شناسهٔ خبر: 32783 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

جواد طباطبائی اسلام و مسیحیت را یکسان تلقی می‌کند

داود مهدوی زادگان نظر سیدجواد طباطبائی را در باب فلسفه سیاسی اسلام بیان کرده و سپس به نقد آن می­­ پردازد و ریشه نظرات ایشان را یکسان تلقی کردن دین اسلام و مسیحیت می­ داند.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ ­­متن پیش رو، بخشی از سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین داوود مهدوی‌زادگان عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در باب فلسفۀ سیاسی اسلام است.

دربارۀ فلسفۀ­ سیاسی اسلام، افراد زیادی به بیان نظریه­‌های مختلفی پرداخته‌­اند. در این میان، روشنفکران به طور مفصل­‌تری به این موضوع وارد شده­‌اند که از جملۀ این افراد، می‌­توان به دکتر سید جواد طباطبایی اشاره کرد. ایشان معتقد است که ما برای نظام­‌سازی به فلسفۀ سیاسی نیاز داریم، اما آن چیزی که ایشان مسلم گرفته‌اند، این است که فلسفۀ سیاسی از فلسفۀ اسلامی بر نمی‌­آید و ما نمی­‌توانیم یک فلسفۀ سیاسی را از فلسفۀ اسلامی استخراج کنیم.

ایشان معتقدند که شاید فیلسوفان اولیۀ اسلامی، اندکی در حوزۀ فلسفۀ سیاسی ورود کرده باشند، اما پس از آن‌ها، این کار عقیم ماند و به تعبیر ایشان، فیلسوفان اسلامی از فلسفۀ سیاسی عدول کرده و به شریعت­‌نامه‌نویسی، سیاست­‌نامه­‌نویسی و نصیحت‌­الملوک­‌نویسی میل پیدا کردند. در واقع هر قدر رو به جلو می‌­آییم، آن فلسفۀ سیاسی را که فارابی -به عنوان کسی که در بین فیلسوفان اولیه اسلامی بیشترین توجه را به این موضوع داشته است- به آن پرداخته است، رقیق­‌تر شده تا این‌که پس از ابن­‌سینا این فلسفۀ سیاسی به شریعت‌نامه و سیاست‌­نامه­‌نویسی تبدیل می‌شود.

آقای طباطبایی در جهت تصحیح فلسفۀ سیاسی، چنین مطرح کرده‌­اند که اگر بخواهیم فلسفۀ سیاسی داشته باشیم، حتی به فارابی هم نمی­‌توانیم برگردیم و راه او را شروع و دنبال کنیم، بلکه باید در فلسفۀ سیاسی به فلسفۀ سیاسی غرب برویم و از فلسفۀ سیاسی غرب برای نظام‌­سازی کمک بگیریم.

آقای طباطبایی اصرار بر این دارد که اگر ما در این دوران بخواهیم حکومت و نظام سیاسی تأسیس کنیم، این نظام سیاسی باید مبتنی بر فلسفۀ سیاسی غرب باشد، که آن هم مبتنی بر عرف است. تصور آقای طباطبایی مانند فیلسوفان غربی این است که ادبیات آمرانه، تنها از عرف بیرون می‌­آید و در شریعت، ادبیات آمرانۀ عرفی نداریم. از این رو دانشمندان اسلامی به شریعت‌نامه‌­نویسی و سیاست­‌نامه‌­نویسی میل پیدا کردند. به تعبیر آقای طباطبایی همۀ این‌ها انحراف است.

اما باید گفت که فیلسوفان اسلامی به انحراف نرفتند، بلکه انتخاب درستی کردند. آن‌ها با توجه به آن گرایش خود و دغدغۀ دینی که داشتند، ادبیات سیاسی شرعی را انتخاب کردند. در جهان غرب و در دیانت مسیحی، شریعتی وجود ندارد. به همین دلیل برای همۀ فیلسوفان غربی این سؤال وجود دارد که مگر از دین هم می­‌شود ادبیات سیاسی آمرانه بیرون آورد.

دینی که شریعت نداشته باشد، بدیهی است که از آن سیاست بیرون نمی‌­آید. بنابراین به صورت طبیعی باید گفت که دین، از سیاست جداست و ربطی به سیاست ندارد. درست هم می‌­گویند، زیرا سیاست را نمی‌­توان با ۱۰ فرمان حضرت موسی، آن هم به شکل تحریف‌شده، بنیان­‌گذاری کرد.

اما شریعت اسلامی گسترده است و پنجاه باب فقهی داریم و همین پنجاه باب فقهی تمام عرصه­‌های زندگی اجتماعی و سیاسی انسان­‌ها را در بر گرفته و چیزی بیرون از این‌ها نیست. بنابراین می­‌بینیم در نگاه فیلسوف اسلامی، نه تنها سیاست از دین جدا نیست بلکه سیاست عین دیانت می‌شود.

شریعت اسلام ظرفیتی دارد که می­‌توان حکومتی را تأسیس کند که ادبیات سیاسی آمرانه‌­اش مبتنی بر شریعت شود. این‌که آقای طباطبایی اصرار می‌­ورزد که ما از این انتخاب الهی که با انقلاب اسلامی شروع شد و در دوازده فروردین ۵۸، نظام سیاسی جمهوری اسلامی را انتخاب کردیم دست برداریم، بر اساس استدلال و تصورات یک فیلسوف غربی است که تصور می­‌کند در دین، شریعت وجود ندارد.

اگر بنا بر اعتقاد مسیحیت باشد، در دین شریعت وجود ندارد و طبیعتاً باید عرف را انتخاب کرد، اما در اسلام که شریعت وجود دارد، دلیلی نداریم که سراغ عرف برویم. در واقع ایشان از ما می­‌خواهند که نگاه دینی خود را کنار بگذاریم و نگاه سکولار و عرفی را انتخاب کنیم که یک اصرار بی‌وجه است.

نظر شما