شناسهٔ خبر: 19564 - سرویس علم دینی
نسخه قابل چاپ

یادداشت مهمان/ دربارۀ دیدگاه‌های مطرح شده در نشست اخیر اصحاب علوم اجتماعی:

یک گام به پیش، دو گام به پس!

نشست علوم اجتماعی اما اینک، در نظر گرفتن آن ملاحظات، روا و بجا نیست و می‌باید در عرصۀ عمومی، با صراحت سخن گفت. اگر صحنۀ بازی معرفتی را خالی کنیم یا به اشکالات پاسخ ندهیم، جریان‌های رقیب – همچون اخباری‌ها، فرهنگستانی‌ها، هایدگری‌ها و ... – در دهۀ آینده برداشتی از انقلاب اسلامی و علوم انسانی متناسب با آن عرضه می‌کنند که فرسنگ‌ها فاصله با اندیشه‌های معمار انقلاب، امام خمینی، خواهد داشت.

 

فرهنگ امروز: دیدگاه‌های موجود در این یادداشت لزوما دیدگاه فرهنگ امروز نیست. ضمن اینکه بدینوسیله اعلام می‌دارد در صورت وجود جوابیه‎ای بر این یادداشت، تریبون فرهنگ امروز در اختیار بانیان برگزاری جلسه اصحاب علوم اجتماعی و حاضران در آن جلسه قرار خواهد گرفت.

 

مهدی جمشیدی*: چندی پیش، جلسه‌ای با حضور جمعی از استادان و دانشجویان حوزة علوم اجتماعی از سوی تارنمای «علوم اجتماعی اسلامی – ایرانی» برگزار گردید تا در آن، فعّالان و دغدغه‌مندان این عرصة نظری با یکدیگر به گفتگو بنشینند. حقیر اگرچه تصمیم داشتم که در این نشست، نکاتی انتقادی و صریح را مطرح کنم و نیز دربارة برنامة معرفتی خویش و دستاوردها و محصولات آن سخن بگویم، اما گذشته از این‌که در نیمة نخست نشست – که بخش اصلی نشست بود - فراخوانده نشدم، خود نیز بنا به دلایلی از اظهارنظر منصرف شدم و سکوت‌گزینی را ترجیح دادم و بیش از دو ساعت، فقط شنیدم و تأمّل کردم. علاقه‌ام به نگفتن و نهفتن حرف‌های دردآلود و مخالف‌تراش سبب گشت که حتی برای نگارش این یادداشت نیز با خود مباحثه و جدال کنم تا بتوانم دلایلی برای امتداد بخشیدن به سکوتم بیابم، اگر در نهایت بر آن شدم که از باب امر به معروف و نهی از منکر، چند سطری بنگارم و از تکلیفی که بر عهدة خویش احساس می‌کنم، درنگذرم، هر چند این اقدام، ناخشنودی و ملامت‌گری پاره‌ای از بزرگان و دوستان را به دنبال داشته باشد. ما تاکنون به سبب پاره‌ای رفاقت‌ها و علاقه‌های ایدئولوژیک از یک سو، و ملاحظة سوءاستفاده‌های احتمالی جریان سکولار از سوی دیگر، خاموشی گزیدیم و تنها در محافل بسته و خصوصی، لب به انتقاد گشودیم، در غیر این صورت، از همان آغاز، استدلال‌های بسیار در دست داشتیم و نکته‌های متعدّد در ذهن انباشته بودیم. اما اینک، در نظر گرفتن آن ملاحظات، روا و بجا نیست و می‌باید در عرصة عمومی، با صراحت سخن گفت. اگر صحنۀ بازی معرفتی را خالی کنیم یا به اشکالات پاسخ ندهیم، جریان‌های رقیب – همچون اخباری‌ها، فرهنگستانی‌ها، هایدگری‌ها و ... – در دهۀ آینده برداشتی از انقلاب اسلامی و علوم انسانی متناسب با آن عرضه می‌کنند که فرسنگ‌ها فاصله با اندیشه‌های معمار انقلاب، امام خمینی، خواهد داشت و البته واضح است که این گونه نقدها، هزینه‌ها و تنگناهایی را نیز برای نقّاد به دنبال خواهد داشت که باکی از آن نیست. آنچه که اهمیت دارد این است که در ریل‌گذاری‌‌های معرفتیِ ناصواب - که در آینده معضلات اساسی ایجاد خواهد کرد - با قاطعیت و جدیّت، صف‌آرایی و مقاومت کنیم.

 

یک مقدّمة دیگر آن است که گرد هم آمدن استادان و دانشجویان حوزة علوم اجتماعی و تبادل نظر آن‌ها با یکدیگر، امر مطلوب و مبارکی است، اما به شرط آن‌که «سازوکار» و «رویّة» معقولی برای آن درنظر گرفته شود؛ اما در این نشست، چنین امری صورت نپذیرفت. این‌که بدون «قاعده» و صرفاً بر اساس «دعوت» و «تعارف»، کسانی سخن بگویند، کار را به فرجام نخواهد رساند(که البته نرسانید). روشن است که در آن فرصت اندک، قطعاً همة حاضرانِ آن جمع گسترده نمی‌توانستند سخن بگویند، بنابراین، شایسته آن بود که از پیش، «مقاطع زمانیِ» کوتاه و مشخصی برای «افراد خاصی» در نظر گرفته می‌شد تا دربارة «موضوعات معیّنی»، به اظهارنظر بپردازند. چنین شد که در این نشست، اغلب – و نه به صورت کلّی و مطلق - شنوندة گفته‌های «حساب‌شده» و «پخته»ای نبودیم و چندان بهره‌ای نبردیم. امید است که پس از این، خطای یاد شده تکرار نشود و مطابق نظم و قاعده، برنامه‌ای «دقیق» و «جزئی» طراحی شود. البته دور از انصاف است که صمیمانه از زحمات و تلاش‌های مدیران محترم این تارنما در برگزاری این نشست، قدردانی نکنم؛ چراکه تاکنون دیگران، همین اندازه نیز تحرّک نداشته و به تشکیل چنین نشست‌هایی، همّت نگمارده‌اند. بنابراین، نباید شک کرد که نقّادی صریح و بی‌پرده، به معنای نادیده انگاشتن این خدمات و زحمات نیست.

 

۱- اغلب – و نه همة - کسانی که گزارش از مراکزی که مدیریت آن را برعهده داشتند می‌دادند، و یا از برنامه‌های معرفتی خود سخن می‌گفتند، کارنامة قابل قبول و دفاعی نداشتند. در واقع، اگر زبان به صراحت بگشاییم و تیغ نقد را از نیام برکشیم، باید بگوییم دکّان دوستان از متاع چشم‌نواز و دل‌ربا خالی بود و البته این «اهمال‌کاری» و «بی‌عملی»، با چاشنی تواضع اخلاقی و اظهار خشوع، توجیه می‌شد، حال آن‌که باید پرسید چرا ما این اندازه از «تکلیف تاریخی» خویش غافلیم و در مرداب روزمرگی فرورفته‌ایم؟! چرا «محصول بالفعل و عینی» در اختیار نداریم و مرتّب به آینده‌های نامعلوم و موهوم ارجاع می‌دهیم که چنین و چنان خواهیم کرد؟! چرا با خود صادق نیستیم و با شفافیّت و شجاعت، اعتراف نمی‌کنیم که به «تنبلی» و «سستی» مبتلا هستیم و از زیر بار سنگین مسئولیّت‌های معرفتی و علمی خویش، شانه خالی کرده‌ایم؟!

جالب این است که همواره مواضع انتقادی نیز برگرفته و به وضعیّت موجود، اعتراض می‌کنیم، حال آن‌که، کسی که باید کاری می‌کرد، ما بودیم نه دیگری و دیگران! ما باید «خود» را به چالش بکشیم و مؤاخذه کنیم که چه کردیم؛ چون کسی جز ما، عهده‌دار این رسالت و تکالیف بر زمین مانده نیست، اما صد افسوس که چنین نمی‌کنیم و به جای آن، با زیرکی خاصی، خود را «طلبکار» و «مدّعی» وضعیّت موجود، جلوه می‌دهیم. دوستانی که «ساختار» و «بودجه» و «نیرو» در اختیار دارند و تاکنون اثری  تولید نکرده‌اند و هنوز در «مقدّمات» و «ابتدائات» متوقّف هستند، در پیشگاه خداوند متعال چه پاسخی عرضه خواهند کرد؟!

 

۲- در این نشست، یک تاکتیک روانی و تبلیغاتی دیگر نیز نمایان گشت، (اگرچه پیش از این نیز از سوی برخی چهره‌ها و جریان‌های معرفتی به کار گرفته می‌شد) و آن این است که به جای اذعان به «ناتوانی» خود در ایجاد «جامعه‌شناسی اسلامی»، به «انکار» اصل آن می‌پردازند! به عبارت دیگر، از مغالطة پاک کردن صورت مسأله استفاده می‌شود و از موضع بالا و با لحنی عالمانه ادّعا می‌شود که برنامة تولید «جامعه‌شناسی اسلامی»، بی‌معنا و موهوم است. در واقع، نقص از فاعل است و نه قابل. حال اگر احساس جمعی را که دلالت بر دلزدگی و ناخشنودگی ناشی از به تأخیر افتادن تولید بخش‌های مهمی از «جامعه‌شناسی اسلامی» را به این مغالطه ضمیمه کنیم (یعنی عامل روانی را)، این شبه‌استدلال به خوبی در ذهن مخاطب رسوب می‌کند و به گفته‌ای موجّه تبدیل می‌شود، حال آن‌که مغالطه‌ای بیش نیست. بنده به این قبیل بزرگان و دوستان توصیه می‌کنم که طریق صداقت و شفّافیت  در پیش گیرند و از فرافکنی دست بشویند و به  جای تأکید بر امتناع منطقی انگارة «جامعه‌شناسی اسلامی»، از شکست و ناکامی خود در تولید آن پرده‌برداری کنند و اعتراف کنند که نتوانسته‌اند (یا نخواسته‌اند). در این حال، مخاطب میان «نتوانستن» این عدّه و «نشدن» این برنامة معرفتی، تمایز خواهد نهاد و به ورطة نومیدی از اصل برنامه و معقولیّت آن در نخواهد غلتید.

مایة تأسف بیشتر آن است که این عدّه، از عرضة یک «جایگزین مناسب» نیز عاجزند و صرفاً به نقّادی‌های شبه‌روشنفکرانه عادت کرده‌اند،  تا آن‌جا که اندک زمینه‌ای از فعالیّت‌ «ایجابی» و «اثباتی» در کارنامة آن‌ها به چشم نمی‌خورد. فراموش نکنیم که امام خمینی (رحمه الله علیه) در پروژة انقلاب فرهنگی، تصریح کردند که «دانشگاه‌ها را باز کنند، لکن علوم انسانی‌اش را از حوزه استمداد کنند». مقام معظّم رهبری نیز در طول بیش از دو دهة اخیر، همواره از تولید «علوم انسانیِ اسلامی» و این‌که باید بر مبنای «تعالیم قرآن کریم» و «آموزه‌های اسلامی»، گونة متفاوتی از علوم انسانی را پدید آورد سخن گفته‌اند. اساساً چالش ما با علوم انسانیِ غربی از آن‌جا شکل گرفت که این‌گونه از علوم انسانی، هویّت «سکولار» دارد و با فرهنگ و تفکّر اسلامی ما، می‌ستیزد. اگر نقطة اصطکاک و چالش این است، شکاف «دینی/ سکولار»، کاملاً معنادار و موجّه خواهد بود و ما برنامة معرفتی‌ای به جز تولید «جامعه‌شناسی اسلامی» در دست نخواهیم داشت. بنده با اطمینان معتقدم تمام برنامه‌های معرفتیِ رقیب، مسیرهایی است که با حاجات و اقتضائات معرفتی ما تناسب ندارد و دردها و امراض جامعة ما را علاج نخواهد کرد. آن انگاره‌ای که انقلاب اسلامی و تفکّرات امام خمینی و مقام معظّم رهبری را نمایندگی می‌کند و معرّف غایات و مسیر معرفتیِ انقلاب است، تنها و تنها، انگارة «علوم انسانیِ اسلامی» است. ما از تصریح به این تعبیر و اصرار ورزیدن بر لفظ «اسلامی»، عقب‌نشینی نخواهیم کرد و در مقابل نیز، مجال نخواهیم داد که «انگاره‌های بدلی»، به «انگارة غالب» تبدیل شوند. البته این را نیز باید اضافه کنم که، گفته‌ام به معنی هواداری از «حذف» نیست، چراکه عمیقاً باور دارم باید در فضای باز و آزاد، انگاره‌های معرفتی مختلف حضور داشته و به رقابت بپردازند، اما مسأله در این‌جا، «حضور» و «موجودیّت» نیست، بلکه «غلبه‌یابی» و در اختیار گرفتن «نمایندگی» انقلاب است که خط قرمز ما است. ما در سال‌های آینده، شاهد کشمکش و نزاع سختی میان این انگاره‌ها خواهیم بود، اما در نهایت، آن انگاره‌ای فضا را به دست خواهد گرفت که تولیدات بیشتر و متقن‌تر عرضه بدارد و به مسأله‌ها و پرسش‌های علوم انسانی، پاسخ‌هایی تفصیلی‌تر و مستدل‌تر بدهد.

 

۳- همچنان که در این نشست نیز بیان شد، عدّه‌ای که معتقد به بحث‌های «مبنایی» و «نظری» نیستند و علاقه دارند با واقعیّت‌های اجتماعی بیامیزند و پژوهش‌های «عینی» و «عملیاتی» و «میدانی» تولید کنند، از یک حقیقت مهم غفلت کرده‌اند و آن این است که نمی‌توان بدون به کار بستن «ابزارهای مفهومی» و با یک ذهنیّت «خام» و «عاری از نظریه»، به مطالعة واقعیّت اجتماعی پرداخت. شما اگر به سراغ واقعیّت اجتماعی از نوع «عاملیّت» بروید، این انتخاب شما دلالتی «هستی‌شناسانه» دارد و اگر واقعیت اجتماعی از نوع «ساختار» را انتخاب کنید، نیز چنین خواهد بود و یا این‌که چه روشی را برگزینید نیز مشمول احکام «معرفت‌شناختی» خواهد نهد. حال مسأله این است که این قبیل انتخاب‌ها - که البته قطعاً اجتناب‌ناپذیر و قهری هستند - در کدام حوزة معرفتی، «توجیه» و «تئوریزه» شده‌اند؟! اگر کسی دربارة مشروعیّت و معقولیّت این انتخاب از شما پرسش کند، چه خواهید گفت و او را به کدام حوزة معرفتی، ارجاع خواهید داد؟! این قبیل انتخاب‌ها، از نوع «اصول متعارفه» (بدیهیّات) نیستند که ناگزیر از پذیرش آن‌ها باشیم. بنابراین، حقّ داریم که دربارة حقانیّت آن‌ها پرسش کنیم. دوستان «عمل‌گرا» و «میدان‌گزین»، این حجم انبوه از مسأله‌های حلّ نشده و تعیین‌کننده را به حال خویش وامی‌نهند و یکباره به سراغ مطالعة واقعیّت‌ اجتماعی می‌روند، غافل از این‌که هیچ‌یک از مطالعات آن‌ها، فارغ از «نظریه» و «پیش‌فرض‌های فلسفی» نبوده است. محال است کسی بتواند با تکیه بر مبانی و چارچوب‌های نظری موجود که «سکولار» هستند، «جامعه‌شناسیِ اسلامی» - یا به صورت کلّی، تعبیر دینی و قدسی از جهان اجتماعی- عرضه کند. نقطة شروع تولید «جامعه‌شناسیِ اسلامی»، «فلسفة علوم اجتماعی» است که سنخی از فلسفه‌های مضاف به شمار می‌آید.[۱] در این نشست، مجال گفتگو در این‌باره نیز فراهم نگردید.

 

۴- در این نشست، طراحی بسیار اجمالی و گذرا از مراحل و منازل معرفتی ما عرضه شد و گفته شد که ما با «تولید علوم اجتماعی»، فاصله‌ای بس گزاف داریم و اکنون در مرحلة ابتدایی «فلسفة اجتماعی» به سر می‌بریم. هرگز چنین نیست. از قضا، مرحلة «فلسفة اجتماعی» را در دورة فارابی پشت سر نهاده‌ایم و از این جهت، از غرب پیشتر هستیم و نه عقب‌تر. از سوی دیگر، دست‌کم باید گفت از دورة تولیدات استاد مطهری (رحمه الله علیه) به این سو، ما در عمل «علم اجتماعیِ اسلامی» تولید کرده‌ایم و اکنون در نقطة صفر قرار نداریم. به عنوان مثال، تحلیل مطهری از وقوع انقلاب اسلامی، دقیقاً یک تعلیل «جامعه‌شناختی» است؛ چنان‌که خود او تأکید می‌کند که این انقلاب را به عنوان یک «واقعیت اجتماعی»، دست‌مایة مطالعه و تبیین قرار داده و در عمل نیز، پاره‌ای «مفاهیم جامعه‌شناسی» را به کار گرفته و از همه مهم‌تر این‌که کار او از ارجاع به «شواهد تجربی» و «واقعیّت‌های عینیِ» جهان اجتماعی در آن دورة تاریخی برخوردار است.[۲] پس از او، دیگرانی نیز در این امتداد حرکت کرده‌اند. بنابراین، از سرمایة «جامعه‌شناسی اسلامی» برخوردار هستیم و اگر اندکی به عقب بازگشته و در عین «وقوع خارجیِ» جامعه‌شناسی اسلامی، از «امکان منطقی» آن سخن می‌گوییم، برآنیم که به تمام پرسش‌ها پاسخ گفته و بستة معرفتی را خود کامل کنیم، نه این‌که جامعه‌شناسی اسلامی را امر «مفروض» و «تحقق نیافته» بپنداریم. «وقوع» و «تحقّق» مصادیقی از جامعه‌شناسی اسلامی، محکم‌ترین دلیل بر «امکان» آن بوده است. امروز مسألة ما نه امکان «جامعه‌شناسی اسلامی»، بلکه عرضة یک صورت‌بندی تفصیلی و جزئی از مبانی و مبادی آن، و آن‌گاه نظریه‌پردازی در حوزه‌های متعدّدش است.[۳] دوستانی که ما را این اندازه عقب تصوّر می‌کنند که در مرحلة ابتدایی «فلسفة اجتماعی» به سر می‌بریم، این واقعیّت‌ها را ننگریسته یا برداشت ناصواب از آن‌ها داشته‌‌اند.[۴]

 

۵- چند سالی است که در محافل علمی و معرفتی، به تدریج «خطّ نفی و کنار زدن استاد مطهری» شکل گرفته است. فاعلان و هوادارن این خط، عقب‌ماندگی‌ها و ناکامی‌های ما در حوزة علوم انسانیِ اسلامی – یا تعابیر مشابه دیگر را- به تفکّر استاد مطهری نسبت می‌دهند و آن را به «غرب‌نشناسی»، «غرب‌زدگی»[۵]، «رئالیسم خام»[۶]، «نازا و غیر مولّد بودن»[۷]، «فلسفی‌اندیشیِ محض»، «تجرّدزدگی» و... متّهم می‌سازند. جالب‌تر این‌که مدّعی‌اند در طول سه دهة گذشته، خطّ معرفتی مطهری در فضای علمی، «حاکم» و «شایع» بوده و از این‌رو، وضعیّت نامطلوب موجود، معلول اندیشه‌های اوست. بر این اساس، این عدّه «عبور از استاد مطهری» را تجویز و توصیه می‌کنند. ادلّه و استدلال‌های این عدّه را خوانده یا شنیده‌ام و دریافته‌ام که احکام صادر شده، همگی برخاسته از قضاوت‌های تعصّب‌آور و یا نشناختن حقیقت تفکّر استاد مطهری است. چند اثری که بنده دربارة تفکّر استاد مطهری نگاشته‌ام، در عمل، برخی از این ادّعاها را کاملاً باطل می‌سازد، اما برخی دیگر محتاج مباحثه و گفتگو هستند.[۸]

ولی از این خطای آشکار نمی‌توان گذشت که اینان مسیر طی شده را منطبق با اندیشه‌های استاد مطهری تصویر می‌کنند، حال آن‌که واقعیّت این است که ما تاکنون، حداکثر و در بهترین حالت، به «مطهری‌خوانی» اشتغال داشته‌ایم، اما تلاش نکرده‌ایم تا از اندیشه‌ها و تأمّلات او، «نظریه» استخراج کنیم و «منظومة معرفتی» پدید آوریم. مطهری همچون یک کتاب «منتشر نشده» است، که برخی به «تجدید چاپ» آن – یعنی عملی که واقع نشده است - اعتراض می‌کنند! جامعة علمی ما در حقّ مطهری جفا کرده و به عنوان یک نظریه‌پرداز و متفکّر بزرگ، قدردان وی نبوده‌ است، در حالی‌که محافل علمی غرب، دهه‌ها و بلکه قرن‌ها دربارة اندیشمندان خود، پژوهش می‌کنند و مقاله و کتاب‌های فاخر عرضه می‌دارند. «رجوع به میراث معرفتیِ سلف صالح» - که شریعتی آن را «استخراج و تصفیة منابع فرهنگی» می‌خواند[۹] - باید از اضلاع کلیدی برنامة علمی ما در امتداد تولید علوم انسانی اسلامی باشد، نه آن‌که به این گنجینه و معدن غنی پشت کنیم و خود را بی‌نیاز بپنداریم.

به راستی، تاکنون کدام یک از اندیشه‌های مطهری و در کدام عرصه، «حاکم» و «مسلّط» بوده است؟! آیا این‌که فصلی کوتاه از کتاب‌های «اندیشة اجتماعی متفکّران مسلمان» به مطهری اختصاص یافته، به معنی «سیطرة تفکّر مطهری بر علوم اجتماعی» بوده است که بر پایة آن بتوان وضعیت نامطلوب موجود را به مطهری و عقیم بودن تفکّرش نسبت دارد؟! این حقیر در مواجهة مستقیم با برخی از بزرگان و چهره‌های سرشناس خطّ «مطهری‌ستیزی»، به روشنی دریافتم که اینان با بخش فربهی از تفکّرات مطهری آشنا نیستند و از آن‌ها اطّلاع دقیق و صحیحی ندارند اما در عین حال، به خود مجّوز قضاوت‌های کلان می‌دهند! جامعة علمی ما نشان داده که بضاعت و قدرت استخراج نظریه از تفکّرات استاد مطهری را ندارد و یا در این‌باره، کوتاهی و غفلت کرده است. مگر با «خوانش‌های شتابزده و کلّی» از نوشته‌های مطهری می‌توان کامیاب شد و چنین هدفی را محقّق ساخت؟! من به این بزرگان و دوستان، نسبت ناروا نمی‌دهم و برآنم که از منظری خوشبینانه به «داوری‌های ناپخته»اشان بنگرم، اما تذکّر می‌دهم که فراموش نکنند امام خمینی نسبت به «دسیسه‌های غیراسلامی» در زمینة به حاشیه راندن گفتمان و خطّ فکری مطهری، هشدار جدّی دادند. دلسوزانه توصیه می‌کنم که خود را مصداق این پیش‌بینی امام خمینی نکنند و با جنگ روانی، رابطة معرفتیِ نسل‌های آینده را با مطهری نگسلند. به تعبیر مقام معظّم رهبری، ما همچنان «محتاج» اندیشه‌های استاد مطهری هستیم و شایسته است تفکّر او را «مبنا» و «زیرساخت» پژوهش‌های خویش قرار بدهیم.

باز هم تأکید می‌کنم که مقصود نگارنده این نیست که نقد مطهری، «جرم» و «معصیت» است و ما باید «مقلّدوار» و «کورکورانه»، در برابر هر آن‌چه که او گفته، گردن تسلیم و تمکین فرود آوریم و به جای «تدبّر» و «تعقّل»، راه «تعبّد» و «تقلید» در پیش گیریم. بحث این است که اکنون کسانی – که بنده به برخی از آن‌ها علاقه و ارادت حقیقی دارم - به واسطة کج‌فهمی یا بی‌اطلاعی، برآنند که استاد مطهری را متفکّری «ناکارآمد» و «بی‌فایده» برای دورة ما تصویر کنند که باید او را به «بایگانی تاریخ معرفت» سپرد. این رویه و منطق به معنی «نفی» و «رد» و «طرد» و «تحقیر» و «تخریب» استاد مطهری است که بسیار مضر و نارواست. مطهری یک سرمایة معرفتیِ غنی و پُر مایه است، اگر این سرمایه را به میدان نمی‌آورید، دست‌کم آن را به آتش نکشید. امروز مطهری نیست که از خود دفاع کند، اما ما هستیم و قصد آن داریم که مطهری را جهانی کنیم؛ چون اندیشه‌های مطهری از چنین استعداد و ظرفیتی برخوردار است.

 

۶- «التقاط»، همواره امری مذموم است؛ چه التقاط اسلام با «مارکس»، چه التقاط اسلام با «پوپر»، و چه التقاط اسلام با «هایدگر». چرا با التقاط، برخورد گزینشی می‌کنیم؟! اگر غرب، یکپارچه الحاد و نفسانیّت است و هیچ عنصر از آن قابل انفکاک و اقتباس نیست، چرا «هایدگر» را برگرفته‌اند و این همه به او وام‌دار و مرهون هستند؟! مگر «هایدگر» پاره‌ای از غرب نیست؟! آیا در ایدئولوژی اسلامی، نقص و ضعفی است که با سپر سست و کاغذی هایدگر باید با غرب مواجه باشیم؟! از این گذشته، مگر با هایدگر می‌توانیم «خویشتن اسلامی‌مان» را تقریر و اثبات کنیم؟![۱۰] تردیدی نیست که نظریه‌پرداز انقلاب اسلامی، مطهری است نه هایدگر و فردید. جریان‌ هایدگری در ایران، چهار دهه است که در باب «توسعه» و «تکنیک» و «غرب» تأمّل کرده و نوشته، اما همچون فیلم‌هایی که پایان‌بندی باز دارند و ادامة قصّه را به ذهن مخاطب وامی‌نهند، بصیرت و پاسخ روشنی در اختیار مخاطبان خویش قرار نداده؛ چراکه «شفّاف» سخن نمی‌گوید و «تأمّل» برای آن به هدف و مقصد تبدیل شده است. یکی از چهره‌های اصلی این جریان در مصاحبه‌ای گفته بود من چندین دهه است که دربارة امکان نوع متفاوتی از علوم انسانی فکر می‌کنم. مصاحبه کننده از او پرسیده بود که به چه پاسخی دست یافته‌اید، او گفته بود که همچنان باید «تأمّل» کرد! این تأملات «بی‌فرجام» و «بی‌نتیجه»، حکایت از به بن‌بست رسیدن منطق اندیشه‌ورزی این جریان و تناقض‌های حلّ نشدنی‌اش می‌کند. اینان «فیلسوف پرسش» هستند و نه «فیلسوف پاسخ». آن‌ها نمی‌توانند ما را از «شک» به «یقین» هدایت کنند و تولید شک نیز، هنری نیست که بتوان به آن بالید.

امام خمینی در نامة تاریخی خود به گورباچف – که یک مارکسیست بود- صریحاً به «فارابی» و «بوعلی سینا» و «سهروردی» و «ملاصدرا» و «ابن‌عربی» ارجاع داد و به وی توصیه کرد که اگر دغدغة شناخت حقیقت را دارد، به مطالعة آثار ایشان بپردازد. حال برخی در نقطة مقابل این منطق، اساس تفکّر خود را بر هایدگر متّکی می‌سازند و توقّع دارند که او آن‌ها را به سر منزل مقصود رهنمود سازد؟! ما بر روی اصالت‌های اسلامی خود پا می‌فشریم و تلاش می‌کنیم تا جریان معرفتی نوصدرایی، به یک گفتمان مقتدر و مسلّط تبدیل شود. باور به استحکام و اتقان منطق‌مان، سبب می‌شود از حضور در هیچ پهنه و عرصه‌ای نهراسیم. ما بسیار خرسند و مفتخریم که دقیق‌ترین و عمیق‌ترین دیدگاه دربارة علوم انسانیِ اسلامی، محصول اندیشه‌ورزی مبدعانة حضرت آیت‌الله استاد محمدتقی مصباح‌یزدی (دامت برکاته) است که بخشی از آن در اثر اخیر ایشان انعکاس یافته است.[۱۱] چنین قلّه‌های باعظمت و خلاّقی، ما را از رجوع به چهره‌های علمی رقیب، کاملاً بی‌نیاز می‌سازد و نیز نشان می‌دهد که جریان نوصدرایی[۱۲]، مقتدرترین، متعمّق‌ترین و ناب‌ترین جریان معرفتی ما است.[۱۳]

 

۷- به باور من - و تجربه نیز نشان داده است که- نمی‌توان با گفته‌های چند دقیقه‌ای که تنها مضامین خطابی و کلّی‌گویانه دارند، گرهی از کار فروبستة این معضلات و چالش‌های اساسی گشود. نیاز امروز ما، «کرسی‌های آزاداندیشی» است که مقام معظّم رهبری بیش از یک دهه بر راه‌اندازی آن اصرار ورزیده‌اند، اما در عمل، اتّفاقی رخ نداده است. حتی مواجهه‌های مکتوب نیز چندان اثربخش و راهگشا نیست. ما باید به مناظره‌های «شفّاف» و «رو در رو» در محافل علمی و مطالعاتی روآوریم و داشته‌ها و دانسته‌های معرفتی‌مان را به صورت دقیق و صریح عرضه کنیم تا در این تقابل‌ها و مواجهات، آفتاب حقیقت از پشت ابرهای ابهام، نمایان گردد. اما واقعیت از امر دیگری حکایت می‌کند؛ «هراس و گریز از مناظرة علمی». عده‌ای در مقام بحث‌های سرپایی و روزمره، ادّعاهای فربه و فراخ مطرح می‌کنند، اما در عرصة مناظره، در پستوهای توجیه‌گری پنهان می‌شوند و تن به مناظره نمی‌دهند.[۱۴] ما باید بیاموزیم که مسئولیّت نظری و معرفتی گفته‌های خویش را بپذیریم. باید قادر باشیم از مسیر و مدار معرفتی خود، دفاع کنیم، اما چنین نیستیم.

این حقیر، به منظور دفاع از انگارة «جامعه‌شناسی اسلامی» و رونق بخشیدن به بازار سرد و خزان‌زدة آزاداندیشی و مناظره‌های علمی در حوزة علوم اجتماعی، آمادگی خود را برای شرکت در «مناظرة علمی» دربارة هر یک از موضوع‌هایی که بدان اشاره کردم – و البته موضوع‌های مرتبط دیگر- اعلام می‌کنم و به خوبی واقفم که این قبیل رویارویی‌ها و چالش‌گری‌ها، بیش از هر کسی برای خود من نافع است؛ چراکه کاستی‌ها و خلاء‌های ایده‌هایم را آشکار می‌سازد و موجب می‌گردد، با اهتمام و جدّیت افزون‌تری، به استحکام و مقاوم‌سازی آن‌ها بپردازم. «إنَّ اللهَ یُدافِعُ عَنِ الذَّینَ آمنوا».

 

* عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی.

 

منابع:

حسین کچویان، «بحثی در باب علوم انسانی: با تأکید بر جامعه­شناسی اسلامی»، ماهنامة رشد آموزش علوم اجتماعی، شمارۀ ۱۸، سال ۱۳۷۲، صص ۲۹-۳۵.

علی شریعتی، چه باید کرد؟، تهران: قلم. ۱۳۷۹.

علی‌اکبر رشاد، دین‌پژوهی معاصر، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی، ۱۳۹۰.

محمدتقی مصباح‌یزدی، رابطة علم و دین، قم: مؤسسة امام خمینی، ۱۳۹۲.

______________، «نقشة راه برای تولید علوم انسانی اسلامی»، در: مبانی فلسفی علوم انسانی(۱): گفتگوها، قم: مؤسسة امام خمینی، ۱۳۹۱، صص ۳۴- ۱۳.

مرتضی مطهری، نهضت‌های اسلامی در صد سالة اخیر، تهران: صدرا: ۱۳۹۲.

_________، مقالات فلسفی، تهران: صدرا، ۱۳۹۰.

مهدی جمشیدی، بنیادهای اجتماعیِ وقوع انقلاب اسلامی در نظریة علامه مطهری، تهران: دانشگاه امام صادق(ع)، ۱۳۹۰.

_________، نظریة فرهنگیِ استاد مطهری، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی، ۱۳۹۳.

_________، منطق تکوینِ جامعه‌شناسی اسلامی (هنوز منتشر نشده است).

 

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[۱] . نگارنده در پژوهش «منطق تکوینِ جامعه‌شناسی اسلامی»، به این مطلب پرداخته است.

[۲]. نگاه کنید به پژوهش نگارنده: بنیادهای اجتماعیِ وقوع انقلاب اسلامی در نظریة علامه مطهری، تهران: دانشگاه امام صادق(ع)، ۱۳۹۰.

[۳] . نگاه کنید به پژوهش نگارنده: نظریة فرهنگیِ استاد مطهری، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ۱۳۹۳.

[۴] . حجت‌الاسلام و المسلمین حمید پارسانیا که در این جلسه حضور داشت نیز، به این نکته اشاره کرد و به صورت تلویحی، نظرگاهی که برخورداری ما از علوم اجتماعیِ بالفعل و بومی را انکار می‌کند، به چالش کشید.

[۵] . دیدگاه دکتر ابراهیم فیاض که ایشان در برنامة  تلویزیونی «زاویه» بیان کردند.

[۶] . دیدگاه دکتر حسین کچویان که ایشان در مصاحبه با ماهنامة «سورة اندیشه» بیان کردند.

[۷] . دیدگاه دکتر حسن عباسی که ایشان در یک مصاحبه بیان کردند.

[۸] . باید به سهم خود اعتراف کنم که در پاسخگویی به این پرسش‌ها، کوتاهی کرده و نسبت به استاد شهید، احساس خِجلت و شرمساری می‌کنم.

[۹] . نگاه کنید به: علی شریعتی، چه باید کرد؟، تهران: قلم. ۱۳۷۹.

[۱۰] . مطهری آن‌چنان حساسیّت ایدئولوژیک دارد که دایره را از این نیز تنگ‌تر و محدودتر می‌سازد. او می‌نویسد حتی معیارهایی که علمای روشنفکر و مترّقی اهل تسنن نظیر عبده و اقبال و سیدقطب و ... برای حل مشکلات نو ارائه می‌کنند و جهان‌بینی اسلامی آن‌ها، به هیچ‌رو برای ما که پروردة فرهنگ اسلامی- شیعی هستیم، قابل قبول نیست و نمی‌تواند الگو قرار بگیرد. تفکّر شیعه در حوزه‌های معرفتی مختلف، از آن‌چه که در جهان تسنن شکل گرفته، بسی «رشدیافته‌تر» و «عمیق‌تر» و «منطقی‌تر» است(مرتضی مطهری، نهضت‌های اسلامی در صد سالة اخیر، تهران: صدرا: ۱۳۹۲، ص ۹۵).

[۱۱] . نگاه کنید به: محمدتقی مصباح یزدی، رابطة علم و دین، قم: مؤسسة امام خمینی، ۱۳۹۲.

[۱۲] . مقصود نگارنده از جریان نوصدرایی، تحولات واقع شده در این گفتمان فلسفی در دورة اخیر و به دست علامه محمدحسین طباطبایی و استاد مرتضی مطهری است؛ چنان‌که برخی نیز این گونه تعبیری داشته‌اند(نگاه کنید به: علی‌اکبر رشاد، دین‌پژوهی معاصر، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی، ۱۳۹۰). نکتة دیگر آن است که ما اندیشه‌های ملاصدرا را «معرفت دینی» می‌دانیم و نه خود «دین». از این‌رو، آن را متّصف به صفت «قداست» نساخته و «فراتر از نقد» نمی‌شماریم. اما از آن سو، اندیشه‌های او را نقطة تعالی معرفت دینی می‌انگاریم؛ زیرا به بیان مطهری، فلسفة صدرالمتألّهین به منزلة یک چهارراه بود که در آن، راه‌های چهارگانة «مشّاء»، «اشراق»، «عرفان» و «کلام» با یکدیگر تلاقی ‌کردند و در نتیجه، چهرة بسیاری از حقایق اسلامی روشن گشت(مرتضی مطهری، مقالات فلسفی، تهران: صدرا، ۱۳۹۰، ص ۲۳۰).

[۱۳] . به خصوصیات یاد شده، باید صفت «موج‌آفرینی» را نیز اضافه کنم. به عنوان مثال، سخنرانی‌های استاد حسن رحیم‌پور ازغدی در دهة اخیر توانسته در دانشگاه‌های کشور و در میان دانشجویان، موجی از مطالبات و دغدغه‌های معرفتی را ایجاد کند. نگارندة این سطور، خود یکی از دانشجویانی است که متأثّر از تفکّرات وی، در این مسیر پا نهاد.

[۱۴] . در این‌باره، تجربه‌ها اندوخته و خاطره‌ها در ذهن انباشته‌ایم. بارها و بارها دوستانی در حوزة علوم اجتماعی را به گفتگوی مستقیم و چهره به چهره دعوت کرده‌ام، اما با استقبال مواجه نشده‌ام. مدیر محترم تارنمای علوم اجتماعی اسلامی - ایرانی نیز در سخنان خود در این نشست تصریح کرد که چنین دعوتی از سوی ما برای برگزاری چنین رویارویی‌هایی، از سوی بسیاری از فعّالان بی‌پاسخ می‌ماند.

نظرات مخاطبان 0 5

  • ۱۳۹۳-۰۵-۰۵ ۲۳:۵۶ 0 2

    رویش جدید!
                                
  • ۱۳۹۳-۰۵-۰۶ ۱۷:۰۹دانشجوی فلسفه علوم اجتماعی 0 5

    لحن صریح و البته منطقی نگارنده قابل تحسین است
                                
  • ۱۳۹۳-۰۵-۰۶ ۲۳:۰۴نصیری 3 1

    آقای جمشیدی سلام. اگر چنین است که جنابعالی طی چند یادداشت نقدهای منتقدین شهید مطهری را باطل ساخته اید پس چرا اینهمه نگرانی؟
                                
  • ۱۳۹۳-۰۵-۱۳ ۰۹:۲۹ 0 0

    سلام اقای جمشیدی جواب استاد طاهرزاده به یادداشت تان را در اینجا ببینید
    قسمت پرسش و پاسخ سایت:http://demo.lobolmizan.ir/
    پرسش:مشگل عدم فهم منتقدین فکر هایدگر و فردید ( 9528 )
                                
  • ۱۳۹۳-۰۵-۱۵ ۰۰:۵۸مهدی جمشیدی 0 0

    با سلام و احترام
    یکم: بنده ننوشتم که پاسخ انتقادات به استاد مطهری را نگاشته ام. خیر، چنین نکردم. اما به زودی اقدام خواهد کرد. اما علت نگرانی بنده این است که تضعیف و تخریب استاد مطهری به یک "خط" و "جریان" تبدیل شده است، و روشن است که با چند یادداشت و مقاله نمی توان با آن به مقابله برخاست، بلکه باید "جبهه و اردوگاه معرفتی" تشکیل داد و یا حداقل، تعدادی "چریک معرفتی" به این میدان پا بنهند. ولی هیچ یک از این اقدامات صورت نگرفته است. با این حال، گمان می کنم "نگرانی" بنده نسبت تحقق یافتن این حساسیت امام خمینی که تاکید کردند "نگذارید نوشته و افکار مطهری با دسیسه های غیراسلامی فراموش شود"، بی وجه و نامعقول باشد. عده ای می خواهند ارتباط این نسل و نسل بعدی را با مطهری و مصادیق امروزی او همچون استاد مصباح قطع کنند. این تشخیص، خاص بنده نیست، بلکه برخی از بزرگان آن تایید کرده اند.
    
    دوم: جواب استاد طاهرزاده را مطالعه کردم. برخی دیگر از دوستان نیز نقدهایی را نسبت به نقد بنده - درباره معناداری تعبیر جامعه شناسی اسلامی با رویکرد زیان شناختی - مطرح کرده اند. با اشتیاق، همه را گردآوری کرده و به صورت مکتوب، چنانچه مدیر محترم تارنمای فرهنگ امروز تمایل داشته باشند، از همین رسانه در هفته بعد منتشر خواهم کرد.
    
    باز هم از اظهارنظر مخاطبان، قدردانی می کنم؛ چراکه به تجربه در طول یک دهه گذشته دریافته ام که از متن نقادی، اندیشه بارور می شود و نظریه ها و نگاه های نو، متولد می شوند. پس زنده باد آزاداندیشی و نقادی اخلاق مدار و مباحثه ی منطقی.
                                

نظر شما