شناسهٔ خبر: 26203 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

واقعیت آنقدر پیچیده هست که دست و بال تو را باز کند

پیمان هوشمندزاده می‌گوید وقتی عکسی را ثبت می‌کنی هر کس از آن عکس برداشت خودش را دارد در حالی که ممکن است هدف از گرفتن آن عکس چیز دیگری بوده باشد. خود واقعیت آنقدر پیچیده هست؛ که دست و بالت را باز می‌کند که هر کار دلت می‌خواهد با آن عکس انجام بدهی.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایسنا؛ حضور پیمان هوشمندزاده در خبرگزاری هنر ایران، اواسط پاییز و زمانی اتفاق افتاد که تازه‌ترین نمایشگاه او با عنوان «تسیان» در گالری اعتماد برپا شده بود. بهانه خوبی فراهم شد تا هرچند اجمالی، دوره‌های کاری این هنرمند را با هم مرور کنیم و اضافه بر آن به یکی از دغدغه‌های همیشگی او یعنی عکاسی مستند اجتماعی نیز پرداخته شود، هرچند از آنجا که هوشمندزاده نویسنده هم هست گریزهایی به رابطه نوشتن و عکاسی کردن او هم شده که به نوبه خود این گفت‌و‌گو را خواندنی‌تر کرده. در این فاصله، از انتشار مجموعه‌ای از عکس‌های مستند او از مردم ترکمن صحرا با عنوان "اهل اسب"هم باخبر شدیم که مسمایی شد برای بخش مستند اجتماعی و نگاه هوشمندزاده به این گونه عکاسی. و بالاخره که این گفت‌و‌گو در دو بخش اینک پیش روی شما قرار گرفته.

کانسپت تازه‌ترین مجموعه‌تان، "تسیان" چطور شکل گرفت؟

کلیت کار از آنجایی آغاز شد که درگیر احساس تنهایی شدیدی بودم و "تسیان" در حقیقت از این تنهایی و عدم جبران آن، شکل گرفت. این مجموعه با یکی از عکس‌های دخترم شروع شد که الان با مادرش زندگی می‌کند همینطور با عکس‌های نزدیکانی مثل مادرم که دیگر نیستند. به هر حال کار ادامه دار شد و همانطور که پیش می‌رفت به دوستانی می‌رسیدم که دیگر اطرافم نیستند و به این ترتیب کار از یک شکل خانوادگی خارج و حتی وارد ابعاد دیگری همچون بعد مهاجرت شد. کارروی این مجموعه برایم مثل مراقبه و شاید هم بشود گفت مثل نوعی فرار بود.

از واژه "تسیان" برایمان بگویید؟

"تسیان" یک واژه شمالی است. به معنای غم از دست دادن. در گفتگویی با یکی از دوستانم، که اتفاقا کتابی نیز به این اسم دارد؛ به این نتیجه رسیدم که "تسیان" واژه‌ای است که خصوصیات یا بار معنایی این مجموعه را در بر دارد.

 "تسیان" را سیاه و سفید دیدید؟ می‌خواستید بار نوستالژیک اثر را بالا ببرید؟

دوست داشتم از عکس‌های کوچک و یا پرسنلی استفاده کنم؛ که شخصیت‌های درون عکس‌ها، حال و هوای پراکنده‌ای در وجودشان نداشته باشد. همه عکس‌های پرسنلی یک فرمت ثابت در نوع ایستادن و چهره دارند و این گونه عکس‌ها هم عموماً سیاه و سپید هستند.

با اینکه اسم مجموعه، حزن آلود و با کسانی مرتبط است که از دستشان داده‌اید یا دیگر نزدیکتان نیستند؛ اما احساس می‌شود که دوست هم نداشته‌اید که خاطره اشان از بین برود. چون در جایی از نخ وسوزن که به نظر استعاره‌ای از حک کردن برخی از مسائل در وجود و ذهن است؛ استفاده کرده‌اید.

تناقضی در آثار هست مثل ضرب المثل "با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن" ولی پایهٔ آثار بر روی حکایتی از کولی‌ها بنا شده. می‌گویند این‌ها سوزن بر خاک می‌زنند تا رفتگان را ظاهر کنند و رجعتی به آن‌ها داشته باشند.

در جایی برخی از آثار را جدا و نور‌پردازی کرده‌اید که به شکلی از حالت تخت بیرون می‌آیند. این اولین نمایشگاه شماست که حجم پیدا کرده و عکس‌ها از حالت دو بعدی خارج شده‌اند.

این‌ها بیشتر برداشت‌های شخصی است. شاید هم می‌شد آن نور‌ها را حذف کرد. اما فکر کردم که با نور، هم تأکیدی بر آثار شده و هم برخی از ظریف کاری‌های روی آثار، توسط مخاطب بهتر دیده می‌شود. بیشتر به دلیل زیبایی‌شناسی آثار بود تا چیز دیگر.

چند ار در این نمایشگاه هست که حس خیلی تلخی دارد.؛ مثل آن اثر که انگاری یک قاب بزرگ از آن برداشته شده.

در آتلیه‌ام یک قاب دارم که همین بلا سرش آمده و ایده‌اش را از آنجا گرفته‌ام. این جای خالی، مثل کسی است که دیگر نیست و از جلوی چشمت رفته است و اگر بخواهی جای خالی آن را پر کنی؛ باید یکی بزرگ‌تر یا شخص بزرگتری را جایگزین آن کنی. اگر این کار را انجام دهی؛ دیگر نمی‌توانی حتی جای خالی آن شخص را پیدا کنی. شاید مردم یک قاب را برای یک عمر بر روی یک دیوار نگه دارند. اما من که عکاس هستم؛ شاید دوست داشته باشم؛ عکس را عوض کنم و چون دور آن را خاک گرفته است؛ مجبورم آن را با قاب بزرگتری تعویض کنم. ولی در این اثر این رخداد برعکس شده است و جای خالی قاب بزرگ با قاب‌های کوچک‌تر پر شده است.

می دانیم که پیمان هوشمند‌زاده در طی این سال‌ها دوست داشته است که دو وجه داشته باشد. یکی عکاس و دیگری نویسنده. در آثار قبلی به صورت گذرا، حروف، کلمات و جملات را می‌بینیم اما به نظر می‌رسد در این مجموعه خیلی جدی‌تر شده. شاید مثل یک نوع پوست انداختن است. انگار کلمات شعر گونه‌ای که در آثارتان است از وجه نویسندگیتان می‌آید؟ البته با اجرای بسیار شسته رفته‌ای هم روبرو هستیم.

در مجموعه پیشین که نوشته‌ها روی ماشین‌ها می‌آمدند، به میدان گمرک می‌رفتم و لیبل می‌خریدم. چون زیاد آنجا می‌رفتم از من می‌پرسیدند آیا تو تزئیناتی داری؟ می‌گفتم نه و برایشان توضیح می‌دادم که من عکس می‌گیرم و یک بار هم نمونه‌ای که همراه داشتم را به آن‌ها نشان دادم. یکیشان بعد از ورانداز کردن عکس سرتکان داد و گفت: کارت هم تمیز است (می‌خندد). شعر کار شده در اثر هم این بود "پیک باشد و قدح باشد و تو باشی و من" که یک شعر افغان است و وجهی عاشقانه دارد. در واقع می‌خواستم شعررا مجسم کنم.

به عقب برگردیم ترکیب عکس و شعر یک نوع برآیند جدید است این ترکیب از کی در کارهای شما شکل گرفت؟

از دوران دانشجویی شروع شد و در آن زمان من این ترکیب را پیش می‌بردم ولی فرصتی برای ارائه‌شان پیش نیامد. بعد‌ها دیدم که شیرین نشاط با این ترکیب یک مجموعه بلند بالا دارد. خیلی حسرت خوردم که این ایده را شخصی پیش از من اجرا کرده است. بنابراین مجبور شدم از مسیر دیگری به خلق آثار برسم؛ تا دیالوگ بین عکس و شعر شکل جدیدی به خود بگیرد. البته تفاوتی که کار خانم نشاط با کار من داشت این بود که او از یک سری حروف استفاده کرده بود و فرم حرف برایش برجسته بود در حالی که در آثار من از متن استفاده می‌شود. چند سال پس از دوره دانشجویی و دیدن آثار نشاط، کار چاپ شعر و عکس در کنار یکدیگر باب شد و به نظر من هنوز خیلی جواب نداده است. فکر می‌کنم بهترین نمونه این‌ها کتاب تارکوفسکی است که شعر و عکس در این اثر خیلی به هم نزدیک می‌شوند. شاید به این دلیل که هم شعر و هم عکس از آثار خود او بودند و چون شعر و عکس از یک نفر مایه گرفته این ترکیب جواب داده است. خب من هم خیلی سعی کردم که شعر و عکس را به هم برسانم؛ که به نتیجه نرسیدم. بعد از آن یک مجموعه در مورد تلویزیون کار کردم. داستانی گرافیکی بود که از یک جا شروع می‌شد و در انتها به یک تلویزیون می‌رسید. در آن پروسه، به ترکیب کردن عکس و کلمه نزدیک شدم ولی یک مجموعه کوچک بود که نصفه و نیمه هم ماند. البته دردسرهایی هم داشت چون خودم نمی‌توانستم آن‌ها را از لحاظ گرافیکی ترکیب کنم و باید یک نفر می‌آمد و این پروسه را برایم انجام می‌داد. شاید هنوزهم نتوانسته‌ام این دو را به هم برسانم اما امیدوارم جایی موفق به این کار بشوم.

پس به شکلی شما از دوران دانشجویی به دنبال بر قراری دیالوگ مابین رسانه‌های مختلف بودید؟

بله آن موقع هم به دنبال‌اش بودم ولی ساختار کارهایی با این رویکرد با عکاسی مستند متفاوت است و من برای خودم این دو فضا را جدا کرده‌ام. شاید برای خیلی‌ها قابل قبول نباشد که کسی همه این‌ها را به موازات پیش ببرد ولی برای خودم انجام این کار‌ها به صورت همزمان، هیچ پریشانی در بر ندارد و انگار که من با شخصیت‌های متفاوتی هرکدام این کار‌ها را انجام می‌دهم.

اگرچه در ظاهر مرز بندی همه این فعالیت‌ها روشن است، با این حال دیالوگی مابین آن‌ها برقرار است و تأثیرات متقابلشان را هم تا حدی می‌شود شناسایی کرد.

نه به نظرم هیچکدام ربطی به هم ندارند و خودم پذیرفته‌ام که یک آدم چند شخصیتی هستم و هر کدام از این شخصیت‌ها، کار خودشان را انجام می‌دهند.

ولی در کارهای شما این رسانه‌ها به غنای یکدیگر کمک می‌کنند وتجربیاتی که در یک بخش دارید بر بخش دیگراثر گذار است.

اگر این طور فکر می‌کنید که خوب است. من مشکلی با این قضیه ندارم که این‌ها به هم متصل بشوند.

شاید یکی از مجموعه عکس‌هایتان با عنوان "قتل" را بشود تا حدی مجزا از کارهای دیگر در نظر گرفت.

آن مجموعه خیلی قدیمی است. تقریبا حدود پانزده سال پیش آن‌ها را کار کردم وه‌مان وقت به نظرم رسید آن عکس‌ها فرمت نمایشگاه ندارند. یعنی به درد نمایش دادن نمی‌خورند. شاید بیشتر به درد کتاب شدن می‌خوردند و برای زمان مناسب آن‌ها را کنار گذاشته‌ام. برای من آن آثار روی مرزی حرکت می‌کنند که هم می‌توانند عکاسی مستند به حساب بیایند و هم کارکردهای دیگری داشته باشند.

همواره در آثارتان یک نوع طنازی را می‌دیدیم. اما چه شده که در این نمایشگاه این طنازی را نمی‌بینیم؟ طنز را حساب شده وارد کار می‌کنید یا خیر؟

نه. می‌توانم بگویم از زمانی که به این مطلب پی برده‌ام؛ دست و پای مرا بسته است. قبلاً خیلی راحت‌تر کار می‌کردم و قضیهٔ طنزی هم در کار نبود. اما بعد از نمایشگاه‌هایی که داشتم؛ آنقدر همه به من گوشزد کردند که کار‌هایت طنز دارد؛ که خودم هم باورم شد و در آرشیو کار‌هایم گشتم و دیدم که بله، مثل اینکه یک سری کار طنز دارم و باید بگویم که این طنز‌ها فکر شده نبود. اما حالا وقتی می‌خواهم عکس بگیرم؛ اشراف به طنز موجود در آن دارم و مستقیما آن را در فولدر طنز قرار می‌دهم. به هرحال "تسیان" نمایشگاه تلخی است و اصلا جای شوخی نداشت.

خودتان فکر می‌کنید این تجربه‌های چند گانه‌ای که دارید؛ نوشتن و عکاسی که بخشی به بیرون از شما اشاره دارد؛ یا بخشی که شاید اولین مخاطب‌اش خودتان هستید؛ چه تأثیری بر روی هم داشته‌اند؟

هنوز به این مطلب فکر می‌کنم اما به نتیجه نرسیده‌ام و برای من نوشتن و عکاسی دو مطلب جدا از هم هستند. مسلماً بر روی هم تأثیر دارند اما توضیح آن سخت است. مثلاً سوزن‌ها را در یک صفحه کپی کردم و بعد با خط از بین حروف حرکت کردم. کلمات به هم متصل می‌شدند و یک تصویر جدید ارائه می‌دادند. فکر کردم که اگر به این‌ها سوزن بزنم ممکن است چه نتیجه‌ای داشته باشد. خیلی چیز‌ها شخصی و دیداری هستند و قابل توضیح نیستند. چون در لحظه شکل گرفته‌اند. در این دنیا خیلی از چیز‌ها به هم مرتبطند. مثلاً اگر شما دو پاراگراف نامرتبط به هم را داشته باشی با یک پاراگراف مابین آن‌ها، می‌توانید دو متن را به هم مرتبط کنید.

مجموعهٔ "یک حساب سر انگشتی" که در سوئد در سال ۲۰۰۲ یا ۲۰۰۴ برپا شد برایمان بگویید؟

مجموعهٔ یک حساب سر انگشتی را در‌‌ همان چند ماهی که در سوئد بودم شروع کردم. در آنجا آنقدر بی‌سوژه بودم؛ که شروع کردم از خودم عکس گرفتن و آن سری از عکس‌ها قرار بود به نوعی هبوط آدم باشد. می‌خواستم ببینم اگر آدم سر و ته وارد شود؛ برای این هبوط چه اتفاقی می‌افتد. به نظرم خیلی مسخره بود؛ چون هبوط نمی‌توانست با شلوار جین رخ بدهد. بنابراین باید برهنه می‌شدم که در آن هوای سرد ممکن نبود. در انت‌ها کسی که مجموعه را می‌دید؛ به این نتیجه می‌رسید که یک آدم شرقی هست که در فضای غربی می‌چرخد و واکنش این شخص نسبت به غرب را می‌بیند و مجموعه کلاً به چیز دیگری بدل شد. خواستم بعد از برگشتن به ایران آن مجموعه را ادامه دهم که دیدم نتیجه نمی‌دهد و برعکس آنجا فضا سر و ته نیست. ولی در آنجا سرو ته بودن را احساس می‌کردم بین خودم و آن فضا فاصلهٔ بسیاری می‌دیدم.

با توجه به گستردگی شبکه‌های اجتماعی ما هر روزه شاهد عکس‌هایی از مردم و یا حتی از خودمان در فضای بیرون از ایران و یا حتی در ایران هستیم. ثبت این نوع عکس‌ها شاید به دلیل یک درگیری انسانی است؛ برای ثبت یک هویت از خودمان، که وام گرفته از فضای بیرون از انسان است. در واقع شخص می‌خواهد خودش را در آن فضا ثبت کند تا به یک هویت جدید برسد. شاید در "یک حساب سر انگشتی" به نوعی، به سخره گرفتن آن رفتار است و در ثبت آن آثار بیشتر تأکید بر روی این مطلب است که من نمی‌خواهم؛ تملک خودم نسبت به فضایی که در آن هستم را نشان دهم. بیشتر می‌خواهم اشتباهی بودن خودم را در این فضا به نمایش بگذارم.

بله کاملاً درست است. اتفاقاً یک متن هم دارم به اسم "به فرنگ می‌روی" که آن هم وام گرفته از همین شکل گفتاراست و می‌شود گفت ادامهٔ همین جریان هست.

یکی از جذابیت‌ها یا ارزشمندی کارهای شما در این است که نرم افزار در آن دخیل نیست و با اینکه عکس‌ها به نظر تصاویر روزمره هستند؛ با این حال شما متوجه اتفاقاتی در عکس هستید که فضای عکس را عجیب می‌کند. چگونه این دو ماجرا را در کنار هم روایت می‌کنید؟

فکر می‌کنم تأثیر عکاسی مستند است؛ که تلاش می‌کنم قصهٔ عکس را در آن نگه دارم. به طور کلی به این نتیجه رسیدم که دو نفر آدم که با هم صحبت می‌کنند اگر نخواهند به هم دروغ بگویند و صادقانه هم حرف بزنند؛ باز هم حرف یکدیگر نمی‌فهمند چه برسد از روی عکس که اصلاً حرف یکدیگر را نمی‌فهمیم. به خاطر همین خیال خودم را راحت کردم و با خودم گفتم اگر می‌خواهم حرفی بزنم به هر حال کسی ته ماجرا را متوجه نمی‌شود که من می‌خواستم چه بگویم پس حداقل کار خودم را انجام می‌دهم. می‌دانید وقتی می‌گویم تأثیر عکاسی مستند به این دلیل است که وقتی عکسی را ثبت می‌کنی هر کس از آن عکس برداشت خودش را دارد در حالی که ممکن است هدف از گرفتن آن عکس چیز دیگری بوده باشد. خود واقعیت آنقدر پیچیده هست؛ که دست و بالت را باز می‌کند که هر کار که دلت می‌خواهی با آن عکس انجام دهی و خود عکاسی مستند مدام درون خودش لایه سازی می‌کند.

فکر می‌کنید جدای از عکاسی این پیچیدگی مختص دنیای معاصر است؟

نه فکر می‌کنم شامل یک کلیت می‌شود.

ادامه دارد...

نظر شما