شناسهٔ خبر: 25106 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

چیزی به نام علم تاریخ وجود ندارد

دکتر عماد افروغ، نویسنده، جامعه‌شناس و سیاستمدار ایرانی در یادداشتی نوشته است: باید نوع نگاه به مقوله تاریخ را تغییر داد و با آن با ذهنیتی فلسفی برخورد کرد. تاریخ خود اصالتی ندارد بلکه این اراده و اختیار انسان‌هاست که به آن معنا می‌دهد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ دکتر عماد افروغ در یادداشتی گفت: بحث سر آن است که بنده با نگاه‌های حاکم درباره اصل تاریخ، نوع نگاه به آن و حتی مقوله‌ای به نام علم تاریخ و سؤالات فلسفی اندیشی درباره آن ایراداتی دارم. در واقع بحثم آن است که چیزی تحت عنوان علم تاریخ نه در ایران و نه در دیگر کشورها وجود ندارد؛‌ چراکه متاسفانه با مقوله تاریخ با یک ذهنیت فلسفی برخورد نشده است. اینکه چه تعریفی از تاریخ داشته باشیم و چگونه به اتفاقات یا توالی رخدادهای گذشته بنگریم و تا چه اندازه می‌توانیم به آنها اصالت، اعتبار، تعیّن و جبریّت ببخشیم، مبحث پیچیده‌ای است.

نباید به آنچه در گذشته رخ داده، اصالت دهیم

بحث من، یک بحث فلسفی نسبت به تاریخ و زمان است که کمتر به آن توجه می‌شود و آن این است که به آنچه در گذشته رخ داده، اصالت ندهیم چرا که زمان اصالتی فی نفسه ندارد. یعنی تا تکلیف زمان را معلوم نکنیم، تکلیف تاریخ نیز مشخص نمی‌شود. برخی، نگاه معرفت‌شناسی دقیقی به مفاهیم و مقولات مختلف، از جمله مقوله‌ای به نام زمان و مکان ندارند و این باعث می‌شود که نوعی نگرشی بسته‌ و به اصطلاح متصلب ایجاد و به گذشته نسبت داده شود و انسدادی تاریخی را رقم بزند که در نهایت، باعث ایجاد یک تفکر استقرایی افراطی شود و این گونه تعبیر شود که آنچه در گذشته اتفاق افتاده در آینده هم اتفاق می‌‌افتد.

بحث سر آن است که آنچه در گذشته اتفاق افتاده، می‌توانسته اتفاق نیفتد و به نحو دیگری رقم خورد، چون نظام عالم باز است نه بسته. چرا که وقتی می‌خواهد اتفاقی رخ دهد باید یک دسته عوامل دست به دست هم دهند که همه‌ آنها دست ما نیستند. در واقع، هر حادثه‌ای که در تاریخ اتفاق افتاده نتیجه امتزاج دو دسته از عوامل بوده؛ یکی عوامل علّی (مربوط به قابلیت اشیاء) و دیگری عوامل انضمامی و بیرونی است. حال اگر آن عوامل نبودند یا عوامل دیگری دخیل بودند، خواه ‌ناخواه اتفاقات دیگری در تاریخ می‌توانست رخ دهد.

در تاریخ باید خلاقیتی برای انسان و شُدن و تغییر قایل شد

بنابراین اگر گفته شود آنچه در گذشته اتفاق افتاده، در آینده هم رخ می‌دهد، بر این پایه هیچ خلاقیتی برای انسان و شُدن و تغییر قایل نشده ایم. در اینجاست که یک محافظه‌کاری، انسداد، تصلب و ایستایی، کل عالم را می‌گیرد. بدین معنا که شما دیگر نمی‌توانید هیچ تغییری را ایجاد کنید و دیگر «شدن» نا مفهوم می‌شود. بنابراین، نتیجه این می‌شود که آنچه در گذشته اتفاق افتاده در آینده هم اتفاق می‌افتد. در این صورت چگونه می‌شود تغییراتی ایجاد و برخلاف گذشته عمل کرد و چگونه می‌توانیم قابلیت‌ها و خلاقیت‌های خودمان را بروز دهیم؟

در واقع، قبل از اینکه به چیستی تاریخ و نگرش خود به تاریخ، باور یا عدم باور به فلسفه تاریخ و اینکه بر تاریخ سرنوشتی حاکم است و تاریخ غایتی دارد یا خیر و سؤالاتی از این قبیل بپردازیم، باید به این سؤال پاسخ داده شود که زمان چیست؟ یعنی شما نمی‌توانید بدون پاسخ فلسفی به مقوله زمان، پاسخی روشمند، دقیق و عمیق به تاریخ دهید.

کسی می‌تواند تاریخ‌شناس خوبی باشد که تعریف دقیقی از «زمان» ارائه دهد

علم تاریخ به زمان مربوط است، همانطور که علم جغرافیا به فضا. کسی می‌تواند تاریخ‌شناس خوبی باشد که به گذشته خوب بنگرد و تعریف دقیقی از مقوله‌ای به نام «زمان» داشته باشد. در اینجا اگر تکلیف زمان به لحاظ فلسفی معلوم شود، تکلیف تاریخ هم معلوم می‌شود. همان‌طور که اگر تکلیفمان را نسبت به فضا معلوم کنیم، تکلیفمان نسبت به علم فضا هم مشخص می‌شود.

حَسَب این قضیه می‌خواهم بگویم ما نه علم فضا داریم نه علم تاریخ (که در اینجا فضا مورد بحث ما نیست). در کل، فیلسوفانی که درباره زمان و [فضا] بحث کردند سه دسته‌اند: یک دسته امثال نیوتن و دکارت معتقدند زمان شیء است، (به معنی امر عینی و بیرونی) که اشیاء و حوادث در آن اتفاق می‌افتند. یعنی زمان به اصطلاح جاده‌ای است که اشیاء و حوادث در آن رخ می‌دهند. این تلقی امروزه منسوخ است. زمان شیء نیست که در آن چیزهایی اتفاق بیفتند. زمان و فضا خودشان بُعدی از ابعاد یکی شیء هستند.

تلقی دوم آن است که زمان و مکان یک مقوله شناخت‌شناسی (معرفت‌شناختی) است، مقوله‌ای که ما به وسیله آن‌ها به عالم نظم می‌دهیم. این نوع نگاه که منسوب به کانت است زمان و مکان را مفهومی کاملاً ذهنی، پیشینی و مربوط به شناخت محسوسات می‌داند، که در همه ما وجود دارد، به مانند یک عدسی که ما از طریق آن به عالم می‌نگریم و به آن نظم و نسقی می‌دهیم. به تعبیر کانت «مفاهیم بدون مدرَکات، خالی و مدرکات بدون مفاهیم، کوراند.»

زمان مقوله‌ای مشروط و ربطی است

اما نگرش سومی هم وجود دارد که از آن دو، دقیق‌تر است. این نگرش، زمان و مکان را یک مقوله «مشروط» و «ربطی» می‌داند. برای نمونه درباره زمان گفته می‌شود که اگر حرکتی، شیئی (اعم از طبیعی و غیرطبیعی) و مخلوق مادی وجود نداشته باشد، زمان هم مفهوم ندارد. پس در اینجا، زمان رکنی از حرکت ماده است. زمان مقدار حرکت است نه بستر حرکت، و در اثر حرکت، شکل می‌گیرد و این خیلی تفاوت می‌کند تا اینکه بگوییم زمان و مألاً تاریخ، امری پیشینی‌ است که بر آن جبریتی حاکم است و ما انسان‌ها در آن بستر اولیه، از پیش طراحی شده و متعین هستیم.

حال اگر این تفسیر را در کلیت بپذیریم، این سؤال پیش می‌آید که آنچه که در گذشته اتفاق افتاده، چیست؟ درست است که در گذشته چیزهایی اتفاق افتاده و ما مفهومی به نام زمان و یا به عبارتی چارچوب مرجعی را خلق کرده‌ایم تا نظم و نسقی به گذشته بدهیم و آن را به خاطر بیاوریم و فی‌المثل در مطالعات تاریخی از این دسته‌بندی‌ها استفاده کنیم، اما آن چیزی که اتفاق افتاده، نتیجه افعال و اعمال انسان‌ها بوده که ممکن است به ساختاری تبدیل شده باشد و این ساختار می‌تواند برای انسان‌های بعدی، از جمله کنونی، هم مانعیت و هم قابلیت ایجاد کند. به عبارت دیگر، آن چیزی که در گذشته اتفاق افتاده هم می‌تواند بستر و اهرمی ‌باشد که من با آن حرکت خودم را سامان دهم و هم می‌تواند مانعی باشد که من باید با آن مقابله کنم. پس آنچه که اصالت و اعتبار دارد آن «قابلیت»های مربوط به اشیاء، اعم از طبیعی و غیرطبیعی، انسانی و اجتماعی در ربطی دیالکتیک و منظومه‌ای است. این قابلیت‌ها در مسیر «شُدن»، «فعلیت» و «تغییر» خودشان چیزی را به نام «زمان» ایجاد می‌کنند.

پس از یک سو، زمان «معلول» است و از سوی دیگر، یک «مقوله اجتماعی» برای نظم بخشیدن به آنچه در گذشته شکل گرفته و خواه ناخواه در مفاهیم اجتماعی یک حکم «مکتسب اجتماعی» پیدا می‌کند. یعنی ما به وسیله زمان جهت‌گیری خودمان را نسبت به اتفاقات گذشته،‌ دیگران و ساختارها تعیین می‌کنیم. به این معنا شاید مسامحتاً بتوان گفت زمان نماد اجتماعی است (نماد مکتسب اجتماعی)، چون به هرحال انسان اجتماعی است. در اینجا ممکن است بحث‌هایی ایجاد شود که انسان اجتماعی است یعنی چه؟ آیا این‌ها جبر ایجاد می‌کند یا خیر؟ اینها بحث‌هایی است که جای طرحش فلسفه اجتماعی است و باید در مجالی دیگر به آن پرداخت.

زمان نباید دیکتاتور باشد

بشر از ابتدا تا الآن هرچه که به دوران جدید نزدیک‌تر می‌شود، بیشتر اسیر ساعت و زمان شده، یعنی امروزه زمان بر همه چیز حاکم شده است. در حالی که خود این امر نیز جای بحث دارد که چرا زمان باید دیکتاتور باشد و خودش را به منِ نوعی تحمیل کند؟ این به خاطر درک غلط از زمان است. اگر من درک صحیحی از زمان داشته باشم، خود و اراده خودم را در محدوده قابلیت‌ها و ضرورت‌ها، شایستگی‌ها، فرصت‌ها و انگیزه‌هایم بر تاریخ اعمال خواهم کرد نه اینکه آنها بر من اِعمال شوند. البته این اِعمال کردن به معنای «اراده مطلق» نیست؛ به این معنا نیست که من هرچه خواستم بتوانم انجام دهم. اما از نظر من، تاریخ چیزی خارج از اراده، فعلیت، شُدن، تغییر و عمل تبدیل یافتن ما به ساختار نیست.

از این‌رو، زمان مولود، معلول و نماد است. زمان شیء نیست که خود عامل علّی باشد. در بهترین شرایط عامل مشروط است و بنده این نگاه ربطی در تلقی سوم را بیشتر می‌پسندم؛ چراکه با این نگاه، استقراء زیر سوال می‌رود و «شُدن»، «تغییر» و «قابلیت»‌های انسانی مطرح می‌شود و از این‌رو، این موضوع مطرح می‌شود که ما چیزی به عنوان علم تاریخ نداریم.

در تاریخ باید به انسان‌ها اصالت داده شود

تاریخ، علم به معنای پوزیتویستی آن که ناظر به بسته بودن عالم باشد نیست. اینکه هر آنچه در گذشته اتفاق افتاده، در آینده هم اتفاق خواهد افتاد درست نیست. عالم (جهان) باز است. بدین معنی که خیلی از اتفاقات، می‌توانسته اتفاق بیفتد که نیفتاده و خیلی چیزها می‌توانسته اتفاق نیافتد که افتاده است. این نکته دقیقی است و در اینجا اصالت به اشیاء و در مورد مسائل انسانی، اصالت به انسان‌ها داده می‌شود. بدین معنی که خود انسان باید قابلیت‌هایش را در دستور کار و عمل دگرگون‌ساز خودش را مورد توجه قرار دهد.

بنابراین اگر انسان نبود تاریخ هم نبود. تاریخ با انسان تعریف می‌شود. ما یک تاریخ نمی‌توانیم داشته باشیم. هرکس تاریخ خودش را دارد. اما چون انسان نه تنها بعد فردی، بلکه اجتماعی هم دارد، تمامی جوامع مختلف، تاریخ خودشان را دارند. همه این تقسیم‌های تاریخی هم که مطرح می‌شود قراردادی و اعتباری است. در واقع، همه حرفم این است که باید از جبریت تاریخی رهایی بیابیم. بنابراین اینکه گفته شود تاریخ، به معنای تقلیل یافته آن به زمان، فلسفه دارد درست نیست. آنچه فلسفه دارد شیء است و قابلیت های آن.

حالا این شیء یا طبیعی است یا غیرطبیعی. پس باید بگوییم «فلسفه حرکت اشیاء» که قهراً تاریخی دارد، تاریخی که به مراتب فعال‌تر و پویاتر از آن است که در نزد برخی به تصور آمده است. این تاریخ، ریشه در قابلیت‌ها و ذاتیات دارد و با نفی این قابلیت‌ها و ذاتیات و با شالوده‌شکنی از آنها و در بستری از تاریخی‌گری متوهمانه و بی‌بنیاد، انسان‌ها را اسیر نیهلیسم خودویرانگر و تبعات پسامدرنیستی و قدرگرایانه آن و تابع بی‌اراده سازوکارهای قدرت و آنچه می‌گذرد کرده‌ایم. سرنوشت‌ها را خود انسان‌ها رقم می‌زنند اما در اینجا همه چیز دست من و تو نیست، دیگرانی هم هستند. عمل من و تو می‌تواند به ساختاری بیانجامد که این ساختار خود می‌تواند هم قابل باشد و هم مانع. این‌ها به این معنا نیست که چیزی در تاریخ اتفاق نیافتده و حوادثی شکل نگرفته، بلکه به این معناست که این حوادث به صرف رخ‌دادنشان اصالت ندارند.

وقتی حادثه‌ای شکل می‌گیرد حتما باید علت و معلولی در کار باشد، اما نباید جایگاه علت یا عامل علّی را با جایگاه عوامل اِعدادی خلط کنید. چرا که عوامل مشروط و روابط بیرونیی بوده اند که با عوامل علّی پیوند خورده و حوادثی را شکل داده‌اند. بنابراین انسان تاریخ‌ساز است، نه تاریخ انسان‌ساز. در واقع تاریخ، اصالت و جبر ندارد، آنچه اصالت دارد جوهر اشیاست و اگر چنین نگاهی به تاریخ داشته باشیم تاریخ به شکل دیگری، شکل پویاتر، غیر متصلب‌تر و حتی در مقایسه با قابلیت‌های انسانی، منفعل‌تر، تعریف می‌شود.

نظر شما