شناسهٔ خبر: 27937 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

محمدرضا بهشتی: گوهر شیعه بازشناسی مجدد اسلام است

دکتر محمدرضا بهشتی، پنج شنبه 2 بهمن، در حسینیه جماران ضمن بازخوانی زندگی نامه ی امام جعفر صادق(ع)، به استخراج گوشه ای از این حکمت ها و درس آموزی ها پرداخت. این نشست، در ادامه ی مجموعه نشست هایی است که تحت عنوان «دین و دوران ما» در حسینیه جماران برگزار می گردد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایسکانیوز؛ بازخوانی تاریخ صدر اسلام و خصوصا زندگی پربرکت ائمه اطهار می تواند برای تمامی شیعیان آموزنده باشد. دوره های مختلف، شرایط متفاوتی را در مشی سیاسی و اجتماعی اقتضا می کند و زندگی امامان شیعه می تواند به ما بیاموزد که در این شرایط مختلف و دشوار چگونه زیست دین ورزانه را پی بگیریم. دکتر محمدرضا بهشتی، پنج شنبه ۲ بهمن، در حسینیه جماران ضمن بازخوانی زندگی نامه ی امام جعفر صادق(ع)، به استخراج گوشه ای از این حکمت ها و درس آموزی ها پرداخت. این نشست، در ادامه ی مجموعه نشست هایی است که تحت عنوان «دین و دوران ما» در حسینیه جماران برگزار می گردد.

 

بهشتی

 

محمدرضا بهشتی: فرصت مغتنمی است که در این مکان شریف درباره امام جعفر صادق سخن بگوییم. ما در محافل مذهبی شنیده ایم که دوره ی دو امام همام پنجم و ششم به نحوی بوده که نسبتا گشایش بیشتری در عرصه زندگی اجتماعی حاصل شده و امکان تماس گسترده تر ائمه با مردم و شیعیان فراهم بوده است. برداشت من پس از تحقیقات درباب این دوره این بود که این تصویر رایج، ممکن است چندان واقع­نما نباشد. آنچه من دریافتم این است که دوره امام پنجم و خصوصا امام ششم، بسیار پر فراز و نشیب است و یکی از چیزهایی که می توانیم از امام صادق بیاموزیم، هنر داشتن زندگی دیندارانه در شرایط دشوار است.

 

امام جعفر صادق(ع) پس از حدود ۶۵ تا ۶۷ سال، در سال ۱۴۸ هجری به شهادت می رسند. ایشان حدود ۱۲ تا ۱۵ سال را هم عصر با امام سجاد، پدربزرگ گرامی شان بودند و ۲۰ سال نیز در دوران امام باقر زندگی کرده اند. ۳۴ سال هم دوره امامت خود امام صادق(ع) است. به لحاظ شرایط حاکم بر جامعه اسلامی، این امام بزرگوار نزدیک ۵۰ سال از عمر خود  را در دوران بنی امیه و باقی را در دوران بنی عباس گذرانده است و دوره ی بیش از ۷ خلیفه را درک کرده است.

 

دوره بنی امیه برای همه ی بنی هاشم و از جمله برای امامان سجاد(ع) و باقر(ع) و صادق(ع) دوره پر فشاری بود. در فاصله ی نزدیکی بعد از حوادث عاشورا، دو واقعه ی دیگر در عالم اسلام رخ می دهد که به ماجرای عبدالله بن زبیر و تصرف حجاز توسط آل زبیر باز می گردد: حمله به مدینه و تصرف مدینه النبی با کشتار و فجایع غیر قابل باور و سال بعد هم حمله به مکه که محل عبدالله بن زبیر بود. گویی پس از واقعه عاشورا، چون حریم ها دریده شده، این وقایع هم که زمانی بسیار قبیح و غیرقابل باور به نظر می رسید، دیگر چندان غیرطبیعی جلوه نمی کرد.

 

پس از شهادت سیدالشهداء(ع)، قیام توابین و سپس قیام مختار را داریم و سپس با عبدالملک مروان، بنی امیه به ثبات نسبی می رسد. عبدالملک فردی است که دوره ی خلافتش، دوره قابل توجهی  است. ضرب سکه، ساخته شدن گنبد الصخره و چیزهایی از این دست در این زمان بوده است. این قیام های پی در پی بنی هاشم را در مضیقه بیشتری قرار می دهد.

 

علاوه بر این، مشکلات پیش آمده در جبهه ی خودی ها، مسائل را دشوارتر میکرد. با پیدایش کیسانیه، ما اولین شکاف را در تشیع داریم. گرچه برخی از وقایع نمایش داده شده در فیلم مختارنامه از حیث تاریخی محل تردید است، اما چنان که دیدیم، مختار برای پشتیبانی حرکت خود، نیاز داشت که در خاندان پیامبر تکیه گاهی داشته باشد و به هر ترتیب این تکیه گاه را در محمد حنفیه، برادر امام حسن و حسین پیدا کرد. سپس او به این عنوان که جوازی از محمد حنفیه دارد این قیام را صورت می دهد. پس از این قیام، جمعی از شیعیان، محمد حنفیه را پس از امام حسین(ع)، به عنوان امام می پذیرند و به این ترتیب فرقه کیسانیه تشکیل می شود. عقیده ی پیروان این فرقه این است که محمد حنفیه پس از مدتی به غیبت رفته است. بنابراین در اینجا ما با یک جریان در داخل تشیع مواجه هستیم. من خبردار شده ام که هنوز حدود بیست هزار نفر در سوریه زندگی می کنند که پیروی فرقه ی کیسانیه هستند.

 

در زمان امام صادق نیز در دوره بنی امیه چند قیام صورت می گیرد که شرایط را برای امام صادق دشوار می کند. یکی از این موارد قیام زید، عموی امام صادق است که به عنوان فردی موجه و دیندار در زمانه خود شناخته می شود. (البته برخی به اشتباه قیام زیدیه را در زمان امام باقر(ع) می دانند و شهید مطهری نیز در جایی دچار این خطا شده اند.) قیام زیدیه به حرکت بزرگی تبدیل می شود. این فرقه تا الان نیز پیروان بسیاری دارد. از نظر این افراد، امام باید کسی باشد که علاوه بر دینداری و شجاعت، قیام مسلحانه و اجتهاد به سیف کند. در غیر این صورت امام نیست. در نتیجه ی این جریان، مجددا کافی در تشیع ایجاد شد. پس از این نیز قیام یحیی پسر زید اتفاق می افتد که بسیار خونین بود و به کشته شدن یحیی منجر شد و نهایتا جسد یحیی را همانند جسد پدرش، برای عبرت بر سر در شهر آویزان می کنند.

 

در نسبت خانواده ی زید با ائمه اطهار نکات بسیاری وجود دارد. من دوستان را به مقدمه صحیفه سجادیه ارجاع می دهم که کمتر خوانده می شود. در آنجا کاتبِ صحیفه سجادیه، داستان خود را نقل می کند و نکاتی را در باب مراودات امام صادق و یحیی می گوید که بسیار خواندنی و تامل برانگیز است.

 

به نظر می رسد امام صادق به دلیل آنکه شرایط دوران را برای قیام مسلحانه مناسب نمی دید و معتقد بود این قیام ها به نتیجه ای بادوام نمی انجامند با چنین قیام هایی میانه ای نداشت. به خصوص که قیام های متعددِ آن دوران کم کم رنگ و بوی زمامداری هم به خود می گیرد؛ زیرا بنی امیه زعامت دارند و بنی هاشم نه. ائمه همیشه بسیار مراقب بودند که این ماجرا به ماجرای کشمکش دو خاندان تبدیل نشود. چنان که در قیام امام حسین نیز چنین است. می دانید که در میان قبایل عرب، اگر فردی از خاندانش طلب کمک می کرد، قبیله ناچار بود به او یاری برساند. در غیر این صورت دیگر نمی توانست در برابر دیگر قبایل سرش را بالا بگیرد. اگر امام حسین از بنی هاشم طلب کمک می کرد، بنی هاشم موظف بود او را یاری کند. اما نامه امام حسین به یارانش چنین نیست. او می گوید من دارم می روم و هر کس خواست با من همراه شود. پس مشخص است که ایشان هم از قبیله ای کردن ماجرا پرهیز می کردند.

 

پس در زمان امام صادق افراد نزدیک وارد قیام شده اند و فشار بالاست. یکی از مشکلات این است که بنی حسن –که از اعضای بنی هاشم اند- انتظار دارند که امام صادق نیز در جریان شورش ها، همراه آنان شود و با آنان بیعت کند. اما امام صادق در ابتدا طفره می رود و در آخر صریحا بیان می دارد که من شما را صالح نمی دانم و شما به فرجامی نخواهید رسید. نتیجه این سخن آن است که ایشان سه روز زندانی بنی حسن می شود. بعد از این هم فردی والی مدینه می شود که از بنی حسن است. این والی خودی است و از تمام جزئیات زندگی و روابط امام صادق و یارانش باخبر است. مشخص است که در این شرایط کار بر امام بسیار دشوار می شود.

 

علاوه بر این، پیدایش غلات شیعه نیز از مشکلات دیگر است. می دانید که در دوران امام علی نیز افرادی اوصافی فوق بشری به او نسبت می دهند و امام با آنان برخورد می کند. حتی در جایی روایت شده است که ایشان جمعی را که به او چنین صفاتی نسبت می دهند مهدورالدم می داند.

 

در فاصله میان امام علی و امام جعفر، این موارد افزایش می یابد. کار به جایی می رسد که برخی منصور –خلیفه ی وقت- را خداوند و ابومسلم را رسول او می دانند و دور قصر منصور طواف می کنند. یکی از وکلای امام صادق نیز این سخنان را درباره امام صادق و خود می زند. امام صادق در برابر این ادعا اعلام می کند که من چنین نیستم. اما جماعتی در بازار کوفه راه می افتند و می گویند لبیک یا جعفر. این عمل برای امام صادق مشکل زا می شود.

 

پس از شهادت امام صادق نیز مشکلاتی پیش می آید. غالب شیعه پس از او افطحی می شود. زیرا پسر بزرگ ایشان عبدالله تنها ۷۰ روز بعد از ایشان زندگی کرد و در این مدت خود را امام می دانست. داستان دیگر، داستان فرزند دوم امام صادق به نام اسماعیل است. او فرزندی بسیار دین دار و محبوب بود و هرجا که امام صادق می رفت او نیز همراهش بود. در چنین شرایطی کسی تردید نداشت که او پس از امام صادق وصی خواهد بود. اما او شش سال پیش از امام صادق فوت می کند. در این شرایط امام صادق مجلسی را تشکیل می دهد و گرچه مکروه است، مدام پارچه روی اسماعیل را کنار می زند تا همه ببینند او فوت کرده است. با این حال عده ای می گویند که اسماعیل نمرده است. از اینجا جریان اسماعیل شکل می گیرد. این جریان هنوز نیز پیروانی دارد. خلیفه کنونی اش در انگلستان است و از ثروتمندترین افراد جهان است و با خاندان صعودی روابط بدی ندارد.

 

مشخص است که امام صادق در منگنه است. فرد تا در جزئیات این زندگی وارد نشود متوجه نخواهد شد که چقدر نقاط آموختنی در آن وجود دارد. او و پدر بزرگوارش در اقدامی بسیار مهم، اندیشه اسلام و تشیع را از چارچوب صرف زمامداری و حکومت بیرون می کشد. مسئله دیگر صرفا زمامداری خاندان پیامبر نیست. بلکه مسئله بر سر فهم دین و قرآن و تأویل است. مسئله ی شیعه، این نیست که خلیفه باید خاندان پیامبر باشد. اگر چنین بود، خلیفه اول و دوم نیز پدرزن پیامبر بودند و خلیفه سوم دو بار داماد پیامبر بود. یعنی پس از فوت یک دختر پیامبر، دختر دیگر او را به عقد خود در آورد. پس تشیع بر سر کشمکش قدرت نیست. بلکه بر سر یک محتوا، اندیشه، نوع دینداری و فهم ما از دین در عبادیات و روابط و نسبت های اجتماعی است. لب شیعه بازشناسی مجدد اسلام است.

 

ما با زندگی ائمه آشنا نیستیم. گاهی افراد می پندارند که بهتر است وقایع خاصر از زندگی ائمه را در جامعه مطرح نکنیم. اما ما در چنین جایگاهی نیستیم که تشخیص دهیم کدام واقعه باید گفته شود و کدام یک نباید گفته شود. ما با اینکار داریم خودمان را محروم می کنیم. به نظر من باید تمام مسائل منعکس شود و سوال مطرح شود تا بفهمیم زندگی دینمدارانه در شرایط سخت و دشوار مبارزه چه اقتضائاتی دارد. در این صورت است که دیگر با کمی هو و جنجال، از سویی به سوی دیگر نمی غلتیم.

نظر شما