شناسهٔ خبر: 31046 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

«چهار طریق برخورد دیگری مغلوب با گروه مرکزی مرجع و شکل‎گیری چهار سبک زندگی»؛

پدیدار شدن سبک زندگی در ارتباط با گروه مرکزی مرجع

مرتضی‎بابک معین در مباحث اجتماعی ارتباط بین سوژه و دیگری او، سوژه‎ها همان شخصیت‎های اجتماعی هستند که به نسبت پراتیک‎هایی که انجام می‎دهند نقش‎ها و وضعیت‎های نسبی پیدا می‎کنند؛ کارها را به شکل بیناتعریفی به هم نزدیک یا از هم جدا می‎شوند.

 

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: «مرتضی‎بابک معین» در سال‎های اخیر متمرکز روی «نشانه‎شناسی اجتماعی» با گرایش لاندوفسکی[۱] است. با ممارستی که این محقق در سال‎های اخیر داشته‎ است این نظریه‎پرداز را به جامعه‎ی علمی شناسانده است و به‌این‌ترتیب خیلی از دانشجویان ایرانی امروز با نظرات نشانه‎شناسی اجتماعی خصوصاً در حوزه‌ی فرانسه آشنا شده‎اند. در یازدهمین همایش هم‎اندیشی حلقه‌ی نشانه‎شناسی تهران، معین روی گروه‎های اجتماعی در ارتباط با گروه مرکز مرجع به ارائه‌ی سخنرانی پرداخت که در ادامه می‎آید.

 

مرتضی‎بابک معین: ارتباط بین سوژه و دیگری او، هم از منظر اجتماعی و هم فلسفی قابل بحث است

عنوان مقاله‎ی بنده در این همایش «چهار طریق برخورد دیگری مغلوب با گروه مرکزی مرجع و شکل‎گیری چهار سبک زندگی» است که در واقع این موضوع تکمیل‌کننده‌ی مباحث سال گذشته است. در آن مقاله به یک نوع گروه مرکزی مرجع قائل بودم و اینکه چگونه این گروه مرکزی با دیگری غیر، با استراتژی‎های متفاوت برخورد میکند، همچنین چهار استراتژی را برشمردم؛ این مقاله ادامه‎ی همان بحث سال گذشته است منتها با «تغییر زاویه‎ی دید» و اختیار کردن زاویه دید گروه مغلوب.

قبل از هر چیز باید به این مسئله اشاره کرد که اساساً ارتباط بین سوژه و دیگری او را می‎توان هم از منظر اجتماعی و پراتیکهای اجتماعی که مورد نظر ماست مورد بحث قرار داد و هم از نظر فلسفی؛ که هریک البته تعریف‎های خاص خودش را از سوژه دارند.

از منظر فلسفی، سوژه یک واقعیت قابل تعریف به شکل کلی، انتزاعی، تجریدی و مجرد از هر بافت و گفتمان در نظر گرفته می‎شود؛ اما در بحث پراتیکهای اجتماعی جایگاه سوژه به‌مثابه ساحتی در نظر گرفته می‎شود که در ارتباطات بین سوژگی زیسته شکل می‎گیرد، ارتباطاتی که از خلال گفتمان یا پراتیک‎های تجربی و قابل مشاهده آشکار می‎شود. برای مثال در فلسفه‎ی سیاسی به خود و دیگری این ‎خود، تنها به‌مثابه دو واحد که در ارتباطی مبتنی بر برابری مطلق در مقابل هم قرار می‎گیرند نگاه می‎شود؛ مثلاً در حقوق هر فردی سوژه‎ای مستقل است و در برابری کامل و مطلق با دیگری است.

اما در مباحث اجتماعی، زمانی که ما به ارتباطات بین‎سوژه‎ای (سوژه‎هایی در بافت و موقعیت) نظر می‎کنیم بحث عملاً تغییر میکند، اینجا سوژه‎ها همان شخصیت‎های اجتماعی هستند که به نسبت پراتیک‎هایی که انجام می‎دهند نقش‎ها و وضعیت‎های نسبی پیدا می‎کنند؛ کارها به شکل بیناتعریفی -روی واژه‎ی بیناتعریفی تأکید می‎کنم- به هم نزدیک یا از هم جدا می‎شوند، به یکدیگر از این منظر، آن‎ها تعریفی جوهری نداشته -سوژه‎ها- بلکه به شکل نسبی و ارتباطی و بیناتعریفی از هم جدا یا به هم نزدیک می‎شوند.

اساساً در یک بافت مکانی و زمانی مشخص -همان‌گونه که یک «مای» مرجع نمی‎تواند خود را به‌مثابه‎ گروه مرجع و مرکزی معرفی کند مگر با شکل دادن دیگری و غیری که در ارتباط با آن خود را متمایز می‎کند- به همین ترتیب این دیگری غیرخارجی، طردشده یا حاشیه‌ای نمی‌تواند تعریفی از خود داشته باشد و یا هویت خود را بشناسد مگر با شکل دادن و ساختن تصویر گروهی که او را طرد نموده و به حاشیه رانده است؛ یعنی گروهی که در ارتباط با آن، تفاوت، غیریت و فاصله‎ی خود را برجسته می‎بینید.

 

چهار الگوی سبک زندگی

در همایش سال گذشته حلقه‌ی نشانه‎شناسی تهران، زاویه‌ی دید من، زاویه‌ی دید گروه مرجع غالب بود؛ یعنی بررسی استراتژی‎ها و سیاست‎های استراتژیک و نه سبک زندگی، استراتژی‌ها و سیاست‎های رفتاری که گروه مرجع غالب در برابر دیگری غیر اختیار می‎کرد. در این دوره من دورنمای گروه مقابل را اختیار می‎کنم؛ یعنی زاویه‌ی دید آن غیر دیگری مغلوب در ارتباط با آن گروه مرکزی مرجع را مورد بررسی قرار می‎دهم.

سال گذشته من این الگو را مطرح کردم که این گروه مرکزی مرجع با آن دیگری غیر چه برخوردهایی دارد و چه استراتژی‎هایی اختیار می‎کرد: شبیه‎سازی هویتی، زمانی که گروه مرجع غالب سعی دارد ساختارهای هویتی دیگری را در ساختار هویتی خود هضم کرده و آن را شبیه خود کند، یا اساساً آن را طرد می‎کرد، یا به دلیل داشتن نوستالژی با آن، آن را تفکیک می‌کرد و یا اتفاقاً به دلیل غیر و مستقل بودنش، با آن تعامل فعال و پویا برقرار می‌کرد. امسال با تغییر زاویه‌ی دید و اختیار کردن زاویه‌ی دید گروه مغلوب و چگونگی برخورد آن با گروه مرکزی مرجع چهار سبک زندگی را تعریف می‌کنیم.

  نمودار1

 

نمودار2

 

فردی که به گروه مرکزی مرجع تعلق دارد فردی است که به نحو احسن تجسم مفهوم تطبیق و هماهنگی است؛ یعنی فردی که در هر لحظه می‎تواند نشانه‎ها و علائم تطبیق و هماهنگی را با هنجارهای گروهی که به آن تعلق دارد را آشکار سازد، فردی که استانداردهای اخلاقی و زیباشناختی گروه خود را به‌خوبی می‎شناسد و آن‎ها را به کار می‎بندد؛ این فرد تجسم یک فرد نرمال و هنجارمند است.

می‎توان چهار سبک زندگی متفاوت در ارتباط با این وضعیت مرکزی مرجع تعریف کرد؛ سبک زندگی اسنوب، داندی، خرس و آفتاب‎پرست (با این توضیح که دو واژه‌ی خرس و آفتاب‎پرست در این الگو هرگز تعریف و تعبیر منفی ندارند).

 

تعریف چهار الگوی سبک زندگی

سبک زندگی «اسنوب» مبتنی است بر تقلید کورکورانه از آن گروه مرکزی مرجع. سبک زندگی «داندی» مبتنی بر خلق «تمایز» است؛ یعنی آنکه خود متعلق به این گروه مرکزی است، اما می‎خواهد از آن متمایز شود. سبک زندگی «آفتاب‎پرست» مبتنی بر تقلید است، اما این بار آگاهانه و سبک زندگی «خرس» مبتنی بر «خود بودن» است.

 

سبک زندگی اسنوب

سبک زندگی اسنوب به دنبال این است خود را به گروه مرکز مرجع نزدیک کند و به آن شبیه شود. در واقع او در فرد متعلق به گروه مرکزی، چهره‎ی یک جنتلمن و یک قدیس یا برجسته را می‎بیند که همه کاری می‎کند -روی «همه کاری می‎کند» تأکید می‎کنم- تا به او نزدیک شود. هرچند این رفتار و نظام‎های نشانه‎ای که از او سر می‎زند ضمن نشان دادن طبقه‎‎ای که به آن تعلق دارد اصل او را افشا می‎کند، او از پایین می‎آید و می‎خواهد با هر قیمتی خود را به بالا برساند. برای او آن چهره‎ی عضو گروه مرجع یک مدل ایدئال است که تنها هم و غم رسیدن به او را دارد. در واقع او تازه به دوران رسیده‎ای -روی «تازه به دوران رسیده» تأکید دارم- است که با فراموش کردن اصل خود، آرزوی رسیدن به گروه مرجع ایدئال را دارد. سبک زندگی او مبتنی بر تقلید و چشم ‌وهم‎چشمی بوده -جالب اینجاست- و نظام سلیقه‎ای او کاملاً تقلیدی است. در خصوص خود نبودن این گروه اجتماعی و سبک تقلیدی به‌غایت افراطی او، پل والری شاعر و یکی از نظریه‎پردازان بزرگ فرانسوی این جمله‌ی جالب را دارد، او می‎گوید اسنوب واقعی کسی است که حتی از اینکه اعتراف کند که کسالت دارد و یا سرخوش و در حال تفریح کردن است {امتناع می‌کند}.

 

سبک زندگی داندی

سبک زندگی داندی برعکس سبک زندگی اسنوب است که همه کار می‎کند تا شبیه گروه مرکز مرجع شود. داندی همه کار می‎کند تا از گروه مرکز مرجع خود را جدا کند و از آن متمایز شود، او بر آن است تا با استفاده از نظام‎های نشانه‎ای متمایزی که به کار می‎برد خود را آگاهانه به بالاترین سطح معقول هنجار برساند و در واقع او بی‌آنکه الزاماً فردی استثنایی باشد رفتارها و نشانه‎هایی از خود بروز می‎دهد که خود را از گروه مرکز مرجع جدا کند. او ضمن داشتن اشراف -این بحث جدی است- تمام هنجارهای گروه مرکزی را می‎شناسد و به آن آگاه است، در عین اینکه آن‎ها را می‎شناسد اما می‎خواهد متمایز باشد.

 

سبک زندگی خرس

این گروه به‌صورت لجام‌گسیخته -روی «لجام‌گسیخته» تأکید می‎کنم- و غالباً ناآگاهانه -این واژه‎ی ناآگاهانه واژه‎ای بسیار جدی است- هنجارهای گروه مرکزی را نادیده می‎گیرد و سبک زندگی ویژه‎ای را برای خود تعریف می‎کند. خرس موجودی است که هیچ‌کس جز خودش راه را نمی‎تواند به او نشان دهد و زمانی که به راه بیفتد دیگر به هیچ‌کس و هیچ‌چیز توجه نمی‎کند و تمام ارتباطات خود را با آن گروهی که به آن تعلق دارد -یعنی این فرد خود به نوعی جزو گروه مرکز مرجع می‎تواند باشد- بی‌آنکه اعتقادی به هنجارهای آن داشته باشد و شاید ناآگاهانه، قطع می‌کند.

 

سبک زندگی آفتاب‎پرست

آفتاب‎پرست از روی نیاز و اجبار قادر است با مهارت -دوباره روی «مهارت» تأکید دارم- تمام نشانه‎های بیرونی گروهی که خود را ناچار می‎بیند به آن نزدیک شود، تقلید کرده و سبک زندگی آن را در پیش بگیرد. او با مهارت و شاید مکاری و هشیاری که البته سعی در پنهان کردن آن دارد، خود را جای اعضای آن گروه می‎نشاند و نشانه‎های بیرونی آن گروه را به خود می‎گیرد. او می‎تواند روزی به آنچه که تعلق دارد، بازگردد؛ البته هیچ‎گاه این نظر را آشکار نمی‎کند.

همچنین، هرگز این سبک زندگی‎ها به شکل ثابت تعریف نمی‎شود -این نیز بحث جدی است- و در بافت اجتماعی مشخص این گروه‎ها می‎توانند با تغییر مسیر خود از یک جایگاه به جایگاه دیگر سبک زندگی خود را تغییر دهند؛ برای مثال اسنوب وقتی به هدف خود رسید شاید به امید رسیدن به تغییر اجتماعی بالاتر می‌تواند سبک زندگی داندی را در پیش بگیرد یا برعکس، همین گروه اسنوب با ترک ناگهانی ارزش‎های طبقه‌ی خود ممکن است دوباره به همان جایگاه اولیه‎ی خود بازگردد؛ یا آفتاب‎پرست می‎تواند خسته از رنگ عوض کردن‎های خود روزی تصمیم بگیرد که رها از همه‎ی هنجارها، رفتار خرس‎گونه در پیش بگیرد، یا حتی با فراموش کردن ریشه‎های خود، سبک اسنوب و اسنوبیسم را انتخاب کند.

لاندوفسکی معتقد است در دورنمای این گروه‎های اجتماعی، فضای مرکزی می‎تواند صرفاً منطقه‎ی ترانزیت موقتی به‌حساب بیاید، او می‎نویسد این گروه مرکزی چهارراهی نامطمئن و به نوعی توخالی و یا به نوعی جعبه‎ی سیاه و در یک کلام، فضایی توهمی است که هرچند توخالی، تمام حرکت‎ها و مقصدها به نسبت آن تعیین می‎شود.

خرس و آفتاب‎پرست رفتاری بر اساس غریزه‎ی حیوانی از خود نشان می‎دهند، آن‎ها هر دو حیوان‎های اجتماعی هستند؛ خرس رفتاری کاملاً طبیعی و حیوانی دارد، او بدون هیچ اهمیتی به دیگران راه خود را می‎رود و آفتاب‎پرست بر اساس طبیعت خود -هر دو به این دلیل حیوان هستند- با مهارت، ظاهر خود را تغییر می‎دهد به گونه‎ای که نمی‎گذارد کسی از واقعیت و غیریت او چیزی بداند. تفاوت سبک زندگی خرس با آفتاب‎پرست در این است، درحالی‌که خرس با چهره‎ای روباز و آشکار بازی می‎کند، آفتاب‎پرست با چهره‎ای نقاب‎زده حرکت می‎کند. شباهت خرس و آفتاب‎پرست این است که هر دو به شکل فردی یک هدف را دنبال می‎کنند و آن «خود بودن» است، در یک کلام زندگی خود را زندگی می‎کنند و هستی در واقع مناسبتی و نسبی را با گروه مرجع تعریف نمی‎کنند.

شباهت اسنوب و داندی در این است که می‎خواهند آن‌گونه که نیستند «ظاهر شوند»؛ هریک در این وجه انسانی مشترک هستند که هستی و سبک زندگی خود را به نسبت با دیگری تعریف می‎کنند، درحالی‌که نزد خرس و آفتاب‎پرست بودن مقدم بر ظاهر شدن است و بودن و خود بودن در رفتار آن‎ها اهمیت دارد؛ ولی در خصوص اسنوب و داندی این ظاهر شدن یا نمود است که بر بودن مقدم است، برای آن‎ها ارتباط و تعامل با دیگری ارجح‎تر است به ارتباط با خود.

 البته برای اسنوب سبک زندگی یعنی به لباس گروه مرکزی ایدئال درآمدن و در خصوص داندی برعکس، درآوردن و کندن این لباس است. در هر دو صورت، چه بحث در این باره باشد که اسنوب می‎خواهد «مانند» گروه مرکزی شود و داندی بخواهد «مانند» این گروه مرکز نباشد، هر دو در قلمرو «مانند» قرار دارند، برخلاف اسنوب که در آغاز صفات و نشانه‎های گروهی که دوست دارد در آن وارد شود را ندارد و برعکس دارای صفاتی است که این گروه مرجع به دلیل همان صفات او را نفی می‎کند و درعین‌حال می‎کوشد خود را از این صفات عاری نشان دهد. داندی دارای صفات این طبقه هست و بر آن است که خود را فراتر و بالاتر از این صفات متمایز نشان دهد، به همین دلیل می‎خواهد بین متمایزها، متمایز باشد. او که طبیعتاً انسان استثنایی نیست و خود را استثنایی می‎داند، از خود داندی‌بازی در می‎آورد؛ یعنی از روی عمد عادات غیرنرمال و غیرهنجار و نیز عجیب و غریب را از خود نشان می‎دهد، او اعتقاد دارد کمی کار خاص و عجیب و غریب که آگاهانه اختیار شود می‎تواند به‌مثابه یک نشانه‎ی تمایز به‌حساب بیاید.

با توجه به موارد مطرح‌شده می‎توان این چهار سبک زندگی را بر اساس «غیریت» تعریف کنیم: اسنوب غیریت خودش را طبیعتاً انکار می‎کند؛ داندی غیریت خودش را تمدید می‎کند؛ خرس غیریت خودش را تقبل می‏‎کند؛ آفتاب‎پرست غیریت خودش را نقاب می‎زند.

اگر بخواهم عینی‎تر صحبت کنم، برای مثال در خصوص سبک زندگی اسنوب یا اسنوبیسم، پراتیک‌های اجتماعی مانند خوردن استیک، گذراندن اوقات فراغت به شکل ویژه و خاص، رفتن به کنسرت‎های موسیقی، رفتن به باشگاه‎های ورزشی خاص -ورزش‎های به‌اصطلاح گران‎قیمت- رفتن به رستوران‎های خاص، خرید لوازم لوکس و ماشین‎های گران‎قیمت تا عمل جراحی مانند جراحی بینی، گونه و غیره به نوعی می‎تواند در بافت خاصی به اسنوبیسم تعبیر شوند. طبیعتاً با ربط به مباحث کلینکنبرگ این گروه بیشتر از سایر گروه‎ها می‎تواند گرفتار «بیش‌تصحیحی نشانه‎ای» شود؛ چراکه به هنجارهای مرکز آگاه نیست و طبیعتاً دچار بیش‌تصحیحی نشانه‎ای می‎شود.

از آنجا که اسنوب و سبک زندگی او مبتنی بر تقلید است، تقلید از گروه اجتماعی ایدئالی که اصیل است و با چیزهای اصل سروکار دارد، می‎توان بنجل‎گرایی یا گرایش به صنعت کیچ را به نوعی به سبک زندگی اسنو مربوط دانست؛ چراکه کیچ یک نوع تقلید کورکورانه‎ی مصرف‎کننده‌ی پایین‎دست از مافوق خود برای احترام بیشتر است که نتیجه‎ی آن افزایش نمایش تظاهری به کالاهاست و در واقع صنعت کیچ راهی برای اسنوب، برای تبعیت از طبقه‎ی ایدئال است؛ به‌این‌ترتیب، بحث کیچ بحث مفصلی است که می‎توان به اسنوبیسم ربط داد.

ازاین‌منظر، سبک زندگی اسنوب را می‎توان با سبک زندگی‌ای که بوردیو طبقه‌ی متوسط اجتماعی جدید می‎گوید، مقایسه کرد.

 

همایش نشانه شناسی

 

تفاوت در دو نظام سلیقه و سبک زندگی خرس و اسنوب

بحثی که از این زمان به بعد درگیرش خواهیم بود بحث جالبی است. سبک زندگی خرس مبتنی بر لذت و کِیف بردن است، کیف از بودن در مقابل چیزها، ارتباط ادراکی-حسی با جهان پیرامون. اما سبک زندگی اسنوب برعکس «مورد خوشایند واقع شدن» است؛ یعنی تعامل با دیگری.

آنچه سبک زندگی خرس را در مقابل سبک زندگی اسنوب قرار می‎دهد، بحث تفاوت بنیادی بین «لذت بردن از»، برای خرس و مورد «خوشایند واقع شدن»، برای اسنوب است؛ این دو سبک کاملاً این دو را از هم جدا می‎کند. آنچه لاکان به آن «ژویسانس» می‌گوید، افراط حادی فراتر از لذت؛ یعنی کیف‌‎طلبی که حاضر است هستی خود را در مازادهای شدید کیف مصرف کند. در مورد اولی یعنی خرس با «لذت بردن از» مواجه می‌شویم و در مورد دوم، تعامل با دیگری.

اساساً سبک زندگی خرس سبکی است که بر اساس تعامل با دیگری شکل نمی‎گیرد، بلکه مبتنی است بر ارتباط ادراکی-حسی با چیزهای جهان اطراف؛ او بدون آنکه به دنبال «مانند بودن» باشد همچون اسنوب، یا «مانند بودن نباشد» مانند داندی، سبک خود را دارد.

به شکل موشکافانه‎تری در سبک زندگی این گروه اجتماعی اراده‌ی لذت بردن و کِیف کردن از جهان به اراده‎ی تعامل با دیگری و خوشایند واقع شدن ارجحیت دارد ... ازهمین‌رو برای مثال، او (خرس) آنچه را که نباید چشید را می‌چشد و آنچه که چشیدنش مجاز است بی‎اندازه می‎چشد و آنچه را که باید در زمان و مکان خاصی چشید، در زمان و مکان خاص آن نمی‎چشد.

خرس بی‌آنکه حتی از هنجارها آگاه باشد و یا آن‎ها را بشناسد راه خود را می‎رود. نکته‎ی مهم این است که او فی‌نفسه از زیر پا گذاشتن و عبور از هنجارها لذت نمی‎برد. به قول لاندوسفکی خرس‎های واقعی حتی از بودن هنجارها غافل هستند و آن‎ها را نمی‎شناسند، پس او آگاهانه به دنبال متمایز شدن از بقیه و گروهی که به آن تعلق دارد، نیست؛ چراکه اگر آگاهانه بخواهد متمایز شود، داندی می‎شود؛ لذا اگر سبک زندگی او با گروه مرکزی که به آن تعلق دارد، متمایز است، به این دلیل نیست که خود را به رخ بکشد یا دیگری را تقلید کند، بلکه خروج او از هنجارها صرفاً ناشی از این است که ارضای سلایق و لذایذ به شیوه‎ی خاص خودش به او لذت می‎دهد.

به هر شکل، سبک زندگی و دیدگاه ناشی از آن در خرس، چه از روی عدم سواد کافی باشد یا بی‎دغدغه‎ای و بی‎خیالی یا ذاتی و طبیعی او باشد یا حس لذت‎طلبی او باشد، او نمی‎خواهد با جامعه‎ای که به آن تعلق دارد، بجنگد و یا سبب تحریک احساسات آن شود، او تنها می‎خواهد فهمیده شود.

در بسیاری از جوامع از جمله در کشور ما -البته تحت شرایط خاص- رفتار قشر هنری که خود را نه همیشه اما در بسیاری از شرایط رها از هنجارها می‎بینند، می‌توان به چنین سبکی نسبت داد و گاه بروز نظام‎های نشانه‎ای کلامی، پوششی، رفتاری این افراد -به‌ویژه در خانه‌ی هنرمندان در عصرها- به‌خوبی به چشم می‎خورد.

 

مسئله‌ی اغراق در سبک زندگی خرس و داندی

مسئله‌ی «اغراق» مسئله‌ی اصلی و جدی در این دو سبک است، منتها «اغراقی» که کاملاً از یکدیگر متفاوت هستند. سبک زندگی خرس، اغراق در «افزودن» است و در سبک زندگی داندی با «اغراق در حذف» روبه‌رو می‌شویم؛ خرس «می‎افزاید» و داندی میل به حذف دارد. در واقع سبک زندگی خرس اغراق در افزودن داده‎های کمّی و نیز مصرف با شدت بالاست؛ اما در سبک زندگی داندی با اغراق در حذف داده‎های کمّی مواجه می‌شویم، او حذف می‎کند و لذت می‎برد.

اغراق در سبک زندگی خرس: اغراق خرس، اغراق در کمّیت با شدت بالاست، او در سبک زندگی خود داده‎های کمّی را با شدت بالا به کار می‎برد؛ غذاهای پُرسس، پُرملات، پُرچرب، سنگین، پُرنمک بیان این اغراق است؛ هرآنچه که بتواند لذت حسی و جسمی حداکثری برای او فراهم آورد او را در سطح ادراکی-حسی قرار می‎دهد. من میان افزایش فست‌فودها و بازگشایی روزافزون رستوران‎هایی که با پول محدود می‎توان همه‌چیز را تا هر اندازه مصرف کرد، از یک سو و سبک زندگی خرس که مبتنی بر اغراق است از سویی دیگر ارتباط می‎بینم، در واقع آن‎ها مکان‎های ارضای لذایذ حسی-ادراکی حداکثری هستند.

اغراق در سبک زندگی داندی: سبک زندگی داندی برعکس سبک زندگی کمّی خرس به شکل پارادوکسیکالی با اغراق در حذف مواجه هستیم. برای مثال در حوزه‎ی نشانه‎ای خوراکی، هرچه خرس از داده‎های کمّی لذت می‎برد، در مورد داندی با مقوله‎ی حذف اغراق‎آمیز داده‎های کمّی روبه‎رو می‎شویم؛ غذایی نه سنگین، نه چرب، بدون نمک و بدون شکر و بدون سس. در تضاد با فست‌فودها و رستوران‎هایی با پول محدود و انتخاب حداکثری غذا، با افزایش رستوران‎های گیاهی مواجه می‎شویم که می‎توان آن‎ها را جولانگاه سبک داندی در حوزه‎ی غذایی دانست.

شاید بتوان این بحث را با بحث سرمایه‎داری فرهنگی - اینجا گریزی می‎زنم به بحث‎های طبقه‎ای بوردیو- با بحث‎هایی که در واقع جرمی لیفکن مطرح می‌کند همسو دانست. برای مثال خرید محصول ارگانیک مثلاً خرید یک سیب ارگانیک صرفاً به دلیل اینکه بازنمایی و ایماژی از سبک زندگی سالم است، صورت می‎گیرد. در واقع مصرف کالای ارگانیک هرچند مصداق خوردن است، اما خود برندی می‎شود برای یک سبک زندگی جدید و خلق یک تمایز. در واقع ما با خرید غذای ارگانیک یک تجربه‎ی فرهنگی خاص را می‎خریم.

برعکس سبک زندگی خرس که مبتنی بر برقراری ارتباط حداکثری ادراکی-حسی با چیزهای پیرامون است (بیش‌ادراکی-حسی، هیپر استزی می‌باشد)، در سبک زندگی داندی بها بیشتر به ویژگی «شکلی و ساختاری» چیز داده میشود (هیپر استتیک)؛ یعنی گرایش بیشتر به ویژگی‌های کیفی زیباشناختی، به المان‌ها و عناصر شیکی حداقلی در همه‌ی نظام‌های نشانه‌ای. اگر بخواهم کمی عینی‎تر صحبت کنم، اغراق در بیش‌ادراکی-حسی در مورد خرس، اغراق در دستور داده‎های کمّی یعنی مصرف بیش از حد بالاست، همان‌طور که در بالا اشاره شد در مصرف غذاهای پرچرب و پرنمک و پرشکر و غیره. اما در حوزه‌های دیگر اغراق در عناصر پوششی و استفاده‌ی اغراق‎آمیز از آکسسوارهای لباسی، اغراق در آرایش، اغراق در به‌کارگیری لوازم متفاوت در مکان (شلوغی مکانی) به نوعی می‎توانند به سبک خرس تعبیر شوند.

و برعکس سبک زندگی داندی، اغراقی بیش‌زیباشناختی است؛ اغراق در حذف داده‎های کمّی، مصرف با شدت کم، اغراق در حذف عناصر غذایی، بی‎نمکی، بی‎چربی، بدون شکر و بدون سس، اغراق در حذف عناصر پوششی مثل ساده بودن، اغراق در حذف لوازم در مکان (سادگی فضایی و مکانی) و دادن بها به عناصر شکیل و زیبا و المان‎های شیکی.

نمودار3

 

نمودار4

 

 

[۱]. Eric Landowski

نظرات مخاطبان 1 1

  • ۱۳۹۴-۰۱-۲۶ ۱۱:۲۳علی 0 1

     با سلام
     با شناخت و تحلیلی که از منابع معرفتی فرانسه و مکتب های  زبان شناسی و نشانه شناسی در فرانسه و کانادا دارم   مطالب فوق کاملا ترجمه ایست و در جامعه ایرانی موجب نوعی زبان پریشی معرفتی می شود .مخاطبان این متون با این سبک  که نشان دهنده آشفتگی علمی در بیان فارسی است دچار اختلال معنایی و حتی معرفت شناختی می شوند. جا دارد جامعه علمی ما به صور درون زا تر و در قالب زبان علمی تدریجی با این مفاهیم در قالب تفکر بومی آشنا شوند. اینها نشانگر  برشی شدن معرفت در علوم انسانی است.
                                

نظر شما