شناسهٔ خبر: 26673 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

دیده‌ها باز است، لیک از راه گوشم دیده‌اند/ یادداشتی درباره «چند متر مکعب عشق»

«چند متر مکعب عشق» با استقبال وسیعی از جامعه مهاجرین افغانستانی روبرو شده است. جامعه مهاجرینی که همچنان حسرت دیده شدن در رسانه‌های ایرانی را می‌خورد. محمدکاظم کاظمی، شاعر و نویسنده یادداشتی درباره فیلم نوشته است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از تسنیم؛ محمدکاظم کاظمی در یادداشتی نوشت: اکنون سه دهه از حضور مهاجران افغانستان در ایران می‌گذرد. سه دهه یعنی عمر یک نسل. در تحول‌های اجتماعی، هر سی سال را یک نسل به حساب می‌آورند و اگر از این منظر بنگریم، مهاجران افغانستان دیگر نباید مهاجر به حساب آیند، ولی همچنان به حساب می‌آیند و شاید تا سال‌ها بعد نیز. ولی با این که این مردم در عمل بخشی از جامعه ایران شدند، یک حقیقت را نباید انکار کرد، این که اینان در این سال‌ها بیشتر «شنیده شدند» و «دیده نشدند». یعنی اگر جامعة میزبان هم آن‌ها را دید، از راه گوش دید، و اینک این نکته را باز می‌کنم.

جمعیت مهاجران افغانستان در ایران، بنا بر روایات رسمی و غیررسمی، همواره چیزی در حدود یک تا دو درصد جمعیت ایران بوده است. ما برای سهولت، همان یک درصد را در نظر می‌گیریم. به هر حال این انسان‌ها در این جامعه و در این کشور زیسته‌اند و قریب به یک درصد از کار و فعالیت و در مقابل قریب به یک درصد از مصرف جامعه از آنان بوده است. حال می‌توان پرسید که این مهاجران در یک درصد از حجم محصولات رسانه‌ای ایران هم حضور داشته‌اند؟ بالاخره این انسان‌ها در این جامعه هستند؛ و جامعة میزبان پذیرای آنان بوده است، خواه به میل و رغبت و خواه به ناگزیری. و این مردم در این جامعه حضور داشته‌اند، اگر در مقام کارگر، اگر در مقام شاعر و نویسنده و اگر شهید و جانباز جنگ تحمیلی. اما این حضور، به اندازه‌ای که استحقاق آن بود و به اندازه‌ای که لااقل در بخشی از فعالیت‌های اجتماعی این کشور سهم داشت، دیده نشد.

و وقتی دیده‌شدن‌ها به پیمانه‌ای که توقع نرفت نبود، لاجرم سهم شنیدنی‌ها بالا رفت. یعنی بسیاری از افراد جامعة میزبان، مهاجران را بر اساس شنیده‌هایشان می‌شناختند، و این شنیده‌ها گاهی شایعه بود، یا خبری بود که دهان به دهان چرخیده و بزرگ شده بود، یا معتبر و مستند نبود. چنین شد که حقیقتِ زندگی مهاجران از چشم جامعة میزبان پنهان ماند. بسیاری از آنان ندانستند که این مهاجران با آنان همزبان‌اند، با آنان فرهنگ مشترک دارند. سرنوشت مشترک دارند و البته چه چیزهایی غیرمشترک دارند، دردهایی که خاص مهاجران است و باید مهاجر باشی، یا زندگی مهاجر را دیده باشی تا آن را درک کنی. ولی وقتی زندگی مهاجر به دید نیامد، از رهگذر شنیده‌ها کمتر می‌شود این‌ها را دریافت، که گفته‌اند «شنیدن کی بود مانند دیدن».

اما این دیده نشدن و فقط شنیده شدن وجهی دیگر هم داشت، یعنی فعالیت‌های ادبی و هنری مهاجرین هم فقط در حوزة «هنرهای کلامی» شکل گرفت، یعنی شعر و داستان. چرا؟ چون فقط این شکل از فعالیت بود که نه امکانات بسیار به کار داشت و نه مجوزهای لازم. پس بی سبب نبود اگر بسیاری از هنرمندان مهاجر به شعر و داستان روی آورند. و گفتنی است که بعضی از آنانی که ذاتاً استعداد و توانایی هنرهای دیگر همچون سینما را داشتند نیز، تا سال‌ها شاعر و داستان‌نویس بودند. این قابلیت‌هایشان وقتی بیشتر آشکار شد که آنان امکان آموزش و فعالیت سینمایی را یافتند، به واسطة مختصر زمینه‌هایی که در یک مقطع زمانی برای آموزش آنان و استفاده از توانایی‌هایشان میسر شد به همت نادر طالب‌زاده و دوستان روایت فتح، که متأسفانه از ثمرات آن هم استفاده‌ای در داخل ایران نشد.

آن مجموعه‌ مستند چندقسمتی که از زندگی و فعالیت، دردها و رنج‌ها و البته قابلیت‌های وسیع فکری و هنری جامعة مهاجر از سوی گروه روایت فتح صدا و سیما ساخته شد، اگر در رسانه‌‌های ایران نمایش داده می‌شد، شاید بسیاری از ذهنیت‌ها را در مورد جامعة مهاجر عوض می‌کرد، که چنین نشد متأسفانه. و جامعة مهاجر همچنان در رسانه‌های ایران پنهان بود، مگر در بعضی مجموعه‌های طنز تلویزیونی و به صورتی که متأسفانه اسباب دست‌انداختن و به ریشخندگرفتن مهاجران را فراهم می‌آورد، مثل آنچه در مجموعة «چهارخونه» دیدیم. یعنی بدبختی این بود که درست در آنجا که قرار بود اتفاقی هم بیفتد، آن اتفاق دقیقاً در جهت برعکس بود.

با این وصف، بیجا نیست اگر بگوییم که بخش عمده‌ای از آنچه در عرصة دیده شدن جامعة مهاجر ضرور بود، بر دوش سینما افتاد. سینمای ایران توجه و التفاتی بیش از صدا و سیما به موضوع مهاجرت و مهاجران داشت، شاید بدین واسطه که کمتر از صدا و سیما نگران بعضی ملاحظات اداری و خواست‌های ادارات مربوط به مهاجران بود. چون حقیقت این است که ادارات دست‌اندرکار و متولی امور مهاجران ـ که انتظار می‌رود حامی یا لااقل نقطه اتکای مادی و معنوی جامعة مهاجر باشند ـ همچون یک اهرم فشار به جامعه مهاجر عمل کردند. یعنی اگر به طور طبیعی انتظار می‌رود که مهاجران از هر جا که سختی و محدودیت ببینند، به ادارات مربوط به امور مهاجران پناه ببرند، برعکس آنان به فکر گریزگاهی از دست محدویت‌های ابلاغ شده از سوی این ادارات بودند.

باری، گفتیم که سینمای ایران بناچار تنها جای دیده شدن جامعة مهاجر بود و هم از این روی، چند فیلمی که برای افغانستان، مهاجران این کشور و مسایل آن‌ها ساخته شد، چشم مهاجران را روشن و دلشان را شاد ساخت. این فیلم‌ها تا حدودی نگاه‌های جامعة میزبان را هم به خود معطوف ساخت، هرچند در مواردی این ساخته‌های سینمایی نیز تصویرگر دقیق جامعة مهاجر و کشور او نبود، چون همان فیلم‌سازان نیز آگاهی دقیقی از این مسایل نداشتند.

در چنین وضعی است که «چند متر مکعب عشق» ساخته می‌شود، فیلمی که از طرفی روند بسیار کندِ دیده شدن جامعة مهاجر را تسریع می‌بخشد و در عین حال، آنچه از این جامعه نمایش می‌دهد، تا حدود خوبی توصیف درست و عینی این زندگی است. سینمای ایران شاید هیچ‌گاه چنین به متن زندگی مردم افغانستان وارد نشده بود و تصویری دقیق از زندگی لااقل یک قشر از این مردم را نشان نداده بود.

آنچه در این فیلم برجستگی خاص دارد، نمایش یک حقیقت است، همزیستی و همراهی جامعة مهاجر و میزبان و آمیختگی اجتماعی و عاطفی میان این‌ها. این موضوعی است که غیر قابل انکار است. یعنی با آن که گاهی رسانه‌ها و دستگاه‌های متولی امور مهاجران، تصویری هراسناک از جامعة مهاجر ترسیم کرده بودند و مردم ایران را از اینان بیم می‌دادند، آمیختگی دو جامعه بیش از حد انتظار بوده است. این چیزی است که در این فیلم آشکار است.

موضوع دیگر تعادلی است که در این فیلم در میان جنبه‌های گوناگون عاطفی و اجتماعی رخ داده است. یعنی ما فیلم را یک فیلم جهت‌دار نمی‌بینیم، یا لااقل اگر جهت‌مندی‌ای در کار است، مغرضانه و غیرمنصفانه نیست.

هم از این روی، دیدن این فیلم هم برای جامعة مهاجر بسیار خوشایند است، هم برای جامعة میزبان. این را می‌تواند منادی وفاق و همدلی دو ملت دانست و این چیزی است که ما در این سال‌ها بیش از هر چیز، به آن نیازمندیم.

نظر شما