شناسهٔ خبر: 33334 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

بازنمود ایمان (نگاهی به فیلم بازگشت)

تنها در این میانه خودِ مرگ است که دخلی به زندگی ندارد چراکه آنهنگام که او هست ما نیستیم.

 

 

Mantegna_Andrea_Dead_Christ.jpg

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسان‌شناسی و فرهنگ؛ آرمان شهرکی در خصوص این فیلم نوشت:

بازگشت {The Return}

کارگردان:Andrey Zvyagintsev    محصول ۲۰۰۳ روسیه

اینکه غنی ترین مفاهیم هستی توصیف ناپذیرند بی جهت نیست.  مفاهیمی همچون عدالت یا عشق. مهمترینها و زیباترینها توصیف ناپذیرترینها هستند. پیرامون امورات و اعمال گناه آلودی که در بخش تاریک اقالیم انسانی یا طبیعی نهفته اند غالبن چنین نیست. آنچه از "گناه" یا "شر" مراد میکنم لزوما در انطباق با معنای مذهبی مستتر در آن نیست بلکه بحث من ناظر است بر آن اعمالی که به دلیل آنها، خُلقی ناخوش یا احساسی عذاب آور دامنگیر آدمی میشوند. سوژه ی چنین اعمالی میتواند در خارج از فضای مذهبی تعریف و معنا شوند. فی المثل راهبه های فیلمهای پازولینی از اینکه با باغبان محوطه ی صومعه به نوبت همبستر شوند هیچ احساس گناهی ندارند اما همین راهبه یا همین جوان باغبان از چیدن یک گل میتواند دچار احساس دلتنگی شود. قاتلی زنجیره ای شاید پس از بازگشت از صحنه ی جنایت به پرنده ی محبوس در خانه اش آب و غذا داده و مهربانانه نوازشش کند. منظورم این است که اولن گناه و شر تنها در جهان مذهبی و بواسطه ی آن، تعریف نمیشود بلکه یک هستی فی ذاته است و اینکه بر خلاف امورات خیر- که االبته این یکی هم تنها در جهان مذهبی حضور ندارد- توضیح و توصیفش انرژی چندانی از آدمی نمیگیرد. کشتن یک انسان، خیانت به معشوق،  اعتیاد به روابط جنسی و....هم آشکار و هم قابل تبیینند. اما عشق ورزیدن، بر تمایلات نفسانی قید زدن، و نوازش یک حیوان خانگی از حیث جنس و کارکرد آنقدر بغرنج و پیچیده اند که زبان و واژه ها را یارای تشریح آنها نیست. حال تصور کنید که بخواهید در جهان مذهب یا اخلاق که به تعبیری فراتر و فربه تر از دین است اموراتی را به یاری واسطه ی تصویر تبیین کنید. امر اخلاقی کنشی است پیچیده، امر اخلاقی مذهبی پیچیده تر اما کارگردان روس چه زیبا از عهده ی این مسئولیت دشوار برآمده است. تقدیر و سرنوشت در جهان فیلم بازگشت {return}، امری "وبال گردن" {burden} نیست بلکه فرایندی است زاییده ی اخلاقی که ابداع آدمی نیز نیست بلکه چیزی است که انسان آن را در جهان خویش کشف کرده و بدان سرسپرده هرچند ناآگاه و بنا به ذات و جوهره ی خویش. پدر/مرد، آندره و ایوان/پسر و روح القدسی که چون فرشته ی سرنوشت بر کلّیت جهان اثر حکم میراند شخصیتهای اصلی فیلمند. زنان (مادر و مادربزرگ) با الهام از روایت مستقرِ مذهبی کنار گذاشته شده اند تا پالودگی و معنویت با شدت و حدّت بیشتری بر اثر و بیننده اش جاری و ساری شود. اولین کنشِ زنده، محسوس و دیداریِ میان پسران و پدر در تشابهی آشکار با تابلوی "مویه بر بالین مسیح" {Lamentation over the Dead Christ} اثر نقاش ایتالیایی قرن پانزدهم (این اثر مورد از تابلوهای مورد علاقه پازولینی نیز بوده است)، آندره منتگنا {Andrea Mantegna} (۱۵۰۱-۱۴۳۶) فضاسازی و صحنه پردازی شده است. گویی پدر پس از ۱۲ سال غیبت حال در رستاخیزی مدرن و به تبعیت از تقدیری که برایش رقم خورده؛ بازگشته تا اینبار با تکمیل و اتمام مسئولیتهای که پیش از این گویا وانهاده بود؛ بر زیستی اخلاقی و معنوی در این جهان صحّه گذارد؛ باشد تا پادشاهی خداوند فرارسد و اراده اش  بر جهان حاکم شود. بازگشت، تصویرگر جهانی است که در تقابلی آشکار با تبیینهای منطقی و عقلانی است اما دنیا و عرصه ایست که پیش و بیش از هرچیزی آن را، قواعد و دستوراتش را میپذیریم. نمیفهمیم اش اما میپذیریم. جبرگرایی {determinism} و تن دادن به سرنوشت گواینکه همواره حاوی وجهی منفی در معنا بوده اما در این فیلم به خوبی در مجموعه ای از نشانه ها، گزاره ها و تصاویر بلحاظ اخلاقی خوب و انسانی خصلتبندی شده است. پدری که پیش از این تنها بر روی کاغذ و در قاب یک عکس قدیمی برای فرزندان تصویر شده و حضور داشت اکنون از درون تابلوی منتگنا بیرون زده و در تبعیت محض از نیروی الهیِ تقدیر، زمینه و بستر سفری را فراهم میآورد که در فرایندی دیالکتیکی از رفتن/ غیاب، بازگشت/حضور بر رسالت بی پایان رسولان مهر تایید میزند. بازگشت پدر/خدا در جامه ی سرنوشتی الهی گو اینکه با مرگِ تجسد (مصلوب شدن عیسی که خود پسر خدا بوده است) و زوال تن همراه است اما با کشاندن پسری سرکش به درون آب (کارکرد آب در بازگشت بی شباهت به کارکرد نشانه شناختی آب در فیلمهای تارکوفسکی نیست که همواره با عناصری خیال انگیز و ماهوی از ایمان همراه است) شجاعتِ بودن را به او الهام و در وجودش تحقق میبخشد؛ پسری که اکنون میتواند به نوبه ی خویش خدایی باشد برای پسرانی دیگر. رفتن/مرگ/غیبت/زوالِ تن دالّ بر بازگشت/زندگی/حضور/ رستاخیز روح است. پسرک ترسو و سرکش ابتدای فیلم، ایمان تزریق شده و الهام شده از سوی پدر را در بطن ترس خویش پروش داده و در انتهای فیلم به حالتی از رضا و تسلیم میرسد. تسلیم در برابر قدرت لایزال الهی. آدمی در ترس به تمامی حضور دارد و ایمان نیز آنچنانکه پی تیلیش باور دارد؛ تمرکزیافته ترین کنش آدمی است. هم پدر و هم پسر بر فراز برجِ جزیره ی متروک به تمامی، صحنه و نیز وجود خویش را از ایمان پر میکنند و درست در همان "آن" و همان لحظه است که پسر وارث پدر میشود و پدر جان میدهد باشد تا در رستاخیز و رجعتی دیگر حامل تقدیر و سرنوشت دیگری باشد. بازگشت گونه ای تصویرگری خدا و اخلاق است کاری به مراتب دشوار بخصوص در عرصه ی هنر. میتوان با انباشتن صحنه از خون و جنگ و جدال از کشتار، و گناهان دیگر سخن گفت و آن را مصور کرد اما اگر بخواهید پیرامون عشق ورزیدن و عشقبازی کاری کنید بینننده یا خواننده به راحتی میتواند اثر را با برچسب "ابتذال" کنار گذاشته و فراموشش کند. چگونه میتوان از حقلیق سرمدی و پیشینی سخن گفت یا فیلم ساخت؟ با ساعتها موعظه، نه! با برپاکردن برجی در جزیره ای متروک، سازه ای مبتنی بر ریاضیات/خدا. واسطه ای برای عروج روح و کمال در کشاکش ترس و مرگ. دوربین/تکنولوژی و حرکتهای آن گواینکه زاویه ی دید بیننده را تغییر داده از این باب که جانشین چشم بیننده هستند و آن را هدایت میکنند (کنشی پیامبرگونه-هدایتگری)؛ روح القدسی هستند که همواره آبستن مدلولهای معنوی اند. لانگ شاتها، قاب بندیهای متعالی از آب و سبزه و تیلت به بالایی که برج فانوس را همچون برج ناقوس کلیسا واجد چنان معنویتی میکند که امورات دنیوی زیرپایش به شدت حقیر در نظر میآیند. بازگشت، آرامش معنوی موجود در اخلاقیات و دین را از رهگذر فرم بی نقص، روایت منسجم و محتوای خاصّش، به میزانی لازم در بیننده ایجاد میکند. بصیرت اگر به معنای دیدن چیزی –و نه فقط نگاه به آن- از زاویه ای دیگر باشد که بیننده را به درکی جدید از ماهیّت یک شی واحد برساند؛ دوربین در بازگشت به ایجاد چنین بصیرتی یاری رسانده و رسالت روح القدسی خویش را بخوبی به انجام رسانده است. اوریپید {Euripide} زمانی پرسیده بود که چه کسی میداند که زندگی براستی همان مرگ است و مرگ همان زندگی است؟ پرسشی که در فیلم بخوبی پاسخ داده شده: زندگی آن زمان براستی زندگی است که همواره در آن مشق مردن کنیم. عشق، مشق مردن است؛ اخلاق، مشق مردن است؛ ایمان، مشق مردن است. تنها در این میانه خودِ مرگ است که دخلی به زندگی ندارد چراکه آنهنگام که او هست ما نیستیم. بازگشت، مبلغ ایمان فکورانه ای است که همواره به آدمی آرامش بخشیده؛ ایمان به بازگشت آنکه رفته است. ایمانی از جنس همان اشکی که بهنگام، هنگام مواجهه با اثر، از دیدگان بر گونه ها جاری میشود. ایمان یا اشکی دوجهی، غم تصلیب اما همزمان فرحی که از عشق به مرغان آسمان و گلهای سوسن متبلور میشد. بازنمود و تصویرگری ایمان همچون آفریدن و حفظش، چقدر دشوار است!

نظر شما