شناسهٔ خبر: 31166 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

در باب ایسمی که زولا باب کرد / فراستخواه

ناتورالیست‌ها حرفشان این بود که رئالیست‌ها اصلاً آن‌طور درخور و بسنده، تمام جوانب و ابعاد زندگی را تحویل نمی‌گیرند و به‌جا نمی‌آورند. مسئله‌شان سر «نشان‌دادن همه‌چیز» بود و می‌گفتند که باید همه چیزی را که ربط و اتصالی با زندگی دارد، نشان داد. ناتورالیست جماعت، یقه رئالیست‌های بینوا را چسبیده بودند که شماها در به تصویرکشیدن چیزهایی که ناخوشایند و زشت و نکبتی‌ست، دست و بالتان می‌لرزد و کم‌فروشی می‌کنید. در نتیجه خودشان بیش از هر چیز متمرکز شدند بر همان جنبه‌ها و ابعاد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شرق حسین فراستخواه در یادداشتی نوشت:

جالب است که بعد از هفتادسال هنوز می‌توان درباره زولا حرف زد، حتی اگر این چیز مهمی را اثبات نکند. نخستین‌بار در دهه‌های ١٣٢٠ تا ١٣٤٠ شمسی بود که آثاری از او به فارسی ترجمه شد. چهار اثر (انسان وحشی/ رؤیا/ هوس/ چهره یک زن) در یک‌سال (١٣٢٥) از یک مترجم (محمود پورشالچی) منتشر شد. پنج‌سال بعد (١٣٣٠) ترجمه‌هایی از علی‌اکبر معصوم‌بیگی و محسن هنریار درآمد (پول و زندگی/ ترز راکن). سه‌سال بعد (١٣٣٣) چهار اثر دیگر (پولین/ سایه مرگ/ خون و چند داستان دیگر/ نانا) با ترجمه محمدعلی خندان، نسترن جامعی، شجاع‌الدین شفا، و محمدعلی شیرازی منتشر شد. ده دوازده‌سالی از تب‌وتاب افتاد تا اینکه در ١٣٤٥ مجتبی عشق‌پور «شب عروسی» را ترجمه کرد. یازده‌سال بعد (١٣٥٦) سروش حبیبی «ژرمینال» را ترجمه کرد. ده اثر دیگرش هم در دهه شصت منتشر شد. یک اثر در اوایل دهه ٧٠ و یک اثر در سال ٨٨. این‌ها بدون احتساب تجدیدچاپ‌ها یا ترجمه‌های مجدد است. حالا در میانه دهه ٩٠ همچنان داریم درباره زولا حرف می‌زنیم. اما زولا مربوط به همان دهه‌های ٢٠ و ٣٠ و ٤٠ ما بود به‌هرحال.

زولا به سن مقدس چهل‌سالگی رسیده بود (١٨٨٠) که مقاله‌ای درباره ناتورالیسم نوشت و در آن به توضیح منظورش از این اصطلاح پرداخت. چون به نظرش می‌رسید بعضی‌ها هنوز ملتفت نشده‌اند که وقتی حرف از ناتورالیسم زده می‌شود، درواقع راجع‌به چی حرف زده می‌شود. در طول زندگی‌اش به عرصه‌های مختلف ادبیات سرک کشید و خودش را درگیر بعضی مناقشات ادبی کرد. بااین‌حال از یک لحاظ عمده، اسم و رسمش با نظریاتی که راجع به ناتورالیسم طرح کرد گره خورده است، و خلاصه در میان خیل پدران، او هم بخت پدرشدن را به دست آورد و پدر ناتورالیسم شد.

ظاهراً کم نبودند کسانی که فرق بین «رئالیسم» و «ناتورالیسم» را درست ملتفت نمی‌شدند. البته فهم این فرق کار چندان سختی هم نبود و احتیاج به قوای عقلی و ادراکی فوق‌العاده‌ای نداشت. رئالیسم، خیلی ساده، قرار است زندگی را با درجه بالایی از واقع‌نمایی نشان دهد. آن‌وقت از دل این اهتمام همه‌جانبه برای نشان‌دادن بیشترین حد از واقعیت، ناتورالیسم درمی‌آید، که قرار است زاویه دید و محل جلوسر رئالیست را باز هم جلوتر ببرد. یعنی دیگر واقعیت را فرو کند توی چشم آدم؛ در این حد حال به‌هم‌زن، که گاهی اوقات ناتورالیسم را «رئالیسم‌زننده» هم خوانده‌اند.

ناتورالیست‌ها حرفشان این بود که رئالیست‌ها اصلاً آن‌طور درخور و بسنده، تمام جوانب و ابعاد زندگی را تحویل نمی‌گیرند و به‌جا نمی‌آورند. مسئله‌شان سر «نشان‌دادن همه‌چیز» بود و می‌گفتند که باید همه چیزی را که ربط و اتصالی با زندگی دارد، نشان داد. ناتورالیست جماعت، یقه رئالیست‌های بینوا را چسبیده بودند که شماها در به تصویرکشیدن چیزهایی که ناخوشایند و زشت و نکبتی‌ست، دست و بالتان می‌لرزد و کم‌فروشی می‌کنید. در نتیجه خودشان بیش از هر چیز متمرکز شدند بر همان جنبه‌ها و ابعاد.

به عقیده آنها بشریت در تله نیروهایی اسیر مانده که از کنترل خارجند؛ در چنبره جهانی یکسر دشمن‌گون که امکان گریز و خلاصی از آن نیست. آن وقت اگر بشریت ملتفت این تله بشود، یا آنکه راه و چاه فرار از آن را یاد بگیرد، نتیجتاً به یک سطح حیوانی تنزل می‌یابد. به‌طور کلی می‌شود گفت که فلسفه ناتورالیسم یک‌جور جبرگرایی بدبینانه است، یعنی آدمیزاد اساساً قادر نیست مهار سرنوشتش را به دست بگیرد.

با یک همچو فلسفه‌ای است که ناتورالیست‌ها اغلب تصویری که از بشر ترسیم می‌کنند، او را اسیر و گرفتار یک‌جور قفس یا یک وضع و اوضاع بدخیمِ گرفت و گیرِ تنگ و ترشی مثل قفس و تور و تله مله و این ماجراها نشان می‌دهد. آن وقت در تصویری که از این عکس‌برداری ظاهر می‌شود، آدمیزاد به هیئت جک و جانور و حیوان در می‌آید. ناتورالیست‌ها این ایماژ جانور‌گونه را برای پررنگ‌کردن موقعیت همین آدمیزادی به کار می‌برند که کنترل اوضاع و اختیار تمناها و امیال و انگیزه‌هایش از دستش خارج است و در نهایت به درجه سبعیت و ددمنشی تنزل می‌یابد. امیل زولا فرانسوی و فرانک نوریس امریکایی نصف بیشتر اشتهارشان را از همین نسبت‌دادن ایماژهای جانورگونه به آدمیزاد به دست آورده‌اند که دست آخر نشان بدهند بشریت از فقدان اصالت رنج می‌برد.

ناتورالیست‌ها نیت کرده بودند که درجه واقع‌نمایی را تا ته بچرخانند، تا جایی که گاه منجر به این می‌شد که توصیفاتشان له

و لورده بشود. بسیار اتفاق می‌افتد که یک همچو ناتورالیست آتشی مزاجی در توصیف اشیا و چیزها صبر و قرار خواننده را سر می‌برد و شور واقع‌نمایی را درمی‌آورد. این عیب به‌خاطر اصراری‌ست که نویسنده در دادن تصویری مطلقاً دقیق از موقعیت به خرج می‌دهد، و توصیفات مغلق و شاقّی که بر چیزها و موقعیت‌ها تحمیل می‌شود، آنها را پاک حوصله سربر و ملال‌آور می‌سازد.

نهایتاً در این مجاهدت خستگی‌ناپذیر برای مواجهه حقیقی، موبه‌مو و تمام و کمال با زندگی، ناتورالیست گرامی ما، بیش از نویسنده رمانتیک، زندگی را از ریخت می‌اندازد و شکل و قیافه کج و معوجی از آب درمی‌آورد که نیا و نبین. با عزم جزم‌کردن برای نشان‌دادن سوی واقعی زندگی و در نتیجه تمرکز بر زشتی و نکبت و ادبار آن است که نویسنده ناتورالیست این بعد از ماجرا را نتیجه هر بعد و ساحت دیگری تلقی می‌کند و انگشت بر شقیقه آن می‌نهد. البته رئالیست هم حالیش است که زندگی سوی زبون و کثیف و نفرت‌بار دارد، اما اغلب سوی خوش و خرمش را نشان می‌دهد، حال آنکه ناتورالیست زندگی را محدود و منحصر می‌کند در زشتی و ناخوشی، و در پی‌اش، به جای آنکه زندگی واقعی را منطبق با آنچه فکر می‌کند و آنچه هست نشان دهد، منقلب و وارونه‌اش می‌کند.

در نظر زولا، ناتورالیسم بسط و امتداد سیستماتیک، عینی، و علمی رئالیسم بود، و بنابراین وظیفه خطیر رمان‌نویس نیز ارائه منطبق‌ترین تصویر ممکن با زندگی می‌شد. در بطن بسیاری از رمان‌های زولا ایده‌ای اجتماعی خفته است که با عینیتی علمی توصیف می‌شود. وضعیت‌ها نه قصیده‌وار و رمانتیزه، بلکه با تمام دشواری‌ها و با واقع‌گرایانه‌ترین تعابیر بیان می‌شوند. اگر اشتباه نکنم، خودش یک‌جایی هنر را «زاویه‌ای به واقعیت از منظر یک مزاج» معنی می‌کند. به‌هرحال هرچند که امروز دیگر شاید نویسنده ناتورالیست به این معنا نداشته باشیم، اما هرچه باشد آثار زولا و ناتورالیست‌ها در سیر تحول رمان بی‌تأثیر نبود و سرفصلی گشوده شد برای رمان‌نویس‌ها که کم‌وبیش در اسلوب نگرش آنها به واقعیت نقش داشت.

روزنامه شرق

نظر شما