شناسهٔ خبر: 34564 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

كامبيز درم‌بخش: همين‌كه زنده‌ام خودش خوشبختی است

استخوان‌های ٧٢ساله تاب اين همه كار را ندارند، اما تاب می‌آورند چون از عشق درونی هنرمند لبريز هستند.

 به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه‌ی اعتماد؛ به قول خودش خواندن از روي رزومه كاري‌اش ١٠ تا ١٥ دقيقه وقت مي‌برد. ٦٠ سال است كه كار مي‌كند. مستمر و بدون خستگي. مچ دستش را با باند بسته است. از بس كه طراحي مي‌كند. استخوان‌هاي ٧٢ساله تاب اين همه كار را ندارند اما تاب مي‌آورند چون از عشق دروني هنرمند لبريز هستند. گوشه كافه كتاب ثالث پشت‌ميز هميشگي نشسته است. از ليوان چاي هنوز بخار بلند مي‌شود. كاغذ سفيد روي ميز منتظر نقش مداد طراحي استاد است. لبخند هميشه بر لبش تو را دعوت به همنشيني مي‌كند. مصاحبه مرتب از سوي طرفدارانش كه آمده‌اند امضا بگيرند يا سلامي بكنند قطع مي‌شود. كامبيز درم‌بخش زاده هشتم خرداد ۱۳۲۱ در شيراز، طراح، كاريكاتوريست و گرافيست ايراني است. او برنده چندين جايزه بزرگ معتبر جهاني است و تاكنون چندين نمايشگاه مستقل از آثارش در كشورهاي مختلف جهان برگزار شده است. از ۱۵‌سالگي همكاري خود را با نشريات ايراني از جمله توفيق شروع كرد و با ديگر مطبوعات ايراني و خارجي همچون نيويورك تايمز، اشپيگل، نبل اشپالتر و... كارش را ادامه داد. در مجموع بيش از ۴۷ سال با مطبوعات صاحبنام ايران و جهان همكاري مستمر داشته و مدتي نيز در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران، هنر كاريكاتور را تدريس كرده است. بسياري از آثار درم‌بخش به موزه‌هاي معتبر دنيا راه پيدا كرده از جمله در موزه هنرهاي معاصر تهران، موزه كاريكاتور بازل در سوييس، موزه كاريكاتور گابروو در بلغارستان، موزه هيروشيما در ژاپن، موزه ضدجنگ يوگسلاوي، موزه كاريكاتور اسلامبول در تركيه، موزه كاريكاتور ورشو در لهستان  و مجموعه  شهرداري شهر فرانكفورت   آلمان.

به نظرم كسي كه در اين مملكت كار هنري يا فرهنگي مي‌كند آدم شجاعي است. چه نويسنده و ادبياتي باشد چه طراح و نقاش و چه سينمايي و تئاتري و غيره. به نظر من زندگي كردن اصولا هنر است. هنر فقط مختص كار هنري نيست همين كه آدم بداند چگونه زندگي كند بزرگ‌ترين هنر است
 اين مجموعه نشان از اين دارد كه هنر ايراني تا چه حد تحت تاثير هنر غربي قرار گرفته است. خودش يك نوع طنز است. تلنگري است به هنر ايراني و يك بازسازي و مدرن‌سازي هنر ايراني است و در امضا نوشتم كه با اجازه رضا عباسي و همچنين اندي وارهول

 

  چرا اينقدر استقبال از كارهاي شما خوب است؟
والا اين موضوع از طرف مردم بارها به من گفته شده است كه كارهاي مرا مي‌فهمند. در نمايشگاه‌هايم مرتب اين را از مردم مي‌شنوم كه اين تنها نمايشگاهي است كه ما چيزي از آن مي‌فهميم وگرنه ما اكثر جاها كه مي‌رويم مقابل تابلوها مي‌ايستيم و چيزي نمي‌فهميم. خب من كوشش مي‌كنم كه با افكار عامه مردم هم در ارتباط باشم. مردم هنر‌دوست همان عده به خصوص گالري برو نيستند بلكه خيلي‌هاي ديگر هستند كه بايد آنها را در واقع تربيت كرد كه ياد بگيرند و هنر را بشناسند و يكي از هدف‌هاي من اين است كه هنر را نه تنها براي هنردوستان بلكه براي مردم عادي هم توضيح دهم و بشناسانم. ولي به هرحال براي هنرمند خيلي مهم است كه هنرش را هر دو قشر
مردم هنر‌دوست - يعني چه آن طبقه خيلي خاص كه نقاشي و طراحي را دنبال مي‌كنند
(و شايد جمعيت‌شان به يك ميليون نفر هم نرسد) و هم  براي مردم  عادي قابل  درك باشد.
  شما زندگي‌تان مثل خلق يك اثر هنري پر‌نشيب و فراز بوده است، اين‌طور نيست؟
به نظر من زندگي كردن اصولا هنر است. هنر فقط مختص كار هنري نيست همين كه آدم بداند چگونه زندگي كند بزرگ‌ترين هنر است. البته من چنان كارم با هنرم ادغام شده كه بدون آن نمي‌توانم زندگي كنم. كارم جزيي از وجودم شده است. به من آرامش مي‌دهد. آن موقع كه كاغذ و مداد در دست مي‌گيرم همه‌چيز را فراموش مي‌كنم. اگر روزي كاغذ و قلمم را در منزل جا بگذارم عين ديوانه‌ها خودم را به نزديك‌ترين مغازه مي‌رسانم و يك سري كاغذ و قلم جديد مي‌خرم. مثل كسي كه معتاد باشد. چه بهتر كه آدم به يك كار خوب معتاد باشد. از كارم لذت مي‌برم. همه هنرمندان، نويسنده‌ها، شاعران، نقاشان، همه‌شان از اول خودشان از كارشان لذت مي‌برند و بعد دل‌شان مي‌خواهد مردم را نيز در اين لذت شريك كنند و لذت‌شان را با ديگران قسمت كنند. هنرمند بعد از اينكه اين لذت را با مردم قسمت مي‌كند عكس‌العملي كه از مخاطبان خود مي‌بيند اگر مثبت باشد (كه در مورد من خوشبختانه خيلي اتفاق مي‌افتد) باعث مي‌شود آدم دو مرتبه شارژ شود. مثل يك باتري كه با يك نيروي عجيب زنده مي‌شود و براي كارهاي بعدي آماده مي‌شود يعني كارهاي من جواب داده است. الان من هفتاد و خرده‌اي سال دارم ولي اكثر بازديدكنندگان نمايشگاه‌هاي من نسل سوم هستند. اين جوابي است كه من از مردم گرفته‌ام. حتي برخي اوقات بچه‌هاي ١٤يا ١٥ ساله از من امضا مي‌گيرند و اين براي من خيلي لذت‌بخش است. در حالي كه همنسلان من مدعي هستند نسل جوان را نمي‌فهمند من بسيار راحت با نسل جديد ارتباط برقرار مي‌كنم. من خيلي خوشحال مي‌شوم وقتي مي‌بينم نسل جوان ما مرا  و كار مرا مي‌شناسد. با من عكس مي‌گيرند، سلفي مي‌گيرند.
  ١٢ سال پيش برگشتيد، بازگشت‌تان كار شجاعانه‌اي بود. هميشه همينقدر شجاع هستيد؟
به نظرم كسي كه در اين مملكت كار هنري يا فرهنگي مي‌كند آدم شجاعي است. چه نويسنده و ادبياتي باشد چه طراح و نقاش و چه سينمايي و تئاتري و غيره.
   معمولا نقاش‌ها آتليه دارند يا گرافيست‌ها دفتر دارند، اما شما را هميشه مي‌توان تو كافه‌ها پيدا كرد. انگار كافه  دفتر كارتان  است؟
من از ١٤‌سالگي كافه‌نشين بودم. همان‌موقع هم كارهايم چاپ مي‌شد؛ از دهه ٣٠. يك كافه‌اي بود به نام «فرد» در لاله‌زار. الان آن مكان تبديل شده به انبار. كافه «فرد» نخستين كافه در تهران به حساب مي‌آمد. يك حوض داشت با فواره‌اي در وسطش. ديوارهايش آينه‌كاري بود. هم شيريني‌فروشي بود و هم كافه. وقتي نخستين بار به آنجا رفتم گارسون‌ها با هم پچ‌پچ كردند، بعد يكي‌شان آمد جلو و به من گفت: بچه جان برو با بابات بيا! من كه آن موقع در روزنامه كار مي‌كردم و براي خودم پول در‌مي‌آوردم، دست كردم در جيبم و يك دسته اسكناس درآوردم و به آنها نشان دادم. آنها هم تعظيمي كردند و مرا به سر ميزي راهنمايي كردند. بعد از كافه «فرد» كافه‌ ديگري درست شد به نام كافه فروشگاه فردوسي. خيلي كارش گرفت. هنوز ساختمان فروشگاه فردوسي در خيابان سپهبد قر‌ني هست. نخستين فروشگاه بزرگ به سبك فروشگاه‌هاي خارجي و سوپرماركت‌ها   بود.
  من هم فروشگاه فردوسي يادم است. بچه بودم و تنها جايي بود كه اسب‌هاي متحرك داشت. سوارش مي‌شديم در آنها سكه مي‌انداختيم و اسب شروع مي‌كرد به تكان خوردن و ما واقعا فكر مي‌كرديم يك كابوي درست و حسابي هستيم !
البته من آن موقع ديگر جوان بودم اما جواني كم‌سن‌و سال. در طبقه دوم اين فروشگاه كافه‌ترياي بسيار زيبايي درست كرده بودند كه خيلي از بچه‌هاي هنرمند آن موقع مي‌آمدند آنجا و نوعي پاتوق شده بود. من هم مي‌رفتم آنجا و با اينكه سنم نسبت به بقيه كم بود اما به واسطه كارهايم   مرا   مي‌شناختند.
   پس كافه نادري چه؟
بعد از كافه فردوسي، كافه نادري راه افتاد. اينها كافه‌هاي پيشكسوت بودند!‍ بعدها در ميدان فردوسي كافه‌اي باز شد به نام «لامارك» كه سبكش شبيه كافه‌هاي اتريش بود. خيلي كافه گراني بود. طبقه بالا كافه تريا بود و طبقه پايين رستوران. خيلي كافه شيكي بود و همه نويسنده‌هاي تئاتر و سينما مي‌آمدند آنجا و من هم سال‌ها آنجا پاتوقم بود و بسياري براي ديدن من مي‌آمدند، چون مي‌دانستند مي‌توانند مرا آنجا پيدا كنند. بعد نوبت كافه «تهران پالاس» بود. در واقع كافه هتل پالاس بود نزديك چهارراه وليعصر فعلي. خيلي كافه زيبايي بود؛ وسط يك باغ كه زمستان‌ها تمام محوطه آن را برف مي‌پوشاند و درون كافه كه شيشه‌اي بود در گرماي مطبوعي مي‌توانستي برف را تماشا كني. خيلي از نويسنده‌ها و هنرمندان و روزنامه‌نگاران در آنجا رفت و آمد داشتند. آن موقع من اوج كارهايم بود و كارهايم در چندين روزنامه و مجله  چاپ  مي‌شد.
  شما در اين كافه‌ها كارهاي‌تان را هم مي‌كشيديد؟
خب بله. اگر مي‌خواستم چايي بخورم كه در خانه‌ام مي‌خوردم. به قول يك شاعر مصري « در كافه‌ها به روي مردم باز است و ما ديگر در آنجا تنها نيستيم اگر ما   در خانه بنشينيم هيچ اتفاقي نمي‌افتد». من هم با او موافقم. براي يك هنرمند خلاقيت و پويايي وقتي اتفاق مي‌افتد كه با مردم باشد. در كافه شما آدم‌هايي مي‌بيني كه هر كدام مي‌توانند سياره‌اي باشند و تو مي‌تواني آنها را كشف كني. تا زماني كه حرف نمي‌زنند آنها را نمي‌شناسي و بعد كه آنها را كشف مي‌كني بسياري از آنان مي‌آموزي. به غير از مقوله كشف آدم‌ها، بسياري از ارتباطات شغلي را مي‌توان در اين كافه‌ها برقرار كرد. سفارش‌دهنده‌ها وقتي مي‌دانند تو اينجا هستي مي‌آيند سراغت. كافه براي من درواقع يك دفتر كار است؛ دفتر كاري كه تو بابت آن اجاره‌اي پرداخت نمي‌كني!
  اما الان شما كافه خيلي شيك نمي‌رويد! اينجا يك كافه معمولي است در يك محله معمولي ولي البته فرهنگي در وسط  شهر.
به علت اينكه آن آدم‌هايي كه من دنبال‌شان هستم وسط شهر هستند. آن آدم‌ها را در كافه‌هاي تنگ و تاريك كه پر از دود سيگار است پيدا نمي‌كنم. آرامش اينجا را دوست دارم و به من كمك مي‌كند كه راحت باشم. يك سري سوژه و فكر دارم كه اينجا اتفاق مي‌افتد و مهم‌تر اينكه آن آرامشي كه مي‌خواهم به من مي‌دهد. ٩٠درصد ايده‌هايم را اينجا به دست مي‌آورم و همين‌جا رويش كار مي‌كنم تا به مرحله اجرا برسد و شب در منزل آنها را تقسيم‌بندي ‌مي‌كنم. برخي را به مراحل اجرايي مي‌برم و برخي را به سطل خاكروبه مي‌اندازم و البته برخي را هم براي آينده نگه مي‌دارم. من آنقدر فكر و ايده دارم كه اگر نميرم براي تا ٢٠سال بعد هم برايم كافي است. اما اين ايده‌ها را در بيرون از خانه و در همين كافه‌نشيني به دست مي‌آورم. اگر در خانه بمانم مشكلات خانه كه هيچ ربطي عموما به كار هنري‌ام ندارد نمي‌گذارد متمركز بشوم. همان‌طور كه گفتم من از نظر ايده پر هستم و از نظر قدرت اجرا هم به كمال رسيده‌ام اما حيف كه واقعا وقت نيست همه ايده‌هايم را به مرحله  اجرا   برسانم.
  شما براي ٢٠ سال بعد هم برنامه ‌كاري داريد چقدر زندگي در شما جاري است!
خب براي اينكه در من يك جوان ١٨ساله زندگي مي‌كند تمام كساني كه مرا نمي‌شناسند فكر مي‌كنند من آدم بسيار جواني هستم. براي اينكه كارهايم جوان است براي اينكه خودم را به روز كرده‌ام، از تمام اتفاقاتي كه الان در بين جوانان مي‌افتد اطلاع دارم و خواسته‌هاي نسل جوان را مي‌دانم و با آنها حركت مي‌كنم. تمام دوستان من هم جوان هستند. اكثر دوستان من جواناني هستند كه بعضي‌هاي‌شان هنرمند هستند و برخي ديگر در كارهايم به من كمك مي‌كنند.
   فروش فوق‌العاده تقويم‌هاي شما نشان‌دهنده اين است كه مردم عادي هم از آثار شما استقبال مي‌كنند، اين‌طور نيست؟
والا اصولا كار براي تقويم‌ها به دليل مخارجي كه دارد و اينكه بازده مالي‌اش خيلي دير برمي‌گردد براي من هنرمند سخت است. اما هميشه كه انتشار براي تجارت و پول درآوردن نيست. درواقع انتشار يك كتاب، يك طرح و حتي يك شعر حداقل براي معرفي هنرمند است و نه بازده مالي. خودتان دست در نشر داريد و مي‌دانيد كه دستمزد نشر براي خالق اثر آنقدر كم است كه اصلا نمي‌توان روي آن حساب كرد. در مقابل يك عده ديگر هم هستند كه كتاب چاپ مي‌كنند كه فقط بگويند من هستم
يا اگر كتابي چاپ مي‌شود از شاعران و نويسندگان تازه‌كار درواقع خريدار اصلي خودشان هستند. معمولا خودشان مي‌خرند و به دوستان‌شان هديه   مي‌دهند.
 شما داريد به تيراژ كم كتاب‌ها اشاره مي‌كنيد؟
دقيقا! خود مردم ما اصولا كم كتاب مي‌خوانند. انگار تمام آن انرژي‌اي كه بايد صرف كار و ذهن‌شان بشود در ايران صرف تهيه و تدارك مواد غذايي مي‌شود. يعني مردم به معده‌شان خيلي بيشتر مي‌رسند تا به مغزشان و اين يك عيب بسيار بسيار بزرگ است. شما اگر به كشورهاي پيشرفته به اروپا يا به ژاپن برويد مي‌بينيد كه مردم همه با كتاب هستند و در
هر جا كه باشد از كمترين وقت‌شان براي خواندن كتاب استفاده مي‌كنند. در اتوبوس، در مترو يا موقعي كه در انتظار ديداري هستند يا كار اداري دارند، خلاصه در كمترين فرصتي كه به دست بياورند كتاب مي‌خوانند. اين كار برنامه‌ريزي مي‌خواهد، برنامه‌هاي فرهنگي مي‌خواهد. ما نمي‌توانيم به‌زور كسي را مجبور به كتاب خواندن   بكنيم.
 يكي از كاريكاتورهاي خيلي معروف شما نيز در اين مورد است. آن كاريكاتوري كه مردم براي
همبرگر فروشي صف بستند ولي در روبه‌روي آن همبرگرفروشي فقط يك نفر است كه به كتابفروشي    مي‌رود.
اين يك كاريكاتور نيست، اين يك واقعيت است كه شما با چشم خود مي‌بينيد. همين‌جا را نگاه كنيد كه يك كتابفروشي خيلي بزرگ است كه تازه موفق هم هست! ولي تعداد آدم‌هايي كه در روز به اينجا در رفت و آمد هستند مقايسه بكنيد با درآمد فلان پيتزا‌فروشي خوب. اگر صاحب اينجا، اين مكان را تبديل به يك چلوكبابي يا همبرگرفروشي مي‌كرد، چندين‌برابر درآمد داشت.
  اما مساله فروش تقويم‌ها سوا از كتاب است، اين‌طور نيست؟
بله خب! شما به هر بانك و اداره‌اي برويد يك تقويم ممكن است كادو بگيريد. كار براي تقويم درواقع تلاش هنرمند است براي ارتباط گرفتن با مردم. معمولا هم گزيده‌اي است از بهترين كارهاي هنرمند كه با اين وسيله به دست مردم مي‌رسد. درحالي كه اگر هنرمند مي‌خواست آن را به صورت كتاب چاپ كند كلي هزينه‌بردار بود. من توانسته‌ام در اين ١٢سالي كه به ايران برگشتم تقريبا نزديك به ٢٠ تا تقويم منتشر كنم و به اين وسيله گزيده‌اي از كارهايم را به دست مردم با قيمت پايين برسانم.
 در مقابل، شما در اكسپوي اخير تهران نيز كار بسيار بزرگي داشتيد. خب اكسپو يك جاي خيلي خاص است براي فروش آثار هنري با قيمت‌هاي بسيار بالا. بنابراين شما در هر دو فضا چه در ميان مردم و چه در ميان خريداران و مجموعه‌داران هنري مخاطب داريد.
خب بله، من در تمام شعب هنري كار مي‌كنم. همه اينها يك ريشه دارند و آن فكر و انديشه و طراحي است. منتها نوع عرضه آن فرق مي‌كند. من در همه زمينه‌ها كار مي‌كنم. در پاييز امسال يك نمايشگاه عكاسي در گالري ابريشم دارم. من تا به حال نمايشگاه عكس نداشتم. اما آنقدر اين عكس‌ها زيبا شده‌اند كه هر كه ديده شوكه شده. از من مي‌پرسند تو واقعا پيش از اين عكاسي نكرده بودي؟ از من مي‌پرسند دوربينت چيست؟ من مي‌گويم مهم دوربين نيست مهم آدمي است كه پشت دوربين ايستاده است. مهم ديد و نگاه عكاس است. درست مثل اين است كه از من سوال كنند مداد يا قلمت چه ماركي است. چه فرقي مي‌كند كه چه ماركي باشد از همين چند تا مغازه بالاتر خريده‌ام. البته نه اينكه ابزار لازم نباشد، لازم است ولي اصل نيست. در مورد عكاسي هم همين است الان دست هر كسي يك دوربين است حتي دوربين‌هاي
چند‌ ده‌  ميليوني. ولي از دوربين خوب لزوما كار خوب  در نمي‌آيد.
    بايد منتظر بود و اين نمايشگاه را ديد!
بله. من سعي كردم چيز نويي در اين نمايشگاه عكس ارايه دهم. هر كار من يك كشف است.
   كار شما در اكسپو هم بسيار متفاوت بود شما يك كار در اكسپو داشتيد؟
دو تا كار در اكسپو داشتم كه به هم مربوط بودند. من مدت‌هاست كه دارم كارهاي متفاوت مي‌كنم. البته كاري كه در اكسپو بود درواقع سه تا اثر مرتبط هستند كه به علت كمبود جا و شايد هم كم‌لطفي دوستان دو تا را بيشتر نگذاشتند. اين مجموعه نشان از اين دارد كه هنر ايراني تا چه حد تحت تاثير هنر غربي قرار گرفته است. خودش يك نوع طنز است. تلنگري است به هنر ايراني و يك بازسازي و مدرن‌سازي هنر ايراني است. حتي اسم رضا عباسي كه تصاوير از كارهاي او الهام گرفته شد را آورده‌ام و در امضا نوشتم كه با اجازه رضا عباسي و همچنين
اندي وارهول. همان‌طور كه گفتم اينها يك مجموعه است تحت عنوان پاپ آرت قجري و كارش ادامه دارد و چند تا از آنها در نمايشگاه‌هاي خارج از ايران ارايه شده و فروش رفته و جزو برنامه من اين است كه در يك نمايشگاه جداگانه انفرادي عرضه شوند كه نه تنها پاپ‌آرت‌هاي قجري در آن هستند بلكه چاپ سنگي‌هاي قديمي كه با طنزي كار شده نيز در آن خواهد بود؛ كارهايي در ابعاد بزرگ و اكريليك و البته با انديشه‌ طنزي كه در پشت آن است.
  كي اين كارهاي پاپ آرت‌ها را شروع كرديد؟
يك سال پيش اين كار را اجرا كردم ولي انديشه آن مال حداقل ١٥ يا ٢٠ سال پيش است. من اصولا مشكل ايده ندارم بلكه مشكل وقت براي به اجرا درآوردن ايده‌هايم دارم. من حداقل هزارتا ايده ديگر نيز دارم كه تنها مشكل وقت براي اجراست. چند تا شاگرد هم براي كمك در رنگ‌آميزي گرفته‌ام كه متاسفانه بازهم با كمبود  وقت   مواجه  مي‌شوم.
   كار اكسپو چند قيمت‌گذاري شد؟
فكر مي‌كنم ٣٠  تا ٤٠ ميليون.
   قيمت تقويم‌ها چقدر است؟
١٥يا  ١٦ هزار تومان.
  يعني شما هم كار چند‌ده‌ميليوني دست مخاطبان خاص داريد و كلي كار ١٠ تا ١٥ هزارتومان دست مخاطبان عادي؟ چه جالب!
از همين مجموعه هم چندين كار در گالري نيكلاس بلامر در پاريس داشتم كه با قيمت‌هاي بالا به فروش رفته است ولي هنوز در تهران به نمايش گذاشته نشده اما در برنامه‌ام هست كه آنها را نيز در ايران به نمايش بگذارم.
  شاگرد هم داريد؟
ببينيد داشتن شاگرد مستلزم اين است كه شما ساختماني داشته باشي. همان ساختمان داشتن خودش پول مي‌خواهد.
   دعوت  نمي‌شويد براي تدريس؟
آخرين بار كه دعوت شدم به تدريس چهار سال پيش بود در هنرستان هنرهاي زيبا. نمي‌دانستم قرار است به من ماهي ٤٥ هزار تومان بدهند آن‌هم براي ١٢ ساعت در هفته. بعد از پنج شش ماه مرا صدا زدند و ٣٥٠تومان به من دادند. ديدم پول ماشينم در اين مدت بيشتر از آن بوده است. گاهي وقت اين مبالغ تبديل مي‌شود به نوعي توهين. چند سال پيش گفتند مي‌خواهند از من و منوچهر معتبر و چند تا هنرمند ديگر به عنوان پيشكسوت تجليل كنند. من خيلي خوشحال شدم كه اين اتفاق به هر حال از طرف دولت افتاده است. ١٥٠٠ نفر دعوت شده بودند و كلي خرج آن مراسم كردند؛ اركستر و پذيرايي شربت و شيريني. موقع معرفي تقريبا ١٠تا ١٥ دقيقه خواندن رزومه من طول كشيد. يك لوح مخملي به من دادند كه صدها از آن را دارم. يك جعبه كوچك قرمز هم بود كه فكر كردم لابد جايزه آن تو است. به خانه كه رسيدم جعبه را باز كردم ديدم دو تا كارت خريد شهروند ١٥٠‌هزار‌توماني است. اين را به من براي تجليل داده بودند. به آقاي معتبر هم همين را داده بودند اين واقعا توهين بود. تلفن زدم به آنجا كه باني اين جايزه بود گفتم مي‌خواهم اين را پس بدهم. آنها گفتند اينها را هم كه به شما داديم از پول انجمن خانه و مدرسه تهيه شده است وگرنه ارشاد به ما چيزي نداده است و اين اتفاقات در زمان رياست‌جمهوري قبلي اتفاق افتاد. اينها  واقعا آدم را رنج  مي‌دهد.
   شما  اما جزو  مفاخر ملي هستيد!
بله به من عنوان مفاخر دادند جعبه مخملي را هم دادند اما سكه‌هايش را ندادند.
   يعني چي؟
دولت عوض شد همان چند تا دانه سكه را برگرداندند و فعلا فقط كاغذش را دارم. من بيمار بودم نتوانستم بروم جايزه را بگيرم. بعدش گفتند دير آمديد ديگر سكه‌ها را برگردانديم
 سر جايش!
   در واقع شما فقط از سوي مردم تقدير مي‌شويد.
البته آن تقديرهايي را هم كه از طرف دولت مي‌شود همين جعبه مخملي‌هاي سنگين چند‌كيلويي است. ببينيد من هنوز مستاجر هستم و اگر در ٧٥سالگي كار نكنم خرج زندگي ندارم. مي‌گويند چرا اينقدر نمايشگاه  مي‌گذاري اگر  نگذارم چه‌كار كنم.
   تامين هنرمندان به نظر شما كار دولت است يا كار صنف؟
هر دو شان. ممكن است ١٠ نفر هنرمند معروف باشند كه بتوانند گليم خودشان را از آب در‌بياورند ولي اكثريت  آنها  مشكل مالي  دارند.
   مشكلات شما الان چيست؟
خيلي چيزها هست اما حجب و حيا مانع مي‌شود بگويم. اما همين كه هنوز زنده‌ام، همين كه هنوز كار مي‌كنم، همين كه مخاطبانم از من امضا مي‌خواهند... خودش بزرگ‌ترين خوشبختي است. همين چندي پيش در تبريز براي من بزرگداشت گرفتند و نمي‌دانيد چقدر زيبا بودند آن جواناني كه آمده بودند و كارهاي مرا پرينت كرده بودند و از من امضا مي‌خواستند و با من عكس مي‌گرفتند. منظورم اين است كه اين اتفاق فقط براي تهران نيست. من ممنون هستم از طرفدارانم و از دوستانم. امسال سال پربار و سختي است. در پاييز دو تا نمايشگاه خارج از كشور دارم. يكي در پاريس و يكي در نيويورك و يك نمايشگاه عكس هم دارم. يك نمايشگاه طراحي جواهر و مجسمه دارم و يك‌سري نقاشي‌هاي بزرگ است از همان‌هايي كه در اكسپو بود.
به هر حال من آرام نمي‌نشينم. هيچ سازماني پشت من نيست بهتر! مجبور نمي‌شوم تحت خواسته‌هاي آنها قرار بگيرم. اما كارهاي بزرگ خرج دارد. من طرح چيدمان‌هاي بزرگ دارم، پازل‌هاي بزرگ... اما شايد نتوانم تمام‌شان كنم چون نه جا دارم و نه از پس هزينه‌اش بر‌مي‌آيم. من يك اتاق دو در سه دارم كه تا خرخره‌اش پراز طرح و قاب و تابلو است. تمام خانه‌مان پر از تابلو و بوم و كار است و پرونده و پوشه و كاغذ كه در آنها غرق مي‌شوم. با تمام اين معروفيتي كه در دنيا دارم! نامه‌هايي از چين و كوبا برايم مي‌آيد. مستند زندگي‌ام در دنيا پخش شده... همين‌ها لذت‌بخش است ولي خب كار كردن در اين شرايط خيلي سخت است و علاوه بر اينها اينكه بتوانيم ايده‌هاي‌مان را بگوييم  و به تريش قباي كسي برنخورد.
  خدا قوت!

نظر شما