شناسهٔ خبر: 26210 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

اصلاح‌گرى دينى؛ دين‌گريزى اصلاح‌طلبى

در تعريف و توضيح مفهوم اصلاحات، اختلاف زيادى وجود دارد و تعاريف اصطلاحى آن نيز بسيار محدود و يا نزديك به هم هستند. فرهنگ علوم سياسى، اصلاح را رفورم معنا كرده است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ عماد الدين باقی، در مقاله «تبری ابن تیمیه از گروه‌های تکفیری و تروریسم» كه در ماهنامه مهر نامه ذيل لوگوی «شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمت الله علیه» به دست طبع سپرده شده است، همچنان بر طبل القائات التقاطى و افكار انحرافى خود مى كوبد و مدعى مى شود،"ابن تیمیه فردی اصلاح‌ طلب است که در زمان خود یک روشنفکر دینی بوده و توانسته خرافات را از حول دین اسلام بزداید،......."ما به یکی از ویژگی‌ های برجسته ابن تیمیه، یعنی شجاعت در نقد و نظر و اجتهاد، امروزه بسیار نیازمندیم،........"ابن تیمیه از غول‌ های اندیشه در جهان اسلام بوده و متفکری است عقل‌ گرا که با توسل و شفاعت مخالف بوده و نظر فقهی خود را بیان کرده است.

ابن تیمیه خشک اندیش و تکفیری نبود؛ بلکه عقلگرا و اصلاحگر دینی بود........."او با وجود اینکه می‌گوید هر کسی حسین(ع) را زیارت کند و او را باب‌ الحوائج بداند، گناهکار و مشرک است و فقط خداوند است که باب الحوائج است، اما در‌‌ همان کتاب می‌ گوید که در مذهب اهل سنت، به مجرد اینکه کسی گناه کرد، تکفیر نمی‌شود........» باقى، با تمسك به چنين برداشت هاى ضعيف و سخنان سخيف و انحرافى از اسلام و احياگرى دينى كه تحقيقأ متأثر از انديشه هاى امثال صاحب قبض و بسط تئوريك شريعت مطرح مى گردد، در حقيقت از اندیشه‌ های تکفیری و سلفی ابن تیمیه جانبدارى و او را كه خود، تحت تأثير افكار تكفيرى، در شمار اعضاى اتاق فكر تقابل با اسلام و در ليست فراكسيون اسلام آمريكايى قرار مى گيرد، فردی عقلانی مى نامد که با «شفاعت» و «توسل» مخالف بوده است.

او که سابقه مخالفت با احکام شرعی اسلام و زیر سوال بردن فقه اسلامی، به دلیل تعارض با منشور حقوق بشر ملل متحد را در کارنامه خود دارد، همچنين، ابن‌تیمیه را که یکی از افراطی‌ ترین نظریه پردازان سلفی‌ گری و پدر معنوی و فکری نیروهای تکفیری جهان است، فقیهی عقل گرا مى نامد که با وجود زیر سوال بردن عقاید اساسی مذهب شیعه، آن‌ ها را تکفیر نمی‌ کند و با آنان مدارا می‌کند. باقی در حالى چنين مواضعی را درباره اندیشه‌ های ابن تیمیه اتخاذ مى نمايد، که موضع گيرى هاى وى باعث طرد او حتی از سوی جوامع اهل سنت شده است.

شاخص هاى نسل سوم اصلاح طلبى و نو اصلاح طلبان تجديد نظر خواه، در حالی بر طبل اصلاح گرى دينى مى كوبند كه در دين گريزى به بهانه اصلاح طلبى، شهره شهرند. طبق اسناد تاریخی، خيانتى كه اسلام ناب محمدى(ص) از جريان روشنفكرى بيمار و وابسته و تساهل انديشى، از يك سو و  مقدس مأبان دربارى و تحجر انديش، از سوى ديگر ديده است، از لژ فراماسونرى بريتانياى كبير نديده است! ابن تیمیه، شخصی متحجر و در عين حال تحت تأثير روشنفكرى غربى بوده است، يعنى او زائيده جمع اضداد و به يك معنى خروجى وحدت وجود عالمان متهتك و جاهلان متنسك است.

عماد باقی

من قبلأ و در نوشته هاى پيشين خود، رسيدن اين دو خط موازى و در عين حال هم مقصد، يعنى خط متحجرين و خط متساهلين، به يك خط را پيش بينى كرده ام و اكنون نيز مى كوشم نشان دهم، نوك پيكان روشنفكرى پست مدرنيسم و نوك پيكان سنت و واپسگرايى، دو خط انحرافى هستند كه سر انجام به يك خط، ختم مى شوند. از منظر اصلاح گرى دينى، اصلاح طلبى دين گريز و اسلام تكفيرى، دو تيغه يك قيچى براى قطع شجره طيبه اسلام شيعى است.

در حالى كه ديدگاه هاى ابن تيميه، واقع بینانه نبوده است و مثل بسيارى از روشنفكر زده هاى وطنى، بعضأ افكار التقاطى و متأثر از مكاتب بيگانه را به نام اسلام روشنفكرى ترويج مى كرد، از عجائب اين قصه پر غصه، سينه زدن مشتى از عناصر جريان روشنفكرى دين گريز و وادادگان واپسگرا، زير بيرق امثال ابن تيميه است. در دورانی که اسلام و مسلمانان، بیش از هر چیز محتاج وحدت كلمه و يكپارچگى بودند، ظاهرأ حاجت ابن تيميه و امثال او، افشاندن بذر تفرقه و ايجاد اختلاف بين مردم بود.

او با افكار انحرافى خود و نزديكى به پلوراليسم دينى منبعث از سكولاريسم، القائات منفى و مخربى مانند تجسیم، حرمت زیارت، استغاثه، شفاعت و توسل را به سلف نسبت مى دهد، در حالی که علمای اهل سنت، ادعاى ابن تیمیه درباره مذهب سلف را تکذیب کرده و مى گویند،" از منظر سلف، در معانى و تفاسير آیات، باید هـمـان ظـاهر بدوى آن‌ ها را گرفت و تفسیر آن‌ ها درست به‌‌ همان نحو باید باشد که وارد شده، بدون هـیـچ تـاویلى، یا توقفى در آنچه ظاهر است، و لذا امثال ابن تيميه، در حقيقت گرفتار تـشبیه کامل شدند و این خلاف عقیده سلف است". از سوی دیگر، آبشخور فکری گروه‌ های تکفیری تندرو نظیر داعش که اكنون به نام اسلام، فجيع ترين جنايات را مرتكب مى شوند و به صغير و كبير، رحم نمى كنند، از اندیشه‌ های مسموم موسوم به فردى منحرف و متفرعن، چون ابن تيميه است. هم او كه باقى و باقى بقاياى اصلاح طلبان داخلى، تحت عنوان اصلاح گرى دينى و مصلحان ملى، زير پرچمش سينه مى زنند!

باز هم تكرار مى كنم، در حالى مدعيان اصلاح طلبى و مصلحان دينى، از ابن تیمیه و آراء و نظرات بدوى و بدعت برانگيز او دفاع مى كنند كه حتى بسیاری از عالمان اهل سنت، مخالف وی بوده و از او تبری می‌جویند. جالب تر اينكه، مدعيان دروغين حقوق بشر در ايران، امروز مدافعين راستين قتل عام و نسل كشى در جهان هستند! معلوم و مبرهن است، كسى كه ضروريات دين را ناباورانه نايده مى گيرد و در احكام حلال و حرام الهى و ضروريات دين، اجتهاد در مقابل نص مى كند، عاقبت اين سستى و كاهلى در كار دين و ديندارى، نتيجه اش مى شود، مخالفت با فرائضى چون، زيارت، شفاعت و توسل و صد البته سر انجام چنين افكار التقاطى، خروج از اسلام و ورود به جلگه مشتى تكفيرى دين گريز است!

كسانى كه خبره اند و خبرويت دارند، مى دانند كه افكار التقاطى، زائيده انديشه پلوراليسم و متأثر از سكولاريسم است و پيش از اين هم، كسانى از همين جماعت به ظاهر روشنفكران اصلاح طلب، به بهانه روشنفكرى و اصلاح طلبى دينى، صراط هاى مستقيم را در مقابل صراط مستقيم نشاندند و بدينوسيله باب بدعت هاى دينى را يكى پس از ديگرى گشودند و با طرح نقطه نظرات خود، نشان دادند كه به ديكته هاى اغيار تن در مى دهند! حتى برخى را مى شناسم كه در حالى خود را به ديدگاه هاى موهن امثال سلمان رشدى مرتد، نزديك مى دانند و اساسأ در مقابل حكم ارتداد او مقاومت نشان مى دهند كه از تئوريسن هاى گروه تروریستی داعش در سوریه و عراق، يعنى كسانى كه گردن افرادى را مى زنند كه به زعم خود، آنها را در شمار مشرکانى مى دانند كه باید به زور شمشير هدایت شوند، دفاع مى كنند!

البته اينگونه تفسيرهاى فرا دينى و برداشت هاى غلط از اسلام و آمران و عاملان خود سر گروه تكفيرى داعش ، شبيه كاركردهاى گروهك منحرف و تروريستى فرقان بود كه با توسل به مقام توجيه و انحراف از سر استدراج و تفسير به رأى آراء اسلام و احكام شرعى، به خود اجازه مى دهند خون امثال مطهرى را مباح بدانند! اين گروه به ظاهر دينى و در باطن دين گريز، مغز متفكرى را هدف گلوله قرار دادند كه انديشه تابناك او، همچنان چراغ راه محققان و پژوهش گران علوم دينى است.

مطهرى در تعريف مكاتب مادى و جريانات دين گريز گفته است، «دقيقاً يادم نيست شايد در سال ۲۵ بود كه با برخي كتب ماديين كه از طرف حزب توده ايران به زبان فارسي منتشر مي شد و يا به زبان عربي در مصر، مثلاً منتشر شده بود، آشنا شدم. كتاب هاي دكتر تقي اراني را هر چه مي يافتم، به دقت مي خواندم و چون در آن وقت به علت آشنا نبودن با اصطلاحات فلسفي جديد، فهم مطالب آنها بر من دشوار بود، مكرر مي خواندم و يادداشت برمي داشتم و به كتب مختلف مراجعه مي كردم. بعضي از كتاب هاي اراني را آن قدر مكرر خوانده بودم كه جمله ها در ذهنم نقش بسته بود.» استناد به اين سخن مطهرى، يعنى اينكه در دوران رضاخان در كنار سركوب كامل روحانيت و اعتقادات ديني مردم، كمونيست هاي ايراني در جايگاه مخالف حكومت او، به صورتي ديگر خود را براي يك تلاش دين ستيزانه، در سال هاي بعد و در قالب حزب توده آماده مي كردند. بدعت هاى دينى و داعيه اصلاحات به تراژدى تكراري تبديل شده است كه بر اساس آن، برخى چهره هاى معلوم الحال و جريانات سياسى، عبور از دين را تمدن و متدهاى دين گريزى را اصلاح گرى مى نامند و بدينوسله نام روشنفكرى دينى را به عنوان يك افتخار يدك مى كشند.

حداقل در تاريخ سياسى معاصر، كسانى مثل ميرزا ملكم خان، محمدعلى فروغى، سيدحسن تقى زاده و احمد كسروى، از اين كويى و افرادى چون مارتين لوتر، ماركس، ارانى و ابن تيميه، از آن كويى، اهم امهات اسلام ناب محمدى(ص) و دين پاك نبوى را تحريف و تضعيف و به بهانه اصلاحات، القائات خود را به ويژه در ميان جوانان، إلقاء كرده و اكنون نجواى غريبانه و كهنه آنان توسط نو اصلاح طلبان موصوف به چپ راديكال، از قبيل، سروش، كديور، حجاريان، گنجى، سحرخيز و باقى، در اشكال مختلف نجوا مى گردد.

تئورى قبض و بسط شريعت، حرمت شفاعت و زيارت، احكام تقليد و تحقيق، پلوراليسم دينى و صراط هاى مستقيم، سكولاريسم و جدايى دين از سياست،  ليبراليسم و افكار التقاطى، مخالفت و مقابله با احكام قصاص، حجاب، ارتداد و بلاخره تحريف عاشورا و نقد بشرى نهضت امام حسين(ع) و زدن پنبه خط رهبر فقيد انقلاب و بنيانگذار جمهورى اسلامى، با هدف به زير كشيدن انقلاب اسلامى و حكومت دينى، از جمله كدهاى مصطلح جريان روشنفكرى بيمار و وابسته براى دور كردن دين و شعائر دينى از زندگى شخصى و اجتماعى مردم است.

ميرزا ملكم خان مي گويد،"در اروپا كه بودم سيستم هاي اجتماعي، سياسي و مذهبي مغرب را مطالعه كردم. با اصول مذاهب گوناگون دنياي نصراني و همچنين تشكيلات جمعيت هاي سري و فراماسونري آشنا گرديدم. طرحي ريختم كه عقل سياست مغرب را با ديانت مشرق به هم آميزم. چنين دانستم كه تغيير ايران به صورت اروپا كوشش بي فايده اي است. ازاين رو، فكر ترقي مادي را در لفاف دين عرضه داشتم تا هموطنان، آن معاني را نيك دريابند. دوستان و مردم معتبري را دعوت كردم. در محفل خصوصي از لزوم پيرايشگري اسلام سخن راندم". نيز، فتحعلي آخوندف كه از پيشقراولان فرهنگ غرب است. گفته است،"بعد از چندي به خيال اينكه سد راه الفباي جديد و سد راه سويلزاسيون در ملت اسلام، دين اسلام و فناتيسم آن است، براي هدم اساس اين دين و رفع فناتيسم و براي بيدار كردن طوايف آسيا از خواب غفلت و ناداني و براي اثبات وجوب پروتستانتیسم در اسلام به تصنيف كتاب كمال الدوله شروع كردم". پروتستانتيسم را اگر معادل مسيحيت تحريف شده و اسلام روشنفكرى بدانيم، باز هم صداى پاى روشنفكرى و غرب زدگى، با زدن انگ موهومات و خرافات به اعتقادات دينى و لزوم اصلاح گرى دينى و دين گريزى اصلاح طلبى، به گوش مى رسد و به گمان من، افكار امثال ابن تيميه و سخنان سخيف دانش آموختگان مكتب التقاط مبنى بر تقليد از خط روشنفكرى غربى، كوششى براى باز تعريف شبيخون فرهنگى غرب و دشمنى با اسلام راستين است.

در دوران ديكتاتورى رضاخان قلدر كه استبداد بيداد مى كرد و عالمان دينى و دانشمندان، از خوف خفقان لجام گسيخته رضاخانى، بايد روزه سكوت مى گرفتند، افرادي با داعيه كارشناسي دين و اصلاح گري ديني، در آزادي كامل به طرح ديدگاه هاي مغاير با اسلام ناب مشغول بودند. افرادي همچون شريعت سنگلجي، سيداسدالله خرقاني و احمد كسروي از اين جمله اند. جالب است كه اصلاح طلبي ديني، بيشترين الهام را از شبهه افكني هاي فرقه متعصب و استعماري وهابيت گرفته بود. شريعت سنگلجي بعضي از شعائر شيعه مثل توسل، شفاعت و رجعت را وقيحانه زير سؤال مى برد، اما حكومت رضاخان به كتابي كه در نقد اين نظرات نگاشته شده بود، اجازه انتشار نمى داد. احمد كسروي هم با اشاره به منشعب شدن اسلام به مذاهب و مسالك متعدد، مدعي دين جديدي به نام پاكديني شد و گفت،"با آنكه پايه آن اسلام است، اين پاكديني جانشين اسلام و طبق خواست خداوند است و لذا آئين اوست". البته كسروى كه از خود بريده و به لژ فراماسونرى پيوسته بود، در خلال اين دين سازي كاذب، سعي مي كرد اقدامات رضاخان، مثل اجبار زنان مسلمان به بي حجابي را وجاهت اعتقادي ببخشد.

براى نقد و بررسى بيش از پيش جريان روشنفكرى غربى و نشان دادن نيمه پنهان مدعيان احياگرى دينى و دين گريزى اصلاح طلبى، كافى است نيم نگاهى به آراء و نظرات اصلاح طلبان وطنى بيفكنیم، تا حقيقت دشمنى پيدا و پنهان استعمار فرهنگى با اسلام ناب روشنتر گردد. جنبش اصلاح طلبى دينى كه ظاهرأ جريانى است نوگرايانه و فلسفه سياسى خود را اصلاحگرى دينى مى داند، از آنجا كه بر خلاف ادعاى خود، از مسئله احياگرى دينى و نگاه ايدئولوژيك استفاده ابزارى مىكند و با شعار فقه پويا و ايجاد نوعى پروتستانيسم اسلامى، در حقيت مى خواهد، فقه سنتى را به چالش بكشد. نظريه ماكسيماليسم دينى و دين سياسى را از انواع و اشكال جزم انديشى دينى و مبارزه با مبانى حقوق بشر و آزادي هاى اجتماعى مى دانند و لائيسيته و جدائى نهاد دين، از نهاد دولت را ترويج و تبليغ مى كند.

ماكسيماليسم دينى، از ديگر روش هاى نخنما شده دين گريزى اصلاح طلبانه است. اين جماعت حداقلى به بهانه نو انديشى دينى، مى كوشد كه اسلام و احكام دينى را از زندگى و الزامات عصر جديد خارج  و به عبارت ديگر، اصلاح طلبى دينى را از احياگرى دينى، جدا سازد. گفتمان احياگرى دينى، از قبيل آنچه ابن تيميه از آن سوى و گردانندگان روزنامه هاى زنجيره اى از اين سوى، دنبال مى كنند، بر آن است كه مبانى تجدد و ترقى، بلكه فرهنگ منحط غربى را در مقابل فرهنگ اسلامى و جامعيت اسلام براى تمشيت و معيشت انسان و جامعه، قرار دهد.

خرده شاگردان جريان روشنفكرى و دانش آموختگان مكتب سكولاريسم، مدرنيته غربى و پست مدرنيسم افسار گسيخته را كعبه آمال و اعمال خود دانسته و دين و ديندارى را أفيون ملت ها و احكام اسلام را ناتوان در اداره جامعه معرفى مى كنند. روشنفكران به اصطلاح دينى، مانند روشنفكران چپ، كه از انديشه ديكتاتورى پرورلتاريا و توهم حداكثرى انديشه هاى ماركس سود مى جويند، امروز از جمله انديشه هاى انحرافى و مخرب مكاتب ضد دينى محسوب مى شوند، گرچه با شعار دين و عوام فريبى به ميدان آمده باشند. در قرآن واژه هاى اصلاح و افساد متلازم با واژه هاى معروف و منكرند، اصلاح طلبى مصداق امر به معروف و افساد مصداق اشاعه منكر است.

اصلاح طلبى دينى رابطه عميقى با امر به معروف و نهى از منكر دارد. به همين جهت همه مسلمانان را مى توان طرفدار حقيقى اصلاحات واقعى، يعنى انجام فريضه مهم امر به معروف و نهى از منكر دانست و اساساً اصلاح طلبى به معناى صحيح كلمه، هدف همه نهضت هاى توحيدى و بعثت انبياى الهى بوده است. هم چنانكه پيامبر(ص) و پيامبران و ائمه معصومين(عليهمالسلام) خود از بارزترين مصلحان تاريخ بشريت به‌شمار مى روند. اما و هزار اما، آنچه امثال صاحب اين قلم را به واكنش در مقابل چالش هاى سياسى و نه علمى مشتى مدعيان جريان روشنفكرى بيمار و وابسته، وا مى دارد، همانا ظهور و حضور و بروز چهره هاى معلوم الحال و متأثر از سرويس هاى پيدا و پنهان دستگاه هاى استعمارى، به عنوان نوك پيكان مخالفين اسلام ناب محمدى(ص) و دشمنى با انديشه دينى و قرآنى، از قبيل آنچه امروز تكفيرى هاى داعش تحت تأثير وهابيت انجام مى دهند، مى باشد. زيرا همه مى دانيم كه مدعيان روشنفكرى و اصلاح طلبى، در اين عصر مثل ساير اعصار، لاجرم دچار انحرافات فاحش است، منحرفين خيال مى كنند، اصلاح طلبى، يعنى ساختار شكنى، يعنى دگرگونى، يعنى انقلاب در انقلاب و بلاخره يعنى عداوت با سيستم حاكم، گرچه اين سيستم، سيستم حكومت على(ع) باشد! خوارج و مارقين و قاسطين و ناكثین هم با دعوى اصلاح طلبى، به مصاف احياگرى علوى آمدند و نتيجه آن شد كه ديديم!؟

امروز هم وهابيت كه به گمان من زائيده افكار التقاطى ليبراليسم مذهبى است، از دل انديشه روشنفكرانى بيرون آمد كه اكنون يكى از خروجى هاى آن، گروه تروريستى داعش است! اصلاح گرى دينى در اروپا نيز به دنبال رنسانس و انقلاب صنعتى شكل گرفت و راه ديگرى را پيمود. رنسانس يا تجديد نظرطلبى در باورها، آداب و سنت هاى ديرين، تا حدودى به انكار ارزش هاى الهى انجاميد. نگرش تازه به دين و تفسيرهاى نوين دينى، در حقيقت از آموزه هاى مسيحيّت و بازتاب واقعيت هاى تاريخ حاكميت كليسا و سوء استفاده هاى رهبران به ظاهر مذهبى، به ويژه در قرون وسطى است. جنبش هاى اصلاحى، اعم از اشكال صحيح و غلط آن، داراى صبغه فكرى،  اجتماعى و فكرى و اجتماعى، بطور توأمان بوده است. نهضت غزالى، فكرى بود و او در صدد احياى علوم دين برآمد و  نهضت هاى علويين و سربداران نهضتى اجتماعى عليه حكام زمان بود و سرانجام نهضت اخوان الصفا هم فكرى و هم اجتماعى بود.

در اين ميان، البته مصلحان واقع بين و عالمان و متفكران دينى، در جهت اصلاح و تصحيح جهان بينى هاى محدود، بر اساس اسلام ناب بودند و به جاى سخن از مكتب تفكيك و اصرار بر إلقاء نظريه جدايى دين از سياست، وحى از عقل، اسلام  از حكومت، تقليد از تحقيق و .... سخن از ارتباط و در هم آميختگى، علوم الهى و علوم انسانى به زبان مى رانند و اجتهاد و نوآورى با حفظ اصولِ اوليه و حرمت حلال و حرام خدا و مطابقت با مقتضيات زمان و مكان و مسائل مستحدثه مطرح مى گردد. پروتستان ها در اروپا، گرچه تحت تأثير اسلام و آموزه هاى فرهنگ و تمدن اسلامى، در تمدن يونان و روم، به جهان بينى جديد رسيده و وارد دوره رنسانس و پيشرفت هاى بعدى و انقلاب علمى، تجارى، صنعتى، سياسى و اجتماعى شدند امّا به دليل تزلزل در اركان و مبانى دينى و معرفتى، دين و معنويت را كنار نهادند و به تفريط دچار شدند.

ارتباط نامناسب شرقيان با فرهنگ و تمدن جديد غربى و ورود و هجوم استعمار اروپايى و امپرياليزم سرمايه دارى، با توجه به استعمار فرهنگى كه در جهت استحاله فرهنگى جوامع شرقى و مسلمان صورت گرفت، بسيارى از تحصيل كردگان جديد و روشنفكران اين جوامع را به جريان تقليد از تمدن غرب و غربگرايى و غربزدگى و تجدد كشاند. از اين طريق تغييرات اجتماعى و اصلاحات مدرنيستى و در واقع غربى سازى به جاى نوسازى، افراد و جوامع اسلامى را با يك انحراف و بحران هويت مواجه مى سازد. سيد جمال الدين اسدآبادى كه هم درد دين داشت و هم از جمله مصلحان واقعى و مشاهير نهضت هاى اصلاحى در صد ساله اخير است، استبداد داخلى و استعمار خارجى را دو مسئله مهم جوامع اسلامى مى دانست.

سيد جمال الدين، مردى متجدد و مصلح بود و مسلمانان را به فراگيرى و اقتباس از علوم و فنون جديد فرا مى خواند و در عين حال، متوجه خطرات ناشى از تجددگرايى افراطى بود. محمد عبده و عبدالرحمن كواكبى نيز، در شمار انديشمندانى بودند كه به تفكر بيدارى اسلامى و جامعيت دين براى اداره امور مسلمانان اعتقاد داشتند و در اين ميان، با به ظاهر روشنفكران زمان خود، چالش هايى را پشت سر گذاشتند.

در تعريف و توضيح مفهوم اصلاحات، اختلاف زيادى وجود دارد و تعاريف اصطلاحى آن نيز بسيار محدود و يا نزديك به هم هستند. فرهنگ علوم سياسى، اصلاح را رفورم معنا كرده و مراد از آن را اقداماتى مى داند كه براى تغيير و تعويض برخى ازجنبه هاى حيات اقتصادى و اجتماعى و سياسى، مطرح مى شود، بدون آن كه بنياد جامعه را دگرگون سازد، مثل رفورم هاى آموزشى، ادارى، بازرگانى، انتخاباتى و... . اسلام و ماركسيسم و ليبراليسم از مكاتبى هستند كه بيش تر در رويارويى با يكديگر و يا در بطن تعليمات خود، به مقوله اصلاحات پرداخته اند و همواره در ارائه نظرات خود دچار چالش و تضاد شده اند. دو ديدگاه ماركسيسم و ليبراليسم از اصلاحات به عنوان ابزارى در جهت رسيدن به اهداف خاص خود استفاده مى كنند. ماركسيسم منع اصلاحات و جلوگيرى از هر گونه اصلاح را براى ايجاد انفجار در جامعه و وقوع يك انقلاب كارگرى سرلوحه كار خود قرار مى دهد.

 امّا ليبراليسم براى ايجاد انحراف و جلوگيرى از نهضت بيدارى اسلامى و حفظ سرمايه دارى و گسترش آن در سراسر جهان، از اصلاحات استفاده ابزارى مى كند. در دنياى غرب، امريكا سردمدار اصلاحات ليبرالى است و در ايران، پس از پيروزى انقلاب اسلامى، غرب و روشنفكرى غربى، با حمايت از عناصر داخلى به ظاهر اصلاح طلب، از افكار دگر انديشان، در مقابل انديشه حكومت اسلامى، حمايت مى كند.

دکتر محمدتقى فرجى، رئیس بنیاد حکمت و اندیشه

نظر شما