شناسهٔ خبر: 34052 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

انسانشناس به مثابه یک نویسنده

یکی از مهمترین سوالاتی که در مورد ماهیت و هویت رشته انسانشناسی و موقعیت انسانشناس مطرح می شود اینست که انسانشناسی کیست و چه میکند. معمولا این سوال با ارجاع به فرهنگ های دورافتاده یا باستانی و در نهایت فرهنگ های محدودو کوچک حاشیه ای پاسخ داده می شود.

 

 

انسانشناسی و هنر نویسندگی

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسان‌شناسی و فرهنگ؛ جبار حمانی در این خصوص آورده است

یکی از مهمترین سوالاتی که در مورد ماهیت و هویت رشته انسانشناسی و موقعیت انسانشناس مطرح می شود اینست که انسانشناسی کیست و چه میکند. معمولا این سوال با ارجاع به فرهنگ های دورافتاده یا باستانی و در نهایت فرهنگ های محدود و کوچک حاشیه ای پاسخ داده می شود. بر اساس همین پاسخ هم می توان حدس زد جامعه از این رشته ای با این مشخصات، چه چیزی عایدش می شود.   در این میان کسی اشاره ای به نوشتن و مساله نوشتار در این علم نمی کند. آنچه که مهم است شناخت این رشته از منظر دغدغه و غایت آن در نوشتار و در مقام نویسندگی است.

 

انسانشناسی یک علم وسیع است که به ویژگی کل گرایانه خودش افتخار میکند. بخاطر خصیصه کل گرایانه‌اش، تمام ابعاد موقعیت انسانی (از جمله ویژی گی های تطور جسمانی که به انسان قابلیت فرهنگ داشتن و ایجاد اشکال متنوع زندگی و فرهنگ میدهد) را بررسی میکند. انسان شناسی به ما کمک میکند تا ببینیم که چه کسی هستیم، و چرا این کسی که هستیم، ‌شده ایم. به همین خاطر به نوآموزان این رشته یاد داده می شود که بخوبی ببینند، گوش کنند، مشارکت کنند و بپرسند. اینها ناشی از آنست که هر انسانی، برای شیوه های خاصی از دیدن دنیا و پاسخ دادن به آن جامعه پذیر شده است تا از طریق رفتاهاری خاصی از خلال فرهنگ به آنها واکنش نشان بدهد. بر همین اساس به تعبیر دورونتی لی، فرهنگ یک نظام نمادینی است که واقعیت فیزیکی، آنچه که انجاست، ‌را به یک امر تجربه شده تبدیل میکند".

 

علم انسانشناسی با روندی از خدمات دهی به حکومت های استعماری شروع شد؛ با شروع استعمار به ویژه در آفریقا و آسیا، مردمنگاری کلاسیک را داریم که توسط کسانی نوشته میشد که در راستای فهم شیوه های بهتر کنترل و حکومت کردن کار می کردند. به همین دلیل این متون اولیه مفروضات مولفان در ایجاد یک سلسله مراتب نژادی و جنسیتی را بازتولید میکردند. به تدریج که علم انسانشناسی وارد گفتما های عمومی شد، برخی انسانشناسان مانند فرانتس بوآس این مفروضات کلاسیک را به نقد کشیدند. در میان شاگردان او دو نفر بودند که توجه عمومی را به نوشته های خودشان جلب کردند، این دو مارگارت مید و زورا نییل هورستون بودند. بعد از انها نسل زیادی از محققان انسانشناسی از جمله ویکتور ترنر، کلیفورد گیرتز، مری داگلاس و ... از اشکال خلاقانه ادبی برای بیان داستان ها و نتایج کارهایشان استفاده کردند. به تدریج متون انسانشناختی اهمیت فزآینده ای در جهان کتاب های تولید شده، بویژه کتابهای پرمخاطب پیدا کردند.

نیمه دوم قرن بیستم شاهد تحول بزرگ دیگری در نوشتار انسانشناختی بود، که در آن بر اهیمت احساس در توصیفات مردمنگارانه و صای انسانشناسان تاکید شده بود.

رناتو روزالدو در کتاب فرهنگ و حقیقت بحث جدی ای در حرکت از صدای مقتدرانه هنجارهای کلاسیک در توصیفات مردمنگارانه برای رسیدن به "شیوه های بیشمار ترکیب طنز، نقد، خشم اخلاقی و ... " ارائه میکند. در این شیوه جدید نوشتار انسانشناختی، ‌طیف متنوعی از این نوع صداها وجود دارد. به عبارت دیگر نوشتار انسانشناختی هرچه بیشتر به سمت چندصدایی شدن پیش می رود، ضمن اینکه این رویه چندصدایی شدن، از خلال مجموعه ای از مکانیسم های ادبی و نوشتاری خودش را متجلی میکند.

مساله اصلی این است که در این شرایط ابتدای قرن بیست و یکم، ما باید به عنوان انسانشناس، در کجا خودمان را تعریف کنیم؟ رده بندی های دانشگاهی ما هنوز آنقدر مغرور هستند که نتوانند همراهان و همکارانی از فرهنگ هایی که آنها را مطالعه کرده ایم، بپذیرند. در حالیکه با وجود آنها بینش های جدید و منظرهای انتقادی تازه ای نسبت به این فرهنگ ها ایجاد شده است. امروزه ما آموخته ایم که نقدهای اطلاع رسان هایمان را به همان اندازه همکاران دانشگاهی مان جدی بگیریم. البته باید در نظر داشت که اطلاع رسان های ما هم می توانند روشنگر، از نظر جامعه شناختی برحق، خودکامه، خودمحور و حتی در اشتباه باشند. باید به یاد داشته باشیم که ما انسان ها در نهایت موجودات خالق عاملیت و آگاهی هستیم. این امر مستلزم خودآگاهی دائمی نسبت به متن انسانشناختی است. مهمترین خطری که برای متن مردمنگارانه وجود دارد و می تواند عاملی برای سرکوب صداها و همچنین تحریف صداها باشد، مقوله قوم مداری است. برای خروج از این بن، انسانشناسان به ابزار نسبیت فرهنگی مسلح هستند که با قوم مداری در گفتمان مردمنگاری مقابله کنند.

 

در دنیای امرزو چالشهای زیادی سطوح خرد و کلان زندگی بشر را فراگرفته است و رنج های بیشماری پیش روی زندگی او قرار گرفته است. در این شرایط انسانشناسی باید به کدام سمت برود؟ انسانشناسی و انسانشناسان چگونه باید با این چالش های مواجه شوند. اول از همه و پیش از هرچیزی انسانشناسان باید وارد جریانی از چالش بر سر وضوح بخشیدن به موضوعات و علایقی بشوند که در هر حیطه مورد توجه‌شان برای توصیف دادن وجود دارند و همچنین وارد چالش هایی بشوند که در بینش انسانشناختی برای توضیح رفتاهای انسانی دیده میشود. ما باید ابزارهایی را به کار ببریم که برای این رشته بسیار کلیدی هستند : از طریق دیدن، گوش کردن، پرسیدن و مشارکت کردن در زندگی روزمره انسانها با نگاهی انتقادی. این مولفه ها دقیقا وجه ممیزه متن انسانشناختی و متعریف انسانشناس به مثابه یک نویسنده هستند.   در جهان انسانی گروه های بسیاری هستند که نوشتار ابزار محوری آنهاست، از اهل ادبیات گرفته تا مورخان و فلاسفه و ...، اما آنچه که نوشتار انسانشناختی و ترکیب انسانشناس-نویسنده را متمای زو مجزا میکند، مساله منبع نوشتار و جهان چندصدایی نوشتار مردمنگارانه است. مبنا و منبع اصل این نوشتار، جهان زندگی واقعی و نوع مواجهه و تجربه زیسه از آن به کمک حواس اولیه (دیدن، شنیدهف‌چشیده، لمس کردن) ‌و الگوهای مبنایی ارتباط (ارتباط چهره به چهره) است. این رویکرد در درک جهان عاملی است برای خلق دنیای مردمنگارانه. به همین دلیل می توان انسانشناسی را به کمک نوشتار و نویسندگی تعریف کرد؛ انسانشناس، یک نویسنده بوده و مردمنگاری یک ژانر نوشتاری است.

 

این رویکرد بیانگر انست که در درون هر انسانشناس، یک نویسنده وجود دارد. مساله اصلی انست که در بسیاری از تحقیقات علمی صرف نوشتارهای علمی، مخاطبان خاصی پیدا نمی کنند و گاه اصلا خوانده نمی شوند، به همین دلیل مدعای انسانشناسی برای تاثیر گذاری در فرهنگ پیرامون خودش، استفاده از نوشتار با هدف کسب حداکثر ممکن مخاطبان است. این کار به معنای آنست که انساشناسی از قفسه های کتابخانه های بیرون آورده شود و وارد فرهنگ شود. این کار تنها راهی است که برای تاثیر گذاری بر مخاطبان وجود دارد، آثار انسانشناختی نباید صرفا برای محققان محدود و معدود حرفه ای و دانشگاهی تالیف شوند. غایت نوشتار انسانشناختی، قفسه هیا کتابخانه یا آرشیوها نیست، بلکه رسیدن به نقطه ای است بتواند مورد توجه مخاطبان و خوانندگان قرار گیرد تا بتواند دنیای جدید را با شرح و توصیف جدید از فرهنگ، پیش روی آنها باز کند.

 

آلیس واترسون و ماریا وسپری، در کتاب "انسانشناسی بیرون از قفسه کتابخانه: انسانشناسان در قلمرو نوشتار" نویسندگان تلاش می کنند انسانشناسی را با مقوله نوشتار تعریف کنند. اما هرگونه ورود به این بحث مستلزم آنست که بدانیم تاثیر یک نوشتار چیست؟ آیا نوشتار می تواند دنیا را تغییر دهد، و یا آنکه آیا وقتی کتابی را منتشر می کنیم، ما به دنبال رشد خودمان هستیم یا اینکه صرفا خواسته ایم کتابی را منشتر کنیم. درکی که ما از نوشتار خواهیم داشت، برای فهم انسانشناسی به مثابه نویسندگی بسیار مهم است. پاسخ به این سوالات هم بسیار دشوار است، زیرا به سختی می توان نسبت میان یک کتاب و تحول یک سیاست یا فرهنگ را سنجید. شاید بتوان خط ربط غیر مستقیمی یافت به این صورت که یک کتاب با بالابردن آگاهی مردم، سبب تغییراتی در سیاست ها خواهند شد. البته با اینکه رابطه میان نوشتار و آثار اجتماعی آن بسیار مبهم و پیچیده است، اما با این وجود نمی توان نوشتار را کنار گذاشت و آن را بی ثمر دانست. همانطور که خواندن کتاب می تواند برآگاهی ما موثر باشد، همین مساله نشان میدهد که نوشتار در جای خود موثر است؛ هرچند نمی توان با نوشتن یک کتاب مردمنگارانه جهان را تغییر داد، اما می توان به کمک نوشتار‌حقیقت را به قدرت گفت. نوشتار انسانشناختی تلاشی است برای نقد فرهنگی، برای نشان دادن محدودیت های فهم ما از جهان و اینکه ما صرفا و لزوما تنها معیار جهان و حقیقت نیستیم. نوشتار انسانشناختی تلاشی است برای ایجاد تصویری چندصدایی  از جهان و از حقیقت.

 

نوشتار و کتاب به نوبه خود می توانند تاثیرات زیادی در جامعه داشته باشند. مسائل زیادی در پیرامون ما هستند که ما معمولااز آنها غافل هستیم یا نگاه ساده و محدودی به آنها داریم، به همین کتاب و نوشتار می توانند با بازتعریف امور، برجسته سازی آنها و حتی تحول نگاه و دقت ما نسبت به امور سبب تحولی گسترده و عمیق در نگاه با جهان پیرامون شوند. انسانشناسی به دلیل پیوندی که با زندگی واقعی و تلاش برای درک همدلانه آن دارد، حداقل می تواند برای مخاطبان این نتیجه را داشته باشد که واقعیت زندگی را به گونه های دیگری هم ببینند، گونه هایی که نه تنها تخیلی نیستند، بلکه آنقدر واقعی هستند که عده از همان منظر جدید زندگی و دنیا را تجربه میکنند. به همین دلیل متن انسانشناختی می بایست مسیری باشد برای نقد خویشتن و نقد فرهنگ.

نظر شما