شناسهٔ خبر: 27990 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

در ضرورت بازسازی در رویکرد خلدونی به نسبت «تاریخ و گذشته»؛

زمانه‌ی ما و زمانه‌ی طبری؛ منازعه بر سر گذشته و نقش مورخ معاصر

تاریخ طبری اگر روایت طبری را طرح‌واره‌ی تفسیری وی برای پاسخ به مسئله‌ی زمانه‌اش بدانیم، آن‌گاه می‌توان نتیجه گرفت اتکا به روایت طبری از گذشته‌ی تاریخی مسلمانان در هر دوره‌ای می‌تواند مسائل وی را نیز همراه با آن پاسخ‌ها به دوران بعدی منتقل کند؛ درحالی‌که روایت وی عملاً پاسخی است به مسائلی مورد منازعه در بحران‌های قرن سوم هجری که مؤید باور آن مورخ است.

 

فرهنگ امروز / زهیر صیامیان گرجی: در فضای علوم اسلامی، محمدبن‌جریر طبری از مهم‌ترین مراجع معتبر شناخت میراث و سنت اسلامی به شمار می‌آید؛ چراکه در سه حوزه‌ی مهم و اساسی تفسیر، تاریخ و فقه به‌عنوان بنیادهای علوم اسلامی دارای آثاری است که باعث می‌شود شناخت محققان مطالعات اسلامی معاصر از مسائل و موضوعات و روش‌ها و پاسخ‌های مسلمانان در حوزه‌ی فرهنگ دینی‌شان در قرون اولیه‌ی اسلامی امکان‌پذیر شود. درعین‌حال بخشی از بنای بلند و میراث سترگ سنت اسلامی نیز توسط طبری تصنیف و تدوین شده است به‌نحوی‌که اندیشمندان مسلمان در اعصار مختلف نه تنها دانش خود را از سنت اسلامی پیش از قرن سوم از طریق آثار وی در فقه و تفسیر و تاریخ به دست می‌آوردند، بلکه به‌عنوان «مرجع» معتبر درباره‌ی این موضوعات، آثار و دیدگاه‌های خود را در نسبت به این «ارجاع اولیه» تعریف و تنظیم می‌کردند؛ به همین دلیل در سنت اسلامی از طبری به‌عنوان «امام» یاد می‌شود. این‌همه به خاطر رویکرد و روش طبری در این آثار است که ذیل بحث «تدوین» تعریف می‌شود.

عناوین آثار وی در حوزه‌های یادشده نشان‌دهنده‌ی دیدگاه‌های وی است، مانند «جامع‌البیان عن تاویل آی القرآن»، «تاریخ الرسل و الملوک»، «الجامع فی القرائات»، «اختلاف الفقهاء»؛ بدین معنی که طبری با توجه به فضای فکری، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی زمانه‌اش سعی کرد با احصای اختلاف‌ها و تفاوت‌ها و دیدگاه‌های مختلفی که در این حوزه‌های علم دینی بین جریان‌ها و اندیشمندان مختلف وجود داشته، راه‌حلی «اَوسط» را در میانه‌ی «صحیح‌نویسی‌ها» و «صریح‌نویسی‌های» اندیشمندان زمانه‌اش ارائه کند تا «وحدت امت بر محور سنت نبوی» ممکن شود؛ زیرا دوره نبوی برای همیشه در آگاهی دینی و آگاهی تاریخی مسلمانان در همه‌ی دوره‌ها، عصر طلایی و آرمانی است که جامعه‌ی مؤمنان تحت هدایت پیامبر اسلام به‌عنوان «محور وحدت» در راه هدایت قرار داشتند و افکار و رفتار ایشان به‌عنوان «اسوه‌ی حسنه» سرمشق عملی می‌دانند که شناخت و الگوبرداری از آن باعث می‌شود به تحقق آن دوره‌ی آرمانی و زمانه‌ی نزول حقیقت الهی در قرآن وحیانی نزدیک شد. این دریافت و تفسیر از ماهیت عصر نبوی در قرن سوم در بیشتر آثار و آرای اندیشمندان مسلمان دیده می‌شود. قرنی که به عصر «تدوین» معروف است و به نظر می‌رسد گره‌گاه فهم سرنوشت جهان اسلام که بر بنیان سرشت تفکر اسلامی از آن دوران تا به امروز رقم خورده است در شناخت مؤلفه‌ها و مسائل این دوره‌ی تدوین نهفته باشد.

در چنین راستایی باید گفت ضرورت تدوین سنت اسلامی با تصنیف میراث فکری سلف در قرون قبلی، نتیجه‌ی قرار گرفتن جامعه‌ی مسلمانان در موقعیتی متناقض‌نما بود. از یک سوی گسترش دین اسلام و پذیرش آن از طرف پیروان دیگر ادیان زرتشتی، مسیحی، یهودی و در نتیجه اوج گرفتن مواجهه‌ی مسلمانان با فرهنگ‌های متفاوت جهان شرق باستان و رویه شدن «جدل فکری و دینی و مذهبی» به پدیده‌ای عام تبدیل شده بود و از دیگر سوی با ورود اقوام و نژادهای گوناگون غیرعرب به «امت اسلام»، نزاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی بر سر تعریف موقعیت و جایگاه این ملت‌ها و امت‌ها در درون صورت‌بندی «جهان اسلام» چنان شکلی پیدا کرد که عملاً وحدت امت اسلام دچار چالشی حل‌ناشدنی گردید و سرانجام از درون این برهه‌ی پیچیده‌ی تاریخی، علم تاریخ و تفسیر و فقه در «سنت مسلمانان» در سایه‌ی «ضرورت ملوک صاحب شوکت» برای جلوگیری از «فتنه‌ی شق عصای مسلمین» هم‌راستا با اقتدار «امیر متغلب جائر» قرار گرفت.

در این زمینه و زمانه است که طبری تلاش می‌کند با «جامع‌نویسی» به «جمع» اختلاف‌های امت بپردازد که به یک شکل، حنابله و معتزله و به شکلی دیگر شعوبی‌گری عجمان و عربان بر آتش آن می‌دمیدند. شاید چنین زمینه‌ای بود که باعث شد طبری در مقدمه‌ی کتاب تاریخ الرسل و الملوک خود بنویسد: «بیننده‌ی کتاب ما بداند در آنچه که گفته‌ام و آورده‌ام تکیه بر راویان بوده است نه حجت عقول و استنباط نفوس، به‌جز اندکی که علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متأخرین خواهد رسید نه استدلال و نظر. خبرهای گذشتگان که در کتاب ما هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیح نداند از من نیست، بلکه از ناقلان گرفته‌ام و همچنان یاد کرده‌ام»، تا بتواند با روایت جامع و «واقعی» گذشته به شکلی «همه‌شمول‌گرایانه» با ادعای عدم دخالت تفسیر و رأی عقل خود، الگوی «وحدت‌گرایانه‌ای» برای تار و پود در حال ازهم‌گسیختن بافت جامعه‌ی مسلمانان معاصر بر اساس بنیان استوار «یگانگی سنت الهی از آدم تا خاتم» ببافد. اما باید پرسید که آیا چنین امری ممکن است یا این ایده هم یک آگاهی ایدئولوژیک برای واقع‌نمایی و حقیقت‌سازی است! زیرا در همان اعصار میانه بودند مورخانی که معتقد بودند: «آگاه باش که اندر این تاریخ‌ها، روایات بسیار است و هر گروهی و مذهبی در آن مقالتی ساخته‏اند و از نوعی گویند و هرگز این خلاف برنخیزد و کس را تحقیق آن معلوم نشود و خدای داناتر است به کیفیت آن».

و اینک در هزار سده بعد از طبری ما نیز در زمانه‌ای دیگر به سر می‌بریم و از خود می‌پرسیم اهمیت طبری برای زمانه‌ی ما در چیست؟ پاسخ این سؤال از منظر دانش تاریخ چه می‌تواند باشد؟ تبعاً از دل این پرسش و ربط آن با موضوع این نوشتار این سؤال پیش می‌آید که جایگاه طبری در شکل‌دهی آگاهی تاریخی ما از گذشته‌مان چیست؟ بررسی این موضوع بر اساس رویکرد تاریخی ممکن است و البته به نظر بسیار ضروری؛ زیرا همان‌طور که آشکار است پرسش از چیستی هر پدیده‌ای لاجرم سؤال از چگونگی شکل‌گیری آن را پیش خواهد کشید؛ چراکه هیچ پدیده‌ی اکنونی را نمی‌توان شناخت مگر آنکه بدانیم چگونه شکل گرفته است. پاسخ به این سؤال نیز با استفاده از مطالعات تاریخی ممکن است. بدین‌ترتیب باید پرسید «شناخت/ تصور مای مسلمان از میراث طبری در تاریخ و تفسیر و فقه چیست و چگونه شکل گرفته است؟» شناسایی و بررسی «جایگاه میراث طبری در آگاهی مسلمان» از موضوعاتی که به‌واسطه‌ی سنت ابداع‌شده‌ی وی به اعصار بعدی منتقل شده و مفاهیم پیوسته‌ای را در سنت اسلامی تولید کرده است که تا به امروز به‌عنوان مبناهایی «معقول» و «مقبول»، یکی از پایه‌های مستحکم هرگونه روایتی از تاریخ حوادث گذشته و تفسیری از آیات قرآنی و استخراج احکام فقهی است. این ضرورت ازآن‌روی است که نمی‌توان انکار کرد این «شناخت و فهم و معنا» در یک روند تاریخی و به‌صورتی انضمامی در بستر تحولات تاریخی فرهنگ، اجتماعی، اقتصاد و سیاست جامعه‌ی مسلمانان شکل گرفته است. همان‌طور که باید پذیرفت این «شناخت ساخته‌شده‌ی مسلمانان در روند تحولات تاریخی از مفهوم سنت سلف» در قالب یک «تاریخ مؤثر» و «تُراث مُتِعَین»، ذهنیت و کنش‌های تاریخی امروز ما را شکل می‌دهد و به ایده‌های ما درباره‌ی این مفهوم در امروز جهت می‌دهد.

بنابراین بررسی روند شکل‌گیری این «تراث» می‌تواند مای معاصر مسلمان را به «خودآگاهی» و «خودبازبینی انتقادی» تاریخی برساند و افق‌های جدیدی را در فضای فکری و فرهنگی ما برای تأمل و تفکر عمیق و گسترده‌تر درباره‌ی مبنا و الگوی بودن سنت گذشته بگشاید.

با توجه به این امر اگر روایت طبری را طرح‌واره‌ی تفسیری وی برای پاسخ به مسئله‌ی زمانه‌اش بدانیم، آن‌گاه می‌توان نتیجه گرفت اتکا به روایت طبری از گذشته‌ی تاریخی مسلمانان در هر دوره‌ای می‌تواند مسائل وی را نیز همراه با آن پاسخ‌ها به دوران بعدی منتقل کند؛ درحالی‌که روایت وی عملاً پاسخی است به مسائلی مورد منازعه در بحران‌های قرن سوم هجری که مؤید باور آن مورخ است. بازخوانی و تداوم همین روایت‌ها در دوره‌های بعدی به‌صورت تکراری توسط دیگر مورخین قرون بعدی، مسائل آن مورخین را که متعلق به دوران خاص تاریخی بوده است، در قرون دیگر نیز بازتولید کرده است؛ در نتیجه روایت‌های تاریخی متعلق به صورت‌بندی فکری/ اجتماعی/ سیاسی قرن سوم و چهارم که در موقعیت/ وضعیت، منازعه/ بحران قرار داشت، با همان زاویه‌ی دید و همان مسائل در قرون بعدی بازتولید شده است بدون اینکه «گذشته» برای معاصران هر دوره تبدیل به پدیده‌ای «تاریخی» یعنی متعلق به گذشته و تمام‌شده، شود. به همین دلیل همچنان «گذشته» در «تاریخی» که نوشته می‌شده است حضور داشته و در «تاریخ معاصر» هر دوره‌ی تاریخی به یک «مسئله» تبدیل می‌شده است.

 به نظر می‌رسد با ادامه‌ی شیوه‌ی نگرش قدمایی به میراث تاریخ‌نگاری مسلمانان آن‌گونه که ابن‌خلدون آن را در مقدمه مورد نقد قرار می‌دهد همچنان سایه‌ی اقتدار گذشته با مسائل، نگرش‌ها و پاسخ‌های قدمایی به آن، بر «روایت تاریخ گذشته» مسلط باشد؛ مگر اینکه اندیشه‌ی ابن‌خلدون را بپذیریم که می‌گوید: «تاریخ از حکمت سرچشمه می‌گیرد و سزاست که از دانش‌های آن شمرده شود»؛ بر این اساس طرح بحث متفاوتی از نسبت بین مورخ و تاریخ و گذشته تعریف می‌کند و معتقد است آن روایت‌های قدمای ناموری مانند طبری و ابن‌اسحاق و واقدی و مسعودی را نباید همچون صورت‌های مجرد از ماده مورد بررسی قرار داد و آن‌ها را شمشیرهایی بی‌غلاف تصور کرد.

بر همین مبناست که ابن‌خلدون در مقدمه‌ی خود می‌نویسد: «بااینکه مورخان بزرگ اسلام به طور جامع اخبار روزگار گذشته را گرد آورده و آن‌ها را در صفحات تواريخ نگاشته و به یادگار گذاشته‏اند، ولى ريزه‏خواران، آن اخبار را به نیرنگ‌های باطل درآميخته و در مورد آن‌ها يا دچار توهم شده يا به جعل پرداخته‏اند و روايات زراندود ضعيفى تلفيق كرده و ساخته‏اند و بسيارى از آيندگان ايشان را پيروى كرده و همچنان‌که آن اخبار را شنيده‏اند براى ما به جاى گذاشته‏اند، بى‏آنكه به موجبات و علل وقايع و احوال درنگرند و اخبار ياوه و ترهات را فروگذارند... هرچند نقل‌كننده‌ی اخبار تنها به بازگفتن و نقل اكتفا می‌کند، ولى هرگاه بدان نگريسته شود ديده‌ی بصيرت می‌تواند اخبار را انتقاد كند و صحيح را برگزيند و به نيروى دانش می‌توان صفحات صواب را روشن و تابناك ساخت‏ ... و انتقادكننده‌ی بينا می‌تواند با مقياس هوش خويش سَره بودن يا ناسَره بودن آن منقولات را بسنجد، چه تمدن و عمران داراى طبايع خاصى است كه می‌توان اخبار را بدان‌ها رجوع داد و روايات و اخبار را بر آن‌ها عرضه كرد... آن‌گاه پس از اين گروه كه نام برديم كسانى كه پديد آمده‏اند جز مشتى مقلد كُندذهن و كم‌خرد بيش نبوده‏اند كه به‌عین روش گروه نخستين را تقليد كرده و آن را سرمشق خويش ساخته‏اند و به‌كلى از تحولاتى كه روزگار پديد آورده و تغييراتى كه به سبب عادات و رسوم ملت‌ها و نسل‌ها روى داده است غفلت ورزيده‏اند. ازاين‌رو، اخبار دولت‌ها و حكايات مربوط به وقايع قرون نخستين را چنان گرد آورده‏اند كه گويى صورت‌هایی مجرد از ماده و شمشيرهايى بى‏غلاف است و معلوماتى است كه تازه و كهنه‌ی آن‌ها مجهول باشد، بلكه فقط حوادثى است كه اصول آن‌ها نامعلوم است و به نوع‏هايى می‌ماند كه جنس و فصل آن‌ها مشخص نباشد. اين گروه به تقليد از پيشينيانى كه آن‌ها را سرمشق خود ساخته‏اند اخبار دست‌به‌دست‌گشته را به‌عين و بى‏كم‌وكاست در خصوص حوادث تاريخ خود تكرار می‌کنند و از ياد كردن مسائل مربوط به نسل‌های دوره‌ی خودشان غفلت می‌ورزند، چه تشريح و تفسير آن‌ها بر ايشان دشوار است و در نتيجه این‌گونه قضايا را مسكوت می‌گذارند.»

از چنین منظری باید به نقد سنت جدید تاریخ‌نگاری بومی جهان اسلام به شیوه‌ی «خودمشت‌ومالی» بپردازیم که ساده‌اندیشانه جایگاه طبری را بر اساس این گفتار مقدمه‌ی کتاب تاریخش به «مجمع الروایات» تقلیل داده است و مرتبت و منزلت وی را در نسبت با ارزش میراث وی برای بازسازی گذشته‌ی تاریخ اسلام تعریف می‌کند، روشی که باعث می‌شود روایت‌های تاریخی به‌واسطه‌ی نقل از کتاب طبری به شکلی مکرر در مکرر در تحقیقات تاریخی معاصر درباره‌ی تحولات صدر اسلام تا عصر عباسی تکرار شود و به‌نحوی «روایت طبری» و «نگرش طبری» به‌عنوان الگوی مسلط بر تاریخ‌نگاری مسلمانان همچنان پابرجا و استوار باقی بماند. البته این الگو درباره‌ی عمده آثار مورخان قرون نخستین محقق می‌شود، اما به خاطر جایگاه برتر طبری حجم استفاده از روایات وی به وفور در تحقیقات حوزه‌ی تاریخ اسلام به خصوص آثار غیرآکادمیک بسیار فراوان است.

این در حالی است که در حوزه‌ی تاریخ این مسئله اهمیتی مضاعف دارد؛ زیرا در مجادله بین جریان‌های فکری و اجتماعی مختلف در جامعه‌ی اسلامی از اصلاح‌طلبان و احیاگران متجدد تا بنیادگرایان سنت‌گرا، بررسی «سنت» و «میراث» همیشه یکی از مقدمات اندیشه‌ورزی است. هرگونه برداشتی از این «تاریخ گذشته» تأثیر و نقش مستقیمی در ارائه‌ی راه‌حل‌ها و پاسخ‌های آنان به مسئله‌ی چگونگی مواجهه با مفاهیم و نهادهای دنیای جدید داشته است؛ بسته به اینکه آن‌ها تاریخ اسلام در عصر طلایی‌اش از حیات پیامبر اسلام و رویدادهای سیاسی و مفاهیم عقیدتی صدر اسلام و نیز قرون نخستین اسلامی و کلیت تمدن و فرهنگ اسلامی را چگونه ببینند، استخراج نتایج و نظریات اصلاحی و احیائی آنان را درباره‌ی چگونگی تنظیم میراث اسلامی و هویت مسلمانی با مؤلفه‌ها و مقتضیات دنیای جدید تحت تأثیر قرار خواهد داد.

 بنابراین، در میانه مواجهه‌ی سنت و تجدد، «تاریخ گذشته» تبدیل به یک «دشواره» شده است. در این میانه پرسش اساسی این است که چرا «تاریخ گذشته» به «گذشته‌ای تاریخی» تبدیل نشده و این گذشته همچنان به‌مثابه موجودی زنده در حیات کنونی این جوامع حضوری اساسی دارد؟ مسئله این است که بین فهم محققان تاریخ‌پژوه و تولیدات «علم تاریخ» درباره‌ی موضوعات گذشته در این جامعه‌ی علمی و پیدایش چنین وضعیتی رابطه‌ای معنادار وجود دارد؛ زیرا تاریخ جدید در جوامع مسلمان نیز تحت تأثیر فضای فکری قرن نوزدهم و بیستم از لیبرالیزم و سوسیالیزم و ناسیونالیزم، روایت تاریخ آزادی و آزادی‌خواهان، روایت تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی و روایت تاریخ خلق‌های ستم‌دیده، روایت مبارزه‌طلبان راه حقیقت و نجات بشریت، روایت تاریخ اصالت قومی و برتری نژادی و به یک معنا تاریخ‌نگاری در جست‌وجوی اثبات حقیقت‌های ایدئولوژیک بوده و البته تاکنون هست. مدعای این نوشتار این است که تکیه بر مبانی «عقل روشنگری» دنیای جدید باعث شده خوانش و تفسیر افکار جدید نیز توسط اندیشمندان مسلمان، ماهیتی کژتابانه و ایدئولوژیک بیابد به جای اینکه مفهوم «خرد انتقادی» آن مبنایی برای بازخوانی سنت تاریخی‌مان شود. این امر باعث شده که به قول رضوان السید، ما همچنان در کشاکش «هویت و تجدد» قرار داشته باشیم و از این چرخه چیزی جز نزاع حاصل نمی‌شود. به نظر می‌رسد بخشی از این مسئله به دلیل وجود گسست معرفت‌شناسی و روش‌شناسی بین دانش تاریخ در معنای مدرن آن با رویکردها و روش‌های مورخان قرون نخستین اسلامی در میان متفکران و تاریخ‌پژوهان این جوامع است که منجر به بدفهمی «واقع‌نمایانه» از گفتار و اندیشه‌ی طبری می‌گردد. الگوی تفکر و عمل شرق‌شناسانه از یک سوی و از طرف دیگر نگرش شرق‌شناسی وارونه در بینش و روش تاریخ‌نگاری بر سرمشق‌های فکری این دانش غلبه دارد و در نتیجه مورخان به‌عنوان کنشگران اجتماعی و تولیدکنندگان اندیشه در درون این پارادایم به بازسازی گذشته به‌مثابه هویت‌های سیاسی می‌پردازند، به‌نحوی‌که پژواک گفتارهای به‌حاشیه‌رفتگان این سنت سترگ تاریخی نیز در این کشاکش و وارونه‌بینی هیچ‌گاه شنیده نشده است.

فردی مثل ابن‌خلدون بااینکه از طبری به‌عنوان یکی از معدود «ناموران» حوزه‌ی تاریخ یاد می‌کند، اما از قرار گرفتن در مسیر نقد و استفاده از «عقل طبعی» خود بیم ندارد؛ زیرا باور دارد: «تاریخ در باطن، انديشه و تحقيق درباره‌ی حوادث و مبادى آن‌ها و جست‌وجوى دقيق براى يافتن علل آن‌هاست و علمى است درباره‌ی كيفيات وقايع و موجبات و علل حقيقى آن‌ها و به همین سبب تاريخ از حكمت سرچشمه می‌گیرد و سزاست كه از دانش‌های آن شمرده شود»؛ این امر آن‌گاه اهمیت مضاعف می‌یابد که مانند ابن‌خلدون به وضع زمانه‌ی خود بنگریم: «هنگامی که عادات و احوال بشر یک‌سره تغییر یابد، چنان است که گویی آفریدگان از بن و اساس دگرگونه شده‌اند و سرتاسر جهان دچار تحول و تغییر گردیده است، گویی خلق تازه و آفرینشی نوبنیاد و جهانی جدید پدید آمده است. این است که عصر ما به کسی نیازمند بود تا کیفیات طبیعی و کشورها و نژادهای گوناگون را تدوین کند و عادات و مذاهبی را که به سبب قبول احوال مردم دگرگون شده است، شرح دهد و روشی را که مسعودی در عصر خود برگزیده، پیروی کند تا به‌منزله‌ی اصل و مرجعی باشد که مورخان آینده آن را نمونه و سرمشق خویش قرار دهند.» آیا ما می‌توانیم به جای آنکه طبری را سرمشق تاریخ‌نگاری خود قرار دهیم دیدگاه خلدونی به «ناموران تاریخ‌نگاری» خود داشته باشیم؟

راه‌حل بدیل عبور از این پارادایم مسلط و نقد بازنمایی‌های ایدئولوژیک از گذشته بر اساس سنت خردگرایی انتقادی است.

 

* اجزای این بحث و نوشتار پیشتر در نشست‌های علمی و مقالات توسط نگارنده تشریح و اینجا به دلیل اهمیت موضوع بازپردازش شده است.

 

 

 

نظر شما