شناسهٔ خبر: 30323 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

چگونگی مردن دیگران: نگاهی بر انسان‌شناسی مرگ (بخش دوم) / یوهانس فابیان

در رابطه انسان‌های مدرن با مرگ دو جنبه وجود دارد یکی، توقفِ یک روند قدیمی که قبلاً وجود داشته و دیگری عدم وجود این دو دیدگاه است. معمولاً بدون توجه به بیان‌هایِ انتقادی، عکس‌العمل‌های بدوی نسبت به مرگ در حوزه مذهب قرار می‌گیرد و این امکان را به وجود می‌آورد که دیدگاهِ تکامل کلی را به وسیله دیدگاه سکولار جایگزین کرد.

فرهنگ امروز / یوهانس فابیان، ترجمه‌ی هاجر قربانی: در یک بازی لاتین (مونلا)، افراد غریب و بیگانه توسط سایر افراد بیگانه و حیوانات می‌میرند، افسونی که در پشتِ حسِ کنجکاوی، خشم و دیدن افراد بیگانه وجود دارد یک محدوده‌ای را مشخص می‌کند که در مطالعاتِ انسان‌شناسان مورد استفاده قرار می‌گیرد. این زمینه مختص مرگ می‌باشد که تجزیه و تحلیل شخصیتی و اجتماعی نیز در آن دخیل است. مثال‌های زیادی برای اثبات این مشاهده وجود دارد.

اینجا اشاره‌ای داریم به نقطه‌نظر تالکوت پارسون، وی در مقاله خود به عنوان «پیشرفت تئوریک در جامعه شناسی مذهبی» [اولین بار در سال 1944 منتشر شد] به بررسی مشکلات مرگ می پردازد. افراد دیگری نظیر مالینوفسکی، دبلیو ال وورنر، ایوانز پریچاردز و کلوکون به بررسی مرگ و ارتباطش با افسون و جادو پرداخته‌اند. مرگ مانند سایر موارد به وفور در زمینه انسان‌شناسی مورد نقد قرار گرفته نیست بلکه موارد آن بسیار نادر است.

درحالیکه اشارات استعاری ما به بازی‌های لاتین بخش اعظم آنچه که در مطالعات انسان‌شناختی فولکلور مرگ به دست می‌آید را دربر میگیرد،‌ ما نباید برخی از دلایل نظری‌ای را نادیده بگیریم که محققان مرگ در جامعه مدرن را به سمتی هدایت می کند که نقش ناظران امر بدوی را برای خودشان در نظر بگیرند.  مهمتر از همه اینکه چرخش از "ما" به سمت "آنها" کاری بود که توسط خود انسانشناسان انجام شد و در بعد پیش رو ما این مساله را نشان خواهیم داد. در بخشی دیگر انتقال از سمت فرهنگ به فولکلور صورت می‌گیرد. ترکیب نژادپرست و سلطه طلبی به طور ناخودآگاه خود را به تحلیل‌های اعتراضی غالب می‌کنند. این گرایشات زمانی قوّت می‌گیرند که، فیلسوفان، روانشناسان و جامعه‌شناسان گزارشات خود را در مورد مرگ بیان می‌کنند.

عکس العمل‌های انسان‌های اولیه به مرگ در نتیجه اهداف روشنگر تاریخچه انسانی توسعه ژنتیک‌شناسی بوده است. اخیراً تلاش می‌کنیم که به عکس‌العمل‌های مرگ در جوامع حاضر بپردازیم مخصوصاً عکس العمل‌هایی که به طور نامعقول در مراسم و تشریفات مرگ دیده می‌شود. این ارتباطاتِ مشترک ممکن است از جنبه‌های عکس مورد بررسی قرار گیرد: در رابطه انسان‌های مدرن با مرگ دو جنبه وجود دارد یکی، توقفِ یک روند قدیمی که قبلاً وجود داشته و دیگری عدم وجود این دو دیدگاه است. معمولاً بدون توجه به بیان‌هایِ انتقادی، عکس‌العمل‌های بدوی نسبت به مرگ در حوزه مذهب قرار می‌گیرد و این امکان را به وجود می‌آورد که دیدگاهِ تکامل کلی را بوسیله دیدگاه سکولار جایگزین کرد. آدابِ مرگ مربوط به فولکلور و انسان‌های اولیه و نوستالژیک هستند که هنوز به عنوان یک راه محول کردن عکس العمل مرگ به «سایرین» محسوب می‌شوند.

مرگ

ورنر فوکس مقاله‌ای تحت عنوان  «تصوری از مرگ در جامعه مدرن» منتشر کرد. وی در این مقاله ترکیبی از نقد دقیق و پذیرش ساده علائم زیادی که ما سعی در توصیف آن داریم را ارائه کرد. نقطه نظر او از مرگ، مشاهداتِ علمی- اجتماعیِ دانشجویان در جوامع مدرن بر روی پدیده مرگ بوده است. طبق این تعاریف، این نتیجه به دست می‌آید که جامعه‌شناسان و روان‌شناسانی که مرگ را به عنوان موضوع اساسی این تحلیل‌ها به حساب نمی آورند [ مانند فولتون و گورر]، در واقع توسط تئوری پردازان به چالش کشیده می‌شوند و بحثِ سوگواری پس از مرگ در دنیای مدرن، پیش کشیده می‌شود.

توقف فرضیه‌ها، که فوچز مطرح می‌کند، تفسیری است که بیشتر توسط میل به جلوگیری از تأثیر جامعه موسسات مذهبی بر حقایقِ تجربی بنا شده است. وی خود را از این نقد فرهنگی محافظه کارانه جدا می‌کند و برای او مرگ در حکم «آخرین تیر» بر علیه سکولار و جامعه صنعتی خواهد بود. ازطرفی او ایده پایدار بودن مرگ را رد می‌کند و معتقد است که همان‌گونه که انسان از نظر اجتماعی رشد کرده، از نظر بیولوژیکی نیز می‌تواند به چنان پیشرفتی برسد که بر طبیعت غلبه کند. از طرفی دیگر وی خود را از انسان‌های مدرنی که به سادگی عکس العمل‌های پس از مرگ را متوقف نمی‌کنند، جدا می‌کند.

او ممکن است مرگ را به عنوان یک حقیقت معرفی کند و بسیاری از روش‌های قدیمی را حفظ کند. روش‌هایی مثل نمادگذاری که در واقع یک کپی از تجارب موجود بوده است. دلیلی که وی با عقیده انسان‌شناسان در مورد مرگ ابتدایی مخالفت می‌کند و خود یک تصویر مردن ایجاد می‌کند نیز به همین نظرات او بر می‌گردد. نیازی نیست که ما به تفسیر دقیق یافته‌ها و مفاهیم کاربردی در زمینه انسان شناسی از دیدگاه وی بپردازیم. چرا که او خود به بحث پیرامون طبیعت ناب می‌پردازد. کافی است که توجه خود را معطوف کنیم به مواردی که برای تزهای خود از جنبه انسان شناسی به مرگ مورد نیاز است و نقشی را مشخص کنیم که بتواند از نظر جامعه شناسی «ما» را جایگزین  «دیگران» کند.

همانطور که انتظار می‌رود نخستین موضوع مورد بحث «فولکلوریک» در فرهنگ‌های بدوی است. در جوامع بدوی چنین ایده هایی( مثل مرگ) به عنوان یک نظر و رویکرد مطرح نمی شود اما همواره به رشته هایی که از مرگ به عنوان یک سمبل یاد میکند مرتبط است. تصورات مرگ در جوامع بدوی به سختی می تواند یک نمود عقلانی و مستقل داشته باشد و تنها در قالب موسسه های اجتماعی است که مرگ وجهه اجتماعی به خود می‌گیرد.

دومین موضوعی که فوکس به آن می‌پردازد مربوط می‌شود به ظهور تصورات مدرن که بوسیله مرگ«طبیعی» و «آدم» مشخص می‌شود. در مورد پروژه‌هایی که به عکس‌العمل خشن و بدوی سروکار دارند انتظار می‌رود که دید عجیبی نسبت به مردن وجود داشته باشد. انسان‌های نخستین به طبیعت به عنوان تفسیری جادویی اعتقاد دارند و این به دلیل خشونت در جوامع بدوی بوده است. این خشونت در مورد مرگ باعث ایجاد یک نوع سردرگمی بین مردن و کشتن می‌شود. مرگ پدیده‌ای است که بوسیله عوامل اجتماعی معرفی می‌شود. به هر حال موضوعات مورد بحث توسط فوچز باید از آخر به اول خوانده شود. واکنش‌های بدوی به مرگ به عنوان یک پدیدة جادویی- بیگانه تلقی می‌شود هم چنین یک پرنده خشک و خشن. زیرا از این موارد به عنوان مراحل توسعه و پیشرفت «عقلانی» در تصور مرگ یاد می‌کند.

ترغیب به سمت یافته‌های انسان‌شناسی در این مقاله و در خیلی از مقاله‌های دیگر که مورد مقایسه قرار گرفته، ارزش کمی در پروژه دارند. آنها تآکیدشان بیشتر بر ناظرین است تا کسانی که در یک پروژه حضور دارند.

 

بخش چهارم

به طور مشخص توانایی درک ما را می‌توان وابسته به مفهوم مرگ از مواردی مانند محصور کردن مرگ در رفتار، عادات و آداب بومی(فولکلور) و همچنین خاتمه زندگی فردی که پر از مشکل است، دانست. می‌توان گفت در موضوعات و واقعیت‌های اجتماعی، انسان‌شناسی و واقعیت‌های مربوط به عنوان قطب اصلی تحقیق به شمار می‌آیند. در صورتی می‌توان استفاده از تحقیقات انسان شناسی را رد کرد که هدف مرگ از دیدگاه اجتماعی باشد و تجزیه و تحلیل از سمت اجتماعی به سمت اجتماعی، با برنامه سوق داده شود که این خود می‌تواند یک دستور برای کپی کردن مرگ به حساب آید. برای واقعیت‌های فردی و اجتماعی که قطب تحقیق به شمار می‌آیند، انسان‌شناسی همچون یک مسیرِ مستقیم به عنوان میانجی بین این دو خصیصه عمل می‌کند. با توجه به موراد ذکر شده رویکرد مفهومی و متحد شده، در قالب یک موسسه که چهارچوب مرگ را بیان می‌کنند روی هم رفته یک پروسه را تشکیل می‌دهند که حامیِ «ساختار واقعی‌گرا» به نسبت طرح‌های علم یا منسوخ شده یا کنترل های اجتماعی است.

بدون در نظرگرفتن ارتباطات سیستماتیک ما می‌توانیم تعدادی از بافت‌های عقلانی را کشف کنیم که در زمرة رویکردهایِ پروسه محور قرار می‌گیرد. نخست ما باید مواردی کشف کنیم که جنبه تاریخی داشته و بتوان به سبک مدرن آن‌را مورد بررسی قرار داد این کار به ما کمک می‌کند که دقیقاً بدانیم به دنبال چه چیز هستیم.

بیش از بیست سال پیش ادگار مورین تحقیقی در مورد روند تکامل انسان‌ها انجام داد که از دو جنبة حائز اهمیت است؛ استفاده از ابزار و اجساد مرده ها. بعدها تصور ما از انسان دستخوش تغییر قرار گرفت. روند تکامل انسان گسترش یافت و مشخصه‌های ژنتیکی نقش تعیین کننده را ایفا کرد. امروزه انسان «نئاندرتال» به عنوان اورمنش در روند تکامل علمی جای می‌گیرد و یک رابطه تنگانگی از انسان مدرن و حتی فراتر از چیزی که ما انتظار داشتیم، به وجود می‌آورند. مدارک در مورد اجساد تا حدودی اهمیت تئوری را ا بین برده بودند. این مدارک ممکن است که یک انگیزه برای رسیدن به روند تکامل انسان باشد اما به عنوان یک پدیده، نقشِ بسیار قاطع و سخت را در این پروسه به عهده دارد. در تحقیقات اخیر عده‌ای از انسان شناسان از مدارک و شواهد حاصل از اجساد برای موارد زیر استفاده می‌شود. «شکل جددیدی از سازماندهی اجتماعی» و  «نمودی از انسان مدرن و کامل».

 البته باستان‌شناسی پیشاتاریخ محدودیت‌هایی را برای نگهداری و بیان یک سری از شواهد و مدارک دارد و روند تجزیه و تحلیل‌هایِ کمّی گاهاً برای به دست آوردن داده دچار مشکل می‌شود. ادگار مورین بحثی پیرامون «ابتذال» مطرح کرد و خواهانِ فعالیت‌های سمبلیک بر پایه تکنولوژی شد و استفادة ابزارهایی مثل اجساد را رد کرد. وی عنوان کرد که ذات انسان و زندگی پس از مرگ آن نباید دستخوش تحقیقات به این سبک شود. شخصی می‌توان فرضیه‌ای این چنین بیان کند. «مرگ» به عنوان یک ابزار، تایید کننده شخصیت است. «همچنین زندگی پس از مرگ او در فضا نیز می‌تواند چنین باشد. انسان و جهان در یک تعامل هستند و این از رابطه او با جهان، می‌توان درک کرد».

در اینجا مورین ‌مدل نظری ای که پیشتر ترسیم کردیم را می پذیرد، که بر اساس آن ارزیابی او از مدارک پیشاتاریخی دچار یک چرخش فولکلوریک نمی شود. توجه داشته باشیم که مرگ و زندگی پس از آن نمی‌تواند بیانی از دست آورد عملی مرگ انسان باشد. مرگ از دیدگاه وی «از جنس زندگی» و پر می شود با «استعاره‌های زندگی» و فعالیت خنثی است که توسط همین استعاره‌ها نشان داده می‌شود. مرگ یک فعالیت است که یک روند نرمال از زندگی را مشخص می‌کند و همچنین یک آگاهی واقع گرایانه است که از موارد تاریخی و معرفت شناسی سرچشمه می‌گیرد.

هیچ علامتی دال بر تعیین جایگاه توسعه تئوری و تحقیقات تاریخی بر روی رسومات تدفین وجود ندارد. در مقابل می‌توان افزایش اساس مدرک تدفین را حفظ کرد و روابط اقتصادی-اجتماعی حاصل از آن را بیشتر کرد. همة این مقادیر برای بیان مرگ از نظر تئوری و اجتماعی، در عصر حاضر است. بخش تئوری آن مثل بخش کابردی آن یک عمل پیشگیرانه از ترس نابجا می‌باشد. مثل پایانِ ناگهانی جامعه یا فرهنگ‌های آن که به طور غیر مداوم در موارد باستان‌شناسی آورده شده است. جوامع معاصر، با شکل مرگ در جنگ‌ها دست به گریبانند. همچنین در مسائل هسته‌ای و ضایعات اکولوژیکی در مرگ تاثیر گذار شده‌اند. اینجاست که جامعه و شخصیت هر فرد نقش تعیین کننده در مرگ وی ایفا می‌کنند. جدیدترین تئوری موجود در مورد مرگ که باعث شده روند تئوری‌ها به سمت تکامل پیش برود تئوری «مرگ به عنوان یک خدمتکار زندگی» است.

اگر مشاهدات درست باشد آنها یک نقطه تقابل با این تمایلات را باید عرضه کنند . تجزیه و تحلیلِ انسان معاصر و جوامع بیگانه و همچنین تصور خنثی که از مرگ در بین افراد گذشته وجود داشته محققان را بر آن داشته تا یک خنثی‌سازی و منظم‌سازی در جوامع معاصر برای مقابله با این امر صورت دهند. محتوای اصلی این مقاله توسعه تاریخی تحقیقات انسان‌شناسی در مورد معقوله مرگ است که یک تاثیر خود باطلی دارد. این تحقیقات جنبه‌های متفاوتی دارد. اگر ما توقف روند تاریخ را به منظور دستیابی به یافته‌ها را مد نظر قرار ندهیم، تغییرات ما ناعادلانه خواهد بود.

بومی‌نگری و چهار چوب‌های فرهنگ‌های بدوی، تعدادی از گزارش‌های جزیی را که بر روی عکس العمل انسان به مرگ است را متوقف می‌کند. مدارک برای گوناگونی به اندازه همان مدارکی که برای وجود درون مایه‌های کلی باید وجود داشته باشد، حائز اهمیت است. مشکلات مرگ در پشت بافت «ما» قرار دارد که منجر به ایجاد یک خصیصه کلی می شود و به دنبال آن بومی سازی شکل می‌گیرد. برای رسیدن به این جایگاه ما نباید به هویت مرگ به عنوان یک برابر کننده بزرگ اکتفا کنیم. بلکه ما باید شاه راه‌هایی را کشف کرده و توسعه دهیم و بوسیله نظم فاصله‌هایی را که بوسیله خود درگیری‌های شناختی بوجود آمده از بین ببریم.

پخش پنجم

نقطة برتری این تحقیق را می‌توان انسان‌شناسی معاصر رویکرد انتقادی تاریخی آن دانست که در بعضی از موارد انسان‌شناسی مرگ فراتر از موضوعات عصر حاضر است. هیچ تحقیق بدون در نظر گرفتن تاریخ و علوم اجتماعی صورت نمی‌گیرد. قدرت نوآوری و کشمکشی که با تمایلات وجود دارد از جمله خصیصه‌های این گونه تحقیقات است.

یکی از این افراد لوی استروس است که یک سنت گرا بوده است. او بیش از هر کس دیگر در انسان شناسی به یک معمول فعالیت داشت و راهی برای بازگشت از فولکلور و نگاهش به مرگ پیدا کرد. او به بررسی‌های کلی‌تر پرداخت.

وقتی رسومات بیگانه به طور خاص ما را شیفته خود می‌کند، یک چیز کلی است چون ما را آماده یک عکس‌العمل از یک تصور آشنا می‌کند و تشخیص آن بدون معنا مختص آن سخت به نظر می‌آید نوشتن در مورد سنت یکی از مشکلات مطالعات کلاسیک است. لوی استروس به این امر پرداخته و مرگ را در سه بافت مورد بررسی قرار داده است: تقابل مرگ و زندگی که یک استفاده سمبولیک را بیان می‌کند، نقش اسامی در جایگاه فردی یک جامعه که مرگ و زندگی در آن وجود دارد و اهمیت یادآوری مواردی که منجر به مردن و به وجود آمدن «تبادل با تاریخ ناب» می‌شود. یک سری مسائل مانند فرار از خود محتوایی، فرهنگ‌های مربوط به مرگ که در سیستم تجزیه و تحلیل هستند، باید نادیده گرفته شود. (موارد ذکر شده به عنوان ناقص مطالعه نمی‌شوند به عنوان یک فرم ناب از ذهن انسان مورد مطالعه قرار می‌گیرند.)

در هر صورت مرگ به عنوان یک میانجی بین زندگی کردن و مردن قرار می‌گیرد و یک نقش اصلی را در ساختارهای این سیستم ایفا می‌کند و طبیعت انسان‌ها، جامعه و تاریخ کلی را هدایت و رهبری می‌کند. نقد موجود ممکن است که خصیصه عینی و عقلانی از مفهوم مرگ باشد. اما می‌توان یک علامت کلی که مربوط به مفهوم مرگ بدوی می‌شود، است.

در کل اعتراضاتی به لوی استروس شروع می‌شود. هم چنین اعتراضاتی صریح و بی‌پرده و گاهاً در لفافه به سنت‌گراها هم بالا گرفت. بعضی از مشکلات مربوط به مسائل تجربی است و بقیه نیز اساس معرفت شناسی دارند و هنوز هم به عنوان راهکار برای سنت گراها قابل استفاده‌اند. ما از بعضی از آنها استفاده کرده و در طی شروطی خاص در محدوده‌های کُنش شخصی به کار می‌آیند. این عمل به تشخیص قدرت و پتانسیلی می‌شود که تمایل به انسان شناسی دارد و هم چنین ممکن است تحقیق بر روی مسائل بومی و فرهنگی را دچار مشکل کند و انسان شناسی و دیدگاهش در مورد مرگ را تغییر داده و غیر ضروری جلوه دهد. در اینجا اضافه کردن یک گفته از لوی استروس میتواند حائز اهمیت باشد که در مورد مرگ است:

«دنیا بدون انسان آغاز شده و بدون او نیز پایان می‌یابد... انسان هرگز تا تولید مجدد خود، نگه داشته نمی‌شود. و زمانی این کار صورت می‌گیرد که میلیون‌ها ساختار و قاعده بی‌معرفت شناخته می‌شوند».

انسان شناسی در مقابل عملی قرار می‌گیرد که نظم در آن مهم است و روند مطالعات در یک فرم واحد و پیوسته عرضه می‌شود. ما لوی استروس را به عنوان یک حامی مرگ در مقابل تضادها و کنش‌های موجود که ذهن انسان از ان یک تمامیت ساخته است، می‌شناسیم. کاربرد واژه های مختلف می‌تواند بیانگر امکان تجارب انسانی در مورد مرگ باشد که سنت گراها از آن به عنوان هستة زبان و یک نماد کلی یاد می‌کنند. این چیزی جدا از آداب و رسوم بیگانه است. در سنت‌های انسان شناسی به عنوان یک دغدغه اساسی مطرح شده است. به همین دلیل تحقیقاتی با پیامی خاص در مورد «چه چیز» صورت گرفته که بیان کننده زبان مرگ است.

این امر ما رابه سمتی می‌برد که معنا را از نظر فرهنگی تحت عنوان عکس العمل مرگ تعریف می‌کند. ما باید توجه داشته باشیم که این مشکل تحت هیچ شرایط جدید و طور مداوم قادر به تولید چهارچوب و قانون نخواهد بود. گاهی تحقیق برای معنا دار شدن یک چیز است که جدا از «نقش ها» عمل می‌کند و تلاش و فعالیتی قابل اندازه‌گیری و مستقیم محسوب می‌شود. شکل‌های خاص فرهنگی که رویکردی به سمت مرگ دارند تحت عنواینی مثل جاودانگی و اعتقاد به روح قابل تفسیرند. آنها از مرگ به عنوان یک راه اختیاری برای کنترل بودن. زندگی استفاده می کنند و در مواجهه با آن نمیتوان از نسبت‌های مستقیم و ابزاری استفاده کرد.

در این تحقیق جا برای بیان نکات مهمی از انسان شناسی وجود دارد که قبلاً زیاد بدان پرداخته نشده است و می‌تواند مورد توجه قرار گیرد. مفهوم مرگ به عنوان فرمان اساسی متن. ویکتور ترنر به شکاف حاصل بین «ما» و «آنها» می‌پردازد که این خود از جنبه‌های دیگری مثل زبان و معنا شناسی نیز می‌تواند مورد مطالعه قرار گیرد. نتایج گسترده‌تری که این محقق بیان می‌کند از تحلیل‌های وی ناشی می‌شود که تا حدودی ضد تشریفات در رویکرد انسان‌شناسی به مرگ است.

یک عبارت از گرتز که در مورد مذهب است را از جنبه دیگر معنا می‌کنیم که نمود فرهنگی مرگ را به تصویر می‌کشد. یک تمایل اجتماعی است که به دلیل مثبت اندیشی عوام صورت نمی‌گیرد بلکه توصیفی است از ترتیب اجتماعی که آن هم به دلیل شکل آن است.

مقاله‌ای که این نقل قول را از آن گرفته‌ایم تلاش دارد که از جنبه‌های متفاوت یک سری چهارچوب‌ها را بشکند و برای این کار نیازمند به یک نظم دهی خاص در امر خود است. همانطور که در مورد بومی سازی و بیگانه گری صحبت کردیم، درمقاله آن«آگاهی واقعی از مرگ» را پیشنهاد دادیم.

 

منبع: انسان‌شناسی و فرهنگ

نظر شما