شناسهٔ خبر: 33282 - سرویس سایر حوزه‌ها
نسخه قابل چاپ

در برنامه «سینمامعیار» مطرح شد؛

لحن دوگانه «در دنیای تو ساعت چند است؟» نایاب است

در برنامه سینما معیار این هفته به فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» پرداخته شد.

فرهنگ امروز: برنامه این هفته سینما معیار با موضوع بررسی فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» با حضور کارشناسان، سیدسعید هاشم‌زاده و مسعود کرمی برگزار شد.

 

فاصله عمیق میان ساخته فیلمسازان و خواست مخاطب

در آغاز گفتگو، مسعود کرمی به کم بودن مخاطبان سینما اشاره کرد و گفت: می توانیم بگوییم که سینمای ما برای تماشای فیلم آنقدر مخاطب کمی دارد که دیگر قابل توجه و دیدن نیست و این دلایل متعددی دارد و مهم ترین دلیل، ضعف داستان گویی در سینماست و منظور این است که داستان گویی سینمای ما بازتابی از جامعه ی امروز ما نیست. آدم ها خودشان را در سینما نمی بینند و یا خیلی محدود می بینند، فاصله عمیقی بین آنچه فیلمسازان می سازند با چیزی که مخاطب می خواهد وجود دارد و این یک مسئله است.

وی افزود: منظورمان از داستان گو، صرفا فیلمنامه نویس نیست بلکه ساز و کار فیلمسازی است که موجب می شود فیلم بازتاب پیدا کند و داستان را روی پرده ببینیم که از تهیه کننده شروع می شود، خود فیلمساز، شرکت ها، سازمان ها و مسئولین هم در امر داستان گویی دخیل هستند.

کرمی در پاسخ به این سوال که آیا داستان‌گویی در سینما رخ نمی دهد، گفت: خیر، داستان گویی مناسبی رخ نمی دهد. طبعا به چیزی که در انتها روی پرده می آید فیلم می گوییم که روایت از داستانی است که تبدیل به فیلم شده اما موضوع، این است که داستان گویی ارتباطی با مخاطب برقرار نمی کند و بی درد و بی مسئله است و اگر هم درد و حرف دارد دچار لکنت و مشکل است، مشکل دوم این است که اینقدر فضای سرگرمی گسترده شده و سینما رقیب پیدا کرده که در حال حاضر بسیار دچار مشکل است، و حتی سینمای هالیوود هم با این مسئله به شدت می جنگد.

وی ادامه داد: از طرفی تلویزیون در این دهه بسیار رشد کرده و از طرفی انواع سرگرمی ها مثل بازی، فضای خبری، فیلم های کوچک و بزرگ و ... که در موبایل ها وجود دارد که باعث شده تا سینما رقبای جدی پیدا کند و این ضربه زننده است. شما دیگر حوصله ندارید که از خانه بیرون بیایید و هزینه کنید و به سینما بروید که فیلم را ببینید، فیلم باید آنقدر جذاب باشد که از تمام سرگرمی های دیگر بزنید و به سینما بروید. خود این هم یک مشکل دیگر است.

در ادامه، کرمی در مورد خلاصه فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» گفت: فیلم، قصه گیله گل است که بعد از بیست سال، از پاریس به رشت که محل تولد خودش است برمی گردد و با اینکه دلیلش را نمی دانیم به سرعت متوجه می شویم که یک جوان که ظاهرا نباید از بازگشت او خبر داشته باشد به استقبالش می آید، و در طول فیلم متوجه می شویم که فرهاد در طول این سال ها عاشق گیله گل بوده و حرفی از این عشق رد و بدل نشده اما بعد از سال ها این فرصت را پیدا کرده تا به گلی ابراز عشق کند و این خط اصلی قصه است.

 

کارکرد مهم هر فیلم حس‌سازی است

وی سپس با اشاره به اینکه مهم‌ترین کار فیلم، حس‌سازی است، گفت: حس ساختن در سینمای ما کمیاب است و حتی بهترین فیلم جشنواره که «رخ دیوانه» بود برای خود من حس و حال مناسبی را نمی‌توانست بسازد. کارگردان، نویسنده، شخصیت‌ها و قصه حسی دارند و آن حس ما را درگیر می کند، این کارکرد مهم فیلم است. دنیای فیلم به یک زمینه ارتباطی نیاز دارد و به کانالی نیاز داریم که از این فضای تاریک سینما وارد فیلم شویم و همه چیز را فراموش کنیم. این فراموش کردن چند ابزار دارد و اولین آن قصه است که آیا کارکرد این را دارد که ما را وارد فضای آن کند؟

کرمی ادامه داد: مسئله بعد که داخل خود قصه هست، شخصیت‌پردازی است و وقتی فیلم شروع می‌شود و شخصیت لیلا حاتمی وارد فضا می شود، تقریبا اولین دیالوگی که بین فرهاد و گلی رد و بدل می شود این است که: فرهاد، اون دیوونه! یادتون نمیاد؟ و گلی متعجب است که این کیست که به دنبالش آمده است. در واقع این یک تعلیق کوچک است ولی قلاب خوبی است که بدانیم شخصیتی بی خبر از پاریس برگشته و به رشت آمده است، در حالی که فرهاد از آن خبر دارد و از همین قلاب، یک قصه ی عاشقانه شروع می شود و خیلی نرم و خزنده حرکت می کند و در دل ما جایش را پیدا می کند. یکی از مسائل اصلی که قصه را می سازد، لحن فیلم است که در رابطه با لحن، می خواهیم مفصل صحبت کنیم.

 

لحن دوگانه فیلم نایاب است

وی سپس در مورد لحن فیلم گفت: این فیلم، لحن دوگانه دارد که بین غم نوستالژیک و یک فضای حسرت آلود از یک عشق ناگفته و بازیگوشی و سرخوشی هایی که فیلم به آن می پردازد و مربوط به خود شخصیت فرهاد است در نوسان حرکت است و خود این دوگانگی نایاب است.

سپس مجری برنامه، از هاشم زاده سوال کرد: «آیا حس و حال فیلم به ادا در آوردن منجر شده است؟ و اگر نشده، چه کاری کرده که از ادا دوری کرده و توانسته حس و حال فیلم را به مخاطب انتقال دهد؟» هاشم زاده در پاسخ گفت: در کنار ادا بهتر است واژه دیگری اضافه کنیم که «روشنفکری» است که می گویند ادای روشنفکری در آورده یا فیلم، خیلی فرانسوی شده است. به نظرم فیلم به این دلیل با مخاطبش ارتباط برقرار کرده که در عناصر نمایشی، کارگردانی، اجرا، بافت، نور و رنگ دقت شده است و همه ی اینها در بستر مناسبی قرار گرفته و ایجاد مفهوم یگانه و ساختار منسجم را می کند، این را به این دلیل می گویم که هیچ‌کدام از فضاهای فیلم، در ذهن ما خارج از چارچوب قرار نمی گیرند، منظورم این است که اگر فضای رشت ساخته می شود با همان بافت و باران و چمن های لای سنگ و موسیقی است و این فضاسازی انسجامی می دهد که به علاوه ی بحث قلابی که برایمان موضوع می اندازد و نوستالژی افراد فهمیده و درک می شود و با این نوستالژی جلو می رویم و آنها را می فهمیم، اینجاست که فیلم قلابش را انداخته و هم دغدغه شخصیت‌ها که نوستالژی است. فیلم روی لبه ای حرکت می کند که می تواند خیلی رمانتیک شود و یا ادای روشنفکری را در بیاورد.

 

فیلمی که زبانش مدام متلک‌گو است را فیلم روشنفکر می‌گوییم

وی در ادامه، به تعریف مختصری از روشنفکری پرداخت و گفت: فیلمی که با کنایه حرف می زند و از بالا به تماشاگر نگاه می کند و زبانش مدام متلک گو است را فیلم روشنفکر می گوییم که می خواهد فلسفی حرف بزند و چیزی که مردم نمی خواهند را بگوید.

هاشم زاده افزود: این فیلم، اتفاقا خیلی حرف ساده ای را می خواهد بزند، رمانتیزه نمی شود و از بالا به مردم نگاه نمی کند و پشت فیلم ژست نمی گیرد یعنی پیچیدگی نمایی الکی در بستر تعریف داستان و مفهوم مد نظر کارگردان را ندارد. هفته ی پیش مهمانی داشتید که به نظرم فیلم او دقیقا مصداق این مسئله است، اما در مورد این فیلم این مسئله وجود ندارد و بسیار بومی است، مربوط به ایران است و دغدغه شخصیت هایش را به تماشاگر می فهماند و تماشاگر درکش می کند.

 

نوستالژی این فیلم بیمار نیست و از دل شخصیت فرهاد برمی‌آید

کرمی به نوستالژی این فیلم اشاره کرد و گفت : نوستالژی این فیلم زنده است یعنی عشق تا امروز کارکرد داشته و این شخصیت را زنده نگه داشته و تا اینجا آورده است. نوستالژی این فیلم بیمار نیست و از دل شخصیت فرهاد برمی آید که زمانی اصلا به دید گلی نمی آمده است. این قصه شبیه به داستانی است که هاراکی موراکامی  به اسم «سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش» نوشته است و در آن یک جمع دوستانه پنج نفره است که قهرمان قصه یعنی سوکورو را از جمعشان اخراج می کنند و بعد از پنج سال که سوکورو به محل تولدش برمی گردد به این پرداخته می شود که چرا اخراج شد، ویژگی سوکورو یک ویژگی دارد و آن، بی رنگ بودن است گویا که فرهاد این قصه هم بی رنگ است و به همین خاطر چه در سال های مدرسه و چه دانشگاه، به سراغ گلی نیامده است.

وی افزود: در حالی که تمام این ۲۰ سال که گلی نبوده، سال های زیارت و سلوک و عاشقی فرهاد بوده است و وقتی گلی بر می گردد، فرهاد قصه ی ما آنقدر در کوره عشق پخته شده که پر از ویژگی های متمایز است و حتی گلی را شوکه و غافلگیر می کند. همه ی این ترانه ها که طعنه می زند و شما در ابتدا نمی دانید که گیلکی است و یا فرانسوی، اینها به این خاطر زنده است و شما نمی توانید بگویید یک رشت پاریس زده ی روشنفکر است، عاشقی که به خاطر معشوقش زبان فرانسه یاد گرفته و تمام جزئیات زندگی او را فهمیده و به همین دلیل دنیای او زنده و پویاست. پاریس شهر عشاق است و این معروف است و این مسئله ای جهانی است. این دلیل نیست که بگوییم پاریس مهد روشنفکری است و چون کارگردان به سراغ پاریس رفته این فیلم، پاریس زده و غرب زده است.

هاشم‌زاده در توضیح نوستالژی زنده و مرده خاطر نشان کرد: به یاد دارم که این سوال را از تارکوفسکی پرسیدند و او در پاسخ گفت: خاطرات همراه با حسرت است، و شخصیت فیلمش هم در حسرت چیزهای از دست داده است ولی جالب است که در بحث محتوای فیلم، فرهاد نیست که حسرت دارد بلکه گلی دچار حسرت است و انگی که به فیلم می زنند و می گویند فردی که از پاریس می آید و ظاهر معشوق و یا هم خانه ای به نام آنتوان هم دارد، آنجا را ترک می کند و انگ غیر اخلاقی برای فیلم می بینند که این را هم می شود برای فیلم ترسیم کرد، ولی می خواهم به بحث محتوایی فیلم ارجاعتان دهم که وقتی گلی با خاله اش صحبت می کند می گوید: اینقدر که خوشی کرده ام بی رگ شدم، این تنها جمله ای است که گلی در مورد خودش می گوید و اینکه گلی گویا چیزی را از دست داده نوستالژی گلی است. فرهاد همه چیز را می شناسد و چیزی را از دست نداده است، این شگفتی گلی است که چرا او همه چیز را می داند. وقتی فرهاد از نوستالژی می گوید گلی شگفت زده است نه فرهاد.

هاشم زاده در ادامه، به کلید نوستالژی زنده این فیلم اشاره کرد و گفت: فرهاد جمله ای را پشت تلفن به گلی می گوید که « نه با تو و نه بی تو»، این زنده بودن و جاری بودن که من فرهاد با تو نبودم ولی بی تو هم نبودم جمله ی ترسناکی است ولی یک جمله جاری هم هست و این حس فرهاد را در آن جاری کرده است. درآخر هم زنده ماندن فرهاد به این است که بگوید: می ارزید.

کرمی در این رابطه توضیح بیشتری داد و گفت: در اجزای فیلم و شکل گیری رابطه ی این دو نفر، نوستالژی است که کارکرد پیدا می کند و گلی را شگفت زده می کند. از لحظه ای که گلی ساکش را می گذارد و فرهاد آن را بر می دارد گلی شگفت زده می شود که تو اصلا از کجا می دانی من می خواهم به محله ی ساغری سازان بروم؟ و او جوابی نمی دهد، شب گوشی را بر می دارد و به او زنگ می زند و یک آواز قدیمی که برای گلی معنادار است را می خواند و گلی متعجب گوش می دهد و می گوید کدام فرهاد؟ می گوید همان فرهاد قاب ساز که عاشق توست. همینطور که پیش می رود می بینیم که نوستالژی ها هستند که از طریق فرهاد برای گلی زنده می شوند و برای او این عشق و شور معنا پیدا می کند. در واقع فیلم به جای اینکه به سراغ اشیای کهنه برود که معمولا در فیلم های نوستالژیک می بینیم که سراغ چادر مادربزرگ و کاشی های آبی رنگ و ... هست، از وجود فرهاد به سمت وجود گلی کاربرد پیدا می کند.

هاشم زاده هم اضافه کرد: موسیقی ای که قرار است بین این دو نفر نوستالژی ایجاد کند، موسیقی خود فیلم می شود و این را از اول تا آخر برای مخاطب زنده نگه می دارد.

کرمی در ادامه صحبت‌های خود گفت: برای اینکه تبدیل به یک غم نوستالژیک نشود، مثلا اینکه می بینیم فرهاد زبان فرانسه بلد است و آن شخصیتی که داخل کتاب به اسم موسیو آلگران هست تبدیل به آنتوان می شود که شوهر یا معشوقه ی گلی هست و این قسم بازیگوشی ها باعث می شود که غم با یک حالت سرخوشانه ترکیب شود و این در موسیقی هم رعایت می شود که اگر جایی والس معروف روسی هست، جای دیگر هم ترانه های گیلکی سرشار از سرخوشی است که همه با هم ترکیب شده اند و این لحن، زنده و درست است.

 

داستان‌گویی و سوژه فیلم مخاطب خاص را به دیدن طلبیده است

هاشم زاده گفت: جنس داستان گویی فیلم کم گویی و گزیده گویی هست و خیلی چیزها را شرح نمی دهد و پنهان می کند، تا مخاطب به وسیله ی نشانه ها آن را دریافت کند و این داستان گویی با مخاطب عام سینما سخت ارتباط برقرار می کند و چیزهایی که ما در دل داستان بیرون می کشیم، ممکن است برای مخاطبان این برنامه که مخاطبان خاص این سینما هستند قابل فهم و درک باشد اما مخاطب عام می خواهد چیپس و پفکی دستش باشد و فیلم راحتی را ببیند. فیلم باید برای تمام مخاطبان ساخته شود، این فیلم مخاطب خودش را در جامعه دارد و آنهایی که این نوع عشق را تجربه کرده و یا حسرت عاشقانه ای دارند این فیلم را می بینند، همانطور که بابک حمیدیان گفته است که من کاملا فیلم را فهمیدم چون خودم یک حسرت عاشقانه ی اینچنینی داشته ام. نوع داستان گویی و سوژه ی فیلم مخاطب خاص را به دیدن طلبیده و ارتباط مخاطب عام با این فیلم کمی کسل‌کننده خواهد بود.

کرمی هم در این مورد بیان داشت: یکی از موانع فیلم، مانع روایتی است. اگر بخواهیم مخاطبی که سخت پسند هست را در نظر بگیریم، یک روایت دوگانه داریم که یک روایت در زمان حال می گذرد و یکی هم در زمان گذشته که شرح رابطه ی فرهاد و حوا مادر گیله گل است. گاهی می توان گفت برخی مخاطبین دیر متوجه می شوند که این، گذشته ی این وضعیت است و اگر نشانه گذاری آن در فیلم دقیق تر انجام می گرفت و مخاطب بهتر می فهمید، متوجه می شد که حوا مادر گیله گل است و رابطه چطور شکل می گیرد.

وی در ادامه با اشاره به آسیب کم‌گویی فیلم گفت: قرار است که در دل فیلم، شخصیت فرهاد را خوب بشناسیم اما به مسئله گیله گل می رسیم که تقریبا هیچ چیز از آن نمی دانیم جز جمله ای که گفت: آنقدر خوشی کرده ام که بی رگ شدم، و شاید همین بی رگی باعث شده که به ختم مادرش نیاید. در همین قصه ی سوروکو که برایتان مثال زدم گذشته به نفع امروز است و باعث واکاوی بیشتر شخصیت ها می شود و جمع گذشته آن موقع را بهتر و بیشتر می شناسیم و قهرمان و شخصیت فیلم را بهتر درک می کنیم.

کرمی افزود: در اینجا کمبود داریم، مثلا دیدار گیله گل با علی یاقوتی تقریبا دیدار ابتری است که حسی را ایجاد نمی کند، بعد از بیست سال که گیله گل برگشته و می فهمیم که علی یاقوتی را دوست داشته و او در حال حاضر زن و دو بچه دارد، به آرایشگاه علی یاقوتی می رود. قرار نیست بین آن دو نفر چیزی در بگیرد و قرار است چیزی از احساس گذشته برایمان روشن شود همانطور که وقتی خبر خودکشی حمید کاشی در فنلاند را به گیله گل می دهند برایمان حسی در نمی گیرد.

هاشم زاده اشاره کرد که ما علی یاقوتی را بیشتر از حمید می شناسیم، چون هم خودش و هم عکسش را می بینیم ولی وقتی حمید را نمی شناسیم برانگیختگی شخصیت گلی برایمان فایده ای ندارد و عصبانی شدن او از فرهاد هم برایمان حسی را بر نمی انگیزد.

 

ایشان در ادامه گفت: عشق دیگری غیر از علی یاقوتی برای گلی در آن زمان مطرح نبوده است، اما مسئله این است که فرهاد را به خاطر نمی آورد. مسئله ی بعدی شخصیت گیله گل است که ما چیزی از او نمی دانیم و اطلاع نداریم که چرا رفته و چرا برگشته و ارتباطش با مادرش چطور بوده است. این فیلم قرار نیست که یک فیلم کلاسیک با شناسنامه ی شخصیت باشد اما قرار است به ما رنگ مایه هایی بدهد که ارتباطمان با شخصیت گیله گل وصل شود. این اتفاق خیلی کم می افتد، همانطور که وقتی نوستالژی گیله گل را می بینیم حسی نداریم و این سکانس هم بسیار کش دار است که لباس های پدرش را می پوشد و در حیاط قدم می زند تا زمانی که همسایه زنگ در را می زند و می گوید عنایت الله خان می آیی با هم بیرون برویم؟ این سکانس کارکردی ندارد.

هاشم زاده سپس در مورد لامکانی و لازمانی فیلم توضیح داد و گفت: این مسئله گاهی لطمه می زند و آنجایی که مرز خودش را با زمان امروز و روایت اصلی ما مشخص نمی کند. جای دیگر مثبت است مثلا رویاها و جایی که مادر در سکانس نهایی حضور دارد و این دو صحبت می کنند و مادر رابطه ی این دو را می بیند در حالی که مادر با فرهاد آشنا بوده و فرهاد تمام درد خودش از عشق را به گلی گفته بوده است، اینها فضا ساز است و نکات مثبت فیلم به نکات منفی فیلم چیره می شود، مثلا رویایی که فرهاد همیشه دیده که در گوشه ای از خیابان پاریس فانتزی بوده و گلی می رسد و او هیچوقت به گلی نمی رسد، این رویاها و این شکل فانتزی های عاشقانه را در سینما خیلی کم داریم ولی در مورد این فیلم و رابطه ی گلی و فرهاد کارکرد دارد، بنابراین به داستان می چسبد. ولی درنیمه های اول داستان برش هایی به گفتگوهای مادر گلی و فرهاد زده می شود و ما متوجه نمی شویم که این گذشته یا آینده است و هیچ نشانه گذاری نشده ، وجه منفی پیدا می کند و ما دچار پیچیدگی زمانی می شویم و بعد از نیمه ی دوم فیلم درک می کنیم.

 

کرمی در توضیح بیشتر گفت: وجه دیگری را هم می توانم اشاره کنم، آن هم اینکه مشخص نیست که فیلم در چه زمانی می گذرد، به این معنا که نمی دانیم این رشت مثلا در سال ۱۳۹۴ است و یا زمانی دیگر است، مسئله این است که به این دلیل این را مطرح کرده که این رشت، رشت فرهاد است، و والس روسی را برای گلی می زند و با این فضا و ذهنیت است و رشتی است که پاریس است اما آیا نباید وجهه ی واقعی هم از رشت می دیدیم؟ یعنی مرزی بین این باشد که این رشت امروز و زنده است و این را نقص می دانم چرا که فیلم دایه ی این را ندارد که بگوید عشق فرهاد را در گذشته نگه داشته است. فرهاد آدم متوهمی نیست، زنده و پویاست و این عشق، عشق نوستالژیک مرده نیست و کاملا زنده است. این فانتزی گاهی غلبه می کند و این لا زمانی و لا مکانی باعث می شود که حتی روشنفکری هم به آن بزنند. در حالی که گلی هم که می رود با مردی برخورد می کنیم که روزهای زوج  با ترازو وزن می کند و روزهای فرد واکس می زند و یک بازی در آن است اما آیا گاهی می توانست به امروز طعنه بزند؟ بله به خاطر اینکه آن را برایمان زنده تر و ملموس تر می کرد.

 

مجری در ادامه، از هاشم زاده سوال کرد: آیا این « خاص» که می گویید مربوط به هنر و تجربه است و یا فرق دارد؟ هاشم‌زاده در پاسخ به این سوال گفت: فکر می کنم منظورم از مخاطب خاص، مخاطبی است که ذهن و فکرش برای دیدن فیلم پرورش یافته است یعنی آمادگی دارد که فیلم مینیمالیستی، نشانه های فیلمی که کم می گوید اما درست می گوید را متوجه شود و کنار هم بچیند، نه مخاطبی که از هر کندی در ریتم فیلم استقبال کند و آن را به مثابه روشنفکری بداند و بعد بگوید که فیلم چون داستان نگفت پس فلسفی و روشنفکری بود.

 

کرمی در مورد همین مطلب توضیح داد و گفت: تعریف ما از مخاطب خاص و عام غلط است، در سینمای آمریکا مخاطب هدف داریم و بحث آقای هاشم زاده در مورد مخاطب هدف است. در آمریکا هم سینمای مستقلی داریم که سالن های کمتری دارد اما مخاطبان خودش را پیدا می کند و گاهی هم فیلم هایی هست که در انبوه سینماها نمایش پیدا می کند و خیلی وقت ها مخاطب بندی به این شکل است که می گویند برای مخاطب نوجوان و زیر بیست سال ساختند، مثلا ارباب حلقه ها، به این دلیل سن قهرمانانش را پایین می آورد که بتواند مخاطب «تین ایجر» را هم به جمع مخاطبینش بیاورد. اینجا هم به اشتباه می گوییم: مخاطب خاص، سینما مخاطب هدف دارد که گاهی ممکن است از جنس مثلث عشقی نباشد، اینجا هم عشق داریم و می توانیم در مورد روایت عاشقانه ی فیلم هم حرف بزنیم اما نوع مبانی عشقی و شکل گیری مثلث عشقی متفاوت است، ولی دسته ای مخاطبان ممکت است که این را نپسندند اما مسلما دسته بزرگی از مخاطبان این فیلم را می پسندند بنابراین می تواند در جایگاه اصلی خودش اکران شود و هنرپژوهان هم به دلیل سینمای بیمار ما و مسائل اقتصادی و سالن هست که شکل گرفته وگرنه اگر سالن به تعداد کافی داشتیم این فیلم ها با سالن کمتر ولی نه تحت عنوان خاص بلکه برای همه مخاطبان اکران می شد.

 

در ادامه، هاشم‌زاده به روایت عاشقانه فیلم پرداخت و گفت: گلی قرار نیست که بد داستان باشد، اما خصوصیاتی دارد که او را در جایگاه داستان قرار داده به واسطه ی اینکه هویت خودش را گم کرده و این یک تقصیر برای گلی است که حالا برای بازگشت هویتش بازگشته است، گلی خودش را گم کرده و بی رگ شده و این باعث می شود که همه اتهامات به سمت او برگردد، اما مسئله این است که فرهاد عشق سالمی دارد و فیلم هم در مورد عشق فرهاد به گلی است. گلی تازه این عشق را کشف می کند و نمی دانیم بعد از اثر چه می گذرد فقط متوجه کشف گلی می شویم. شخصیت گلی تا مرحله ای رشد پیدا می کند که فقط دچار این کشف می شود ولی فرهاد به آنچه می خواسته رسیده و خواهد رسید، عشق او سالم و پاک است و صبرش هم طولانیست. اینجا قرار است عشق برای فرهاد باشد نه گلی، و فیلم او را به این محیط برگردانده چرا که هویتی که گلی باخته را به سمت او برگرداند و تا پای کشف آن برود.

 

کرمی هم در همین رابطه صحبت کرد و گفت: به نظرم مسئله فیلم، شکل گیری یک رابطه عاشقانه نیست بلکه ابراز یک عشق گفته است. مسئله این نیست که آیا گیله گل قرار است با فرهاد رابطه عاشقانه را شروع کنند که به آن مشروعیت ببخشیم یا بگوییم که رابطه ی نامشروعی است، بلکه مسئله این است که از کودکی عشقی وجود داشته است. مخاطب به آن فکر می کند اما فکر او بعد از فیلم است. می خواهد بگوید من که تا به حال از عشق به تو سخنی نگفته ام امروز پر از نشانه های تو هستم. او ناچار است که حالا بروز بدهد و چون تکیه بر عشق فرهاد است حتی بعد از بازگفتن آن به خواب می رود و بعد از سال ها عشق ورزی و خستگی می گوید می ارزید، چرا که توانستم آن را به تو بگویم و تو این را می فهمی. دلیل عشق فرهاد این است که می گوید من متوجه شدم که تو با بقیه متفاوتی. ضمن اینکه تعمدا نسبت آنتوان با گلی را معلوم نمی کند چرا که می تواند دوستی صرف باشد. نمی خواهم توجیه کنم اما تمام این نشانه ها وجود دارد.

هاشم زاده اضافه کرد: فیلم رابطه گلی را تقدیس نمی کند و او را متهم می کند و عشق فرهاد را تقدیس می کند.

وی در صحبت پایانی خود در مورد این فیلم گفت: فیلم آنقدر بی ادعاست که حس و حال فضای آن در ما بر می انگیزد تا آن حس و حال را با خود به بیرون از سینما ببریم و این به نظرم یک موفقیت است، اینکه توانسته برای مخاطب اتمسفری ایجاد کند  که کارگردانی در آن دیده نشود و کارت پستال نباشد و زندگی از دو شخصیت بر می آید و به دل تماشاگر می نشیند و برایش حس و حال ایجاد می کند، موفقیت فیلم است. فکر می کنم که این فیلم، فیلم خوب این سال های سینمای ایران بوده است.

 

فیلم قادر است که یک تجربه پر حس و حال را به مخاطب منتقل کند

کرمی هم در صحبت پایانی خود گفت: فیلم قادر است که یک تجربه ی پر حس و حال را به مخاطب منتقل کند، چون مهم ترین کار فیلم این است که تجربه ای که مخاطب نداشته را ببیند. این یک تجربه عاشقانه ی نوستالژیک با لحن خوب و بازی ها و موسیقی خوبی است که می تواند حس و حال را در ما ایجاد کند.

 برنامه رادیویی سینمامعیار پنجشنبه‌ها ساعت ۱۴:۳۰دقیقه از رادیو گفت‌و‌گو پخش می‌شود. برنامه‌ای با اجرای سید امیر جاوید و تهیه کنندگی و سردبیری محمد جواد طالبی که سعی دارد ضمن پرداختن به مسائل اساسی سینمای ایران سطح آگاهی مخاطب از فیلمهای روی پرده را بالا ببرد.

مخاطبان می توانند نظرات خود نسبت به برنامه را به آدرس cinemameyar@gmail.com  ارسال و خبرهای برنامه را در صفحه اختصاصی سینمامعیار در شبکه اجتماعی پلاس و اینستاگرام دنبال کنند.

نظر شما