر می‎خواهد مؤید ما باشد که ما علم دینی داشته باشیم، لازمه‎اش این است که نظرات او را بپذیریم و اگر بپذیریم باید یک مناسبت دیگری با غرب و مدرنیست برقرار کنیم که برمی‎گردد به نکته‎ی اولی که از آن صحبت شد. از این گذشته تامس کوهن درعین‌حالی که پوزیتیویست را در هم می‎شکند و علم را به معنای factual رد می‎کند و ردپای ارزش‎ها را وارد می‎کند، اما آن به این معنا نیست که او ما را رها کند و بگوید هرکس یک علم برای خود درست کند؛ مثلاً ما که مسلمان هستیم علم اسلامی درست کنیم و دیگری نیز بر اساس ارزش‎های خودش علم دیگری درست کند. باید گفت، آیا به نظر او اینجا یک داور بیرونی وجود دارد یا خیر؟ بله از نگاه کوهن وجود دارد، او معتقد است که یک داور بیرونی است، آنکه مسئله باید مرتفع و حل شود. به‌طور مثال ما بیماری داریم که باید درمان شود، طب غربی می‎آید یک نوع دارو تجویز می‎کند، طب شرقی می‎آید و با طب سنتی به درمان می‎پردازد، فرد دیگری هم می‎گوید با چند ورد می‎توانم درمان کنم، ما در اینجا چند تئوری علمی داریم، صحبت این است که بالاخره شما باید بتوانید این بیمار را درمان کنید و این یک داوری حداقلی است که تامس کوهن مطرح می‎کند.

در نتیجه اگر ما بگوییم بر اساس اندیشه‎های دینی خود پایه‌ی علمی را بنا کنیم، این علم نباید تنها ظاهری زیبا داشته باشد و در دانشگاه‎ها عنوان کنیم مثلاً روان‎شناسی اسلامی، باید دید نتیجه‎ی آن چیست، باید این روان‎شناسی را به کلینیک برد، در مدرسه و در روان‎شناسی تربیتی نشان داد که کار می‎کند، باید نشان دهد که بیماری‎های روانی را درمان میکند و این خود حاکی از این است که باید روی آن یک داوری انجام شود. در نتیجه آن تصوری که برخی در جامعه‎ی ما دارند که علم اسلامی و دینی میتوانیم داشته باشیم و ارزش‎های خود را داشته باشیم، خلاصه علم بومی اسلامی به این سادگی نیست، باید این علم پاسخ‎گو باشد؛ یعنی اگر شما معتقد هستید دموکراسی خوب نیست –از نگاه تامس کوهن می‎گویم چون دیگران حرف‎های بیشتری زده‎اند- و معتقدید یک حاکمیت سلسله‌مراتبی از نظر اسلام مناسب است، چنین دیدگاهی را پیاده کنیم و نتیجه را ارزیابی کنیم، ببینیم می‎شود یا خیر، اگر این مسئله توانست فقر را در جامعه مهار کند، اعتیاد، طلاق، مشکلاتی که جامعه به سختی درگیر آن است را حل کند، بله می‎پذیریم؛ زیرا جامعه‎ی ما جامعه‎ای است که به شدت در همه‎ی زوایا در حال تخریب است، باید دید آن مدل پاسخ به نتیجه هست یا خیر. علم این را از ما می‎خواهد نه اینکه تنها در مقام سخن چیزی را عنوان کنیم.

 

دموکراسی و حاکمیت سلسله‌مراتبی

خسرو باقری در انتها گفت: بحثی که به گیدنز اشاره کردند، اینکه دموکراسی در واقع باید در خانه باشد و تشخیصشان این بود که این منافات دارد با اسلام، چون ما در اسلام بر سلسله‌مراتب تأکید می‎کنیم، پس لابد مضمون این سخن این است که دموکراسی بر سلسله‌مراتب توجهی ندارد. آیا واقعاً این‌طور است؟ خیر، مگر در دموکراسی حکومت وجود ندارد؟ مگر در جوامع دموکراتیک یک رئیس‎جمهور انتخاب نمی‎شود؟ رئیس‎جمهور در جامعه برای خودش حاکمیت دارد، درست است که حاکمیت او قدسی و مطلق نیست و اتفاقاً به همین خاطر است که دموکراسی آن را پذیرفته است، اما سرانجام کسی که رئیس‎جمهور شد، رئیس جمهور است و می‎تواند فرمان صادر کند و اختیارات دارد، مثل یک فرد عادی در جامعه نیست. این‌طور نیست که دموکراسی نافی سلسله‌مراتب باشد، بلکه سلسله‌مراتبی می‎خواهد که قدسی نباشد (قدسی به معنای ادعای گزاف، اینکه اگر مسیح در انگلستان ظهور کند، نمی‎دانم آن‎ها چه خواهند کرد، چون کسانی که علیه مسیحیت ناسزا می‎گویند مسیح را بسیار احترام می‎کنند، آن‎ها بیشتر با آن نظام دینی مشکل دارند تا دین و با سلسله‌مراتبی که استبداد ایجاد می‎کند، مشکل دارد). حالا در خانواده، دموکراتیک یعنی چه؟ این‌طور نیست که هرکس برای خودش کاری را انجام دهد، دموکراسی به معنای واقعی کلمه یعنی مشارکت داشتن افراد در سرنوشت جمعی خودشان، البته مشارکت هرکس به اندازه‎ی خودش. من اگر رئیس‎جمهور شدم اختیارات بیشتری دارم، می‎توانم به‌طور مثال دستور جنگ صادر کنم، افراد عادی نمی‎توانند، این سلسله‌مراتب است؛ بنابراین اگر سلسله‌مراتبی که ما می‎شناسیم، می‎خواهد آن منطق فهم و مشارکتی را که دموکراسی بر آن تأکید دارد، کنار بگذارد، باید دید واقعاً خانوادهی ما چقدر می‎تواند در مشکلات ما حضور داشته باشد.

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۳-۰۴-۲۵ ۱۷:۳۶تارنمای علوم تربیتی رب 0 2

    با سلام
    لطفا مرقوم بفرمایید که تارنمای تخصصصی علوم تربیتی رب با همکاری بسیج دانشجویی دانشکده روانشناسی وعلوم تربیتی دانشگاه تهران  این برنامه را تدارک دیده بوده .
                                

نظر شما