شناسهٔ خبر: 34271 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

انسان شناسی فرهنگ های نخبه

چگونه نخبگان در جوامع مختلف، موقعیت مسلط خودشان را حفظ میکنند؟ چگونه نخبگان خودشان را از خلال زمان بازتولید می کنند؟ نخبگان چگونه خودشان را بازنمایی می کنند؟ چگونه می توان نبخگان را از منظر انسانشناختی مورد مطالعه قرار داد؟ این نوع مطالعه چه دلالت هایی برای علم انسانشناسی دارد؟

کتاب انسانشناسی نخبگان

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسان‌شناسی و فرهنگ؛ جبار رحمانی در یادداشتی نوشت:

انسانشناسی و میدان های مطالعاتی آن، بطور ضمنی مبتنی بر این فرض ناگفته هستند که درباب مردمی دیگر و البته فرودست صحبت میکنند، حتی اگر نخبگان فرهنگ های دیگر (مانند گروه های روحانیون، حکام و شاهزادگان و ... در جوامع غیر غربی) را بررسی کنند،‌ در نهایت آنها نسبت به فرهنگ خودی غربی در مقام پایین تری قرار میگیرند. به همین سبب شاید بتوان در نگاه اول انسانشناسی را علم مردم عادی و عامه تعریف کرد، این ویژگی ناشی از ساختارهای سیاسی تولید دانش در انسانشناسی است که موضوعات مورد بررسی در انسانشناسی را، سوژه های حاشیه ای فرودست تعریف میکند، یعنی به طور ضمنی و ناخوداگاه انها را به مثابه یک اموری فرودست تعریف می کردند. به همین دلیل حتی از زمانی که محققان انسانشناسی به اجتماعات انسانی در خود غرب پرداختند، در این میدان تحقیق جدید هم به مقولات حاشیه ای و فرودست پرداخته شد. لذا الگوهای ضمنی در علم انسانشناسی و فرهنگ رشته ای آن، عموما معطوف به موقعیتی بوده که امکان پرداختن به فرهنگ نخبه غربی را نمی داده است. این ساختار متمایل به گروه های فرودست و حاشیه ای در انسانشناسی غربی،‌ در انسانشناسی غیر غربی هم بازتولید شد. لذا انسانشناسان غیر غربی، ‌از جمله انسانشناسان ایرانی، توجهی به فرهنگ و عناصر نخبگان در جامعه خودشان وجود نداشته است. همیشه الگوهای هدایتگر ضمنی در انسانشناسان بوده که آنها را متمایل به موقعیت غیر نخبه در فرهنگ خودشان میکرد.

در دهه های اخیر این گرایش بواسطه سیتسم های خودانتقادی در انسانشناسی نقد شده و تلاش شده توجهی خاص به فرهنگ نخبگان در جامعه خود محقق شکل بگیرد، در نتیجه انسانشناسی تلاش کرده در جامعه خودی نیز موضوعات قدرت،‌منزلت و پرستیژ را مورد توجه قرار بدهد. ضعف دانش و تحلیل های علم انسانشناسی در فرهنگ نخبگان ریشه های مختلفی دارد، از یکسو به دلیل ضعف سیتسم های تحلیلی و مفهومی علوم اجتماعی و انسانشناسی در تحلیل نخبگان است و از سوی دیگر ناشی از دشواری و گاه ممانعت های جدی برای مطالعه فرهنگ نخبگان به روش های مشارکتی و امیک است. کریس شور و استیفن نوگت در کتاب "فرهنگ های نخبه: منظرهای انسانشناختی" (۲۰۰۲) تلاش کرده اند این رویکرد و میدان جدید انسانشناختی را به کمک تعدادی از انسانشناسان معرفی کنند. در این کتاب تلاش شده دنیاهای درونی معانی و تجاربی را که هویت های نخبگان را تعریف کرده و نگه میدارد،‌ مورد بررسی قرار گیرد. همچنین تلاش شده مکانیسم های فرهنگی ای که موقعیت و منزلت نخبگان را حفظ میکند تحلیل شوند. آنچه که مهم است تحلیل انسانشناختی این موضوع است که به چه شیوه های پیچیده ای ، گروه های نخبه خودشان را به فرآیندهای کلان تر اجتماعی و فرهنگی مرتبط کرده و در انها ادغام می شوند. این کتاب به دنبال پاسخگویی به پرسش های کلیدی است که :

چگونه نخبگان در جوامع مختلف، موقعیت مسلط خودشان را حفظ میکنند؟

چگونه نخبگان خودشان را از خلال زمان بازتولید می کنند؟

نخبگان چگونه خودشان را بازنمایی می کنند؟

چگونه می توان نبخگان را از منظر انسانشناختی مورد مطالعه قرار داد؟

این نوع مطالعه چه دلالت هایی برای علم انسانشناسی دارد؟

 

در مجموع می توان گفت که این نوع کتابها،‌ به دنبال توسعه مطالعات انسانشناختی در باب قدرت هستند، ‌مطالعاتی که به ما کمک خواهند کرد اشکال مختلف قدرت در جامعه و رابطه آن با بقیه بخش ها را هرچه بیشتر مورد واکاوی قرار دهیم. مطالعه انسانشناختی نخبگی، چالشهای روشی و نظری جدی را در برابر علم انسانشناسی قرار میدهد. این علم بطور سنتی با موضوعاتی از قبیل معرفت شناسی، ‌بازتابندگی، بازنمایی و قدرت سر و کار داشته است. به همین دلیل انسانشناسی نخبگان، از یکسو بیانگر یک پروبلماتیک خاصی است و از سوی دیگر نیز بیانگر طنزی ضمنی است. خود انسانشناسی بیش از هرچیزی یک امر نخبه است. ‌این علم مبتنی بر سنت ها و تجاربی است که دانشگاهیان طبقه متوسط شکل داده اند، کسانی که عموما مدارک دکتری شان را از دانشگاه های بسیار خاصی گرفته اند و در نهایت نتایج نوشتارهای آنها نیز برای گروه دیگری از نخبگان طبقه متوسط کارآیی و مصرف دارد. در واقع تاریخ انسانشناسی در غرب بیانگر تاریخ یک روشنفکری نخبه گرایانه است که گفتمان ها، مناسک و تجارب منحصر به فرد خودش را شکل داده است.

نخبگه گرایی انسانشناسی بطور تاریخی در توجه انحصاری این رشته به دیگری های عجیب و غریب و همچنین فراموش کردن فرآیندهای و نهادهای اجتماعی و سیاسی مشابه در جامعه خودی، آشکار شده است. برخی از انتقادات بیانگر آن هستند که نخبه گرایی ناخودآگاهانه انسانشناسی ریشه در پارادایم سنتی مردمنگاری علمی دارد که موضوعات مورد بررسی اش را بصورت شی واره مورد بررسی قرار میدهد در حالیکه از درک محدودیت های خود این رشته بواسطه سلسله مرابت سیاسی و قواعد استعمار اروپایی عاجز بود.

بر این اساس می توان گفت که در بطن علم انسانشناسی علاوه بر قاعده دوگانه خودی/غیر خودی، میتوان از قاعده دیگری با عنوان بالا/پایین صحبت کرد. تاریخ انسانشناسی نشان داده که توجه آشکار به موضوعات مربوط به قلمرو دیگری، همزمان همراه بوده با تمرکز بر قلمرو پایین دستی و فرودستی. به همین دلیل مطالعه انسانشناختی نخبگان در عمل یک تجربه بازاندیشانه سیاسی است که ما را متعهد می کند نسبت به نظام  های گسترده تر قدرت و سلسله مراتب که از خلال آنها دانش انسانشناختی تولید می شود، خودآگاه شویم. درنتیجه می توان گفت که انسانشناسی نخبگان، به تعبیری دیگر توسعه ایده "انسانشناسی در خانه" است.

هرچند در این کتاب، علم انسانشناسی به عنوان علم نخبگان مورد بررسی قرار گرفته است، اما در ایران می توان گفت که در فضاهای علوم مدعی نخبگی،‌ هنوز انسانشناسی یک علم عامیانه و رده پایین محسوب می شود. کج فهمی تاریخی جامعه شناسی ایرانی از علوم مجاورش در گروه علوم اجتماعی، سبب نوعی نخبه گرایی نادرست در این علم شده و در نتیجه علوم اجتماعی ایرانی همیشه از مبادله با علوم همجوارشان ناکام بوده اند. در ایران بواسطه تلقی ها غلط جامعه شناسان، انسانشناسی جزو علوم نخبه و جدی محسوب نمی شده، ‌تصور غلطی که منجر به پیشداوری های نامناسبی شده است، از جمله اینکه انسانشناسی قدرت تحلیل نظری ندارد و صرفا باید توصیف کند یا اینکه فقط باید جوامع روستایی و عشایر را بررسی کند. به همین دلیل مطالعه نخبگی می تواند به فرآیندهایی که منجر به شکل گیری رابطه ای نابرابر میان علوم و رشته ها (به مثابه خرده فرهنگ های مختلف )‌می شود نیز بپردازد.

هر گروه نخبه به مثابه یک گروه اجتماعی، استراتژی ها و فرآیندهایی خاص خود دارد که بیانگر ریشه ها،‌ دلایل،‌ توجیهات مشروعیت بخش برای کسب یک موقعیت و منزلت خاص توسط اعضای آن گروه است. این استراتژی ها همچنین بیانگر ارزشها و علایق و منابع هنجاری هستند که وضعیت آن گروه را در نهایت به عنوان یک وضعیت طبیعی و مبتنی بر روال و نظم طبیعی امور جامعه تعریف و بازنمایی می کنند. رابطه ای که میان طبقات مسلط و ایده های مسلط در سنت مارکسیستی مطرح بوده،‌ نیز شاهدی بر این مدعاست.

در جوامع امروزی که ما شاهد تحولات سریع و گسترده ای هستیم، پرسش از اینکه چگونه گروه های نخبه، اقتدار و موقعیت خاص خودشان را بازتولید می کنند، اهمیت خاصی دارد. اینکه گروه های نخبه، چگونه می توانند همچنان مشروعیت خودشان را برای کسب یک موقعیت سنتی یا حتی کسب یک موققعیت جدید توجیه کنند، ‌و همچنین ریشه های فرهنگی و اجتماعی آن می تواند موضوع مهمی برای مطالعه انسانشناسی باشد. البته باید به یاد داشت که مطالعه انسانشناختی نخبگان، مبتنی بر گفتمان های مفهوم پردازی شده و صورت بندی شده در زمینه های فرهنگی و اجتماعی مختلف است. لذا باید به یاد داشت نخبگی و فرایندهای توجیه گر آن، بسته به زمینه های فرهنگی مختلف و شرایط اجتماعی گوناگون، دلالت ها و شرایط خاص خود را دارد. این کتاب شامل مجموعه از مقالات انسانشناختی پیرامون گروه های نخبه در کشورهای مختلف دنیا می شود؛ لذا کتاب تلاش داره تنوع مکانیسم ها و دلالت های فرهنگی نخبگی را در کشورها و جوامع مختلف نشان دهد، از جوامع سنتی گرفته تا جوامع توسعه یافته.

Shore, Cris and Nugent, Stephen (۲۰۰۲) Elite Cultures: Anthropological perspectives; Routledge

 

نظر شما