شناسهٔ خبر: 30018 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

سیدجواد طباطبایی؛

قائم‌مقام‌فراهانی و تحولی در فهم منافع ملی

قائم مقام با قائم مقام فراهانی تحولی در فهم منافع ملی و دفاع از آن پیدا شد اما عجیب است که پشتوانه فکری آن هیچ وقت به وجود نیامد. میرزا متوجه شده بود که حفظ منافع ملی مهم است و همه امور دیگر منوط به آن است.

فرهنگ امروز: سیدجواد طباطبایی محقق و پژوهشگر تاریخ در همایش بزرگ هویت ایرانی با عنوان «ایران: ملیت، تاریخ و فرهنگ» که به همت مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی شب گذشته ۱۷ اسفند برگزار شد، با بیان اینکه تاریخ ایران تاریخ قبض و بسط مرزهای ایران است و در دوره صفوی و بعد از آن پیروزی مشروطیت می دانیم که ایران بیشترین بخشهای مهم خود را در این دوره از دست داد، گفت: در واقع ایران کنونی تنها بخشی از ایران بزرگ به حساب می آید. این پرسش و مسئله پیش می آید که ما با مرزهای خودمان چه کار کرده ایم؟ بهتر بگویم به چه نحوی از مرزهای خودمان دفاع کردیم؟ همان طور که می دانید این یک بحث امروزی هم هست. من به یک دوره مهم که تغییر مرزهای ماست اشاره از می کنم و آنرا مقدمه ای قرار می دهم برای اینکه بتوانیم برای شرایط کنونی و آینده که من فکر می کنم ایران در خطر است، با توجه به گذشته تاریخی فکری کنیم.

وی در ادامه گفت: اجازه می خواهم سخن خودم را از صفویان شروع کنم. دلیل مستند و محکم روی کار آمدن صفوی ها روی کار آمدن شاه اسماعیل بوده و صفویان مصادف با آغاز دوره جدید در غرب است و برای ایران هم آغاز یک دوره جدید است، اما چرا من این را انتخاب کرده ام؟ در حالیکه در دوران جدید رویکرد جدیدی نسبت به مرزها پیدا می شود در اینکه ما یک قدرت مرکزی مهمی را با صفوی ها توانستیم ایجادکنیم و مرزهای ایران تا حدی به مرزهای دوره ساسانی می رسد. اما آن فکری که بتواند پشتوانه تحولات آن شود به وجود نیامد یعنی منظورم این است که چگونه شد که ایران و غرب در بعد از این دوره دو راه متفاوت را طی کردند.

وی افزود: می دانید که اولین جنگ شاه اسماعیل جنگ چالدران است و درآن زمان تحول زیادی در جنگ افزارها ایجاد شده بود. ایرانی ها هم به اهمیت این موضوع واقف بودند و توپخانه مهم بود و آنرا از ونیزی‌ها خریداری می کنند اما به دلایلی هیچ وقت به دستشان نمی رسد. در این زمان عثمانی که وضعیت ما را نداشت یعنی انتقال حکومت در آنجا صورت نگرفته بود و به اهمیت جنگ افزارها جدیدی هم واقف بودند. بنابراین وقتی که جنگ شروع شد به شاه اسماعیل می گویند که عثمانی ها وارد می شوند و آرایش توپخانه شان را هم آرایش می دهند و  به او می گویند که ما بهتر است که قبل از اینکه آنها حمله کنند ما آنها را از بین ببریم. شاه اسماعیل در جواب می گوید مگر من حرامی هستم که حمله بکنم و شبیخون بزنم؟

وی در ادامه تصریح کرد: اجازه دادند که عثمانی آرایش جنگی نظامی خودش را پیدا کند و در نهایت شاه اسماعیل شکست سنگینی خورد. اینجا نکته تاریخی است که در توضیح آن می گویند الحرب خدعه و آنرا در مورد شاه اسماعیل به این نحو تفسیر می کنند که بله جنگ خدعه است اما ما مردانه رفتیم جلو و مردانه هم شکست خوردیم. اندکی بعد از شاه اسماعیل تاریخ نویسان هم نوشتند که شکست شاه به تقدیر الهی بود به این علت که اگر بیشتر از این موفق می شد که شده بود مردم گمان بد می بردند و فکر می کردند که او در حد اولیاء و انبیاء است. بنابراین شکت او موجب شد که مردم شاه اسماعیل را شاه ببینند و نه اینکه مقامش را تا این حد بالا ببرند، این توجیه تاریخ نویسان بود. بعد از شاه اسماعیل، شاه طهماسب بر سر کار آمد و از او یک رساله به نام تذکره شاه طهماسب به جا مانده و درآن زمان هم این "جنگ خدعه است" یک بار دیگر ظاهر می شود اما ظاهراً متوجه شده بود که این معنایی که زمان شاه اسماعیل می فهمیدند غلط است و معنی دیگری دارد. معنی آن این است که یا بر دشمن با حیله پیروز شو یا از میدان فرار کن.

طباطبایی تأکید کرد: در این دوره به دوره حمله و یورش افغانها به مرکز ایران بزرگ می رسیم چرا که هنوز هرات جزء ایران بود. آنچه مهم بود این بود که در این فاصله ۲۰۰ساله هیچ اتفاقی نیافتاده بود حتی در اینکه جنگ خدعه است مانده بودند. همان طور که می دانیم هیچ کدام از برنامه های آنها در این زمان به وقوع نپیوست و ایران به طرز اسفناکی شکست خورد. در این زمان به جای اینکه به مفهوم جنگ خدعه است بپردازند با روشهایی دیگر به این مسائل می پرداختند. برای نمونه پختن آبگوشت معتبر که باید به سپاه دهند که سپاه نامرئی شود که داستان مفصلی دارد.

طباطبایی تصریح کرد: نکته دیگری که در اینجا مهم است و باید به آن برگردیم این است که که چرا ایران شکست خورد؟ آذر بیگدلی می گوید بعضی از آدمهای ابله فکر می کردند چون شاه بی تدبیر بود شکست خوردند. آنها بلد نبودند در مقابل یک مشت اوباش مقاومت کنند به هر حال که نمی دانند تقدیر به ریش تدبیر می خندد. این تقدیر بود که موجب شد ایرانیها شکت بخورند و الا ما از تدبیر کم نداشتیم.  آنها نمی دانستند که تقدیر بر تدبیر غلبه می کند.

وی با اشاره به مواردی دال براین موضوع گفت: حال برگردم به آغاز دوره قاجار که بخشی از ایران دگرگون شده را آقامحمدخان برمی‌گرداند و در آن زمان تحولاتی رخ داده بود. اروپا و روسیه قدرت گرفته بودند. از اینجا به بعد است که به نظرم کار مهمی رخ داده و کسی روی آن کار نکرده است. ملک الشعرای بهار وقتی از مهاجرت ایرانی ها صحبت می کند می گوید دربار هند به دربار دوم ایران تبدیل شده است.

وی افزود: من از این استفاه کرده ام و همچنین از یادداشتهای کسی که از جنگهای ایران و روسیه استفاده کرده است. در آن زمان برای اولین بار دو دربار در ایران تشکیل می شود. یکی دربار تهران و دیگری دربار تبریز که توسط عباس میرزا در تبریز در واقع دربار جدید شکل می گیرد. دربار دوم ایران کاملاً با دربار اول متفاوت است. این دربار بعد از عباس میرزا به قائم مقام و بعد از وی به فرزند اول وی سپرده می شود.

طباطبایی تأکید کرد: اما آنچه که مهم است و اهل ادبیات به آن نپرداخته اند آن نثری است که بسیار مهم است اما به آن نپرداخته اند که چه نوشته است. قائم مقام بزرگ بود اما فهم او ازمنافع و منابع ملی بی نظیر است.  همچنین آن چیزی که به قائم مقام اهمیت می دهد فهم او از جنگ است که تا قبل از او به این صورت نبود.

وی با اشاره به دو، سه نامه از نامه های قائم مقام اشاره کرد و گفت: در این نامه ها آنچه مهم است؛ یکی فرق بین مصالح عام و منافع خصوصی است که قائم مقام می گذارد. تفسیری که میرزا ابوالقاسم در جنگ با روس می دهد می گوید مراد از این غیر که در شعر سعدی آمده است با غیری که الان داریم متفاوت است. مراد از این غیر بره ها و گوسفند هاست نه سگ و گرگها. یعنی ما در جنگ هستیم و دشمنان ما سگ و گرگها هستند. پس منطق کاملاً مشخص است که آن غیر به معنی همسایه نیست. بلکه نسبت به دشمنان آن غیر از نوع سگ و گرگ است.

طباطبایی افزود: وی می گوید پس از کشور باید دفاع کرد همانطور که ماکیاولی می گوید؛ به نام یا به ننگ باید از کشور دفاع کرد. از مجرای این تمایزی که میرزا ابوالقاسم به کار می برد. راه را برای مفاهیم متفاوت دیگری باز می کند. در نامه های متعدد که می نویسد و وقتی که کسانی را برای مذاکره به روسیه می فرستد در آنجا رهنمودهای بسیار مهمی را عرضه می کند. اولاً کسانی را که انتخاب می کند به آنها می گوید که تو الان نماینده مصلحت این کشوری و باید این را بدانی که باید از منافع ملی به هر نحوی دفاع کنی.

این پژوهشگر تاریخ در ادامه تأکید کرد: در ماجرای نوشته شدن دو عهدنامه که به ایران تحمیل شد که فروغی می گوید وهن بزرگ که به ایران تحمیل شد. می نویسد شما نماینده ما هستید که از منافع ما دفاع کنید. اما اگر دیدید که نمی توانید بگویید که ما اختیار نداریم و به نوعی از زیر بار نوشتن  عهدنامه فرار کنید. در جریان نوشتن عهد نامه محمد صادق وقایع نگار می گوید اگر دیدید که کار پیش نمی رود و منافع ما را تأمین نمی کند و ناچارید که آن عهدنامه را بنویسید می گوید؛ به زور میرزایی جملات دوپهلو بنویسید تا بتوان از آنها به نفع خودمان استفاده کنیم و می گوید تا می توانید سرشان را کلا بگذارید. چرا که عهدنامه ها به زبان فارسی نوشته می شده است.

وی در ادامه با بیان نکته ای دیگر گفت: نکته دیگر که هم از نامه ها و هم از گزارش وزیر مختار انگلیس برمی آید. این است که انگلیسها می خواستند در شمال ایران منافعی داشته باشند و وقتی وزیرمختار انگلستان با قائم مقام صحبت می کند. قائم مقام به او می گوید من به هیچ وجه اجازه نمی دهم که انگلیسی ها جای پایی در شمال برای خودشان باز کنند که این را به لندن گزارش می کند و می گوید من بعید می دانم از پس میرزا بتوان برآمد. میرزا به من گفت مجبور بودم با روسها عهدنامه بنویسم اما به شما امتیاز نمی دهم. اگر هم به روسها امتیاز داده ام  اما آنرا اجرا نمی کنم به مردی یا به نامردی.

طباطبایی افزود: این دو مفهومی است که میرزا به ادبیات سیاسی ما افزود. میرزا در تبریز بود و طرف اصلی او فتحعلی شاه در تهران بود. در آن زمان پول ندارند و جنگ به پول نیاز دارد و باید از تهران می آمد که نیامد. میرزا می گوید دربار تهران دربار رشوه است اگر پول ندهید کار پیش نمی رود. به فرستاده خودش می گوید از همان جلوی درب به همه پول بده تا به آخر برسی.

وی با اشاره به اینکه تهران آنها را یاری نمی کند و می گویند که مسبب چیزی دیگر است، گفت: از تبریز نامه می نویسند که ما هم به مسبب اعتقاد داریم اما اسباب هم مهم است. در این زمان یعنی در فاصله جنگ اول و دوم فتحعلی شاه مایل به جنگ است و به تبریز می رود. از همه سوال می کند که جنگ بکنیم یا نکنیم؟ اطرافیان دربار همه می گویند جنگ کنیم. از میرزا می پرسد. میرزا می گوید: قبله عالم به سلامت باشد مالیات روسیه چقدر است؟ شاه در جواب می گوید ششصد کرور. می گوید مالیات ما چقدر است. شاه می گوید شش کرور. میرزا می گوید کسی که شش کرور دارد با کسی که ششصد کرور دارد نمی جنگد.

وی افزود: مستندات این را من از یکی از نوادگان قائم مقام که در سال ۱۳۱۷ در دارالفنون تحصیل می کرده است پیدا کرده ام. در جنگ دوم همان طور که می دانید شاه می خواست جنگ کند و کرد و شکستی که باید می خورد، خورد.

وی افزود: نکته آخر این است که با کسانی مانند میرزا ابوالقاسم قائم مقام در ایران یک تحول در فهم منافع ملی و دفاع از آن پیدا شده بوده اما عجیب است که پشتوانه فکری آن  هیچ وقت به وجود نیامد. می توان گفت میرزا با ارجاع به بخشی از سیاست نامه نویسی که در ایران شاید در عصر خواجه نصیر و ... هم رایج بود متوجه شده بود که حفظ منافع ملی مهم است، حفظ منافع کشور مهم است و همه امور دیگر منوط به حفظ این بخش از منافع ملی کشور است.

طباطبایی افزود: ما با خیلی از همسایگان اشتراک دینی داریم و این اشتراک تا زمانی مطرح است که به منافع ملی ما متعرض نشوند. وقتی که جنگ تمام شد و بخشی از سرزمین های ایران از دست رفت استدلال میرزا با روس ها  قابل توجه است. می گوید آنچه در دست ماست، در دست ماست. آن قسمت هایی که از آنجا در رفتیم  آنها هم مال ماست. ازتسلط ما خارج شده است، اما از مالکیت ما خارج نشده است. یعنی با روس ها از طریقی هم از فقه و هم از اصول خودشان  وارد می شود. موضوع سیاست حفظ منافع و موجودیت یک کشور است و لاغیر. علمای دینی بخش هایی که به دست روس ها افتاده بود میرزا به آنها می گوید که شما از آنجا تکان نخورید و بگویید مال ماست. بعضی از علمای شهر های کوچک می گویند به خاطر اینکه به ما اجازه نماز جمعه و جماعت نمی دهند، باید به جاهای دیگر برویم و مهاجرت کنیم. میرزا به آنها می گوید شما با خروجتان، کشور را به دست دیگری می دهید و این خیانت است.     

طباطبایی در پایان با اشاره به سرنوشت اسفناک میرزا و مرگ وی گفت: به نظرم یکی از بزرگترین شخصیتهای سیاسی ایران بوده است و باید بگویم که او قبل از امیرکبیر یکی از افرادی است که کوشش کرد تا ایران انتظام بگیرد و ایران نظم بپذیرد و برسر این نظم پذیری جان خود را از دست داد.

 

منبع: مهر

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۴-۰۱-۱۱ ۱۶:۴۹ه.ق. 0 0

    در بخشی ازمتن آمده است: «می توان گفت میرزا با ارجاع به بخشی از سیاست نامه نویسی که در ایران شاید در عصر خواجه نصیر و ... هم رایج بود ». این فقره ناشی از اشتباه در مکتوب کردن سخنرانی است. مراد آقای دکتر طباطبایی، خواجه نظام بوده است، نه خواجه نصیر.
                                

نظر شما