شناسهٔ خبر: 34280 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

جستاری درباره مفهوم «تاریخ همگانی»؛

جوانان، هویت باستان‌گرا و مصرف تاریخ

تاریخ همگانی موضوع اصلی تاریخ همگانی در معنای عام آن مجموعه‎ای است از شیوه‎های گوناگونی که از رهگذر آن گذشته‌ی گروه‌های اجتماعی به زندگی امروز آنان شکل می‎بخشد. این نوع ادارک از تاریخ حاصل فرآیندی غیر ارادی و ناسازمان‎یافته از فراگیری است که در درون زیست-جهان انسانی صورت می‎گیرد. از این قرار به شکلی از آگاهی تاریخی می‎رسیم که لزوماً ریشه در آموزش تخصصی در دانش تاریخ یا حتی مطالعه غیر تخصصی گسترده هم ندارد.

 

فرهنگ امروز / محمد غفوری: تجربه شخصی و آکادمیک اغلب دانشجویان و پژوهشگران «تاریخ ایران پس از اسلام» احتمالاً حاوی لحظات شگفت مشترکی در جریان برخوردهای فرهنگی خُردِ روزمره‌شان با بسیاری از متخصصان و غیر متخصصان در حوزههای دیگر علوم (یعنی غیر از تاریخ، اعم از علوم انسانی و غیر انسانی) است. آنان اغلب پس از پاسخ به این پرسش متعارف که «رشته تحصیلی شما چیست؟» با نوعی چرایِ از سر شگفتی از سوی پرسشکننده مواجه میشوند. این چرایی توأم با شگفتی عمدتاً معطوف به انگیزه و دورنمای دانشجو و پژوهشگر تاریخ ایران اسلامی در رابطه با خواندن و پژوهش درباره این مقطع طولانی از تاریخ ایران میشود. بدین قرار که گذشته اسلامی ایران (یا دست کم بخش وسیعی از آن) ارزش خواندن ندارد و یا جاذبه و برانگیزانندگی و از همه مهمتر (هر چند به گونهای مستتر در پستوهای ناخودآگاه پرسشکننده) صبغههای هویتبخشی آن در مقایسه با تاریخ باستانی ایران چندان دندانگیر نیست. این رویکرد نسبتاً فراگیر و به طور فزایندهای گسترنده جوهره نگاه تاریخی بسیاری از اعضای نسل جوان کنونی و احتمالاً نسل بعدی (البته آن دستهای که هنوز رغبتی به این موضوع نشان میدهند) را نمایان میسازد. این برداشت از تاریخ نوعی چهارچوب برای ارجاع میسازد که کاربرد آن عمدتاً در حوزه زندگی روزمره و در مصرف هویتسازانه مقطعی نمایان میشود؛ گونهای بینش تاریخی که در ادبیات تاریخنگاری عمدتاً تاریخ همگانی (۱) و یا تاریخ عامهپسند (۲) نامیده میشود.

منظور از تاریخ همگانی همان تصور غالب و عمومی از تاریخ به مثابه «آموزگار» انسان و منبع عبرت آموزی است. نوعی دانش عام که مانند بسیاری از دیگر اشکال دانش بیرون از نظام تحصیلی و دانشگاهی شکل میگیرد و گاه از طریق وراثت اجتماعی نیز انتقال مییابد. این دانش میتواند معیار کنش و منبع انگیزش در زندگانی فردی و روزمره باشد. با این حال همانند بسیاری از دیگر اشکال نوعی مفهومی (به معنای وبری آن) که ناتوان از پوششدادن تمامی مصادیق یک مفهوم در عرصه وسیع واقعیت هستند، مفهوم «تاریخ همگانی» نیز در اشکال تجلی خود در صحنه واقعیت اجتماعی و تاریخی –به عبارت دیگر در درون زیستجهان انسانی- تمایزها و کمیها و بیشیهای بسیاری را نسبت به نوع کامل مفهومی خود در زندگانی فردی و جمعی نمایان میسازد. سنجش وجوه گوناگون این شکل از باورهای تاریخی نیازمند پژوهشهای میدانی و پیمایشی وسیعی است که بتواند از پس واکاوی ناخودآگاه تاریخی انسان عامی باورمند به مجموعهای از برداشتهای ویژه پیرامون گذشته برآید و به نتایجی با صحت آماری قابل قبول دست یابد. از آنجا که نوشته حاضر تنها مبتنی بر تجربیات فردی نگارنده است (تجربهای که هم حاصل تعاملات مستقیم و بیمیانجی اجتماعی است و هم ناشی از توسعه ارتباطات و شبکههای مجازی) وسعت قلمرو تعمیمیاش میتواند بسیار اندک باشد و ای بسا که در بسیاری از نتیجهگیریها نیز ممکن است راه به خطاهای پرشمار برد. با این حال نوعی طرح مسأله است و میتواند گامی آغازین – هرچند نه به معنای واقعی و مورد انتظار آن- برای کاوش در قلمرو همچنان نامکشوف تاریخ همگانی به عنوان عنصری مؤثر در برسازی هویت امروزین به شمار رود.

موضوع اصلی تاریخ همگانی در معنای عام آن مجموعه‎ای است از شیوه‎های گوناگونی که از رهگذر آن گذشته‌ی گروه‌های اجتماعی به زندگی امروز آنان شکل می‎بخشد. آنچه در این جا مسأله است این نیست که مردم چگونه درباره تاریخ میاندیشند و یا احیاناً مینویسند، بلکه این مسأله است که آنها چگونه از گذشتههای موجود و مربوط به خود در زندگی روزمرهشان بهره میگیرند. در واقع بحث بر سر آن گونه از تاریخ است که بیرون از نظام دانشگاهی و آموزشی به حیات ذهنی خود ادامه میدهد. این نوع ادارک از تاریخ حاصل فرآیندی غیر ارادی و ناسازمانیافته از فراگیری است که در درون زیست-جهان انسانی صورت میگیرد. از این قرار به شکلی از آگاهی تاریخی میرسیم که لزوماً ریشه در آموزش تخصصی در دانش تاریخ یا حتی مطالعه غیر تخصصی گسترده هم ندارد.

آگاهی تاریخی از این حیث به معنای نحوه حضور گذشته در اندیشهها و دانش رایج است. این آگاهی حامل رابطهای درونی است میان تفسیری از گذشته، درک و دریافتی از حال و چشماندازی از آینده. به بیان اروینگ گافمن این گونه از دانش تاریخی در زمره همان اطلاعاتی قرار میگیرد که فرد از آن یاری میگیرد تا در زندگی روزمره و تعامل اجتماعی هرروزه وضعیت خود را تعریف کند و دیگران را قادر سازد تا از پیش بدانند که در برخورد با وی چه انتظاراتی از او داشته باشند و از انتظارات فرد مزبور از طرف مقابل نیز آگاهی داشته باشند. در واقع گذشته به شیوههای مختلف در حافظه/خاطره فرد زیست میکند و تأثیری پایا را بر اکنونِ او اعمال میکند. با این حال همانگونه که پیشتر اشاره شد این تصویر نوعی و ایدهآل از آگاهی تاریخی همواره مصادیقی متعین در جهان واقعی که انطباقی تام و تمام بر مفهوم ذهنی آن داشته باشد، ندارد. بدین ترتیب که گاه ممکن است یکی از اجزای متشکله آن و عمدتاً بعد آیندهنگرانهاش غایب و مفقود باشد. از این قرار ما با نوعی آگاهی تاریخ ناقص سرو کار داریم که نه وجهی کنشگرانه بلکه گاه انفعالی را به ذهن صاحب آن نوع از آگاهی تحمیل میکند. این آگاهی کمتر مشارکتی فعال در شکلدهی به افقی سیاسی یا فرهنگی میجوید و عمدتاً در نوعی واکنشهای مقطعی و هیجانی نسبت به شرایط موجود خود را نمایان میسازد.

یکی از ابزارهای شکلدهی به این گونه آگاهی نوع گزینشی است که حامل این آگاهی در گذشته یا اطلاعات در دسترس پیرامون گذشته اعمال می‌کند، گزینشی که بیش از هر چیز یک موضعگیری پنهان در قبال وضعیت موجود را نمایان میسازد. از این قرار میتوان این پرسش را درافکند که نسلی که بدان اشاره شد دست به گزینش در کدام بخش از گذشته ایرانی-اسلامی خود میزند؟ نخستین و واضحترین پاسخ به این پرسش «تاریخ باستانی» یا غیر اسلامی ایران است. این در واقع تجربهای همواره تکرارشونده است که با ناتاریخدانانی مواجه شویم که هنگام سخنراندن از تاریخ ایران یا آشکار نمودن دلبستگیهای عاطفی خود به گذشته خویش تاریخ ایران باستان را در کانون توجه خویش قرار میدهد. به عبارت دیگر نوعی باستانگرایی ابتدایی و یا عوامانه (وکدام شکل از باستانگرایی است که عوامانه نباشد!) ویژگی اصلی این شکل از تاریخدانی است. اغلب این افراد اطلاعات (نه لزوماً تاریخی و درست) بیشتری درباره کوروش، داریوش و یا انوشیروان دارند تا برای نمونه امیر اسماعیل، سلطان محمود یا طغرل و هلاکو. این علاقه به تاریخ باستان و دادههای مربوط به آن از این جهت اهمیت دارد که توجه به آن و گزینش صورت گرفته در میان آن حاصل نوعی انتخاب داوطلبانه است. برخی از وابستگان نسل پیشین ما (پدربزرگها و مادربزرگهای قصهگو، یا حتی پدرها و مادرها) اغلب آگاهیهایی –ولو آمیخته با کژباورها و اطلاعات نادرست- درباره شاه عباس صفوی یا ناصرالدین شاه دارند، اما کمتر پدربزرگ یا مادربزرگ درسنخواندهای را میتوان یافت که از کورش یا داریوش سخن بگوید و یا آگاهیهایی پیرامون مادها و اشکانیان داشته باشد. دلیل آن هم واضح است؛ این اطلاعات به صورت وراثتی و به گونهای سینه به سینه ] آنها منتقل شده است، اطلاعاتی که حاصل تجربه زیسته یک، دو یا چند نسل پیش از آنان بوده و تقریباً به گونهای غیر ارادی در دسترسشان قرار گرفته است؛ آنان اراده یا فرصتی برای گزینش و انتخاب در میان دو گذشته باستانی (به جز آنچه که از تاریخ اساطیری ممکن است بدانان انتقال یافته باشد) و اسلامی ایران نداشتهاند. در مقابل اما نسل کنونیِ باستانگرا دست به انتخابی تقریباً ارادی میزند. وی با اتکا به همان حجم بسیار ناچیز دانشی که پیرامون گذشته باستانی ایران و پیشینه اسلامی آن دارد درباره انتخاب و بهرهگیری از این میراث تصمیمگیری میکند.

اما چرا تاریخ باستانی ایران؟ در وهله نخست، به دلیل وجود تصور شبه اسطورهای رایج از پیشینه پیشااسلامی ایران در میان گروههای اجتماعی وسیع؛ نزد این گروهها و در لایههای پنهان ناخودآگاهشان تاریخ باستان منبع نوعی افتخار، غرور و خودستایی ملی و جمعی است، دوران نوعی سروری و اقتدار که دست‌کم دستمایه نوعی برتریجویی هویتی در برابر هویتهای معارضهجو و مهاجم میگردد. گزینش نامهای ایرانی و شاهنامهای ناب برای فرزندان یکی از مظاهر این بالش و نازش به میراثی است که بیش از آنکه تاریخی به معنای واقعی کلمه باشد، هالهای از اسطورهها آن را در خود فروگرفته است. خاستگاه دوم این رویکرد اما گونهای ناخرسندی از وضع موجود و نشاندان آن به بیخطرترین شکل ممکن است. نوعی گذشتهگرایی ابتدایی سوژه حاملِ این دانش و آگاهی را وا میدارد تا با کانونیکردن ذهنی بخشی از گذشته قائل به نوعی تفکیک و مرزبندی میان امیال و باورهای خود با شرایط کنونی و ابراز ناخرسندی از آن گردد. در این نوع از نگرش تاریخی بخش زیادی از تاریخ پساباستانی ایران به‌گونه‌ای پرخاشگرانه طرد و حذف میشود. در واقع بیشینه گذشته و میراث اسلامی ایران چونان جولانگاه اشباحی سرگردان نمود مییابد که جوان تاریخآگاه نه تنها میلی به کسب آگاهیهایی پیرامون آن ندارد و از هرگونه برقراری ارتباط با آن و انتساب خویش به اغلب بخشهای آن سر باز میزند، سهل است، تمامی گناه شکستها و ناکامیهای خود در شرایط کنونی را به گردن کارگزارن و کنشگران دورههای مذکور میاندازد. هر چند که در این میان برخی از دورهها و نقاط عطف (همچون انقلاب مشروطیت و یا جنبش ملیشدن نفت) همچنان جایگاهی پایدار را در خاطره تاریخی او حفظ میکنند.

این باستانگرایی دردمند اما مخالفان (هر چند کمشمارتر) خود را نیز دارد. گروههایی که تعلق خاطری بیشتری به گفتمان مسلط و تاریخنگاری رسمیِ آن دارند دست به برجستهسازی آن بخشی از گذشته میزنند که مقاطع تاریخی بسیار کوتاهتر و اغلب نزدیکتری به تجربه کنونی آنان را دربرمیگیرد. در واقع این گروه به طرد و تحقیر پارههایی از تاریخ میپردازد که در نظام ارزشی معارض گروههای باستاندوست واجد جایگاهی ویژه است. از این حیث آگاهی تاریخی همراستا با تاریخنگاری رسمی و ایدئولوژیک اشتراکات و همسوییهای قابل توجهی با شبه‌بینش‌های تاریخی گروههای قومی-هویتی معارض و مخالف وضع موجود (قوم‌گرایان) مییابد، به گونهای که گاه تاریخ‌نگاری رسمی و تاریخ‌باوری قوم‌گرا جبهه و سنگری مشترک در برابر تاریخگرایی بارز و قدرتمند گروه باستان‌گرا برپا می‌دارند. از این قرار دانش تاریخی تبدیل به آوردگاه گونهای پیکار سیاسی و فرهنگی شدیداً دو قطبی میشود که کمتر میتوان در دورنمای آن هرگونه سازش و مصالحهای –ولو موقتی- را تصور کرد.

اما گذشته از همه اینها، این طفرهروی و به حاشیهراندن بخش عظیمی از گذشته اسلامی ایران تا اندازهای حاصل نوعی فرافکنی و شانه خالیکردن از زیر بار تقصیر فردی در شکلگیری وضع موجود نیز است. نسلِ حاملِ این آگاهیِ به شدت گزینشگر، در چهارچوب تجربیات کنونی، به گونهای بیمحابا و با اعتماد به‌نفسی که مقتضای یک ذهن سانتیمانتال و غیر تاریخی است به بخشی مهم از گذشته خود یورش میبرد و آن را کنار مینهد اما برنامهای برای ترسیم آینده با اتکا به قسمتی از گذشته که آن را میستاید ندارد.

به طور خلاصه میتوان گفت که همانند بسیاری از همتاهای خود در قلمروهای جغرافیایی دیگر، تاریخ در مقام یک زیست-جهان تنها بخشی از زیست-جهان کنونی این نسل را میسازد، بخشی که کمتر معنابخش و محرک و بیشتر تخدیری و منفعلکننده است. در واقع تاریخ به معنای شکلی اجتماعی از دانش در این جا دقیقاً دانش اجتماعی نیست. بنمایهای اندیشگانی ندارد بلکه خاستگاهی عاطفی دارد که در پدیدارهای روانی زودگذر متجلی میشود. با این حال مقوم نوعی هویت ستیهنده (دست‌کم در سطح ذهنی) است که کمتر به نوعی کنش اجتماعی عینی و مؤثر نزدیک میگردد. در واقع کمتر زمینه گونهای جنبش جمعی یا گروهی اثرگذار را فراهم میآورد بلکه بیشتر در کوششهایی انفرادی و هیجانی برای فاصلهگذاری و مرزگذاری میان واقعیتهای موجود و آرمانهای فرهنگی و سیاسی کنشگر فرصت آشکارگی مییابد. برخلاف آنچه که از آگاهی تاریخی انتظار میرود، یعنی تاریخیکردن درک ما از اکنون خودمان، این نوع از آگاهی تاریخی بیش از هر چیز منجر به گسست و انفصال وضعیت کنونی از ریشههای حقیقی آن و طفرهروی از تلاشی هر اندازه مبتنی بر درک متعارف و عقل سلیم از شناسایی گذشته‌ی این اکنون میگردد. صاحب این نوع از آگاهی در برابر بخشی از آن گذشته عینی و به معنای متعارف «واقعی» یا واکنشی پرخاشگرانه و نفیگرایانه و یا واکنشی رمانتیک و حتی سانتیمانتال از خود نشان میدهد.

بستری که درک تاریخی این نسل به عنوان ابزاری برای تقویم هویت فردی و گروهی را شکل میدهد بیشتر از هر چیز روانشناختی است. پای گونه‌ای ناخرسندی روانی و اجتماعی، به‌حق یا ناحق، از وضع موجود در میان است که اعضای این نسل را وامیدارد تا دست به گزینش در بخشی از گذشته سرزمین مادری بزند که به زعم آن کمترین تقصیر را در شکلگیری وضع موجود دارد. از این قرار نوعی نوستالژیای قدرتمند درباره بخشی از تاریخ ایران شکل میگیرد که نوعی واکنش روانی به تاریخنگاری رسمی و انگارههایی از تاریخ است که گفتمان رسمی سعی در تثبیت آن دارد.

 

۱. Public History

۲. Popular History

چهارچوب مفهومی به کارگرفتهشده در این نوشته عمدتاً از اثر زیر برگرفته شده است:

Bernard Eric Jensen, ‘Usable Pasts: Comparing Approaches to Popular and Public Historyin Paul Ashton and Hilda Kean, People and their Pasts, Public History Today, Palgrave Mcmillan, ۲۰۰۹

نظر شما