شناسهٔ خبر: 27487 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

محمدرضا حکیمی؛

تعريف «عدالت‏»از زبان امام صادق(ع)

محمدرضا حکیمی محمدرضا حكيمی در آثار پربرگ و بارشان كه برگرفته از سرچشمه‌های ثقلينی است، مكرر به فرموده‌های خاندان مبارك پيامبر اكرم(ص) و از آن جمله امام صادق(ع) اشاره كرده‌اند. آنچه در پی می‎آيد، نوشتاری ديگر از ايشان است.

 

فرهنگ امروز/ محمدرضا حکیمی: تعريف عينى و عملى عدالت، از امام صادق(ع) و امام كاظم(ع)، به نقل از كتاب «كافى‏»، و مطلبى چند پيرامون «عدالت‏»:

عالمان معقول و منقول بر اين حقيقت اتفاق دارند كه چون درباره موضوعى سخنى معتبر از معصوم(ع) برسد، آن سخن بر همه سخنان ديگر گويندگان ـ هر كس باشند ـ مقدم است، و قبول آن به ضرورت عقل لازم است و تمثيل معصوم(ع) در حكم «قياس برهانى‏» است، با مقدمات «اولى‏» (نه نظرى).

ملا عبدالرزاق لاهيجى (م: ۱۰۷۲ق) مى‏گويد: «مقدماتى كه فراگرفته شود از معصوم، به طريق تمثيل، به منزله اوليات باشد در قياس برهانى. و چنان‌كه قياس برهانى افاده يقين كند، دليلى كه مؤلف باشد از مقدمات مأخوذه از معصوم افاده يقين تواند كرد، به اين طريق كه اين مقدمه، گفته معصوم است. و هرچه گفته معصوم است، حق است. پس اين مقدمه حق است.»۱

و روشن است كه اين چگونگى از آنجاست كه منشأ علم معصوم، «علم الهى‏» و «لوح محفوظ‏» و «كتاب مكنون‏» است، و عقل معصوم عقل كلى است نه عقل جزوى بشرى (كه انسان‌ها همه از آن به تفاوت برخوردارند، از جمله فيلسوفان و عارفان)، و علم معصوم(ع) علم اولى است كه هيچ راه خطايى در آن نيست، نه علم نظرى بحثى يا علم كشفى رياضتى، كه انسانهايى به آن مى‏ رسند، و هردو در معرض تعارض و اختلاف است، و هرگز و هيچ گاه به مرتبه «علم اولى‏» نمى‏رسد. و اين در صورتى است كه موضوعى در اين علوم، مورد اتفاق باشد، وگرنه در صورت اختلاف ادله و تعارض براهين، و تنافى و تقابل كشف‌ها، كه از اعتبار آن كاسته مى‏شود.

فيلسوف ويژه و بزرگ و كم‏ مانند دوران، مير سيد ابوالقاسم فندرسكى (م: ۱۰۵۰ق) نيز در اين باره چنين مى‏گويد: «فلاسفه در علم و عمل گاه‏گاه خطا كنند و انبيا در علم و عمل خطا نكنند. و فلاسفه را طريق علم، به عمل و فكر باشد، و انبيا را وحى و الهام، و چيزها را نه به فكر دانند كه آنچه نظرى فلاسفه است، ايشان را اولى است. و از اين است كه اينها خطا نكنند و آنها خطا كنند، كه خطا در اوليات نيفتد، و در نظريات افتد.»۲

و بر همين بنياد است ‏بنيادى عقلى كه مى‏نگريم به جز عالمان رشته‏ هاى مختلف فقه و تفسير و حديث و اخلاق و كلام و... فيلسوفان اسلامى نيز در آثار و مباحث‏ خويش به نقل اخبار مى‏پردازند، و به آنها استناد مى‏كنند و از آنها تأييد مى‏جويند، و براى تثبيت‏يا تأييد نظر خويش، اخبار را در مسائل مورد نظر مى‏ آورند و با نهايت تجليل به محتواى اخبار مى‏نگرند، چنان‌كه در آثار ابن‏سينا، ميرداماد، صدرالمتألهين شيرازى، حاج ملا هادى سبزوارى، آقا على مدرس (حكيم) و ديگران اين امر را مشاهده مى‏كنيم. و موضوع در حد خود روشن است و نيازى به بيش از همين اندازه يادآورى ندارد.

درباره عدالت، و معانى و اصطلاحات آن در نزد صاحب‌نظران مختلف، همچنين ارتباط آن با «آزادى‏» و «برابرى‏»، و مباحثى از اين گونه نيز اقسام عدالت و منشأ هركدام، و راه تحقق هريك... سخنان بسيار گفته‏‎اند كه در اين نوشتار در پى نقل و نقد و برابرنهى و ارزيابى و تعيين حدود و تداخل‌هاى آنها نيستم، بلكه در اينجا آهنگ آن دارم كه اگرچه به اختصار اين موضوع را يادآور شوم كه يكى از مهم‌ترين اقسام عدالت، عدالت معيشتى و حياتى (و به تعبيرى: عدالت اقتصادى) است كه تأثير بسيار ژرف و گسترده و بسيار بنيادين آن، در همه شئون مادى و معنوى زندگى انسانى، و تعليم و تربيت انسان‌ها، و رشد «الهى‏ انسانى‏» انسان، درخور هيچ گونه ترديدى و تسامحى نيست.

درباره «عدالت معيشتى و حياتى‏»، نيز سخنانى گفته‏‌اند و انديشمندان و متخصصانى از همه جاى جهان و در تاريخ گذشته و حال، و از مكتب‌هاى گوناگون، به مناسبت‌هايى مختلف، نظرها و تعريف‌هايى ابراز داشته‌‏اند، ليكن در اين نوشتار مى‏خواهم تعريفى مغفول و مهجور از «عدالت‏»، كه از دو پيشواى مظلوم‌ترين مكتب جهان و ستمديده‌‏ترين مذهب در سرتاسر تاريخ انسان رسيده است و در دسترس است، ‏بياورم و معرفى كنم و از همه صاحب‌نظران و محققان و عدالت‌خواهان و انقلابيون جهان، با ديدگاه‌هاى گوناگون آنان، درخواست كنم تا در ابعاد عظيم و اعماق عجيب اين «تعريف‏» عينى بنگرند، و در صورتى كه آن را والاترين و انسانى‏‌ترين و ارزشى‌‏ترين و انقلابى‏‌ترين تعريفى ديدند كه از «عدالت معيشتى و اقتصادى‏» در زندگى انسان شده است، به حكم وجدان و انسانيت و براى اداى احترام به همه ارزشهاى انسانى و همه ايثارها و فداكاري‌هاى بشرى، در نشر آن در همه جا، و تفهيم آن به همگان كوتاهى نورزند، و در راه «فقرزدايى جهانى‏»، آن را ملاك گيرند، و سرلوحه اقدام‌هاى گران و انقلاب‌هاى دگرگون‌ساز قرار دهند، و از مبارزه‏‌هاى پيگير براى تحقق آن هيچ دم باز نايستند.

 

تعريف عينى

تعريف عظيم و كوتاه و عينى ياد شده با سند معتبر از سوى سپيده‌‏آفرين سپيده‌‏دمان هدايت، فروغ‌گستر آفاق صيرورت، و پيشواى اقاليم رشد و تربيت، حضرت امام جعفر صادق(ع) رسيده است، و اين است:

ـ انّ الناس يستغنون اذا عدل بينهم:۳ اگر در ميان مردمان به عدالت رفتار شود، همه بى‏‌نياز مى‏‌گردند.

اين «تعريف‏» به صورتى شگفتى‏‌آور، در نزد عموم مسلمين، به‌ويژه پيروان ائمه معصومين(ع) مورد غفلت قرار گرفته و فراموش گشته است. و اگر جايى سخن از عدالت گفته مى‌شود، يا در اين باره چيزى نوشته مى‏‌شود، يا محققان و صاحب‌نظران به بحث در اين باره‏‌ها مى‏‌پردازند، اشاره‏اى نيز به اين تعريف به چشم نمى‏‌خورد. و اين چگونگى در مورد تعاليم آنان، از نقطه‏‌ها و نمونه‏‌هاى بارز مظلوميت دامنه‏‌دار ائمه طاهرين(ع) و معارف گوناگون آن بزرگواران است و مكتب خورشيدسان ايشان.

نقطه اوج اين تعريف (به جز اعماق الهى و ابعاد انسانى آن، و همچنين نشان دادن مراد الهى‏، از اقامه قسط و اجراى عدل در آيات قرآن كريم و سنت نبوى)، عينيت آن است؛ يعنى در اين تعريف، به هيچ روى «كلى‏‌گويى‏» و «ذهن‌گرايى‏» نشده است، بلكه واقعيت عينى و خارجيت ملموس، با صراحت (و به تعبير مردم: لبّ و پوست‏‌كنده) گفته شده است تا مطلب براى هركس، حتى عامى‏ترين مردم و حتى در سنين پايين از نوجوانان، معلوم و محسوس باشد...

خوشبختانه اين حديث ‏شريف و عظيم، در كتابى معتبر چونان «كافى‏» روايت ‏شده است، اگرچه خود مضمون آن (كه جز از علم جامع و واقعيت‏‌نگرى معصوم(ع) و الهيت تعاليم معصومان، كه سرشار از مراعات جانب خلق است،‏يعنى بندگان خدا بندگان محروم خدا صادر نمى‏‌شود)، بى‏نياز از هرگونه سندى است، و براى انتساب آن به معصوم كافى است.

و بايد دانست كه موضوع مطرح گشته در اين تعليم بزرگ الهى، از ده‌ها آيه و حديث ديگر نيز استفاده و استنباط مى‏‌شود، بلكه از پاره‏اى از آن‌ها به صراحت نيز به دست مى‏آيد، ۴ ليكن علاوه بر آنچه گفته شد، حديثى ديگر از آموزگار حقايق وحيانى، هدايت‌گر معالم قرآنى، تجسم نفحات رحمانى و تبلور ظهور سبّوحى و سبحانى، حضرت امام موسى كاظم(ع) رسيده است كه همواره ارتباط ذاتى و اصال جوهرى تعاليم الهى و معالم دينى را در مكتب اهل بيت(ع) روشن مى‏‌سازد، حديث كاظمى اين است:

ـ ان الله لم يترك شيئاً من صنوف الاموال الا و قد قسمه، و اعطى كل ذي حق حقه، الخاصه و العامه، و الفقراء و المساكين، و كل صنف من صنوف الناس... لو عدل في الناس لاستغنوا...:۵ خداوند هيچ گونه مالى را رها نگذاشته، بلكه آن را قسمت كرده است، و حق هر صاحب حقى را (در تقدير الهى) به او داده است. خواص و عوام، و فقيران و بينوايان، و همه قشرهاى مردمان... اگر در ميان مردم به عدالت رفتار مى‏‌شد، همه بى‏نياز مى‌‏شدند (و فقيرى و مسكينى و نيازمندى باقى نمى‏‌ماند).

اگرچه از ظاهر اين دو حديث، عدالت اقتصادى و معيشتى فهميده مى‏‌شود، ليكن چه بسا بتوان، ايستار عين‌گرايانه دو حديث را به همه اقسام عدالت مربوط دانست؛ زيرا تعبير «الناس: مردمان‏»، و «اذ عدل بينهم: هرگاه در ميان آنان عدالت اجرا شود»، صورتهاى ديگر عدالت را نيز شامل مى‏‌شود؛ زيرا كه ايجاد عدالت و اجراى آن به صورتى كه جامعه از چنگال‌هاى اختاپوس فقر رهايى يابد، بايد بر شالوده‏‌هايى نيرومند استوار باشد. و اين شالوده‏‌هاى نيرومند، جز با «حضور عدالت‏» در شئون ديگر اجتماع پى‏ريزى نخواهد شد و استوارى نخواهد يافت.

تا عدالت «سیاسى‏» و «عدالت قضایى‏» و «عدالت اجتماعى‏»… در جامعه‏‌اى و در زندگى مردمى تحقق نیابد و دست نفوذداران مالى از تملک اموال تکاثرى و تصرف‌هاى شادخوارانه اترافى بریده نشود، عدالت معیشتى در زندگى توده‏‌ها تحقق نخواهد یافت؛ زیرا که جمع میان دو ضد ممکن نیست. نمى‏‌شود هم تکاثر باشد و هم عدالت. در اینجا تعلیمى از امام على بن ابى‏طالب(ع) رسیده است، قاطع و تندرآسا:

ـ لایحمل الناس على الحق، الا من ورعهم عن الباطل:۶ تنها کسى مى‏‌تواند مردمان را به «راه حق‏» وادارد، که آنان را از «راه باطل‏» بازداشته باشد.

این تعلیم قاطع، فریاد واقعیت است در ذات لحظه‏‌ها، و خروش حقیقت است در تبلور فجرها و شفق‌ها… آرى، تا مردمى به راه باطل روند چگونه مى‌‏توان آنان را به راه حق باز آورد؟ نخست ترک باطل، سپس روى‏‌آورى به حق. در زندگى و معیشت، تکاثر (افزون‌خواهى و نازش به افزون‌دارى) و اتراف (شادخوارى و ریخت‏‌وپاش‌هاى بی‌دردانه اشرافى)، «باطل‏» است، و عدالت و برخوردارى همگان از مواهب حیات و اجتماع، «حق‏» است و تا باطل (تکاثر و اتراف) از میان نرود، حق (عدالت و انصاف)، جایگزین آن نمى‏شود. و این منشور چنان که نقل شد، سخن آموزنده و تعلیم زندگی‌ساز، و آموزه حیات‌‏آفرین، و حکمت عملى تعالى‏بخش پیشواى مجسم حق و عدل است، و در میزان تربیت اجتماعى و ساختن جامعه قرآنى، و استواردارى مردمان و سامان‏دهى به حیات انسان و نشر رشد و تربیت در آفاق زندگى زندگان بی‌مانند است؛ یعنى نمى‏‌توان به راهى دیگر رفت و چیزى دیگر را جایگزین آن ساخت، و به همان هدف (حذف باطل و ظلم، و بسط حق و عدل) دست ‏یافت. و روشن است که ستون فقرات زندگى سالم و قابل رشد در هر اجتماع، اجراى عدالت است.

و این مطلب که گفتیم، دو حدیث‏ یادشده (حدیث صادقى و حدیث کاظمى)، اقسام دیگر عدالت را نیز به گونه‌‏اى در بر مى‏‌گیرند، با حدیثى دیگر، حدیثى عظیم و باز هم عظیم و با تعلیمى تکان‏‌دهنده و بیدارى‏‌آفرین، تأیید مى‏‌شود؛ حدیثى آموزنده که به طور دقیق ناظر به همین موضوعات است، و از آوردن آن، در این نوشتار پس از مقدمه‌‏اى چشم نمى‏‌پوشم. این جانب از پاره‏اى نظریات متفکران شرقى و غربى قدیم و جدید، و صاحب‌نظران حقوقى و اجتماعى و اقتصادى بى‏‌اطلاع نیست و مى‏‌تواند آنها را که ملاک همه هم در اختیار است و به مطالعه آنها نیز مى‌‏پردازد، در نوشته‏‌هاى خویش بیاورد و مورد بررسى قرار دهد، لیکن من مى‏‌کوشم تا بر شالوده احساس تکلیف و اداى وظیفه چیزى بنویسم، نه امورى و اهدافى دیگر. از این رو (به جز اصلى مهم که در آغاز در مورد ارزش قطعى تعالیم معصوم(ع)، درباره شناخت و هدایت و نجات و تربیت‏ بدان اشاره کردم)، از سه جهت ‏به ذکر احادیث در این مباحث و نوشتارها مى‏‌پردازم:

۱ـ مغفول بودن این گونه احادیث و تعالیم که بیش‌تر مغفول و مجهول مانده‌‏اند، و مورد نظر جدى، و تعمقى درخور، قرار نمى‏‌گیرند. حتى در نوشتارها و گفتارها و بحث‌ها و پژوهش‌هاى فاضلان و استادان و فقیهان و عالمان و متفکران و مؤلفان شیعى و ایرانى این روزگار، که نیاز جهان انسانى به جز عرصه انقلاب را به این حقایق حس مى‏‌کنند، و باید (به فرموده حضرت صدیقه کبرى، فاطمه زهرا(س)): «بلغاؤه الى الامم‏» باشند، و این همه را به گوش جهانیان، دست کم حق‌جویان و حق‌گویان و عدالت‏طلبان جهان و متخصصان این مسائل و کارشناسان مشکلات بشرى و انقلابیون ملت‌ها برسانند.

۲ـ تنهایى گروه‌هایى از جوانان و انسان‌هاى محروم و مستضعف جوامع مسلمین، که از این تعالیم نجات‌بخش و از این احادیث رهایى‏‌آفرین و از این انسانیت‌هاى ژرف، و از این هدایت‌هاى زندگی‌ساز بى‏‌اطلاعند. و چه بسا در کشاکش رخدادهایى ارزشمندترین گوهر حیات انسانى و سرمایه ابدى، یعنى استوارى در باور و پایدارى در کردار (ایمان و عمل صالح) را از دست ‏بدهند که خدا نیاورد که تأسفى از این بالاتر نخواهد بود.

۳ـ ضرورت تکلیفى نشر این تعالیم و حقایق، تا مردمان از همه طبقات بدانند که تعالیم معصومین(ع) (که پیروى از آن تعالیم، فصل مقوّم باورهاى شیعى به مبناى قرآنى و آیین محمدى و تداوم فاطمى و تعالیم علوى و جعفرى است)، چه حقایقى مهم و تعالیمى ناشناخته دارد، که بهترین هنگام مطرح ساختن آنها هم اکنون است؛ هم اکنون که جامعه ما خود را به پیروى از معصومین(ع) منتسب مى‏‌دارد. و به یقین نشر این تعالیم و احادیث، در میان توده‏‌ها به ویژه نسل‌هاى جوان، و فرهیختگان گوناگون اجتماع دربردارنده فایده‏‌هایى بسیار است، از جمله:

۱٫ نگهداشت‏ حیثیت متعالى دین خدا، و صیانت هیمنه ارزش‌هاى تعالى‏‌آفرین «الهى‏‌انسانى‏» آن.

۲٫ پایدارى مسلمانان بر ایمان و عمل صالح، با اطلاع یافتن از ابعاد تعالیم دین و ارزش‌هاى حیاتى این تعالیم.

۳٫ زنده گشتن ذهنیت عدالت‌خواهى در جامعه اسلامى و تکلیف شرعى به شمار آمدن آن؛ چنان که قطعاً تکلیف شرعى است تا همه، در هرجا و مقام، در پى تحقق عدالت‏ باشند و با موانع به هرگونه درافتند.

۴٫ روى آوردن غیرمسلمانان منصف به پذیرش این ارزش‌ها و تعالیم، و بهره‏‌مند گشتن از حقایق دین خدا.

۵٫ مأیوس شدن بیگانگان و بیگانه‏‌گرایان از سست کردن ایمان مردم، به ویژه جوانان…

۶٫ گرویدن کسانى، براى اجراى عدالت، به طلوع فجر و فوران سپیده و از خواب گران برخاستن، و تشعشع خونین پیکرهاى شهیدان را که هنوز جامعه، گاه و گاه، هزار و بیش از هزار آنان را تشییع مى‏کند پیامى رعدآسا و لرزه‏‌افکن دانستن…

درباره هریک از این شش فایده مهم مى‌‏توان توضیحاتى آورد، لیکن به رعایت اختصار و اقتضا، از آن همه مى‏‌گذرم و تنها درباره فایده دوم (پایدارى مسلمانان بر ایمان و عمل صالح)، توضیحى کوتاه مى‏‌آورم که چه بسا اشاره‌‏اى به آن لازم باشد.

اهتمام به نگاه دارى زمینه‏‌هاى ایمانى و اصول اعتقادى مردمان، به ویژه نسل‌هاى جوان، امرى است در مرتبه اهم تکالیف. و چه بسا در زمان‌هایى این تکلیف از راه نوشته و کتاب انجام پذیرد؛ یعنى کتاب‌هایى و نوشته‏‌هایى بتوانند در نگهداشت ایمان مردم و باور نسل‌ها (به ویژه آن دسته از جوانان یا کسانى دیگر، که چیز چندانى از حقایق دین و تعالیم معصومین(ع) و خواسته‏‌هاى آن بزرگواران در تربیت فرد و ساختن جامعه و اجراى اسلام نمى‌‏دانند، و در معرض انواع افکار مسموم و مسموم‏‌کننده و عوامل تضعیف اعتقاد قرار دارند)، ۷ اثرى داشته باشند.

استاد بزرگ محدثان شیعه، شیخ ابوجعفر صدوق (م: ۳۸۱ق)، در کتاب «اکمال‌الدین‏» با سند حدیثى نقل کرده است از طریق امام جعفر صادق(ع)، از پدران بزرگوار خود، از پیامبر اکرم(ص) که آن حضرت به امام امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب(ع) چنین فرمود:

ـ یا على، و اعلم انّ اعجب الناس ایماناً و اعظم‌هم یقیناً، قوم یکونون فی آخرالزمان، لم یلحقوا النبی، و حجب عنهم الحجه، فآمنوا بسواد على بیاض:۸ اى على، بدان که مردمى در آخرالزمان خواهند آمد که داراى شگفت‏‌انگیزترین ایمان‌ها و استوارترین یقین‌ها هستند؛ مردمى که پیامبر را ندیده‏‌اند و حجت ‏خدا نیز از نظر آنان پنهان است، با وجود این از راه نوشته و کتاب (خطى سیاه بر کاغذى سپید)، ایمان مى‏‌آورند (و بر ایمان خود به دین اسلام ثابت مى‏‌مانند).

روشن است که «سواد على بیاض: خطى سیاه بر کاغذى سپید»، همان کتاب و نوشته است، و «باء» در «بسواد»، به احتمال بسیار غالب، براى «سببیت‏» است؛ یعنى عامل ایمان آوردن و معتقد گشتن و ایمان خویش را محفوظ نگاه داشتن و بر سر اعتقادات دینى خود پایدار ماندن آنان، همان کتاب‌هاى درست دینى است. و این حدیث ‏شریف بیدارگر و همت‏بخش، در جاى خود از معجزات است؛ زیرا که وصفیت «عصر غیبت‏»، از ۱۴۰۰ سال پیش گفته شده و ترسیم گشته است. و آیا کتاب‌هایى هست که چنین کارى بکند؟ و به گفته تاگور: «کار خورشید شامگاهى را بر عهده گیرد»۹ و فروغ ایمان را در جانها زنده نگاه بدارد؟ امید است این گونه کتاب‌ها بسیار نوشته شود و ارزان در دسترس جوان‌ها قرار گیرد، و داراى شرایطى چند باشد، از جمله:

۱) نویسندگانى معتقد و متعهد، عالم و با صلاحیت، آگاه از کل محتواى دست اول اسلام و سیره عملى پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) و آشنا با مقتضاهاى زمان.

۲) سبکى متناسب با انسان امروز و زندگى امروز (و حیات ملموس).

۳) استنادى قوى به حقایق کتاب و سنت که به نص سخن پیامبر اکرم(ص) در حدیث متواتر «ثقلین‏» دو عامل اصلى و توأمان رشد و تربیت و هدایت و سعادتمند…

در چنین کتاب‌هایى باید به شناساندن درست و جامع و خالص ارزش‌هاى متعالى اسلام به صورتى مستند و در ابعادى گوناگون (چنان‌که اشاره شد) پرداخته شود، و خود اسلام و حقایق تعالیم آن، چه قرآنى و چه حدیثى، که از هم جدایى ندارند بر شالوده فهمى تعقلى و ادراکى تفقهى شناسانده گردد، و حساب‌ها از هم متمایز باشد، تا دستاویزى به زیان اسلام به دست دشمنان دانا و همچنین دوستان نادان داده نشود.

و اما آن حدیث، آن حدیث‏ باز هم مهم، و باز هم عظیم، که گفتم آن را پس از مقدمه‏‌اى خواهم آورد، به عنوان تأییدکنندة ارتباط عدالت‌هاى گوناگون با یکدیگر، و نشان‌دهندة اینکه براى تحقق «عدالت معیشتى‏»، حضور اقسام دیگر عدالت نیز ضرورى است، این حدیث است از حضرت امام موسى کاظم(ع):

ـ لایعدل الا من یحسن العدل:۱۰عدالت را اجرا نتواند کرد، مگر کسى که آن را به بهترین وجه اجرا کند. (یا: عدالت را اجرا نتواند کرد، مگر کسى که آن را به بهترین وجه بشناسد.)

این حدیث‏ شریف را به هر دو گونه بالا مى‏توان ترجمه کرد. و روشن است و بسیار روشن که مفهوم تعلیمى و تربیتى و سازنده آن تا چه اندازه مهم و بنیادین است:

کسى که عدالت را به بهترین وجه اجرا نکند (و از آن ضعف نشان دهد، یا تبعیض قائل شود، یا از مخالفان عدالت‏به هراس افتد…)، نمى‏‌تواند «مجرى عدالت‏» باشد.

کسى که عدالت را به بهترین وجه درک نکند و ابعاد آن را نشناسد و از عدالت تصور کامل و درستى نداشته باشد، و انسان را که هدف اجراى عدالت است درست درک نکرده باشد (و از «حیات ملموس‏» بی‌خبر باشد، و بر آثار سقوط‏‌‌آفرین استضعاف و فقر اشراف نداشته باشد)، نمى‏تواند «مجرى عدالت‏» باشد، و خلاصه یعنى، مجرى عدالت‏ بودن مشکل است، و «ساخته شدن‏» مى‏‌خواهد…۱۱ و اکنون و در اینجا به عنوان تیمّن و تبرک در شرح این چند حدیث‏ به مطالبى اشاره مى‏‌کنم:

مطلب‏۱ـ جامعه دینى جامعه‏‌اى است که در آن، مقتضیات رشد موجود باشد و موانع رشد مفقود. این ساده‌‏ترین تعریفى است که براى یک جامعه دینى و قرآنى مى‌‏توان گفت. و پیداست که بنیاد بدل‏‌ناپذیر ایجاد مقتضیات رشد در جامعه، اجراى عدالت است. جامعه‏‌اى که در آن سلامت روانى وجود نداشته باشد، به رشد نمى‏‌رسد. و سلامت روانى هنگامى تأمین مى‏‌شود که افراد یک جامعه و خانواده‏‌ها از «اضطراب‏» و «ناکامى‏» و «تعارض‏» مصون باشند. و رفع اضطراب روانى (که مادر بیماری‌هاست، و عوامل آن، وجود تنش‌هایى است که آرامش روحى انسان‌ها را برهم مى‏‌زند) و ناکامى (نرسیدن به خواسته‏‌ها محرومیت)، و تعارض (و انتخاب‌هاى اجبارى)، همه در گرو اجراى عدالت است.

مطلب‏۲ـ اهمیت عملى هر مکتب به اندازه امکاناتى است که بتواند براى رشد انسان‌ها فراهم سازد. در جهان معاصر با همه دور شدن از آفاق راستین تربیت، ‏به اهمیت تربیت توجه بیش‌ترى شده است. اسلام از آغاز به این حقیقت‏ بسیار مهم توجه داده است، و موانع رشد را محکوم کرده و ناجایز شمرده است، تا بتواند تربیت صحیح را در جامعه‏‌ها پى افکند.

مطلب‏۳ـ نخستین مانع رشد روحانى انسان که خاستگاه اصلى رشد کامل انسانى انسان نیز هست، ‏بى‏‌اعتقادى است، و سپس بیدادگرى. از این رو در تعالیم دینى، این هر دو امر به عنوان دو رکن شعارهاى هدایت مطرح گشته است:

۱) «اعبدوا الله، مالکم من اله غیره:۱۲ خداى را باور دارید و بپرستید، که جز او هیچ معبودى (که شایسته پرستش باشد) ندارید…

۲) «فاوفوا الکیل والمیزان…:۱۳ در دادوستد، حق هرکس را به طور کامل بدهید (و به عدالت رفتار کنید)…

مطلب‏۴ـ مشکل مکتب‌ها پس از کسب قدرت، فهم درست مکتب و اجراى درست آن است. از این رو بر درست فهمیدن دین و «تفقه در این‏» تأکید بسیار شده است، تا مقدمه اجراى درست آن باشد. «تفقه‏»، به معناى علم فقه اصطلاحى و تحصیل آن نیست، بلکه به معناى فهمیدن درست و جامع و خالص و مرتبط دین و ابعاد آن است. امام على بن ابیطالب(ع) مى‏فرماید: «ایها الناس، لا خیر فی دین لا تفقّه فیه:۱۴اى مردم، دینى که درست فهمیده نشود (و دینداریى که از روى فهم درست دین نباشد)، هیچ خوبى در آن نیست (و منشأ هیچ خیرى نتواند بود).»

آرى، دینى که درست فهمیده نشود، و دینداریى که از روى بصیرت نباشد، به هیچ خیر و برکت و هدایت و سعادتى منتهى نمى‏‌گردد، نه براى فرد و نه براى اجتماع٫ و از شکل‌هاى درست نفهمیدن دین اینهاست:

۱٫ فهم ارتجاعى دین. ۲٫ فهم التقاطى دین. ۳٫ فهم انحرافى دین.

۴٫ فهم اجزائى دین (فهم احکام دین، بدون فهم اهداف دین؛ مثلا: احکام مالکیت، با چشم‌پوشى یا بی‌خبرى از اصل بنیادین عدالت).

۵٫ فهم اشرافى دین (فهم دین از دیدگاه سرمایه‏‌دارى و تکاثرگرایى و اتراف‌زدگى، که بر باددهندة همه زمینه‏‌هاى عدالت و در نتیجه، زمینه‏‌هاى رشد افراد و در نتیجه، زمینه‏‌هاى دیندارى و تدین بنیادین مردم و جوانان است).

مطلب‏۵٫ در راه ایجاد مقتضیات رشد انسانى انسان و رسیدن به تربیت انسان‌ها، فهم زمان نیز اهمیتى بسزا دارد؛ زیرا عالمان و مربیانى که زمان را بشناسند، از تهاجم‌هاى گوناگون مصون مى‏‌مانند و جامعه را مصون مى‏‌دارند. ۱۵ و چنین عالمان و مربیانى زیر تأثیر جریان‌هاى ضد عدالت قرار نمى‏‌گیرند، و ارزش‌هاى قرآنى را پاس مى‏‌دارند.

مطلب‏۶٫ شناخت درست انسان و مقام و ارزش و کرامت انسانى نیز در راه تحقق بخشى به تربیت و عدالت نقشى بس مهم دارد. شناخت دینى انسان همان است که در «عهدنامه اشترى‏» آمده است: «انسانها دو گونه‏اند: برادران دینى (هم‌کیشان) و برابران نوعى (هم‌نوعان).» و هیچ یک نباید تحقیر گردند یا ستم ببینند. امام على(ع) در جایى دیگر درباره حکومت اسلامى مى‏‌فرماید: «حکومتى است که به هیچ کس در آن ستم نرود، نه مسلمان و نه غیر مسلمان‏».۱۶

مطلب‏۷٫ اغلب در محیط‌هاى دینى، اهل دین و اهل دنیا هر دو دم از دین مى‏‌زنند و به دنبال کار دینى مى‏‌روند. یکى از بزرگ‌ترین زیان‌هایى که به دین مى‏‌رسد و فاجعه‌‏هایى که به بار مى‏‌آید، از همین پیشامد است؛ زیرا اهل دنیا مانع اجراى عدالتند. و چون با اهل دین رفیق شوند، آنان را نیز از اجراى عدالت‏ یا اجراى درست و دقیق آن منحرف مى‏‌سازند، و از آنجا که این شگرد را در پوشش‌هاى دینى و به نام دین به کار مى‏‌برند و هزینه‏گذاری‌هایى را متقبل مى‏‌شوند و در پى فرصت‏یابی‌هایى برمى‌‏آیند و در مشاغلى نفوذ مى‏‌یابند، جهت دین را تغییر مى‏‌دهند و جهت‌گیری‌هاى قرآنى را باطل مى‏‌کنند، و مایه اسلام را مى‏‌سوزانند و در نتیجه، از جمله نسل‌هاى آگاه را به بریدگى و ناامیدى مى‏‌کشانند. و اگر در این میان کسانى اگرچه از روى ایمان و تعهد و دلسوزى علت‌ها را فراموش کنند، یا به دست فراموشى بسپارند، و براى چاره معلول‌ها بکوشند، معلول‌ها را تثبیت کرده‌‏اند….

مطلب‏۸٫ هرکس خدا را از زندگى انسان بردارد، انسان را نمى‏‌شناسد؛ و هرکس عدالت را مهم نشمارد، زندگى را نمى‌‏شناسد. و هرکس زندگى را نشناسد، مقصد انسان را در زندگى نمى‏‌شناسد. شناخت جامع و کامل از انسان و زندگى و مقصد زندگى، همان شناخت پیامبران است که کامل‌ترین آن در تعالیم قرآن و سنت آمده است. و تا این شناخت نباشد، نمى‏‌شود براى انسان کارى کرد، و او را به مسیر «رشد متعالى‏» راه برد؛ زیرا روشن است که بدون شناخت انسان، راهى را که باید برود و مقصدى را که باید به آن برسد نیز نمى‌‏توان شناخت. پس بدون شناخت انسان، زندگى نیز ناشناخته مى‏‌ماند، و نیازهاى گوناگون انسانى به درستى معلوم نمى‏‌گردد، و نیازهاى کاذب به جاى نیازهاى اصلى مى‏‌نشیند، و تفاوت و تبعیض که ضد شناخت انسان و مسائل انسان است (و در تعالیم اسلامى همواره نکوهیده شده است)، رواج مى‏‌یابد و فضاى زندگى را تیره و تار مى‏‌سازد. بنابراین چنان که در مطلب‏۶ گفته شد، نخست ‏باید انسان به درستى شناخته شود (یعنى: با انسان‏‌شناسى قرآنى شناخته شود)، و معلوم گردد که:

۱٫ در اینجا براى چه آمده است؟ و

۲٫ این زندگى، کدامین مرحله از مراحل هستى اوست؟ و

۳٫ مقصود از گذر، از این گذرگاه و منزل و مرحله چیست؟ و

۴٫ نیازهاى گوناگون او در این زندگى براى رسیدن به مقصد اصلى کدام است؟و

۵٫ مقصد اصلى کجاست؟ و

۶٫ هدف نهایى چیست؟ و

۷٫ آیا بدون رفع نیازهاى او در این زندگى، به مقصد اصلى و هدف نهایى خواهد و مى‏‌تواند رسید یا نه؟

اگر این شناخت‌ها به صورتى درست و با همه ابعاد حاصل نگردد، نه رشدى تحقق مى‏یابد و نه تربیتى و نه هدایتى. حتى مکتب‌هاى قدیمى هندى و بودایى و تائویى و رهبانى، که به ریاضت‌هاى سخت و پر رنج مى‏‌پرداختند و به دنیا پشت مى‏‌کردند و تن و نیازهاى آن را حتى به صورتى مبتنى بر موازین خرد طبیعى و عقل برنمى‏‌آوردند، انسان و زندگى را نشناخته بودند، جهان مادى امروز که هیچ…

انسان براى مبارزه با خود آفریده نشده است، بلکه براى مبارزه با خودیت آفریده شده است؛ یعنى براى حرکت تکاملى در زندگى معتدل و در میان جمع انسانى. و تحقق این حرکت ‏بدون عدالت محال است. پس در مرحله نخست ‏باید به شناخت انسان پرداخت و شناساندن انسان به خودش به ویژه جوانان، و شناخت نیازهاى گوناگون و سازنده‏‌هاى مختلف او (و همچنین نیازهاى کاذب و طرد آنها)، در همه مراحل تن و روح و در همه دوران عمر، حتى پیش از تولد و پس از مرگ…

و کامل‌ترین شناخت انسان بدین گونه که یاد شد، همان شناخت قرآنى است‏با تبیین معصوم(ع)؛ شناختى که در بسیارى از آیات قرآن کریم آمده است و در احادیث تفسیر گشته است، و نقطه اوج کمال انسان در «تقوا‏» دانسته شده است و راه رسیدن به تقوا را عدالت دانسته است: «اعدلوا، هو اقربُ للتّقوى».۱۷ و عدالت راستین رسیدن به جامعه منهاى فقر است؛ چنان که امام على(ع) درباره کوفه (تنها شهرى که در اختیار او بود و از نفوذ عوامل گوناگون و مخرب نیز مصونیت چندانى نداشت) مى‏‌فرماید: «ما اصبح بالکوفه احدٌ الا ناعما، ان ادناهم منزله لیأکل البر، ویجلس فی الظل، ویشرب من ماء الفرات:۱۸هیچ کس در کوفه نیست که زندگى‌اش سامانى نیافته باشد، پایین‏‌ترین افراد نان گندم مى‏خورند، و خانه دارند، و از بهترین آب آشامیدنى استفاده مى‏‌کنند.»

و این چگونگى در کوفه جنگ‏‌زده و نفوذ یافته آن روز، یعنى اینکه همه از رفاه نسبى برخوردار باشند و فقیرى در آن یافت نشود، و اگر سائلى حتى غیر مسلمان در رهگذر به چشم بخورد، غیر عادى باشد،۱۹ به‌حق بسیار بسیار اهمیت دارد. شاید چنین شهرى در تاریخ، دیگر پدید نیامده باشد.

مطلب‏۹ـ ممکن است پنداشته شود که فراخوانى به ساختن جامعه منهاى فقر که نمونه‏اى عملى از آن در بالا نشان داده شد، یک خواسته ذهنى و آرمانى است و چنین چیزى ممکن نیست. این سخن ممکن است گفته شود و بسیار هم گفته شود، لیکن پندارى بیش نیست؛ زیرا چنان که گفته شد و نیازى به گفتن ندارد، قرآن کریم امر مى‏کند به اجراى عدالت، و حضور عدالت را در زندگیهاى مردمان واجب مى‏داند. و در علم «اصول فقه‏» با دلایل عقلى و نقلى ثابت‏شده است که تکلیف کردن به چیزى که ممکن و شدنى نیست و انجام دادن آن از قدرت و توان انسان‌ها بیرون است (تکلیف مالایطاق) ممکن نیست؛ یعنى هیچ خردمندى کارى را که عملى نیست، تکلیف نمى‌‏کند و واجب نمى‌‏سازد. پس معلوم مى‏شود اجراى عدالت ممکن است و کارى است‏شدنى؛ از این رو خداوند متعال آن را واجب کرده است: «ان الله یأمر بالعدل».۲۰

همچنین قرآن کریم هدف اجتماعى از بعثت پیامبران را «اقامه قسط‏» معرفى کرده است که همان حضور عدالت است در میان مردمان بصورتى سرشار و همه‏‌گیر: «لیقوم الناس بالقسط»،۲۱ یعنى ساختن جامعه قائم بالقسط. و آیا ممکن است که خداوند حکیم دانا و مهربان و عادل، امرى را که شدنى نیست، هدف نهضت درازدامن و بزرگ‏ آهنگ پیامبران خود قرار داده باشد؟ نه، هرگز، پس اقامه قسط و اجراى عدالت ممکن است و عملى است. و آیا عدالت چیست؟

عدالت‏ بنا بر سخن دو مفسر راستین قرآن و دو آگاه از مراد خداى سبحان، و دو معصوم در قلمرو هدایت و تربیت انسان، همان است که فقر نباشد و مردم در معیشت و زندگى به «استغنا» (بى‏نیازى) برسند و به راه رشد درآیند، که بدون عدالت تربیت نیست، و بدون تربیت رشد نیست، و بدون رشد هدایت نیست، و بدون هدایت معرفت نیست، و بدون معرفت عبادت نیست، و بدون عبادت سعادت نیست؛ زیرا سعادت کامل، در حال ارتباط انسان با خدا تحقق مى‏‌یابد. و یکى از مهم‌ترین عوامل و زمینه‏‌هاى ممکن‏‌سازى ارتباط انسان با خدا، اجراى عدالت است؛ از این رو در بیان هدف از بعثت پیامبران (که براى توجه دادن مردمان به خدا و سوق دادن انسان‌ها به معرفت‏ خداوند و عبادت او و رسیدن به سعادت آمده‏اند)، اقامه قسط و نشر عدالت در میان مردمان یاد گشته است. و از این روست که امام على(ع) مى‏‌فرماید: «العدل حیاه الاحکام:۲۲ زنده شدن دین و احکام دین به اجراى عدالت است‏.»

کسانى که به احکام دین و ترویج احکام دین مى‏‌اندیشند و از عدالت و اجراى آن که از بزرگ‌ترین واجبات الهى و احکام دین است غفلت مى‌‏ورزند، از راه و روش پیامبران، از شناخت زندگى و انسان، از فهم اهداف قرآن، و از معرفت ماهیت «الهى‏‌انسانى‏» تعالیم معصومان(ع) و سیره عملى آنان بدورند؛ تعالیمى که همه‏‌گونه «عسر» و «حرج‏» را نفى مى‏کند، و همه‌‏گونه استطاعت را در اداى تکلیف لازم مى‏‌شمارد؛ تعالیمى که با منطق حیات مادى انسانى در این کره خاکى، کره نیازها و وابستگی‌ها کاملا مرتبط و منطبق است و پیامبر بزرگوارش مى‌فرماید: «لولا الخبز، ماصلّینا و لاصمنا…:۲۳ اگر نان نباشد (مواد غذایى نباشد و نخوریم و تغذیه نکنیم و توان نیابیم)، نه مى‏‌توانیم نماز بخوانیم و نه مى‌‏توانیم روزه بگیریم و… »، و همین گونه است دیگر نیازهاى ضرورى… پس اقدام راستین براى اجراى عدالت که مقدمه انجام دادن واجبات است نیز از مهم‌ترین واجبات است. و غفلت از آن، در حوزه دین و تعریف دین و تبلیغ دین، ناقص معرفى کردن دین خداست؛ یعنى فاقد بودن عامل ضرورى براى رشد فرد و تعالى اجتماع، و مبادا که موفقیت‌هاى صورى را موفقیت‏ به شمار آوریم، که فاجعه‌‏اى دیگر است.

مطلب‏۱۰ـ البته اجراى عدالت و اقامه قسط کار آسانى نیست، و با هر شرایطى سازگار نیست. در همین نوشتار اشاره کردیم که باید در راه تحقق‌بخشى به عدالت چه کرد، و چه حذف‌هایى را پذیرفت و چه روابطى را برید. امام على بن ابیطالب(ع) شرایط و ویژگی‌هاى کسانى را که بخواهند امر خداى را برپاى دارند و عدالت ‏حقه را اجرا کنند، بیان کرده است و آن نستوه‌ى چند بعدى و ضرورى براى این اقدام عظیم را ترسیم نموده است: «لایقیم امر الله سبحانه الا من لایصانع، و لایضارع و لایتبع المطامع:۲۴امر خداى سبحان را فقط سه کس مى‏‌تواند اجرا کند: کسى که سازشکار نباشد، کسى که رنگ نپذیرد (و خود به خطاکارى و برخوردارى تمایل نیابد)، و کسى که براى خود چیزى نخواهد (هرچه باشد).»

مطلب‏۱۱ـ اقتصاد تکاثرى و سرمایه‌‏دارى نه تنها ضد عدالت و مانع اجراى آن است، بلکه ضد انسانیت است. به این مطلب توجه کنید: از وقتى که بسط فرهنگ مصرف، راه‌گشاى سلطه‏‌هاى دارویى شد، شرکت‌هاى چندملیتى با حاکم کردن نظام انحصارى تجارت، باعث انحراف داروهاى درمانى از مسیر واقعى خود شدند، به نحوى که مصالح بی‌شمار در آخرین درجه اهمیت قرار گرفت. این سلطه نه تنها موجب اختلال در بهره‌‏گیرى درمانى شد، بلکه دارو را به صورت کالایى تجارتى درآورد، حتى از این ماده که دومین نیاز بشر را تشکیل مى‏‌دهد، جهت مقاصد سیاسى نیز استفاده شد. مقایسه اطلاعات ارائه شده توسط این نظام، در خصوص یک دارو در کشورهاى مختلف، نشان مى‏‌دهد هر کشورى که جولانگاه وسیع‌ترى براى گسترش این فرهنگ باشد، با پرده‏‌پوشى یا مبالغه در بیان حقایق دارویى، سعى در استضعاف فرهنگى جهت مصرف هرچه بیش‌تر این کالا داشته‌‏اند.۲۵

اکنون بنگرید که سیاستمداران و سرمایه‏‌داران در جهان و در هر جاى جهان چگونه عمل مى‌‏کنند و به انسان‌ها به چه چشم مى‏‌نگرند؟ اینکه قرآن کریم با «تکاثر» و «اتراف‏» مبارزه کرده است و در احادیث آن‌همه به طرد این دو پدیده ضد عدالت و ضد انسانیت پرداخته شده است، براى همین است که عدالت راهى براى تحقق بیابد و بشریت ‏به سوى ساختن جامعه‏‌هاى قائم‌بالقسط پیش رود.

اکنون بنگرید که سیاستمداران و سرمایه‏‌داران در جهان و در هر جاى جهان چگونه عمل مى‏‌کنند و به انسان‌ها به چه چشم مى‏‌نگرند؟ اینکه قرآن کریم با «تکاثر» و «اتراف‏» مبارزه کرده است و در احادیث آن‌همه به طرد این دو پدیده ضد عدالت و ضد انسانیت پرداخته شده است، براى همین است که عدالت راهى براى تحقق بیابد و بشریت ‏به سوى ساختن جامعه‏‌هاى قائم‌بالقسط پیش رود.

 

محرومیت معنوى مستضعفان

مطلب‏۱۲ـ در روزگار اخیر گاه به ابعاد آثار غیر اقتصادى «فقر» نیز توجهى شده است. اسلام از آغاز به آثار گوناگون و شوم فقر توجه داده است و احادیث فراوانى در این باره در مدارک معتبر اسلامى رسیده است، تا جایى که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که فرمود: «کاد الفقر ان یکون کفرا»۲۶ که فقر را نزدیک به آن شمرده است که به صورت عاملى براى بزرگ‌ترین سقوط در زندگى انسان که کفر و بى‏‌ایمانى است درآید، و مهم‌ترین زیان را به تربیت و رشد انسانى فرد و جامعه برساند.

این حدیث و امثال آن به‌خوبى مى‏‌فهماند که مصیبت فقر و فاجعه آن، نه تنها در این است که شکم فقیر گرسنه و تن او برهنه مى‏‌ماند، بلکه انسان محروم ممکن است از هر گونه سرمایه حیات ابدى، که ایمان و عمل به احکام گوناگون دین است و بیش‌تر بلکه همه، نیاز به وسائل و «مقدمات‏» و «مقارنات‏» مادى دارد نیز محروم بماند، و سرمایه ابدى وى تباه گردد… و آیا درباره رفع محرومیت معنوى محرومان و مستضعفان و فرزندان دختر و پسر آنان و کودکان معصوم‌شان با چه کوشایى و گستره‌‏اى باید به تلاش پرداخت و به کوشیدن برخاست؟… و چه سان باید حقوق آنان را از حلقوم غاصبان اقتصادى درآورد و به آنان رسانید؟ و چگونه باید دستگاه‌هاى مربوط را در این باره به عمل به وظایف خویش واداشت و فعال و بى‏‌پروا ساخت؟

 

پیامدهاى گوناگون فقر

مطلب‏۱۳٫ باید غافل نبود که آثار شوم فقر، به افراد و خانوارها منحصر نمى‏‌ماند، بلکه در سطح جامعه نیز اثر مى‏‌گذارد؛ زیرا که تأثیرهاى ویران‌گر و پیامدهاى گوناگون پیوسته به آن، از افراد و خانواده‌‏هاى مستضعف و محروم مى‏‌گذرد و جامعه را به گونه‏‌های مختلف آسیب‏‌زده مى‏‌سازد؛ چون بخش‌هاى گوناگون جامعه مانند ظروف مرتبط است. بنابراین اصل مسلم و محسوس، فقر و استضعاف، یک فاجعه هولناک و یک مصیبت اجتماعى و انسانى و دینى و تربیتى بزرگ است که آثار آن به فقرآفرینان و استضعاف‏‌گستران نیز مى‌‏رسد، و آنان را نیز با زیان‌هاى مادى و معنوى بسیار و گاه خطرهاى بزرگ مواجه مى‏‌دارد (و عذاب اخروى دردناکتر است و ماندگارتر).

 

تهاجم فرهنگى و تخریب اخلاقى

مطلب‏۱۴٫ اکنون مدتى است که سیاست جهانى استعمار در برخورد با اسلام و رسیدن به حساب این عامل بزرگ تهدیدکننده و هراس‏‌آفرین براى استعمارگران، اقدام به تهاجم فرهنگى، هجوم اعتقادى، تخریب اخلاقى و تضعیف باورهاى دینى و مبانى ایمانى نسل‌هاى جوان اسلام است تا از عمل کردن به اسلام (که یکى از وظایف آن، مبارزه با ظلم تا حد شهادت است) دست‏‌بردارند و دست کم در این باورها سست و شک‏‌دار شوند، و این صلابت‌هاى استعمار خردکن را به دست تردید و فراموشى بسپارند؛ نسل‌هایى که در هر جاى براى استعمارگران و متجاوزان مشکل مى‌آفرینند، و دیگران را نیز وارد صحنه‌هاى مبارزات کرده‌‏اند و مى‏‌کنند…

با این حساب روشن و ملموس، کسانى که در کشورهاى اسلامى، به نام دین، حضور اجتماعى دارند، چه به عنوان عالمان‏ و چه به عنوان حاکمان، و در سنگر اعتقادات و سنت‌هاى مقدس جاى گرفته‌‏اند و باورهاى ایمانى را پشتوانه قرار داده‌‏اند، باید خدا را همواره در نظر آورند و از نظر ولى وقت‏ حضرت حجت‏بن الحسن المهدى(عج) غفلت نداشته باشند، و همواره براى خالص‌‏سازى حوزه‏‌هاى حضورى و عملکردى خویش بکوشند و در همه ابعاد حضورها و نظردادن‌ها و مدیریت‌ها و اقدام‌هاى اجتماعى و فرهنگى و سیاسى و اقتصادى و قضایى و هنرى و… به گونه‏‌اى عمل کنند که حربه از دست مخالفان گرفته شود، و خود همین نظرها و عملکردها چنان سالم و قوى باشد که براى مصون ماندن اعتقادات نسل‌هاى جوان و تأثیرپذیر، پشتوانه‏‌اى نیرومند به شمار آید و براى جوانان آگاه قابل استناد و احتجاج باشد.

امروز که حاکمیت، عنوان حاکمیت دینى دارد، ایتام آل محمد(ص) به طور عمده از راه چگونگى عملکردها پشتیبانى مى‏‌شوند و با ارائه دیدگاه‌هاى مترقى و جامع، از سوى عالمان، بر باورها پاى مى‏‌فشرند و در برابر هرگونه هجوم اعتقادى و تهاجم فرهنگى مصونیت مى‏‌یابند. بحث‌هاى عمیق و پاسخگو و قانع‌‏کننده و شبهه‏‌زداى کلامى و عقیدتى لازم است و به‌یقین لازم است‏ سخنرانی‌هاى مناسب و خطبه‏‌هاى مطابق واقع نیز در جاى خود، مى‏‌تواند سودمند باشد، لیکن کافى نیست؛ زیرا که مراحل اقدامى و عملکردى اهمیتى به‌سزا دارد و نسل جوان به این مراحل بیشتر نگاه مى‏‌کند.

و از اینجاست که آموزش‌گر خورشیدنگر تعالیم الهى، حضرت امام جعفر صادق(ع) که تجسم انسان‏‌شناسى قرآنى است و بر راز و رمزهاى روح انسانى و اسرار رشد و تربیت آدمى واقف است، مى‌‏فرماید:

ـ کونوا دُعاه الناس باعمالکم، ولاتکونوا دعاه بالسنتکم:۲۷ مردمان را با عمل کردن خود (به دین و دیندارى) فراخوانید، و [تنها] با سخن گفتن فرا مخوانید.

و روشن است که از نظر مدیریت و اجتماع، در یک جامعه دینى، اجراى عدالت در قله همه اقدام‌ها جاى دارد، چنان که هماره در نوشته‌‏ها از آیات و احادیث‏ بر آن استشهاد کرده‌‏ام، و چنان که تجربه عینى نیز هر آن گواه آن است. پس این است عامل بزرگ حفظ نسل‌هاى جوان اسلام…

 

لیبرالیسم اقتصادى و فرهنگى

مطلب‏۱۵٫ در سخنان و ایستارها، بر نفى لیبرال و لیبرالیسم تأکید مى‌‏شود، و منظور «لیبرالیسم فرهنگى» است ‏برحسب تصور، در صورتى که مشکل اصلى و انقلاب‌‏شکن واقعى، لیبرال‌هاى اقتصادی‌اند که با وجود و نفوذ آنان و تسلط‌شان بر امور، مبارزه با لیبرالیسم فرهنگى در صورتى که در تشخیص مصداق نیز اشتباهى نباشد، نه ممکن است و نه مثمر. ام‌الفساد همان «لیبرالیسم اقتصادى» است که به ناچار زایندة لیبرالیسم فرهنگى است. چگونه ممکن است در جامعه‌‏اى لیبرالیسم اقتصادى باشد، و از لیبرالیسم فرهنگى پرهیز شود؟

و از اینجاست که قرآن کریم، مسئله قارون (مظهر لیبرالیسم اقتصادى) را با اهمیت و ذکر خصلت‌ها و ویژگی‌هایش یاد مى‏‌کند، تا خوب شناسانده شود، و پس از هشدار نسبت‏به طاغوت سیاسى (فرعون)، تنها به ذکر هامان (مظهر لیبرالیسم فرهنگى) بسنده نمى‏‌کند و قارون را مى‏‌شناساند. لیکن ما برخلاف مشى قرآن و انبیایى همه ترس خود را (درباره تباه شدن انقلاب و سقوط جامعه و سرخوردن مردم، و بر پا رفتن ایثارها، و افتادن فرصت‏به دست‏ سودپرستان جانى)، به لیبرالیسم فرهنگى منحصر مى‏‌کنیم (و در تشخیص مصادیق و موارد نیز اغلب برخوردى سطحى داریم)، و هیچ توجهى به لیبرالیسم اقتصادى نداریم و جامعه را که سوختة دست آن است و جنایات آن، هیچ از آن بیم نمى‏‌دهیم.

در پایان، براى تبرک و تنبّه، حدیثى از پیامبر اکرم(ص) نقل مى‏کنم و درک عظمت آن را، در ابعاد اجراى عدالت و ساختن جامعه قرآنى، و کمک به رشد انسانى، به خوانندگان گرامى و بیداردل وامى‏گذارم:

ـ عدل ساعه، خیرٌ من عباده سبعین سنه، قیام لیلها وصیام نهارها:۲۸یک ساعت اجراى عدالت، بهتر است از هفتاد سال عبادت، همه شبهایش نماز، و همه روزهایش روزه…

 

یادآورى:

پس از رسیدن پرسش‌نامه مجله «نقد و نظر»، و این پیام که چون این شماره درباره «عدالت‏» است، گردانندگان محترم آن مجله خواسته‏‌اند تا از این بنده نیز نوشتارى در آن باشد، این چند صفحه را نوشتم، با وجود کمى وقت و محدود شدن فرصت‌ها، و خستگى مفرط، و کارهاى ناتمام برجاى مانده (اگرچه به گفته صائب: کار جهان تمامى، هرگز نمى‏‌پذیردر پیش از تمامى عمر، خود را تمام گردان)… پس امید است ‏برخى از فاضلان و دوستانى که به کارهاى علمى و تحقیقى و مطبوعاتى مى‏‌پردازند و به این ناتوان نظرى لطف‏‌آمیز دارند، از وى کارى نخواهند و نوشته‏‌اى انتظار نداشته باشند، تا شاید برخى از کارهاى ناتمام خود را که به احتمال، به پایان رساندن آنها مقدم است‏ به پایان برساند.

والسلام على من یخدم الحق لذات الحق، ویسعى لاقامه القسط والعدل، ولاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.

 

پى‏‌نوشت‌ها:

۱. «گزيده گوهر مراد»، ص‏۲۳، مقدمه و توضيحات و واژه‏‌نامه، صمد موحد، تهران، كتابخانه طهورى (۱۳۶۴ش).

۲. «رساله صناعيه‏» (حقائق الصنائع)، چاپ مشهد، با مقدمه و اهتمام دكتر على اكبر شهابى (۱۳۱۷ش).

۳. «كافى‏»، ج‏۳، ص‏۵۶۸، «الحياه‏»، ج‏۶، ص‏۳۴۵.

۴. به جلد سوم تا ششم «الحياه‏» مراجعه كنيد، و آيات و احاديث مذكور در اين مجلدات را با دقت‏بخوانيد، و در ارتباط با هم در آنها بينديشيد و آفاق عمل به آنها را براى رهايى واقعى مستضعفان در برابر خود مجسم سازيد.

۵. «كافى‏»، ج‏۱، ص‏۵۴۲، «الحياه‏»، ج‏۶، ص‏۳۴۵.

۶. «وسائل الشیعه‏»، ج‏۱۸، ص‏۱۵۵٫

۷. مطلب‏۱۴، در صفحه‏هاى بعد ملاحظه شود.

۸. «اکمال‏الدین‏»، ج‏۱، ص‏۴۰۵، نیز «بحارالانوار»، ج‏۵۲، ص‏۱۲۵٫

۹. «خورشید شامگاهى گفت: کیست که کار مرا بر عهده گیرد؟»، از «تا گور» «کتاب هفته‏»، شماره‏۱۰٫

۱۰ و ۱۱. مطلب در صفحه‏‌هاى بعد، نیز ملاحظه شود. رر ۱۲٫ «سوره اعراف‏»(۷)، آیه‏۸۵٫ رر ۱۳٫ همان. رر ۱۴٫ «بحار»، ج‏۷۰ (و از چاپ بیروت، ۶۷)، ص‏۳۰۷، به نقل از کتاب «المحاسن‏». رر ۱۵٫ اقتباس از سخن امام صادق(ع) «تحف‌العقول‏». رر ۱۶٫ «کافى‏»، ج‏۸، ص‏۳۲٫

۱۷. «سوره مائده‏» (۵)، آیه‏۸٫

۱۸. «بحار»، ج‏۴۰، ص‏۳۲۷، به نقل از کتاب «فضائل‏»،احمد حنبل. این کتاب «فضائل‏»، ظاهراً همان کتاب «مناقب على بن ابى‏طالب(ع)» است که در شمار تألیفات احمد بن حنبل شیبانى (م: ۲۴۱ق) ـ امام مذهب حنبلى ـ ذکر شده است. «دایره‏المعارف تشیع‏»، ج‏۱، ص‏۵۱۸٫

۱۹. اشاره است‏به داستان پیرمرد نابیناى مسیحى که در رهگذر سؤال مى‏کرد، و چون امام على(ع) او را دید، پدیده‏اى نامأنوس دانست و با به کار بردن واژه «ما»، در سؤال که براى پرسش از اشیاست نه اشخاص، به نامتعارف بودن چنین چیزى موضوعیت داد، «وسائل الشیعه‏»، ج‏۱۱، ص‏۴۹؛ «الحیاه‏»، ج‏۶، ص‏۳۰۲٫

۲۰. «سوره نحل‏»(۱۶)، آیه‏۹۰٫ ۲۱٫ «سوره حدید»(۵۷)، آیه‏۲۵٫

۲۲. «الحیاه‏»، ج‏۶، ص‏۴۰۴٫

۲۳. «کافى‏»، ج‏۵، ص‏۷۳، و ج‏۶، ص‏۲۸۷؛ «الحیاه‏»، ج‏۳، ص‏۲۲۶؛ «ترجمه فارسى‏»، ص۲۹۱٫

۲۴. «نهج‏البلاغه‏»، فیض‌الاسلام، ص‏۳۷ـ۱۱؛ «شرح عبده‏»، جزء۳، ص‏۱۷۶٫

۲۵. «اطلاعات داروئى‏»، دکتر صادق جاویدان نژاد، ج‏۱، ص‏«د»، انتشارات دانشگاه تهران (چاپ پنجم).

۲۶. «خصال‏»، ج‏۱، ص‏۱۲؛ «الحیاه‏»، ج‏۴، ص‏۳۰۸ به بعد، احادیثى متعدد در این باره.

۲۷. «قرب الاسناد»، ص‏۵۲، «اصول کافى‏»، ج‏۲، ص‏۷۸، «الحیاه‏»، ج‏۱، ص‏۳۲۶-۳۲۱، ترجمه فارسى، ۵۲۲-۵۱۴٫

۲۸. «بحار»، ج‏۷۵، (۷۲، از چاپ بیروت)، ص‏۳۵۲، از کتاب «جامع الاخبار»، «الحیاه‏»، ج‏۶، ص‏۳۲۵٫

 

منبع: فصلنامه نقد و نظر به نقل از دبا

 

نظر شما