شناسهٔ خبر: 31973 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

«بهمن نامورمطلق» در گفت‎وگو با «فرهنگ امروز»؛

ترجمه‎شناسی حلقه‎ای مفقوده

نامور مطلق ترجمه‎شناسی دانش مهمی است که یک مترجم علاوه بر مهارت و هنر باید این دانش را بشناسد. در کشور ما مترجم هنوز ترجمه را به‌عنوان یک دانش نمی‎شناسد و به آن به‌عنوان یک مهارت می‎نگرد. ما هنوز وارد دوره‎ی ترجمه‎ی دانش‎بنیان نشده‎ایم و در جایگاه ترجمه‎ی مهارت‎محور توقف کرده‎ایم.

 

 

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: صحبت‎های زیادی از سوی اساتید و مترجمان و مؤلفان نسبت به ترجمه می‎شود و در این باره تفاوت آرای بسیاری وجود دارد؛ به طور مثال «سید هاشم آقاجری» معتقد است که مترجمان پیامبران فرهنگی هر جامعه هستند که به غنای زبان و فرهنگ جوامع کمک می‎کنند، اما در مقابل آن «پرویز پیران» اشاره می‎کند فرهنگ غلط که به اشتباه نیز فهمیده می‎شود در ترجمههای غلط، غلط در غلط وارد فرهنگی دیگر می‎شود. همچنین دایره‌ی محدود لغات و مشکلات در ترجمه‌ی اصطلاحات جدید از دیگر معضلاتی است که در این حوزه با آن روبه‎رو هستیم.

ازاین‌رو به سراغ «بهمن نامورمطلق» از اعضای هیئت علمی گروه ادبیات فرانسه دانشگاه شهید بهشتی رفتیم و نظر او درباره‌ی چالش‎های ترجمه و راهکار وی برای حل معضلات این حوزه را جویا شدیم. وی به فقدان ساختار لازم در حوزه‎ی ترجمه، در بخش آموزش، نقد و نقادی و نیز بخش معادل‎یابی اشاره کرد و گفت تحول زیربنایی و بنیادی نیاز امروز ماست و ...

 

 

در جایی شما اشاره داشتید که امروز ما بیشتر به کتاب‎های تألیفی نیاز داریم تا کتاب‎های ترجمه، چرا؟

به طور حتم هر جامعه‎ای برای پیشرفت خودش هم به تألیف نیاز دارد و هم به ترجمه؛ و هریک جایگاه خودش را دارد. تألیف و ترجمه عموماً نقشی اساسی و کلیدی در توسعه‌ی فرهنگ هر جامعه‎ای دارند. جامعه‎ای که در آن تألیف صورت نگیرد، جامعه‎ای مقلدی خواهد ماند و مطمئناً در درازمدت هویت خودش را از دست خواهد داد؛ زیرا تألیف بیانگر هویت اصیل جامعه است.

همچنین جامعه‎ای که در آن ترجمه وجود نداشته باشد به‌مرور فرسوده خواهد شد و از درون خواهد پوسید؛ زیرا ترجمه مثل خونی است که از جایی دیگر به پیکره‎ی فرهنگی جامعه وارد می‎شود و آن را غنی‎تر و فربه‎تر می‎سازد. اما اگر این جامعه قادر نباشد و نتواند که نظر خودش را نیز همراه با آن بیان کند و مقهور و مغلوب ترجمه شود، خودبه‌خود به لحاظ فرهنگی رنگ می‎بازد و فرهنگ بومی خود را از دست خواهد داد؛ در نتیجه ما هم به ترجمه و هم به تألیف نیاز داریم.

این نکته حائز اهمیت است که تألیف و ترجمه در مقابل هم نیستند بلکه مکمل یکدیگر هستند. هرگاه تألیف جای ترجمه را بگیرد یا بالعکس، ترجمه جای تألیف را پر کند، در هر دو حالت جامعه دچار آسیب خواهد شد.

اگر ما بخواهیم هم دارای صدا باشیم و هم غنی و قابل مقایسه در سطوح بین‎المللی به هر دو نیازمند هستیم، گریزی از این امر نیست.

جامعه‎ای که درون‎گراست و از گفت‎وگو با دیگری وحشت دارد، ترجمه را رها می‎کند، جامعه‎ای که از ضعف‎های خودش هراسناک است و قدرت مواجهه با آن‎ها را ندارد از گفت‎وگو می‎پرهیزد؛ اما جوامعی که به خود اعتماد دارند و معتقدند می‎توانند در عرصه‎ی جهانی صدادار باشند، خود مشتاقانه وارد این حوزه می‎شوند. این مسئله همچون بحث اقتصادی است که در کالاهای اقتصادی ما هم باید کالاهای خود را داشته باشیم و به تولید بپردازیم و هم باید از کالاهای دیگران استفاده کنیم، این باعث تنوع و غنا می‎شود، به خصوص با ورود تولیدات دیگر کشورها، عرصه‎ی رقابت باز می‎شود و ما سعی خواهیم داشت که کیفیت محصولات خود را ارتقا ببخشیم؛ اما اگر این‌طور نباشد وضعیتی پیش می‎آید که برای صنعت ماشین‎سازی ما اتفاق افتاده است، چون ورود به شدت محدود شده است عملاً این صنعت رشدی ندارد و نمی‎تواند وارد عرصه‎ی رقابت بین‎المللی شود.

نکته‎ی دوم نیز این است که ما به هر دو (تألیف و ترجمه) به شکل مطلوب نیاز داریم؛ هم در ترجمه و هم در تألیف، محصولات بی‎محتوا و بدون کیفیت ضررشان بیشتر از نداشتن آن‎ها خواهد بود. بنابراین دو نکته‎ی بسیار مهم در اینجا مطرح است؛ نخست نسبت میان ترجمه و تألیف و دوم کیفی بودن هر دو حوزه، هم ترجمه و هم تألیف.

باید توجه داشته باشیم که در ترجمه قواعد ترجمه‎نویسی را رعایت کنیم، در غیر این صورت، نبود ترجمه بهتر از ترجمه‎های بد است. تألیف و ترجمه برای خود قوانین و قواعدی دارند که عدم توجه به آن‎ها باعث این آشفتگی در حوزه‎ی ترجمه شده است.

در دنیا دانشی به نام ترجمه‎شناسی داریم، اما متأسفانه در کشور ما هنوز ترجمه‎ها به‌صورت سنتی انجام می‎شود و هنوز ترجمه‎ها مهارتی است. ترجمه‎های ما کمتر دانش‎بنیان هستند؛ یعنی در اغلب موارد مترجم ما از دانش ترجمه‎شناسی آگاهی ندارد و تنها با مهارت‎ها وارد عرصه‎ی ترجمه شده است و به آن می‎پردازد و این نقطه‌ضعف و آسیب ماست. درحالی‌که لازم است مترجم هم مهارت داشته باشد و هم صاحب دانش باشد، در نتیجه هر دو برای یک ترجمه‎ی خوب لازم است؛ زیرا تألیف و ترجمه‎ی بد گمراه‎کننده است.

در مقابل باید گفت، متأسفانه خیلی از افرادی که به دانشگاه می‎روند و دانش آن را کسب می‎کنند مهارت و هنر کافی را ندارند، و آن‎ها که مهارت و هنر ترجمه را دارند متأسفانه دانش آن را ندارند، به همین خاطر در معادل‎یابی‎ها برای ترجمه اشتباهات زیادی صورت می‎گیرد.

نکته‎ی سوم، ترجمه یعنی تفسیر، دریافت و فهم؛ اینکه ترجمه‎ی ما با ترجمه‎ی ترکیه‎ای و هندی تفاوت داشته باشد یک امر طبیعی است؛ زیرا همواره دریافت ما به‌عنوان ایرانی از دریافت یک هندی متفاوت است. من تفاوت در ترجمه را می‎پذیرم، اما تضاد را نمی‎پذیرم. اگر تضادی بین ترجمه‎ی مثلاً هایدگر در ایران و در هند وجود داشته باشد نتیجه این است که قطعاً یکی در حال اشتباه کردن است. بنابراین اینکه تفاوت وجود دارد امری کاملاً طبیعی محسوب می‎شود، هیچ ترجمه‎ای وجود ندارد که صددرصد ناب و وفادارانه‎ به متن اصلی باشد، تمام ترجمه‎ها آغشته به تفسیر هستند، اما این تفسیر نباید چنان در متن نفوذ کند که ترجمه با اصل خود در تضاد باشد و موجب بدفهمی شود. از دیدگاه من ترجمهی صددرصد علمی و بی‎طرفانه‎ای وجود ندارد، اما اینکه چقدر مترجم و جامعه‎ی مترجم در ترجمه دخیل باشند این قابل تأمل و بحث است.

از سویی دیگر بیان این نکته لازم است که بدانیم ترجمه انواعی دارد؛ برخی ترجمه‎ها مبدأمحور، برخی مقصدمحور و بعضی دیگر ترکیبی هستند. نوع کتاب و اثری که در حال ترجمه است به ما می‎گوید که ترجمه باید چگونه صورت گیرد؛ مثلاً ترجمه‎ی یک کتاب فلسفی با ترجمه‎ی یک کتاب ادبی متفاوت است، کتاب فلسفی در نظر دارد که پیام و محتوا را برساند، پس مترجم در اینجا باید دقت بسیاری داشته باشد. اما کتابهای ادبی به دنبال انتقال پیام تنها نیستند، بلکه به فرم و موسیقی نیز نظر دارند و این نیز باید در ترجمه لحاظ شود، اینجا باید سعی شود تا حد امکان (تأکید می‎کنم تا حد امکان، زیرا ساختار زبانی با هم فرق می‎کند) علاوه بر محتوای آن فرم را نیز منتقل کرد، تصویرپردازی‎ها نیز منتقل شود، فیگورها و صور بلاغی نیز تا حد امکان منتقل شود؛ اما در ترجمه‎های علمی این موارد را نداریم، تنها باید محتوا منتقل شود و این کفایت می‎کند.

بنابراین ما باید در نظر داشته باشیم که ما نمیتوانیم یک حکم جامع برای ترجمه‎ی خوب یا بد صادر کنیم. وفاداری به متن در ترجمه‎ی کتاب‎های ادبی یک جور تعریف می‎شود، در ترجمه‎ی کتاب‎های فلسفی یک جور دیگر و در کتاب‎های مذهبی و مقدس به گونه‎ی دیگر تعریف خواهد شد؛ در ژانرهای گوناگون وفاداری و صداقت به متن تعریفی تازه دارد.

 

در صحبت‎ها اشاره به ترجمه‎شناسی شد. آیا ترجمه‎شناسی یک رشته‎ی مستقل در سطح دانشگاهی است؟

بله. دانش مستقلی به نام traductology است که دانش ترجمه‎شناسی است؛ این رشته نیز چون دیگر رشته‎های دانشگاهی برای خودش مکاتب، جریان‎ها و تاریخ دارد، همچنین ارجاعات، نظریه‎ها و روش مخصوص به خودش دارد. دانش ترجمه‎شناسی رشته‎ای کاملاً مستقل است.

در دپارتمان‎های زبان، واحدهایی است که این رشته را معرفی می‎کنند؛ مثلاً در رشته‎ی زبان فرانسه چندین واحد داریم که ترجمه‎شناسی است و به معرفی آن می‎پردازد. ادبیات تطبیقی نیز در جاهای دیگر یک دانش است، اما در کشور ما بیشتر در دپارتمان‎های زبان تنها سرفصلی می‎گذارند و چند واحد برای آن اختصاص می‎دهند.

ترجمه‎شناسی دانش مهمی است که یک مترجم علاوه بر مهارت و هنر باید این دانش را بشناسد. این مسائلی است که جزو چالش‎های پیش روی ما در امر ترجمه است. مترجم ما هنوز ترجمه را به‌عنوان یک دانش نمی‎شناسد و به آن به‌عنوان یک مهارت می‎نگرد. ما هنوز وارد دوره‎ی ترجمه‎ی دانش‎بنیان نشده‎ایم، در جایگاه ترجمه‎ی مهارت‎محور توقف کرده‎ایم.

افرادی مثل «آنتوان برمن»، «ژان‌رنه لادمیرال» و ... تئوریسین‎ها و نظریه‎‎پردازان این حوزه هستند. برمن کتاب‎های مهمی در این باره نوشته است و یا کسی مثل «رومن یاکوبسن» در این حوزه صحبت‎های جدی دارد.

کسی که این دانش را کسب کند، می‎تواند نقد نیز داشته باشد؛ یعنی ترجمه‎شناسی هم منتقد تربیت می‌کند و هم داده‎هایی دارد که مترجم با آگاهی نسبت به آن‎ها می‎تواند بهتر و علمی‎تر به ترجمه بپردازد.

 

اصطلاحات بسیاری است که در زبان مادر وجود دارد اما معادلی در زبان مقصد ندارد و معمولاً هر مترجمی واژه‎ای می‎سازد که یا عمومی می‎شود یا مختص خود آن مترجم می‎شود. برای جلوگیری از این ناهماهنگی ادبی چه باید کرد؟

بله، متأسفانه این موضوع یکی از مسائل جدی در جامعه‎ی ما درباره‌ی متون ترجمه شده است که مقداری از آن به خود مترجم برمی‎گردد، اینکه تخصصی کار نمی‎کند. یکی از مشکلات ما در این حوزه این است که یک مترجم روی چندین موضوع کار می‎کند و روی یک موضوع خاص حرکت نمی‎‏کند و از سوی دیگر گاهی روی یک موضوع 10 مترجم کار می‎کنند. این متمرکز شدن چندین مترجم روی یک موضوع که هریک برداشت‎های متفاوتی دارند باعث می‎شود که چندین واژه برای یک لغت ابداع شود که خواننده را دچار سردرگمی می‎کند و این‌طور تصور می‎شود که هرکدام مربوط به موضوعی است و این باعث آشفتگی جامعه‌ی ترجمه می‎شود. به طور مثال آثار «رولان بارت» از سوی چندین مترجم، ترجمه شده است و از یک واژه چندین معادل بیرون آمده است. برای حل این معضل لازم است که ترجمه را تخصصی کنیم، در واقع باید افراد آگاه و متخصص روی موضوع به واژهسازی بپردازند.

بنده معتقد هستم از طرفی دانش ترجمه‎شناسی را نداریم و از سوی دیگر در مهارت نیز تخصص نداریم. همچنین این را باید اضافه کنم که برخی از مترجمین ما بازاری هستند؛ یعنی به‌سوی کتاب‎هایی می‎روند که فروش بالایی داشته باشد. متأسفانه ذائقه‎ی بازار جایگزین تخصص متن‎های ترجمه شده است و این مشکل اول ماست. مشکل بعدی به نهادهای مدیریتی و دولتی برمی‎گردد؛ یعنی خود فرهنگستان زبان و دانشکده‎های زبان فارسی ما وظایف خود را آن‌طور که باید در حوزه‌ی معادل‎یابی خوب انجام نمی‎دهند. البته تلاش‎هایی می‎شود و کمیته‎هایی در حال انجام کار است، اما کافی نیست، دلیل کافی نبودن آن نیز این آشفتگی است که در بازار ترجمه می‎بینیم؛ فرهنگ‎سازی نمی‎شود، برای این افراد دوره‎های ترجمه‎شناسی نمی‎گذارند و همچنین «نقد ترجمه» کم می‎گذارند، ازاین‌رو هرکس به خود اجازه می‎دهد که دست به ترجمه بزند و از آنجایی که سازمان یا ارگانی وجود ندارد که روی این ترجمهها داوری و نقد داشته باشد و آن‎ها را به چالش بکشد، نتیجه آشفتگی‌ای است که شاهدش هستیم.

باید ساختار درست شود و ساختارهای تازه‎ پیش‎بینی و تدوین شوند. ما در دوره‎ای نهضت‎های ترجمه داشتیم و خیلی هم موفق بودند. نزدیک به 10 قرن پیش، نهضت ترجمهی خوبی از آثار یونانی به سرزمین‎های اسلامی داشتیم. چطور هزار سال پیش ما این کار را کردیم و جواب نیز داده بود، دارالحکمۀ‎ها چگونه به نتیجه‌ی مطلوب دست یافتند اما بعد از هزار سال برای امروز دچار آشفتگی شدیم، درحالی‌که توقع این است که با گذر زمان رو به رشد باشیم، چرا کار سیر نزولی پیدا کرد؟ به نظر من برای امروز هم ما نیاز به دارالحکمۀ‎های نوین داریم، جایی که اندیشگاه ترجمه باشد، جایی که درباره‌ی ترجمه فکر و تأمل شود، نقد و داوری کنند، مدل و الگو ارائه دهند و به معرفی خوب‎ها بپردازند.

برخی کلماتی که در ترجمه‎های هزار سال پیش داریم -ترجمه‎هایی که از واژگان یونانی شده- بسیار بهتر از واژگان امروز است، منظور ترجمه‎ای که از یک واژه شده است خیلی بهتر و گویاتر از واژه‎ای است که امروز برای همان کلمه مترجمان ما استفاده می‎کنند.

 

منظور این است که پشتوانه‎ی نظارتی و اجرایی در این حوزه نداریم؟

ما ساختار لازم در حوزه‎ی ترجمه، چه در بخش آموزش، چه در بخش نقد و نقادی، چه در حوزه‌ی نظارت و کنترل و چه در حوزه‌ی معادل‎یابی فراهم نکرده‎ایم.

 

راهکار شما در این باره چیست؟

نخست، ساختارهای ترجمه‎ای ما باید احیا شود؛ مثلاً نهادهای مرتبط مثل نهاد فرهنگستان زبان و ادب فارسی و دپارتمان‎های زبان فارسی باید در این راه اقدام کنند. دوم، ترجمه‎شناسی به‌عنوان یک رشته در دانشگاه‎ها راه‎اندازی شود. سوم، در حوزه‌ی ترجمه به سمت تخصصی کردن ترجمه برویم؛ به طور مثال مترجمی که در حال ترجمه‎ی هایدگر است ولی فلسفه نمی‎داند نتیجه‌ی کارش فاجعه‎آمیز خواهد بود، مترجمی که بارت را ترجمه می‎کند اما نشانه‎شناسی را نمی‎شناسد نتیجه‌ی ترجمه‎اش فاجعه‎آمیز خواهد بود. افراد ضمن داشتن دانش ترجمه‎شناسی و دانش مرتبط با موضوع کتاب، باید هنر بازتولید نیز داشته باشند؛ زیرا ترجمه نوعی بازتولید است. بازتولید ترجمه، کپی‎کاری نیست بلکه بازآفرینش است و این گاهی از تألیف سخت‎تر می‎شود؛ زیرا باید وفادار به متن باشید.

 

حالا با توجه به اینکه حوزه‎ی تخصصی شما در باب ادبیات تطبیقی است وضعیت ترجمه در این رشته به چه صورت است؟ آیا حق مطلب ادا شده است؟

خیر، آن‌طور که باید ترجمه‏ی انبوه و متناسبی صورت نگرفته است. کتاب‎های زیادی به زبان‎های انگلیسی و فرانسوی و زبان‎های دیگر داریم که دارای اهمیت زیادی است اما هنوز ترجمه نشده‎اند، البته کارهایی شده است، مثلاً «تهمورث ساجدی» ترجمههای خوبی کرده است، «حسن فروغی» در حال ترجمه‎های خوبی است، «علیرضا انوشیروان» و دوستانشان در حال ترجمه‎ی مقالات این حوزه هستند، اما کافی نیست. کشورهای عرب‌زبان نیز در این حوزه در حال فعالیت و ترجمه هستند، اما ما عمدتاً تا امروز بیشتر تأثیر و تأثر را ترجمه کرده‎ایم، مثلاً رابطه‎ی ما با ادبیات فلان در حوزه‎ی نظری؛ کارها خیلی ناقص و کم است.

 

یکی از پیشنهادهایی که اساتید برای ارتقای ترجمه دارند همدلی مترجم با مؤلف است. به نظر شما این امر چقدر می‎تواند کارآمد باشد؟

بله، این موضوع یکی از نظریه‎هاست که من نیز با آن مخالف نیستم. برای یک ترجمه‎ی خوب می‎‏بایستی مترجم همان تجربه‎ی مؤلف را داشته باشد. یکی از نظریه‎ها در این حوزه همین است که به‌ویژه توسط پدیدارشناسان ترجمه و هرمنوتیک ترجمه مطرح شده است، در جاهایی جواب می‎دهد و در جاهایی نیز نیاز نیست، بستگی دارد که ترجمه چه محوری دارد، آیا مقصد و مخاطب‎محور است یا مبدأ و مؤلف‎محور؟ این دو با هم تفاوت می‎کند. زمانی شما باید با مؤلف ‏همدلی داشته باشید، زمانی باید با خواننده همراهی کنید، ما باید ببینیم که کدام نظریه را پذیرفته‎ایم و این نیز بستگی به اثری دارد که در حال ترجمه هستیم و چیزهای دیگر. این‌طور نیست که یک فرمول برای همه‎ی ترجمه‎ها کارآمد باشد، ما نیاز به الگوهای متفاوت برای ژانرها و گونه‎های متفاوت ترجمه داریم.

نظر شما