شناسهٔ خبر: 31683 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

از ادبیات عامه تا ادبیاتی برای عموم

بعد از هیاهوی دامنه‌داری که ظرف چند سال اخیر پیرامون موضوع بومی‌سازی راه افتاده، گویا حالا دیگر بحمدالله به جایی رسیده‌ایم که بتوانیم ادعا کنیم ادبیات عامه‌پسندِ ما آزمون دشوار بومی‌سازی را کم‌و‌بیش با اقتدار پشت سر گذاشته (گرچه با پَس‌پَس رفتن و واترقیدن) و فی‌الحال تومنی هفت صنار توفیر دارد با آن‌چه در غرب عامه‌پسند خوانده می‌شود...

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسان‌شناسی و فرهنگ؛ میلاد کامیابیان در یادداشتی در این خصوص نوشت:

1

بعد از هیاهوی دامنه‌داری که ظرف چند سال اخیر پیرامون موضوع بومی‌سازی راه افتاده، گویا حالا دیگر بحمدالله به جایی رسیده‌ایم که بتوانیم ادعا کنیم ادبیات عامه‌پسندِ ما آزمون دشوار بومی‌سازی را کم‌و‌بیش با اقتدار پشت سر گذاشته (گرچه با پَس‌پَس رفتن و واترقیدن) و فی‌الحال تومنی هفت صنار توفیر دارد با آن‌چه در غرب عامه‌پسند خوانده می‌شود. در واقع، از میان تمام ژانرها و زیرژانرهایی که معمولاً ذیل عنوان کلی‌تر عامه‌پسند دسته‌بندی می‌شوند، از اواخر دهه‌ی شصت به این‌طرف، فقط یک نوعِ دانِیل استیل‌گونه (یا، برای این‌که در این بحبوحه‌ی بومی‌سازیِ همه‌چیز، زیادی فرنگ‌زده جلوه نکنیم، «فهیمه رحیمی‌وار») پدید آمده و پا گرفته. البته، دوره‌هایی بود که پاورقی‌های تاریخی، همسو با گفتمان رسمیِ حکومت (به‌ویژه در دوره‌ی پهلویِ اول و باستان‌گراییِ افراطی‌اش)، مد روز بودند و امثال ابراهیم زمانی آشتیانی و شاپور آرین‌نژاد و، بعدتر، حمزه سردادوَر در مجلات پرخواننده‌ی آن روزگار ترکتازی می‌کردند. یا این‌که حسینقلیِ مستعانی بود که مو لای درز فارسی‌نویسی‌اش نمی‌رفت و فرانسوی را هم به حد کمال می‌دانست (ترجمه‌ی او از بینوایان هنوز خواندنی‌ست) و وقتی در مجله‌ای پاورقی می‌نوشت، اوایل بیشتر با نام اختصاریِ «ح. م. حمید»،فروش[مجله] را چندهزار چندهزار افزایش می‌داد. دیگر، امیر عشیری هم بود که داستان‌های پلیسی-جنایی می‌نوشت تا مایک هامر، مخلوق پرطرفدار میکی اسپلین، در بازار کتاب آن روزهای ایران بی‌معارض و بدون هماورد نماند.

ظرف دو سه دهه‌ی اخیر، همان تنوعِ نیم‌بندِ این قسم آثار هم از دست رفته و فقط داستان‌های پرآبِ چشمِ عاشقان ناکام و کامیابانِ کمیاب باقی مانده. در نتیجه، شرایط اولیه‌ی قیاس (که اولینش مشابهت در «زمینه» باشد) آن‌قدرها برقرار نیست میان ما و آن‌ها، غربی‌ها:صف کشیدن کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان پشت درِ کتابفروشی‌ها برای خریدن تازه‌ترین مجلد هری پاتر، که در ژانر فانتزی‌ست، چه دخلی دارد به دست به دست شدن «اتوبوس» فهیمه رحیمی میان دختران دم‌بخت فامیل، در سال‌های ابتدای دهه‌ی 70 ببینیم.

 

2

البته، این‌که کتابخوانی رواج ندارد حرفی‌ست و این‌که عامه‌پسندها پلِ رسیدن به آثار پرمایه‌اند حرفی دیگر. در اصل، حرفی‌ست آمده از فرنگ، از فرنگ‌برگشته. آن‌جا، خواندن همان هری پاترها و نارنیاها و، کمی که پشتِ لب سبزتر شد، شرلوک هلمزها و باقیِ رفقا موجبِ آشناییِ پله‌به‌پله و قدم‌به‌قدمِ مخاطب می‌شود با ادبیات. چرا؟ چون مقوله‌ای وجود دارد به نام ژانر و اصولی نیز در کار است با عنوان قواعد ژانر. خلاصه، به زبان خودمانی، هر دل‌نوشته‌ی جگرسوزی را عامه‌پسند نمی‌خوانند. ناشر آثار عامه‌پسند، در وهله‌ی اول، متعهد است به ارزیابیِ آثار پیشنهادی، و ویراستاران خبره با سنجش کیفیت اثر (طبق همان قواعد کذا) و، نیز، با توجه به وضع بازار نشر اقدام به پذیرش یا رد اثر می‌کنند. در طرف مقابل، در میهن ما، مهم‌ترین دستیار ناشران چنین آثاری عموماً تایپیست است، نه ویراستار، چون که ممکن است دخالت‌های شخص اخیر به تریج قبای نویسنده‌ی «مردمی» بربخورد. چنین است که برخی از پرفروش‌ترین کتاب‌های به‌اصطلاح عامه‌پسند سال‌های اخیر ما به خجالت‌آورترین اغلاط املایی (انشایی‌ها پیشکش) آلوده‌اند.

    اما به همان فرنگ برگردیم: کتابی که به طریق پیش‌گفته از آن گیرودار به سلامت بگذرد و روانه‌ی بازار شود،پیشاپیش، مخاطب خودش را یافته: فلان اثر برای نوجوانانِ علاقه‌مند به فناوری‌ست و آن‌یکی برای همشاگردی‌های نسبتاً معمادوست‌ترشان. اولی داستان علمی-تخیلی نوجوانان می‌شود و این‌یکی، به‌فرض، داستان کاراگاهیِ تین‌ایجری. و این مثالِ دم‌دست را این‌طور آوردم تا تصور نشود مخاطب را می‌توان صرفاً به گروه سنی فروکاست.

 

3

ژانرها نمود تکثر علایق کتابخوانان‌اند. وجود ژانرهای ادبی در هر جامعه نشان می‌دهد که، اول، سلایق گوناگون وجود دارند و، دوم، برای این سلایق امکان دسترسی به کالای مطلوب خود نیز فراهم است. این‌که کدام ژانر پرمخاطب باشد یا در دوره‌ای، بر حسب تحول‌های گفتمانی، روی بورس بیاید بحث دیگری‌ست که پرسیدن از چند‌و‌چون و، نیز، نشان دادن سازوکارش بیشتر به حیطه‌ی تحلیل جامعه‌شناختیِ ادبیات راه می‌بَرَد و عجالتاً کار ما نیست. اما وضع حاکم بر میدان تولید ادبیِ ما بیشتر فرقه‌گرایی بوده. به جای سخن گفتن از ژانرها، دسته‌بندی‌ها و گروه‌سازی‌های ادبی داریم. اصول و قواعد ادبی نیستند که موجب تمایز آثار می‌شوند؛ پایگاه‌ها و نقاط استقرار نویسندگان‌اند که چنین می‌کنند. بنابراین، در دسته‌بندی‌های سطحیِ ادبیات داستانی،می‌شنویم که فلان اثر «روشنفکری»ست و آن‌یکی، احیاناً، «تجاری». این‌که چرا همچو دوگانه‌ای را باید ساخت و پذیرفت خودْ محل بحث است.

   

4

بنابراین، در روزگار ما، نه‌تنها کیفیات ادبیِ آثار موسوم به عامه‌پسند، که نقطه‌ی استقرارشان در میدان تولید ادبی نیز، به تبعیت از تغییر آرایش اجتماعی و سیاسیِ کشور، تغییر کرده. توسل به دوتاییِ عامه‌پسند/روشنفکرانه امروزه دیگر همخوان با اقتضائات زمانه نیست. اما، با این وصف، آیا باید هر پرت و پلای پرغلطی را که نه کیفیت ادبی دارد و نه سر ‌و ‌وضعی درخور، عامه‌پسند بخوانیم و، با این استدلال که راهگشای خواننده‌ی تازه‌کار است به متون جدی، حلواحلوایش کنیم؟ البته که نه. آن چه عموم مخاطبان عجالتاً عامه‌پسند می‌خوانند، چنان‌که در بخش اول گفتم، آثاری‌ست از تبار ملودرام که در ترازی نازل نوشته و منتشر می‌شود و،در اصل، جز پرفروش بودن، که از آن هم مدتی‌ست دیگر نشانی نمانده، و سهل‌یاب بودنِ خط روایی و برخی مشخصات بوطیقاییِ دیگر نشانی از عامه‌پسندی ندارد. تمام تکثر دیدگاه‌ها و تنوع اقشار جامعه، فعلاً، به چهار عنوانِ عینِ‌همِ بلاخوردگان عشق و زخمدیدگان انتظار و زیباروی کوچه‌ی امین‌الدوله و امثالهم فروکاسته شده. با این‌ها کدام نوجوان آی‌پاد‌به‌دستِ از بدوِ تولد پای اینترنت نشسته یا –فرقی نمی‌کند– نوباوه‌ی درسخوانِ موقرِ در آرزوی قبولی در دانشگاه را می‌شود کتابخوان کرد؟ یحتمل هیچ‌کدام.

    یک بار از یک نفر از همین کسانی که غصه‌ی کتاب نخواندن مردم را دارد بپرسید «مردم اصلاً چرا باید کتاب بخوانند؟» و پاسخ‌هایی مثل بالا رفتن سطح فرهنگ، افزودن بر تجارب عاطفی و انسانی، زیستن زندگی‌های گوناگون، «کتاب یار مهربان است» و خلاصه این قِسم پاسخ‌های درست اما کلیشه‌ای را نادیده بگیرد. گویا دیگر جوابی نمی‌ماند. این‌ها که برشمردیم البته فواید کتاب خواندن‌اند، اما علتش نیستند. شهروند ایرانی چرا باید کتاب بخواند، وقتی کتاب برایش کاری نمی‌کند؟ آنی که می‌خواهد سرگرم شود دسترسی به فیلم و DVD و شبکه‌های از‌ما‌بهتران دارد و آن دیگری که مشتاق یادگیری‌ست از اینترنت مقصودش را حاصل می‌کند. منطق بازار این است که تولید‌کننده باید محصولی را عرضه کند که دارای مزیت نسبی بر محصولات دیگر باشد. بازار کتاب ایران، علاوه بر مشکلات درونی و بیرونیِ پرشمار، چند سالی‌ست که باید با بازار جهانیِ چندرسانه‌ای رقابت کند. نسخه‌بدل‌های اکنونیِ دختران دهه ی‌شصتی، که خوانندگان سنخ‌نمای رحیمی بودند، امروزه تفریحات سالم‌شان را جای دیگری پی می‌گیرند، نه در دل داستان‌های آبکی و سوزناکی که نویسندگان‌شان از نوشتن دو سه جمله‌ی بی‌غلطْ پشت هم ناتوانند؛

 

5

خب، اما اگر منظور از عامه‌پسند آثار نویسنده‌ای مثل خالد حسینی‌ست که هم قواعد ژانر را می‌شناسد، هم اصول روایت را رعایت می‌کند، هم حرکت کردن روی مرز ظریف میانِ پرداختن به عواطف انسانی و سانتیمانتالیسم را بلد است و، سرآخر، هم میخکوب کردن خواننده پای داستان را (به قول برخی گزارشگران) شگرد دارد، بله، آن حرف دیگری‌ست. داستان این است که  آثار یک نویسنده‌ی خارجی یکباره، به هر دلیل، گل می‌کند و مردم برای خواندنش سر‌و‌دست می‌شکنند، یکی‌اش همان هری پاترِ کذا. بعد چه می‌شود؟ در اوضاع بی‌حساب و بی‌کتاب و بی‌کپی رایتِ نشر ایران، یکهو سر‌و‌کله‌ی ناشرانی پیدا می‌شود که در اسرع وقت نسخه‌های بی‌کیفیت، با ترجمه‌های غلط‌درغلط، صحافیِ نامرغوب، چاپ فله‌ایِ دیجیتال و، در یک کلام، آراسته به هزار و یک هنر دیگر وارد بازار می‌کنند و تو ناگهان می‌بینی با ده دوازده ورژن مختلف از کتاب خانم یا آقای نویسنده مواجهی. زهی سعادت؛ جامعه‌ی مدنی‌ست و پلورالیزمش! نتیجه این‌که فروش بین ناشران تقسیم می‌شود (و عموماً به سود ناشری که کتاب را کم‌کیفیت‌تر اما سریع‌تر به بازار فرستاده) و اثری که چاپ‌های متعددش ممکن بود موجب رونق کسب و کار ناشری بشود می‌شود مهره‌ی سوخته‌ی نشر. بدتر این‌که همان چهار تا و نصفی خواننده هم که حسبِ شنیده‌ها، از روزنامه و سایت بگیر تا همکار اداره و شرکت، آمده بودند فلان کتاب را که گویا خیلی تعریف دارد بخرند با جنس بنجلی روانه‌ی خانه می‌شوند و طبیعتاً دیگر رغبت نمی‌کنند بروند سراغ کتاب. همان TV و DVDی خودمان خوش‌تر!

    در مقابل، اوضاعی را تصور کنید که در آن صنعت نشر ایران را بشود به‌واقع صنعت دانست و انتشارات را نهادی غیردولتی که قادر است دخل و خرجش را هماهنگ کند و به لحاظ مالی سر پای خودش بایستد. در این آرمانشهرِ تصوری، ترجمه و انتشار کتاب‌های پرخواننده‌ی غیرفارسی در انحصار انتشاراتی‌ست که قادر است با صاحب امتیاز اثر به توافق برسد و دیگر خبری از برخی بنگاه‌های خرده‌پای نشر که آب را گل‌آلود می‌کنند نیست. آن‌وقت است که می‌شود امیدوار بود بخشی از سود حاصل از تولید محصول باکیفیت صرف سرمایه‌گذاری بر کار نویسنده‌ی مستعد شود؛آن‌وقت است که ناشر می‌تواند، به جای در پی گرفتن سیاست هرچه پیش آید خوش آید، به سیاقی عمل کند که پیش‌تر انتشارات فرانکلین مرحوم یا امیرکبیر سابق یا برخی انتشارات دیگر تا حدی پی می‌گرفتند، و دست به عملی بزند که آن را «فرهنگ‌سازی» می‌گویند؛ آن‌وقت است که ناشر می‌تواند با نظارت خبرگانِ عرصه‌ی نگارش، یعنی ویراستاران (در معنای فرنگیِ کلمه البته)، پروژه تعریف کند، اثر سفارش بدهد و به نویسنده‌ی آزموده مبلغی درخور بپردازد. به گمانم، تنها آن‌وقت است که می‌توان امیدوار بود جای دوگانه‌ی منسوخ روشنفکرانه/عامه‌پسند را ژانرها بگیرند؛ تنها در آن زمان است که صداهای متنوعِ مردم هم صداهای متنوعی در بطن ادبیات خواهد یافت.و آن البته روزگاری‌ست که نویسندگی از تفننی روشنفکرانه به حرفه‌ای واقعی بدل خواهد شد.

نظر شما