شناسهٔ خبر: 28519 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

فیلسوف هنرمند، هنرمند فیلسوف در گفت‎وگو با کریم مجتهدی؛

فلسفه جدا از علوم دیگر حرفی برای گفتن ندارد

کریم مجتهدی 2 در گذشته یک جامعیت در فلسفه بود که امروزه دیگر وجود ندارد. اما فراموش نکنیم که اگر فلسفه را تنها در نظر بگیریم و آن را از دیگر علوم جدا کنیم، دیگر حرفی برای گفتن نخواهد داشت. فلسفه مجموعه‎ای از کلمات نیست، فلسفه اصلی مجموعه‎ای از معانی است که یک پشتوانه‎های عمیق فکری در آن باید وجود داشته باشد تا به آن بتوان فلسفه اطلاق کرد.

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: در نزد بسیاری از فیلسوفان غربی می‌توان نوعی علاقه به هنر را یافت در حالی که به نظر می‎رسد در بین فیلسوفان مسلمان این امر کم‎تر دیده می‎شود. می‎بینیم که ارسطو تلاش کرد تا دو ساحت شناخت نظری و عملی را از هم متمایز کند. در فلسفه او، هدف شناخت نظری، حقیقت و هدف شناخت عملی، کنش است. فلسفه عملی نیز یا آفرینش و ساختن است که برآمده از استعداد هنری است و یا عمل و کنش که محصول اراده است. هدف آفرینش، تولید یک اثر است و در مقابل، هدف کنش، رفتار یا همان اخلاق است. او هنر را به دو قسم تقسیم می‌کند: هنری که هدف آن تکمیل کار طبیعت است، مانند ابزار سازی؛ زیرا طبیعت تنها دو دست به انسان داده و برای تکمیل کار طبیعت، آدمی ابزارها را می‌سازد و هنری که هدفش تقلید از طبیعت است؛ یعنی آفرینش عالم تخیلی که تقلید از عالِم واقع است. به اعتقاد او اثر هنری نخست در نزد هنرمند به صورت یک مفهوم کامل، وجود دارد و پس از آن به صورت عینی ساخته می‌شود. از این رو به سراغ یکی از چهره‎های ماندگار فلسفه کشور «کریم مجتهدی» رفتیم و در این‎بار با وی گفت‎وگوی کوتاهی داشتیم که در ادامه می‎آید.

 

 

کریم مجتهدی درباره هنرمند بودن فیلسوفان غربی یا فیلسوف بودن هنرمند غربی گفت؛ این طور نیست که فیلسوفان غربی هنرمند باشند و فیلسوفان ما چیزی از هنر نداند. به طور مثال سهرودی از نماد سیمرغ در گفتار خود استفاده می‎کند که در آن از ارتقا روح انسانی سخن بگوید. زیرا ما باید در ابتدا روح خود را تقویت کنیم تا این‎که ارتقا پیدا کند. و این مظهرش سیمرغ می‎شود.

فارابی فیلسوفی است که موسیقی می‎دانست زیرا موسیقی جزیی از فلسفه است. و این نیز سنت فیثاغورث است. و در گذشته موسیقی در دل فلسفه معنا داشت. تفاوت فیلسوف در گذشته و امروز در این است که، در قدیم یک انسجامی بود و یک نوع جامعیتی وجود داشت ولی برای امروز این جامعیت از بین رفته است. ریشه‎ی فلسفه‎های غربی و سنت ما کم‎و بیش یکی است. اما دو برداشت دارند؛ ما بیش‎تر برداشت روحی و اخلاقی کرده‎ایم ولی غرب فلسفه را بیش‎تر وارد علوم و صنعت کرده است.

این فیلسوف برجسته در پاسخ به این پرسش که ما به لحاظ بصری خیلی ضعیف هستیم، آیا این به این دلیل نیست که فیلسوفان ما کم‎تر هنرمند بوده‎اند، گفت: به لحاظ بصری بله آن طور که شما گفتید ضعف داریم اما من به آن اعتقادی ندارم. زیرا ما عقل را بالاتر از تجربه می‎دانیم و حق نیز همین است. در تاریخ ما تجربه مادی کم‎تر برای‎مان ارزش داشته است. علوم تجربی ما و حتا طب ما نیز کمی با مقدمات ذهنی همراه است؛ و طب جالینوسی است. زیرا ابن‎سینا در سنت جالینوس بود. جالینوس با یک مقدمات نظری به جسم می‎پردازد؛ مثلا در طبایع و عناصر، و نقش  آن‎ها با مقدمات نظری به آن‎ها پرداخته است. در صورتی که بقراط – که طب جدید هم ریشه‎ی بقراطی دارد - بیش‎تر تجربه می‎کند.

ما در فلسفه و علوم تجربی به تجربه کم‎تر دقت کرده‎ایم. امروزه حتا غربیان به جایی رسیدند که به جز تجربه چیزی را قبول ندارند. در حالی که ما در ایران و در اسلام، اصالت تجربه محض نداریم. یک بنیاد و زیربنای نظری لازم است، درست نیز همین است. اما باید توجه داشته باشیم که تفاوت آن‎ها را بدانیم.

و از سویی دیگر هنر در نزد مسلمانان نیز هست. منتها در بین هنر ما، چهره‎نگاری زیاد دیده نمی‎شود. به طور مثال در معماری که یکی از بزرگ‎ترین هنرها است اساتید برجسته‎ی این هنر از مسلمانان و از ما هستند. یا مثلا فارابی و موسیقی سنت‎های قدیمی است که هنوز زنده مانده است. اما آن چیزی که در عصر جدید و معاصر به آن تبدیل شده‎ایم بحث دیگر است. این یک انحطاط است. برای امروز یک نفر در حد ابن‎سینا یا فارابی در ایران نیست و نداریم، این یک واقعیت است. اما شک نداشته باشید که معماری در ایران و اسلام در سطح بالایی قرار دارد؛ مثلا مسجد جامع اصفهان در سطح بالایی است.

در گذشته این جامعیت باید می‎بود و این جامعیت یک آگاهی عمومیت یافته بود. اگر فلسفه را تنها در نظر بگیرید و آن را دیگر علوم جدا کنید دیگر حرفی برای گفتن ندارد. فلسفه مجموعه‎ای از کلمات نیست، فلسفه اصلی مجموعه‎ای از معانی است، یعنی باید یک پشتوانه‎های عمیق فکری در آن باشد که گفته شود فلسفه است.

وقتی در پاسخ به این سوال که برخی از پژوهشگران و اندیشمندان معتقدند فلسفه صدرایی فلسفه بکر اسلامی نیست بلکه ادامهدهنده فلسفه افلاطون است نیز گفت: بله فلسفه‎های اسلامی از سنت تغذیه می‎کنند، همان طور که فلسفه‎های مسیحی نیز از سنت تغذیه می‎کنند. ملاصدرا موعظه‎گر نیست. آن چیزی که در ملاصدرا وجود دارد در افلاطون و فیثاغورث و دیگر فیلسوفان نیز می‎بینید.

باید توجه داشته باشیم که فلسفه و دین دو مقوله مجزا هستند. نمی‎گویم متباین هستند. فلسفه می‎تواند در خدمت دین باشد می‎تواند در خدمت علم باشد، می‎تواند در خدمت سیاست باشد. ولی یک فیلسوف پیامبر نیست. بلکه یک فیلسوف وحی را از کتاب می‎گیرد و سپس با عقل خود آن را تحلیل می‎کند. نه ملاصدرا تنها بلکه روی هم رفته فیلسوفان دیگر نیز می‎توانند راجع‎به دین و ایمان به صورت معقول سخن بگویند و قابل استفاده برای دیگران باشد.

ولی نبوت در فلسفه نیست، طرح سوال هست، تامل در آن هست اما نبوت نیست. و چیزی که در سنت‎های ما مهم است این است که اشکال ملاصدرا از لحاظ کلام و از لحاظ فلسفه، بحث اسلامی بودنش نیست که اتفاقا تفکرش بسیار غنی است. ولی چیزی که ندارد و برعکس خواجه نصیر و حتا تا حدودی شیخ بهایی دارند، بحث علوم است. علوم در فلسفه ملاصدرا راه ندارد، جای علوم تجربی و علوم جدید در آن خالی است؛ و بیش‎تر اخلاق و تحکیم ایمان است. اگر علوم هم در فلسفه صدرایی بود، می‎توانستیم بگوییم ملاصدرا، مظهری از وحدت فرهنگ ایرانی است. ولی با تمام این تفاسیر بنده ملاصدرا را تا حدودی وحدتی از فرهنگ صرف ایرانی می‎دانم نه مسلمانان عرب؛ چون در فلسفه او عرفان، کلام، اخلاق و غیره وجود دارد، تنها علوم در آن راه ندارد.

وی در نهایت درباره این نقص در فلسفه صدرایی نیز گفت: نمی‎دانم آیا آن را باید نقص دانست یا خیر. زیرا او ادعایی در مورد این‎که عالم فیزیک یا عالم هندسه و شیمی است، ندارد. بلکه می‎گوید من عالم دین، اعتقادات و فلسفه هستم. در علوم نمی‎توان به فلسفه ملاصدرا رجوع کرد اما در مورد اعتقادات می‎توان به او رجوع داشت و مطالب منطقی و عقلانی شنید. بین فلسفه و دین یک عموم و خصوص مطلق وجود دارد. از یک لحاظ دین خیلی بالاتر از فلسفه است. باید این دو – دین و فلسفه- را دو دایره در نظر بگیرید که در جایی با یکدیگر تلاقی پیدا می‎کنند.

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۳-۱۱-۱۷ ۱۶:۵۳امیر حسین 0 0

    عموم و خصوص من وجه ،نه مطلق
                                

نظر شما