شناسهٔ خبر: 28336 - سرویس سینما و رسانه
نسخه قابل چاپ

یادداشتی درباره‌ی «دختر گم‌شده» دیوید فینچر؛

رسانه‌ها، حلقه‌ی گم‌شده‌ی فیلم فینچر

دختر گم شده «دختر گم‌شده» با حضور رسانه‌ها تمام می‌شود، جایی که رسانه‌ها همچنان بیرونِ در منتظر یک خبر یا اتفاق تازه به عنوان خوراک خبری خود هستند تا دوباره داستانی جنجالی برای رسانه‌های خود فراهم آورند. شاید با کمی اغماض بتوان گفت که به خاطر حضور رسانه‌ها بود که نیک دان ترجیح داد با همه‌ی مصائبی که از همسرش دیده بود به زندگی خود با او ادامه دهد

 

فرهنگ امروز/ سارا فرجی: زمانی که مارشال مک‌لوهان در کتابِ «برای درک رسانه‌ها» نوشت: «رسانه همان پیام است»، هنوز تعداد رسانه‌ها به اندازه‌ی امروز نرسیده بود و رسانه‌ها تا این حد در زندگی مردم تأثیرگذار نبودند، به همین دلیل شاید بتوان گفت که امروزه این جمله که رسانه‌ها در زندگی روزمره‌ی مردم تأثیرگذار هستند و به نوعی عقاید و افکار آن‌ها را نسبت به موضوع مسائل مختلف شکل می‌دهند،‌ بیشتر به کار می‌آید. احتمالاً اهالی رسانه و ارتباطات و اهل‌فن این حوزه می‌دانند که در خصوص وسایل ارتباط جمعی نظریه‌های مختلفی وجود دارد که هریک به نوعی به تأثیرگذاری رسانه‌ها بر مردم پرداخته‌اند. تعدادی از نظریه‌پردازان به تأثیر محدود رسانه‌ها معتقدند و تعدادی هم به تأثیر مطلق رسانه‌ها بر افکار و عقاید مردم، ولی در این بین نظریه‌ای با عنوان نظریه‌ی «کاشت» (Cultivation Theory) از طرف جرج گربنر مطرح شده که مبتنی است بر آثار تدریجی و درازمدت رسانه‌ها به‌ویژه تلویزیون بر شکل‌گیري تصویر ذهنی مخاطبان از دنیاي اطراف و مفهوم‌سازي آنان از واقعیت اجتماعی. به عقیده‌ی گربنر که بر تلویزیون بیشتر از سایر رسانه‌ها تأکید داشته، برنامه‌هاي تلویزیونی همانند بذري که کاشته می‌شود و سپس رشد می‌کند آثاري بر روي مخاطبان باقی می‌گذارد و آثاري که این برنامه‌ها برجا می‌گذارد عموماً منفی است؛ به عبارتی گربنر معتقد است که رسانه‌ها -به طور خاص تلویزیون- بر روی افکار و عقاید مردم تأثیر مستقیم دارند و در جهت‌دهی افکار عمومی نقش پررنگی دارند.

 اما رابطه‌ی این نظریه با فیلم «دختر گم‌شده» دیوید فینچر از آنجا آغاز می‌شود که فینچر در فیلم تازه‌اش به حضور رسانه‌ها در زندگی مردم و اینکه ما چه هستیم، رسانه از ما چه تصویری می‌سازد و مردم چگونه ما را بر اساس آن تصویر قضاوت می‌کنند بیش از حد تأکید می‌کند. فینچر از همان صحنه‌های ابتدایی فیلم که ایمی گم می‌شود، رسانه‌ها را وارد بازی خود می‌کند و قدرت آن‌ها را با نشان‌دادن این که چگونه گم شدن یک نویسنده‌ی کودک را به‌عنوان تیتر یک خود در برنامه‌های مختلف پررنگ می‌کنند، به نمایش می‌کشد؛ برگزاری نشست خبری با حضور اداره‌ی پلیس،‌ عکس گرفتن نیک دان با عکس همسرش که تا انتهای فیلم چند بار این صحنه را می‌بینیم و دنبال کردن نیک دان تا پشت در خانه‌ا‌ش از جمله حضور رسانه‌ها در فیلم به شمار می‌آید و از آن جالب‌تر طرز برخورد مردم با این موضوع و همراه شدنشان است، تا حدی که یک NGO برای پیدا کردن او شکل می‌گیرد و مردم به‌صورت خودجوش دنبال ایمی می‌گردند.

 اما نقطه‌ی عطف دیگر فیلم که در ارتباط با رسانه‌هاست جایی است که وکیل نیک دان به او توصیه می‌کند برای بهتر شدن اوضاعش در یک برنامه‌ی عامه‌پسند پربیننده‌ی شبانه شرکت کند تا نظر مردم را نسبت به خود عوض کند؛ و این یعنی اینکه رسانه‌هایی که تا چندی پیش از نیک دان تصویری منفور ساخته بودند با اعتراف در یک برنامه‌ی عامه‌پسند -به‌اصطلاح برنامه‌های زرد تلویزیونی- با او همدلی کرده و با تغییر نظرشان از شدت تنفرشان کاسته شد. نکته‌ی جالب دیگری که در فیلم وجود داشت، ‌برخورد افرادی مثل دختر هم‌خانه‌ی ایمی در مسافرخانه‌ی اطراف شهر که در نهایت هم پول‌های او را با همدستی دوستش دزدید بوده است، این فرد نمونه‌ای از یک جامعه‌ی تماشاگر کم‌مصرف تلویزیون است که به رسانه‌ها اعتماد ندارند، توجه نمی‌کنند، ‌حرف‌های آنان را دروغ محض می‌دانند و قضاوت شخصی خودشان را دارند (جایی که ایمی با این دختر روی کاناپه نشسته و اخبار مربوط به نیک دان را نگاه می‌کند، ولی دختر با بی‌اهمیتی اتاق را ترک می‌کند و فحش و ناسزا نثار تلویزیون و برنامه‌هایش می‌کند).

 نکته‌ی دیگری که در رابطه با تأثیر رسانه‌ها در فیلم فینچر وجود دارد این است که رسانه‌ها در همه جای فیلم او دیده می‌شوند، از فرودگاه و رستوران گرفته تا لابی‌های ساختمان‌ها و این یعنی در جامعه‌ی فعلی مردم بیش از پیش به رسانه‌ها و تصویری که آن‌ها از مسائل و اتفاقات روز نشان می‌دهند وابسته‌اند. در این فیلم شخصیت‌ها از رسانه کمک می‌گیرند تا بازی خود را پیش برده و باوری را به مردم دیکته کنند. رسانه‌هایی که دغدغه‌ی تصویر کردن واقعیت را ندارند و تنها می‌خواهند در یک ماجرا با نشان دادن آدم خوب و بدِ داستان مردم را سرگرم کنند. اما گذشته از طرح بحث رسانه‌ها و تأثیرشان به‌طورکلی در زندگی مردم،‌ نقش رسانه‌های آمریکایی که بیشتر سراغ اخبار زرد و فاجعه‌ها و رسوایی‌ها می‌رود و بسیار هم طرف‌دار و مخاطب دارند، در فیلم پررنگ می‌شود.

 شاید بتوان گفت که فینچر در این فیلم به تند‌ترین شکل ممکن به باورهای سطحی مردم عام و جهت‌گیری‌های بدون شناخت آن‌ها نسبت به رویدادهای مختلف انتقاد می‌کند و نقش رسانه‌ها در افکار عمومی آمریکا را مسخره می‌کند. نکته‌ی جالب در این بین تغییر رویه‌ی رسانه‌هاست، از وقتی که متوجه می‌شوند ایمی پیدا شده و شوهر او گناهی نداشته است، این ‌بار رسانه‌ها به شکل دیگری وارد صحنه می‌شوند و سعی می‌کنند با ساختن برنامه‌ای به ظاهر رمانتیک،‌ با حضور هر دو نفر احساسات مردم را بار دیگر برانگیزانند و شاید بتوان گفت که برنامه می‌سازند تا اشتباهات و قضاوت‌های اشتباه قبلی خود را بپوشانند، یا به عبارت بهتر، ماست‌مالی کنند این در حالی است که مخاطبان از دنیای واقعی این دو نفر که بیرون از آن صحنه‌های تلویزیونی چه می‌گذرد خبر ندارند و گول آنچه که می‌بینند و می‌شنوند را می‌خورند، مثل زمانی که ماجرای حاملگی ایمی مطرح شد و مردم بدون اطمینان از اینکه این خبر چقدر صحت دارد به قضاوت درباره‌ی نیک دان پرداختند و نظراتشان را به گزارشگران مختلف می‌گفتند و تلویزیون هم این نظرات را لابه‌لای برنامه‌هایش انعکاس می‌داد.

 و دقیقاً همین جا نکته‌ی غم‌انگیز ماجراست که رسانه‌ها تصویری از اتفاقات را به مردم ارائه می‌دهند که اغلب واقعیت ندارد و تلاش می‌کنند که این تصاویر غیرواقعی را در قالب یک بسته‌بندی زیبا و پرزرق‌وبرق به خورد مخاطب بدهند و دقیقاً نقته‌ی تلاقی نظریه‌ی کاشت گربنر با فیلم فینچر همین‌جاست؛ چنانکه گربنر معتقد است تلویزیون به‌صورت بازوي فرهنگی اصلی جامعه‌ی آمریکا درآمده و به‌عنوان یک عضو اصلی خانواده شده است، کسی که بیشتر اوقات داستان‌ها را می‌گوید و تماشاگران پرمصرف تلویزیون اغلب تصویري را  از دنیا در ذهن دارند که به دنیاي تلویزیون نزدیک‌تر است.

 البته امروز با گسترش و پیشرفت رسانه‌ها در همه‌ی جوامع این گفته و نظریه‌ی گربنر دیگر مختص جامعه‌ی آمریکا نیست و در بیشتر کشورهای دنیا شاهد این تأثیرگذاری و نقش پررنگ هستیم. «دختر گم‌شده» با حضور رسانه‌ها تمام می‌شود، جایی که رسانه‌ها همچنان بیرونِ در منتظر یک خبر یا اتفاق تازه به عنوان خوراک خبری خود هستند تا دوباره داستانی جنجالی برای رسانه‌های خود فراهم آورند. شاید با کمی اغماض بتوان گفت که به خاطر حضور رسانه‌ها بود که نیک دان ترجیح داد با همه‌ی مصائبی که از همسرش دیده بود به زندگی خود با او ادامه دهد. شاید نیک با خودش فکر کرد که ازاین‌پس بیش از پیش زیر ذره‌بین رسانه‌هاست و کوچک‌ترین کاری که بخواهد انجام بدهد دوباره مورد قضاوت قرار می‌گیرد و زندگی‌ا‌ش تحت تأثیر افکار و قضاوت‌های مردم قرار می‌گیرد. ممکن است کمی خنده‌دار به نظر برسد که قدرت رسانه‌ها به حدی برسد که زندگی یک زوج را تحت‌الشعاع خود قرار دهد، ولی این تصور خنده‌دار امروزه واقعیت دارد و همه‌ی ما هم شاهد آن هستیم.

نظر شما