شناسهٔ خبر: 32176 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

نقد و بررسی کتاب «توسعه و تضاد» نوشته فرامرز رفیع‎پور؛

توسعه و تضاد، نگاهی از بیرون به جامعه‎ی ایرانی

فرامرز رفیع پور نقدی که می‎توان بر کتاب کرد این است که کتاب خیلی بوی نوسازی می‎دهد، ولی اساساً تفکر آن ضدنوسازی و توسعه است. تحلیل‎ها به گونه‎ای جلو می‎رود که عمل مدرنیزاسیون را توضیح نمی‎دهد؛ درحالی‌که انقلاب را محصول توسعه می‎داند، اما وقتی به مسائل اجتماعی ایران می‎رسد نگاه ضدتوسعه دارد.

 

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: انجمن جامعه‎شناسی ایران در ادامه‌ی سلسله همایش‎های «جامعه‎شناسان ایرانی و جامعه‌ی ایرانی» در مرحله‎ی دوم خود به نقد و بررسی کتاب «توسعه و تضاد» فرامرز رفیع‎پور پرداخت. «عباس عبدی» و «تقی آزادارمکی» از مهمانان این نشست بودند که به بیان دیدگاه‎های خود درباره‌ی کتاب حاضر پرداختند.

 

عباس عبدی: محقق بدیهی‎ترین نکات را در کتاب رعایت نکرده است

جامعه‎شناسی یک دانش انتقادی است و اگر این دانش خودش را نقد نکند، نمی‎تواند به‌عنوان دانش باشد.

جامعه‎ی علمی ما متأسفانه نسبت به آنچه که در حوزه پژوهش می‎گذرد بی‎تفاوت است و یکی از مصداق‎های آن را در تحقیقات رفیع‎پور می‎بینم.

من در اینجا ۳ نقد به ایشان دارم و البته در پی این نیستم که بگویم این نقدها درست است یا غلط، این نیز به این معنی نیست که محتوای کتاب «توسعه و تضاد» نقاط مثبتی ندارد. رفیع‎پور در این کتاب دغدغه‎ی طرح مسائل ایران را دارد، اما این مسئله با حل مشکلات متفاوت است؛ متأسفانه ما در ایران به این تفاوت در دغدغه داشتن و حل کردن مسئله توجه کافی نداریم.

به نظر من تحقیقات و پژوهش‎های رفیع پور حتی در سطح فوق‎لیسانس نیز رد شده است، حال چگونه ایشان تدریس می‎کنند، جای سؤال دارد. چگونه چنین ادعایی وجود دارد؟ توضیح می‎دهم؛ کتاب «توسعه و تضاد» ساختاری دارد و در ابتدا سعی دارد یک بحث نظری را مطرح کند، اولین چیزی که در این کتاب موجب تأسف است و جامعه‎شناسان باید با آن برخورد کنند این است که در ارجاعات حتی به یک استاد ایرانی ارجاع نداده است؛ از این مسئله چنین می‎توان نتیجه گرفت که هیچ‌کس در ایران کار نکرده است، درحالی‌که افراد زیادی درباره‌ی این موضوع (انقلاب اسلامی) کار کرده‎اند و نظریه دارند -افرادی مثل کاتوزیان- که به آن‎ها ارجاع نداده است. تنها ارجاعات داخلی به اطلاعات و آمارهاست که حتی در این باره نیز سؤال‌ها و شبهه‎هایی وجود دارد.

شروع و آغاز کتاب نشان می‎دهد که نگاه مؤلف و محقق به جامعه‎اش از بیرون است و این مسئله این شبهه را ایجاد می‎کند که تمام حرف‎ها و بحث‎های راجع به موضوع انقلاب اسلامی را خارجی‎ها زده‎اند.

در فصل اول نکاتی را بیان می‎کنند که خیلی روشن نیست؛ اظهارنظرهای عجیب و غریبی می‎شود که از زبان یک استاد دانشگاه بعید است؛ به طور مثال مدعی است طی ۱۰ سال قیمت‎ها ۱۰ برابر شده است و این را با این ادبیات بیان می‎کند که ما در کشور در هر سال صددرصد تورم داشته‎ایم. اگر این ادعا درست باشد قیمت‎ها سرسام‎آور و وحشتناک خواهد بود، ظاهراً دکتر رفیع‎پور در تحریر این آمارها توجه لازم را نداشته‎اند. به نظر می‎رسد ایشان به بدیهیات علم اقتصاد آشنایی ندارد و استنادی نیز به مدارک و اسناد موجود نمی‎کند.

ایشان در جایی عنوان می‎کند «پنتاگون، وزارت امور خارجه امریکا»، درحالی‌که یک فرد عادی هم می‎داند که پنتاگون مربوط به وزارت دفاع آمریکاست؛ این بی‎توجهی نویسنده و محقق را نسبت به این مسائل نشان می‎دهد.

مسئله‌ی اصلی این است که بنیاد این تحقیق اشتباه بوده است؛ زیرا نظر افراد را در مورد گذشته پرسیده است و آن را به‌عنوان عینیت در کتاب مطرح می‎کند؛ درحالی‌که عینیت یک بحث است و نظرات افراد بحثی دیگر که مربوط به ذهنیت است.

وقتی بنیاد نظریه‎ی خود را بر شیوه‎ای قرار دهید که ربطی به سؤال اولیه‎ی شما ندارد، چگونه می‎توان به آن تحقیق اعتماد کرد؟ البته این اشکال روشی تنها مربوط به این مطالعه نیست، بلکه در مورد تحقیقات قبلی ایشان نیز صادق است؛ مثلاً جدول‎ها اعدادی را نشان می‎دهند در حالی که محقق در پایین این جدول‎ها چیزی دیگری را بیان می‎کند، ازاین‌رو، اطلاعاتی که داده می‎شود اصلاً با واقعیت انطباقی ندارد. کتاب «توسعه و تضاد» یک مجموعه‎ی مخدوش است، حتی جمع‎بندی‎های پایانی کتاب هیچ ارتباطی با مسائل ابتدایی آن ندارد؛ درحالی‌که انتظار است نتایج از دل محتوای کتاب و مطالب اولیه‎ی تحقیق درآید. در نتیجه به نظر بنده جمع‎بندی کتاب مشکل دارد.

از سویی دیگر یک جامعهشناس و یک محقق نباید ملاحظات شخصی خود را در پژوهش دخیل دهد؛ کتاب تحت ‎تأثیر سیاست نوشته شده است و هیچ ایده‎ی مستقل و روشنی ندارد. اگر در جامعه‎شناسی و در مطالعات خود چنین اشتباهات ابتدایی و ساده‎ای داشته باشیم، هرگز نمی‎توانیم گامی رو به جلو برداریم. نکته‎ی قابل توجه درباره‌ی این مطالعه این است که اگر کتاب در حد و اندازه‎ی کتاب سال منتشر می‎شود، افراد انتظار اشتباهات روشی و آماری از آن ندارند.

 

تقی آزادارمکی: فرامرز رفیع‎پور جامعه‎شناس تجربی است

دکتر رفیع‎پور سهم مهمی در ارتقابخشی موضوع کتاب در جامعه‎شناسی دارند. در مورد حالات و خلقیات او که ویژه است، بیشتر باید دانشجویان ایشان در موردش صحبت کنند؛ سخت‎گیری‎های او، برخورد با رقیبانشان و ... مثلاً این تعبیر وجود داشت که برخی به ایشان پرفسور رفیع‎پور می‎گفتند که خود ایشان نیز به آن تمایل داشت و این جنجالی در بین جامعه‎شناسان ایجاد کرده بود. اما خلقیات ایشان در جاهایی مفید بود، در جایی که جامعه‎شناسان روی چیزی نمی‎ایستند و لحظه‌به‌لحظه موضع خود را تغییر می‎دهند، وی روی مسائلی باقی مانده است.

من همیشه به ایشان به‌عنوان یک جامعه‎شناس تجربی نگاه میکنم؛ زیرا رفیع‎پور سعی می‎کند تجاربی را که دارد را با آمار تحلیلی ارائه دهد، او خیلی دغدغه‎ی تئوریک ندارد.

ایشان جامعهشناسی اثرگذار است که با فضای نظری کار نمی‎کند، بلکه با دغدغه‎های خود مطالعه می‎کند و کار انجام می‎دهد. در واقع کتاب به لحاظ نظری اعتقادی به نظریه و تئوری ندارد، ولی گرفتار آن شده است و این نقدی است که بر کتاب وارد است. تمام چارچوب‎های نظری در کتاب آمده است که انقلاب اسلامی را تحلیل کند. به نظر بنده ۳ الی ۴ موضوع در یک کتاب آمده است.

نقد دیگری که می‎توان بر کتاب کرد این است که کتاب خیلی بوی نوسازی می‎دهد، ولی اساساً تفکر آن ضدنوسازی و توسعه است. تحلیل‎ها به گونه‎ای جلو می‎رود که عمل مدرنیزاسیون را توضیح نمی‎دهد؛ درحالی‌که انقلاب را محصول توسعه می‎داند، اما وقتی به مسائل اجتماعی ایران می‎رسد نگاه ضدتوسعه دارد. نگاه دوگانه‎ی رفیع‎پور در این مبحث مجموعه‎ی مباحث را دچار اختلال و تعارض کرده است.

حُسن کتاب این است که تجربه‎های شخصی دکتر رفیع‎پور در آن زیاد آمده است. معروف است که وی تنها استادی است که دانشجویان خود را به بطن جامعه می‎برد؛ مثلاً به بازار می‎رفتند و مطالعه‌ی میدانی داشتند؛ این عملکرد باید کار یک جامعه‎شناس باشد.

اما ایراد دیگری که به کتاب وارد می‎شود در همین رابطه است که حضور محقق (تجربه‎های شخصی) و تأمل محقق در این کتاب با هم پیوند نخورده‎اند؛ رفیع‎پور این دو را هم‎عرض قرار می‎دهد، ولی این دو را با هم پیوند نداده است.

در مورد نتایج و جمع‎بندی کتاب ایراد وارد شده است؛ بله، در نتیجه‎ی کتاب باید یک گام بلندتر برداشته شود و با نتیجه‌ی به دست آمده به مقدمه برگشت و آن را اصلاح نمود. در کتاب «توسعه و تضاد» باید یک فهم جامعه‎شناسانه از ایران می‎آمد که این امر اتفاق نیفتاده است. ما نتیجه‎گیریِ تحقیق می‎‏کنیم و این بدترین کار در جامعه‎شناسی است.

در نقد جامعه‎شناسی ایرانی باید بگویم که در کار جامعه‎شناسانه نتیجه‎گیری پژوهش ما به لحاظ آکادمی بدترین است؛ به لحاظ آکادمی ما باید یک یافته‎ی جامعه‎شناسانه داشته باشیم که از طریق آن بتوانیم کلیت فهم پژوهشی که انجام داده‎ایم را بازسازی و ترمیم کنیم.

 

نظر شما