شناسهٔ خبر: 28709 - سرویس سینما و رسانه
نسخه قابل چاپ

ویژه جشنواره فیلم فجر(۱۵)/ نگاهی به فیلم «من دیه‌گو مارادونا هستم»؛

هجو وضع موجود سینمای ایران

دیگو مارادونا هستم فیلم اخیر بهرام توکلی بیشتر از آنکه نمادهای سیاسی-اجتماعی داشته باشد به دنبال هجو برخی از مسائل مبتلابه جامعه و اندیشه‌ی امروز است. «من دیه‌گو مارادونا هستم» هرچند به تعریف کلی و مفهومی کمدی یعنی «تقلید اعمال مذموم اجتماعی با هدف اصلاح‌گرایانه یا خنداندن مردم» نزدیک است، اما اثری خاص با ویژگی‌هایی است که به هجو در ادبیات نزدیک است

فرهنگ امروز/ حسین امیری: وقتی لوکیشن فیلم فقط یک خانه چه در بالای شهر و چه در پایین شهر باشد، وقتی فیلم، روایت وقایعی در مدت زمانی محدود داستان افراد یک خانواده باشد، هر مخاطبی وسوسه خواهد شد تا این خانواده را نماینده‌ی جامعه در نظر بگیرد و دنبال نمادسازی از تک‌تک شخصیت‌های فیلم باشد. برای پیدا کردن مابه‌ازای هریک از شخصیت‌ها به جای اینکه سینما را بشناسیم نیاز داریم تا معادلات و مسائل اجتماعی را به‌خوبی بشناسیم، آن‌گاه (مانند برخی از دوستان روشن‌فکر که هر دولتی سر کار می‌آید و هر تحولی در جامعه رخ می‌دهد، کتاب «قلعه حیوانات جرج اورول» را برمی‌دارند و به دنبال پیدا کردن مصداق تک‌تک حیوانات قصه می‌روند) می‌توانیم هرکدام از شخصیت قصه را به جای هریک از عناصر اجتماعی قرار بدهیم و به جای اینکه اندیشه‌ی خود را به خواست کارگردان نزدیک کنیم، کارگردان را به نفع تفسیر خود مصادره کنیم.

 فیلم اخیر بهرام توکلی بیشتر از آنکه نمادهای سیاسی-اجتماعی داشته باشد به دنبال هجو برخی از مسائل مبتلابه جامعه و اندیشه‌ی امروز است. هجو با کمدی به معنای رایج آن بسیار متفاوت است، سینمای کمدی سینمایی است با تعاریف و مختصات خاص خودش و هرکدام ازانواع آن ویژگی‌های خودش را دارد؛ اما فیلم اخیر هرچند به تعریف کلی و مفهومی کمدی یعنی «تقلید اعمال مذموم اجتماعی با هدف اصلاح‌گرایانه یا خنداندن مردم» نزدیک است، اما اثری خاص با ویژگی‌هایی است که به هجو در ادبیات نزدیک است.

فیلم به‌واسطه‌ی شلوغ بودنش خیلی از مسائل را هجو می‌کند، از روان‌شناسی و روشن‌فکری گرفته تا عادت‌های اجتماعی خاص اقشار و طبقات مختلف و البته مهم‌تر از همه ژانرهای مختلف سینمای ایران را. در یک نگاه کلی فیلم «من دیه‌گو مارادونا هستم» هجو وضعیت سینمای ایران است. یکی از خنده‌دارترین مشخصه‌های سینمای ایران در حال حاضر این است که اسامی فیلم‌ها ربط چندانی به محتوای فیلم ندارد، بلکه کارگردان محترم فقط برای قشنگی و روشن‌فکری جلوه دادن فیلم برایش اسمی انتخاب می‌کند. در سینمای امروز ایران اسم نسبتی با محتوا ندارد و گاه نسبتی برای اسم تراشیده می‌شود تا بی‌ربطی اسم عیان نشود، دقیقاً همین کاری که بهرام توکلی کرده است، نسبتی برای محتوای فیلمی اجتماعی در ایران با اسمی متعلق به عرصه‌ی ورزش در آمریکای لاتین تراشیده شده است که به همان اندازه که بی‌ربط است هجوآمیز و اندیشیده‌شده است و خود این بی‌ربطی مهم‌ترین ربط فیلم به سینمای ایران است.

دیه‌گو مارادونا کیست؟ به‌زعم بسیاری از مردم جهان بزرگ‌ترین بازیکن تاریخ فوتبال جهان و حداقل یکی از دو بازیکن بزرگ فوتبال جهان که هیچ شباهتی به سبک و حد و اندازه‌ی فوتبال ایران ندارد، تنها دیوانه‌ای در بند روانی‌های زندان است که می‌تواند خود را در حد مارادونا بداند. سینماگر ایرانی هم از طرفی در بند محدودیت‌های سیاسی، ممیزی،تکنولوژیک و اقتصادی قرار دارد و از طرفی دچار وهم و خیال است؛ لذا می‌خواهد خود را با سینماگران بزرگ دنیا هم‌اندازه بداند و می‌خواهی همانند سینمای حرفه‌ای دنیا هم دل منتقدین را به دست بیاورد و هم مردم را به سینما بکشاند. پیمان پسرخاله‌ی روان‌پریش خانواده نیز نماینده همین وهم سینمایی است، او به همراه برادرش مشغول فروش سی‌دی قاچاق فیلم‌های هالیوودی است، مدام دیالوگ‌های فیلم‌های مطرح دنیا را حفظ کرده و تکرار می‌کند و با آن‌ها همذات‌پنداری می‌کند.

راوی فیلم که داستان‌نویس است، اما فراتر از سینماگر نماینده‌ی هنرمند تکنوکراتی هست که فقط به دنبال شهرت و درآمد خویش است. وی در قبال مشکلات اجتماع نه تنها احساس وظیفه نمی‌کند و به جامعه یاری نمی‌رساند بلکه برای نیل به منافع خویش سعی می‌کند تا فتنه‌گری کرده و از آب گل‌آلود ماهی بگیرد، هرچند قربانی این فتنه‌گری خود وی است و در آتشی که برای قربانیانش فراهم کرده خودش می‌سوزد.

حتی در فیلم «آسمان زرد کم‌عمق» نیز که فیلم طنزی نیست، توکلی دوست دارد روان‌شناسی را نقد کند؛ در فیلم مذکور روان‌شناسی نه تنها کمکی به بهبود بیماری عسل نمی‌کند بلکه خودش عامل بیماری وی است و با حرف‌های ناامیدکننده و عجیب و غریبی که می‌زند وی را به سمت خودکشی و مرگ در اوج زیبایی سوق می‌دهد.در فیلم اخیر هم نقش روان‌شناس و روان‌شناسی بسیار هجوآمیز است، روان‌شناسی برای پیمان مانند مسکن عمل می‌کند مسکنی که به طور موقت درد وی را تسکین می‌دهد، ولی اولاً کمکی به بهبودی وی در طولانی‌مدت نمی‌کند،ثانیاً در طولانی‌مدت مصرف زیاد مسکن باعث بیماری‌های دیگر می‌شود، از طرفی وقتی پیمان عصبانی می‌شود خواهرش سریعاً به درمانگر وی زنگ زده و از او می‌خواهد تا با پیمان حرف زده و آرامش کند و از طرف دیگر همان حرف‌هایی که به توصیه‌ی روان‌شناس یا روان‌پزشک توسط خواهرش به پیمان خاطرنشان می‌شود عامل عصبانیت بیشتر وی می‌گردد.

باید توجه کنیم که ساختن فیلم روان‌شناسانه یکی از دغدغه‌های امروزی سینماگران در تقلید از هالیوود است و از طرف دیگر روشن‌فکری یکی از اموری است که دامنگیر سینما و سینماگر ایرانی است.مضحک‌ترین امری که در فیلم مورد هجو قرار می‌گیرد، ادا و اصول روشن‌فکری است؛فرزانه یکی از دخترهای خانواده که تیپ مدرن‌تر و غربی‌تر دارد و اتفاقاً فردی ظاهرگراست و به پوشش و شیک بودن اهمیت می‌دهد، طراح لباس است. وی لباس‌هایی بر اساس زمینه‌ی روزنامه طراحی کرده و میتینگی در قالب شوی لباس راه می‌اندازد و در آن به بهانه‌ی رونمایی از طرح خودخطابه‌ای روشن‌فکرانه در باب رسانه، فلسفه،چالش‌های عصر جدید،پسامدرن و غیره می‌خواند. وی شدیداً علاقه دارد تا خودش را عمیق جلوه دهد و چون مردم به وی توجه نمی‌کنند مردم را سطحی می‌انگارد و به مردم توهین می‌کند. روشن‌فکرنمایی نیز یکی از بلاهایی است که بیشتر از هر قشری دامن اهالی سینما را گرفته است و از این گذر دامن خود سینما و نسبت و رابطه‌ی آن با مردم و واقعیت‌های جامعه را نیز گرفته و سینما را به سمت دولتی شدن کشانده است.

در فیلم هرکسی به‌نحوی ادعای برتری، عمیق بودن و روشن‌فکر بودن می‌کند، حتی بابک که فردی روان‌پریش است و برای درمان به آلمان رفته است زندگی خود در اروپا را به‌عنوان یک امتیاز مورد تفاخر قرار می‌دهد و از برخوردش با دختران اروپایی مثال می‌آورد. بهرام توکلی در این فیلم هرچند قصد هجو نابسامانی‌های اجتماعی و بسیاری از شعارهایی که ما ایرانی‌هامی‌دهیم و عمل نمی‌کنیم را دارد، اما این هجورا از خودش که سینماگر است شروع کرده و همه‌ی امور را از وجه سینمایی بودنش هجو کرده است و این نوع برخورد با مسائل اجتماعی در نوع خودش در سینمای ایران کم‌نظیر است و شاید در حال حاضر از آثاری مثل مومیایی ۳ نیز که دارای چنین رویکردی نیست، برتر باشد.

 

نظر شما