شناسهٔ خبر: 35186 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گفتاری از مراد فرهادپور؛

ایدئولوژی ميلياردرهای نيمه‌ديوانه آمريكايی

مراد فرهادپور اصولاً ما با انتخابی میان توحش و تمدن روبه‌رو نیستیم و به یك معنا این انتخاب پشت سر ما است. گفتار میلیاردرهای دیوانه‌ی امریكایی، همه‌ی آن‌هایی كه می‌گویند بحرانی نیست و گفتار شرکت‌های نفتی و صاحبان قدرت و همه‌ی الیت‌هایی كه سعی دارند بگویند تقصیر ما نبود، باعث می‌شود اتفاقاً ما این را درنیابیم كه همه‌ی ایدئولوژی‌ها، همه‌ی قدرت‌ها و نظام‌ها به یك‌سان درگیر این توحش هستند

 

فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش در ادامه برنامه های خود برای بزرگداشت هفته جهانی محیط زیست سمیناری با عنوان «سرمایه‌داری، سلطه، محیط زیست» برگزار کرد. مراد فرهادپور یکی از سخنرانان این نشست در سخنانی با موضوع «انکار در مقام ایدئولوژی» به صورت فشرده به جنبه‌های ساختاری پرداخت. فرهادپور با تاختن به سرمایه‌داری وضعیت امروز جهان را که به سرعت به سمت توحش پیش می‌رود نشان درست بودن پیش‌بینی مارکس در خصوص سرمایه‌داری دانست و علت آن را توجه مارکس به ذات سرمایه‌داری دانست. فرهادپور در ابتدای سخنان خود بررسی این‌گونه مباحث را تابع زمان دانست و عنوان کرد: «در این مختصر تنها می‌شود به گوشه‌هایی از بحث پرداخت و این نقص نظام آكادمیك ایران است كه چنین امكاناتی را فراهم نمی‌کند و تا همین حد نیز باید از مؤسساتی چون پرسش ممنون بود كه برای كسانی كه اعتبار رسمی و عنوان مثلاً دكتری ندارند، این فرصت را فراهم می‌کند كه مباحثی را كه مقداری هم رادیكال است، مطرح كنند. اگر هم نقصی هست باید بدانید كه به دلیل عدم امكانات است.» آنچه در زیر می‌خوانید شرح کامل سخنان فرهادپور در این نشست است.

 

در نقد اصطلاح سرمایه‌داری هار

آن چیزی كه به‌عنوان گفتار ایدئولوژیك انكار در عنوان سخنرانی یاد کردم، به بحران محیط زیست بازمی‌گردد. سخنگویان این ایدئولوژی عمدتاً میلیاردرهای نیمه‌دیوانه‌ی امریكایی هستند كه هنوز كه هنوز است اصرار دارند كه چنین نیست و به كمك هایك و پوپر می‌خواهند اثبات كنند كه اصلاً زمین‌شناسی و اکولوژی علم نیست و دو تا اكولوژیست بدبختی را كه در پرداخت اجاره‌خانه‌شان درمانده‌اند، پیدا می‌کنند و به آن‌ها كمك می‌کنند تا آن‌ها بگویند كه این مسائل محیط زیستی تقصیر شرکت‌های نفتی نیست و در نهایت اگر به جایی نرسند، بنیادگرایی دینی و رجوع به کتاب مقدس است که این سرنخ را می‌دهد که اشرف مخلوقات می‌تواند هر کاری را با طبیعت به‌عنوان منبع ذخیره به قول هایدگر انجام دهد.


اصطلاحی وجود دارد که خود من هم در سال‌های اخیر از آن زیاد استفاده کرده‌ام: اصطلاح سرمایه‌داری هار یا سرمایه‌داری نئولیبرال هار یا نئولیبرالیسم تاچری هار. آنچه می‌خواهم بگویم تا حدی بی‌معنا بودن یا حتی گمراه‌كننده بودن این اصطلاح است؛ زیرا این فكر را ایجاد می‌کند كه گویا سرمایه‌داری غیرهار وجود دارد یا اصلاً آینده‌ای غیر از نئولیبرالیسم یا جهانی شدن در پیش رو هست، یا امكان بازگشت به دهه‌ی ١٩٧٠ هست، یا اینكه دهه‌های ١٩٦٠ و ١٩٧٠ واقعاً یك میان‌پرده‌ای كوتاه در رشد سرمایه‌داری نبوده است. آن چیزی كه الآن می‌بینیم و ازقضا کاملاً با تصویری كه ماركس از سرمایه ارائه می‌کند، خواناست، ذات اصلی سرمایه است، ذاتی كه ازقضا به شكل تاریخی تحقق پیدا می‌کند و با نوعی عطف به ماسبق پیش‌فرض‌های خودش را posit می‌کند، یعنی برمی‌نهد؛ به همین سبب است كه می‌گویم با پیشگویی‌های ماركس خواناست؛ یعنی اگرچه ماركس در زمان خودش اتفاقاً با سرمایه‌داری‌ای روبه‌رو بود كه امروزه نبود، اما چون توجهش به ذات سرمایه‌داری بود، اتفاقاً توانست سرمایه‌داری الآن ما را پیشگویی كند كه به لحاظ تاریخی همان چیزی است كه سرمایه‌داری آن دوران را به‌عنوان پیش‌فرض اولیه خودش برمی‌نهد. اینجا با تاریخی بودن ذات به مفهوم هگلی سروکار داریم.

عنوان «سرمایه‌داری هار» این ذات را مخدوش می‌کرد و من در این بحث می‌کوشم از طریق مثال به بی‌معنا بودن این اصطلاحی كه خودم هم استفاده کرده‌ام، برسیم. شاید یكی از واضح‌ترین مثال‌های آن وضعیت امروز یونان است؛ شما می‌بینید كه هیچ راه دیگر و بدیل دیگری وجود ندارد جز همین سیاست‌های سركوب‌كننده‌ی هار و این به یك معنا اصلاً نتیجه‌ی ذات خود سیستم سرمایه‌داری است، هرچند نتیجه‌ی تصمیمات افرادی مثل مركل هم هست. در ادامه به این مسئله می‌رسیم كه این دو برخلاف ظاهرشان با هم تضادی ندارند. بنابراین با رجوع به نمونه‌ی یونان به‌خوبی می‌شود فهمید كه چرا آن چیزی كه هست و آن چیزی كه پیش روست، چیزی نیست جز نئولیبرالیسم جهانی‌شده و تداوم و افزایش آنكه لغاتی چون هار یا افسارگسیخته چیزی را به آن اضافه نمی‌کنند جز این تصور را به وجود می‌آورد كه گویا سرمایه‌داری غیرهار اساساً ممكن است. اگر ما بی‌معنا بودن این اصطلاح را بپذیریم، فکر می‌کنم چیزی كه در آن اثبات می‌شود، پیشگویی رزا لوكزامبورگ است كه گفته بود بشریت با انتخاب بین سوسیالیسم و توحش روبه‌رو است و آنچه كه امروزه داریم، نه فقط این پیشگویی را تأیید می‌کند بلكه یک قدم جلوتر می‌رود و نشان می‌دهد با توجه به اینكه سوسیالیسمی وجود ندارد، پس بشریت توحش را انتخاب كرده است و وضعیتی كه ما الآن در آن هستیم چیزی نیست جز توحش.

 پس احتیاجی ندارد که من این واژه را اضافه بکنم، چه بگویم واقعیت، چه بگویم نئولیبرالیزم، چه بگویم جهانی شدن و چه بگویم توحش، در واقع همه‌ی این‌ها مترادف یكدیگر هستند و صرفاً شکل‌های مختلف بیان وضعیتی هستند كه در آن به سر می‌بریم، برای اثبات آن هم برای مثال می‌توانید به اطراف خودمان نگاه کنید، می‌توانم مثال سوریه را بیاورم که در آن تمام طرف‌های درگیر شکل جنگیدنشان اصلاً به توحش معنای جدیدی داد، حتی شاید واژه‌ی توحش برای آنچه که امروز در روسیه می‌گذرد و همه‌ی طرف‌ها در آن درگیر هستند -به‌استثنای البته مبارزان کوبانی (به این مسئله خواهم پرداخت که چرا استثنا هستند) - خود بهترین نمونه است که ما در یک وضعیت کامل توحش به سر می‌بریم؛ این هم نه فقط به این دلیل كه در سوریه ٢٠٠ هزار نفر كشته شده‌اند یا گاز شیمیایی به كار برده شده است یا بمب‌های بشكه‌ای از هلیكوپترها پرتاب می‌کنند، بلكه به این معنا كه این كار آن‌قدر صورت گرفته و پخش شده كه بقیه‌ی جهان با اخبارش به‌صورت اخبار روزمره‌ی هوا برخورد می‌کنند. آنچه توحش را اینجا می‌رساند، بیشتر از آنكه خود آن اعمال وحشیانه‌ی داعش‌وار باشد، تركیب این جهان‌هایی است كه از یك طرف ٧٠٠ نفر وسط مدیترانه غرق می‌شوند و از سوی دیگر در ژاپن مراسم عزاداری گربه بر پا می‌کنند و برای گربه معروفی كه در یك ایستگاه قطار بوده و سمبل آن ایستگاه بوده و مرده، شهردار و همه‌ی مقامات جمع شده‌اند برای خانم تیما عزاداری برگزار می‌کنند!

 در واقع اتفاقاً آن سویه‌ی ظاهراً متمدن بیشتر هولناك بودن این توحش را رو می‌کند تا صرف آتش زدن و سر بریدن و حركاتی كه در طول تاریخ بشریت بوده است. الآن شاید به تعبیر یكی، آدم‌ها همان جنایات را می‌کنند، اما فرقش با گذشته این است كه آن تصاویر را در اینترنت و... می‌گذارند؛ یعنی هیچ فرقی با بقیه‌ی تاریخ ندارد. در گذشته نیز تجاوز و آدم‌كشی و... بود، اما عكسش را بعداً در فیس‌بوک و اینترنت نمی‌گذاشتند! این نشانه‌ی ترقی و پیشرفت نوع بشری است!

بنابراین، اصولاً ما با انتخابی میان توحش و تمدن روبه‌رو نیستیم و به یك معنا این انتخاب پشت سر ما است. گفتار میلیاردرهای دیوانه‌ی امریكایی، همه‌ی آن‌هایی كه می‌گویند بحرانی نیست و گفتار شرکت‌های نفتی و صاحبان قدرت و همه‌ی الیت‌هایی كه سعی دارند بگویند تقصیر ما نبود، باعث می‌شود اتفاقاً ما این را درنیابیم كه همه‌ی ایدئولوژی‌ها، همه‌ی قدرت‌ها و نظام‌ها به یك‌سان درگیر این توحش هستند و از این نظر می‌شود گفت نقش این ایدئولوژی، انكار ایدئولوژی یا پوشاندن این واقعیت است، در زیر حكومت كمونیستی زاغه‌نشین تولید می‌شود و حمله به عراق نیز ناشی از این بود كه دست‌راستی‌ترین محافظه‌كاران امریكایی با حزب كارگر و سنت کارگری انگلستان دست‌به‌یكی شدند و فاجعه‌ی آنجا را ایجاد كردند. بنابراین مسئله‌ی اصلی در واقع تأكید نهادن بر حضور فراگیر این توحش است كه همه را در بر می‌گیرد و این در برگرفتن مهم است و پنهان شدنش هم مهم است. من از طریق مثال سعی می‌کنم این مسئله را بازتر كنم، ولی پنهان کردن این انکار ایدئولوژی و بحث پایان سیاست کاملاً متفاوت است، انکار اینکه دیگر انتخابی نیست و ما همه توحش را پذیرفتیم آن را درونی کرده‌ایم هم در قالب طبیعت ثانویه و هم در قالب رفتارمان با طبیعت بیرون.

 

مهم‌تر بودن عملكرد فرمال و ساختاری ایدئولوژی ازعملكرد محتوایی آن

 این پوشاندن و انکار ایدئولوژی مهم است؛ زیرا اگر شما امروزه به مقالات گاردین یا هر روزنامه‌ی دیگری رجوع كنید، در بخش كامنت‌ها و شرح‌ها یا اظهارنظرهایی كه داده می‌شود، می‌بینید كه چگونه با قطب‌های دوگانه‌ی كاذب روبه‌رو هستیم. به‌محض اینكه یك نفر به حمله‌ی امریكا به عراق و فجایعی كه از دل آن برآمده اشاره می‌کند، دیگری می‌گوید پس از نظر شما هنوز بهتر بود که صدام حکومت می‌کرد؛ اگر وضعیت لیبی را نقد کنیم، متهم می‌شویم كه طرف‌دار قذافی هستیم؛ اگر جنگ‌افروزی امریكا در ویتنام را نقد کنیم، دیگری به جنگ جهانی دوم اشاره می‌کند و می‌گوید منظور شما این است كه پس بهتر بود هیتلر اروپا را نگه می‌داشت و امریكا سپاه نمی‌فرستاد به اروپا! این دوگانگی‌های شرق و غرب، چپ و راست، جهان اول و جهان سوم و... نشان می‌دهد كه چه مقدار انرژی و وقت صرف این دوگانگی‌های كاذب می‌شود. تكیه من بر این است كه عملكرد فرمال و ساختاری ایدئولوژی خیلی مهم‌تر از عملكرد محتوایی‌اش است. مسئله این نیست كه آگاهی كاذب است یا دروغ می‌گویند یا پنهان می‌کنند که شرکت‌های نفتی و صنعت مسئول گرم شدن زمین است و روی حقیقت سرپوش می‌گذارد، بلکه این محتوای اسن ایدئولوژی است، كاركردش را از طریق مثال بیان می‌کنم. وقتی مجموعه‌ای از ظرف‌ها را داشته باشید و در آن آب باشد و بعد جسمی را در آن بیندازید، تفاوتی ندارد که این جنس طلاست یا سنگ است یا آهن، فرقی نمی‌کند حجم و شکلش، اینکه کجا آن را پرتاب می‌کنید تعیین می‌کند که چگونه موج ایجاد می‌شود، سطح آب را در کلیت این ظروف تغییر می‌دهد.

   این نقش اساسی ایدئولوژی است؛ یعنی به شكل فرمال مهم این است که داخل فضای گفتاری جلوی طرح چه پرسش‌هایی را می‌گیرد و این مهم‌تر از آن است كه چه جوابی به پرسش‌های واقعاً موجود الآن می‌دهد. این دعواهایی كه در اظهارنظرها درمی‌گیرد، نشان‌دهنده‌ی این است كه هر شكلی از رادیكالیسم الآن اینجا خنثی می‌شود؛ زیرا به‌محض اینكه به یك طرف حمله می‌کنید، طرف مقابل مثالی، عكس آن را مطرح می‌کند و هیچ موقع شما یك راه‌حل سومی پیدا نمی‌کنید. حالا خود واژه‌ی رادیكالیسم به خاطر همین مباحث به رادیكالیزاسیون بدل شده كه اسمی است برای پیوستن مسلمان‌های اروپایی به داعش و همه‌ی ترس ایشان آن شده، رادیکالیزاسیون جوانان مسلمان در فرانسه و انگلیس و آلمان و جاهای دیگر. این نشان می‌دهد كه خود مفهوم رادیكال زیر این تقسیم‌بندی‌های كاذب دوگانه به‌صورت فرمال چگونه از بین رفته است. اینكه ما بخواهیم معنایی به آن بدهیم، وجود ندارد؛ زیرا به‌محض اینكه حتی خود واژه‌ی رادیكال را به كار می‌برید، دیگری می‌گوید كه رادیكال یعنی جاده‌ای كه ته آن پیوستن به داعش است.

 روی همین اصل اتفاقاً یعنی تكیه بر توحش و همگانی بودن آن ضروری است. هر شكلی از سیاست رادیكال مردمی باید بتواند با درگیر كردن همه در این توحش آغاز كند، نقطه‌ی شروعش باید بر كلیت و جهان‌شمولی این توحش باشد، وگرنه در همین دوگانگی‌ها گیر می‌کند و حرفش را به حرف خاص یك گروه در مقابل یك گروه دیگر تبدیل می‌کنند و بار دیگر قضیه نسبی می‌شود و این مطرح می‌شود كه حق با این یا آن است یا حق با همه، هرکسی یک تکه‌ای از این حق را دارد. رادیكالیسم واقعی باید اتفاقاً شرط اولش را این بگذارد كه همه‌ی ما درگیر توحش هستیم و در انتخاب‌های سیاسی هم تمام نمودهای این توحش را شجاعانه اسم ببرد تا نتواند به فضاهای كاذب رانده شود که این فضاهای كاذب ازقضا ایدئولوژی‌هایی مثل انکار محیط زیست را ایجاد می‌کنند، این تصور را ایجاد می‌کند که هنوز یک چیزی غیر از سرمایه‌داری هار وجود دارد؛ چراکه هار بودنش فقط متصل به همین میلیاردر دیوانه‌ی امریکایی یا این شرکت نفتی است؛ هرچند این‌ها هار هستند، اما ما هم هار هستیم، این هار بودن هم در سیستم وجود دارد و هم در افراد.

 اگر بخواهم در مثال این مسئله را بیان کنم باید به سال ٢٠٠٨ بازگردیم؛ در آن سال بحران مالی رخ داد كه همه با آن آشنا هستیم و در برابر آن جنبش اشغال وال‌استریت رخ داد، یكی از شعارهای این جنبش، شعار ٩٩ درصد و ۱ درصد بود؛ آن ۱ درصد عین همین انكار محیط زیست است، ۱ درصد نخبگان، پولداران، صاحبان اساسی قدرت و سرمایه و میلیاردرها و بانکداران كه از این بحران استفاده می‌کردند و ٩٩ درصد بقیه در مقابل آن‌ها بودند (و ضرر می‌کردند). بدیو به‌خوبی نشان می‌دهد كه اتفاقاً این تأكید هم به لحاظ آماری غلط است، هم به لحاظ سیاسی غلط است و یكی از دلایل شكست جنبش جوانان اشغال وال‌استریت همین شعار بود. ما اصلاً قضیه‌ی ٩٩ درصد و ۱ درصد نداریم، آن ۱ درصد اجازه می‌دهد كه دخالت بقیه‌ی ٩٩ درصد در خود بحران در نظر گرفته نشود. آن موقع گفته می‌شد كه این ۱ درصد و ٩٩ درصد همه‌چیز را روی بانکداران و روی حرص و طمع آن‌ها زوم شود و این نوعی عقب‌نشینی از سیاست به اخلاق است و نتیجتاً نیز ما به هیچ‌چیز نمی‌رسیم جز اینكه سیستم دست‌نخورده باقی می‌ماند و فقط ویترین یا ظاهرش عوض می‌شود، ظاهرش نیز این است كه بانکداران حرص و طمع‌شان را كمتر می‌کنند. ایراد این بود كه چنین سیاستی كه اخلاقی است، نهایتاً اصل واقعیت را دست‌نخورده می‌گذارد و گیر اخلاقی به چند بانكدار می‌دهد.

 اما جالب توجه این است كه در تمام این دوره دولت‌هایی كه قبل از آن هشت میلیون نداشتند كه به پناهنده‌ها كمك كنند، ٨٠٠ میلیارد از مالیات مردم به بانکداران دادند تا بانک‌ها ورشكست نشوند و در تمام این دوره نه فقط سیستم یعنی خصوصی‌سازی، deregulation آزادسازی و... تمام آن حرکت‌ها به سمت سرمایه‌ی مالی که مارکس به‌عنوان ذات سرمایه‌داری مطرح کرده بود، سر جای خودش ماند و ادامه پیدا کرد، بلكه حتی آن جنبه‌ی به ظاهر اخلاقی نیز به جایی نرسید. بانکداران در همین دوره نه فقط حرص و طمع‌شان را كم نكردند بلكه به پاداش‌ها و مزایایی كه به خودشان می‌دادند نیز افزودند و درست در زمانی که مالیات‌دهنده‌ها ۸۰۰ میلیارد دلار می‌دادند که بانک‌ها ورشکست نشوند، رؤسای بانک‌ها یک میلیون دلار پاداش خود را به دو میلیون تبدیل کردند و به مردم هم پوزخند زدند و این کار را پنهان هم نمی‌کردند. در نتیجه نشان می‌دهد كه حتی آن جنبه‌ی اخلاقی نیز اینجا عمل نمی‌کند، آن تصوری كه ما فکر می‌کردیم این‌ها لااقل ظاهر قضیه را حفظ می‌کنند هم غلط بود.

 اگر این بحث را ادامه دهیم اتفاقاً یكی از تناقضاتی که در بحث بود روشن می‌شود، اینکه هم سیستم تجسم توحش است و هم آدم‌ها و تصمیم‌گیری‌ها؛ یعنی این‌طور نیست که بگوییم سیستم است كه كار می‌کند و آدم‌ها فقط آلت دست آن هستند، یا نه، ما می‌بینیم كه تصمیم‌گیری آدم‌هایی چون مركل، یونكر و بوش در اتاق‌های دربسته است که اتفاقات را رقم می‌زند؛ جنگ عراق نمونه‌ی آن است. نكته این است كه این دو اصلاً ضد هم نیستند بلكه دقیقاً چون سیستم، سیستم توحش است، در متن سیستم نخبگان همیشه این امكان را پیدا می‌کنند كه بتوانند به‌راحتی تصمیماتی بگیرند كه خودشان نیز می‌دانند چه اتفاقاتی رخ می‌دهد، اینکه میلیون‌ها نفر بیکار می‌شوند، هزاران نفر کشته می‌شوند. این تصمیم‌ها گرفته می‌شود و ازقضا همین تصمیم‌گیری‌هاست كه از طریق آن توحش سیستم عمل می‌کند؛ به خاطر همین است که من می‌گویم زوم کردن روی داعش شاید به این شکل درست نباشد، ما باید این را بدانیم که این‌ها دو روی یک سکه هستند، چون سیستم درکل یعنی توحش.

 بنابراین نخبگان این امکان را پیدا می‌کنند که هر کاری که دلشان می‌خواهد انجام دهند و چون نخبگان در ارتباط با طبیعت شروع جنگ و دخالت در کشورهای خودشان و دیگر کشورها و یا هر چیز دیگر تصمیم می‌گیرند، در واقع این تصمیم‌گیری‌هاست که توحش سیستم همگانی می‌شود و به شکلی همه در آن مشارکت داده می‌شوند.

 اگر قرار باشد قطب‌نمای ایدئولوژیکمان را ١٨٠ درجه بچرخانیم و همه را انضمامی‌تر كنیم تا خودمان را نیز در بر گیرد، اجازه بدهید اشاره كنم كه طبق آمارهای رسمی مقامات خودمان طی سه الی چهار دهه‌ی گذشته رشد سرمایه‌داری بر اساس قواعد IMF و بانك جهانی بیشترین صدمه را به محیط زیست وارد كرده و ما با بی‌آبی و نتایجش روبه‌رو هستیم. اگر طبق همین آمارها به سال‌های ٩٠ تا ٩٢ برگردیم، رشد اقتصادی ایران منهای پنج بود و بعداً منهای چهار شد و بعد منهای سه. این در شرایطی بود كه تحریم‌های گسترده‌ی تجاری، بانكی و صنعتی بر اقتصاد حاكم بود. در یك اقتصاد ایزوله‌شده تحت تحریم با رشد منفی پنج و منفی چهار درصد، ما سالانه بین ٢٠ تا ٣٠ هزار پورشه و مرسدس‌بنز وارد کرده‌ایم، ماشین‌هایی با مصرف خیلی بالای بنزین و با قیمت‌های عجیب و غریب. نمونه دیگر می‌توان به راهپیمایی کارگران اشاره کرد؛ پارسال بعد از هشت سال اجازه‌ی راهپیمایی به کارگران در روز اول ماه می‌ داده شد و جالب است بدانید یکی از شعارهایی که دست‌کم در تهران مطرح شد مضمونش این بود که به کارفرمایان توصیه می‌کرد حیا کنند و کارگران افغانی را رها کنند، این شعار كارگران ما بعد از هشت سال بود.

 اینجاست كه می‌گویم ماجرا دیگر انتخاب پیش رو نیست، انتخاب بین توحش و سوسیالیزم نیست، ما توحش را انتخاب کردیم و این شامل حال همه‌ی نظام‌ها و گروه‌ها و دسته‌ها می‌شود. در واقع به یك معنا برخلاف قانونی كه می‌گوید فرض را باید بر بی‌گناهی گذاشت تا گناهكار بودن ثابت شود، به نظر من باید فرض را بر توحش و وحشی بودن و هار بودن گذاشت تا عكسش ثابت شود. همه‌ی ما به شكلی یک جای کارمان به توحش می‌رسد و اگر از این شروع نكنیم، نمی‌توانیم قدم‌های بعدی یعنی حرکت از كلیت به كل انضمامی را برداریم.

 

خروج برخی استثنائات از دل توحش

در پایان تفاوت این دیدگاه را با نسبی‌گرایی پست‌مدرن برجسته می‌کنم. اولاً دیدگاه من چنان‌كه دیدید خیلی بدبینانه است؛ بنابراین اصلاً با خوش‌باشی و خوش‌بینی پست‌مدرنیستی ارتباطی ندارد، وقتی از انكار ایدئولوژی حرف می‌زنم منظورم گسترش توحش به همه جاست و بی‌معنی شدن نمادها و اسامی هستند كه قبلاً معنی داشتند، مثل همین رادیکال، اما این به معنای انكار و پایان ایدئولوژی و پایان سیاست نیست، بلكه به معنای قرار گرفتن در برابر دوگانگی سیستم و نخبگان است كه همراه با هم این توحش را بر همه مستولی می‌کنند.

 اگر بخواهم تفاوت را برجسته كنم باید بگویم به نظر می‌آید وقتی ما از توحش به‌عنوان یك كل جهان‌شمول صحبت می‌کنیم، تا حدی می‌توانیم آن را بر اساس یك استثنا برسازنده بخوانیم؛ یعنی همیشه هر كلی یك استثنا دارد كه با كنار گذاشتن آن خودش را می‌سازد -این شیوه‌ای است كه لاكلائو مطرح می‌کند- و به همین علت آن كل هیچ‌وقت تمام‌شده نیست. این از یك طرف آن استثنا را نسبی می‌کند؛ یعنی هر چیزی می‌تواند نقش آن استثنا را بازی كند و كل هم ناتمام است. حرف من برعكس بود، یعنی كل تمام است و همه در توحش رفتیم، ولی اتفاقاً از دل این كلی شدن توحش است كه استثنا بیرون می‌آید؛ دقیقاً چون سرمایه‌داری خودش را با هار بودن یكی كرده و خودش را با ذات خودش یكی كرده است، دقیقاً چون توحش سراسری و کلی شده است، ما در هر جا (هركس و هر گروهی) كمترین ایستادگی برای تمدن، برای شرف، برای حیثیت، برای ذره‌ای صداقت و آبرو در برابر منجلابی که همه در آن فرو رفتیم (در برابر این خودفروشی جهانی كه اسمش را مصرف‌گرایی گذاشته‌اند) نمی‌کنیم-این چیزی است كه در مثال كوبانی با آن روبه‌رو می‌شویم-.

 در واقع خود سرمایه‌داری با انتخاب توحش و با جهانی كردنش كاری كرده كه می‌توان آن گفته‌ی معروف والتر بنیامین را برعكس خواند، یعنی به جای این جمله، «همه‌ی اسناد و مدارك تمدن درعین‌حال اسناد و مدارك توحش هم هستند»، شاید بهتر باشد اصل را بر توحش بگذاریم و با توحش آغاز كنیم، آن‌وقت می‌بینیم چون همه‌چیز بدل شده است به توحش و سبعیت در معنای عامش، پس هر جا كه ما ذره‌ای كرامت، ذره‌ای صداقت، ذره‌ای ایستادگی پیدا می‌کنیم، این ایستادگی خودبه‌خود به مبارزه‌ای ضدسرمایه‌داری تبدیل می‌شود. این چیزی است كه نظام حاكم جهانی نفهمید و این چیزی است كه خودبه‌خودی مبارزان كوبانی را با كسانی كه در یونان و اسپانیا از طریق صندوق رأی جلوی ریاضت‌كشی می‌ایستند، مرتبط می‌کند و با شورش‌های خیابانی لندن و پاریس و زاغه‌نشین‌های هند و چین و دیگر ممالک همراه می‌کند. دقیقاً چون سرمایه‌داری این توحش را یك‌دست كرده، همه‌ی این شكل خواه‌ناخواه به این می‌رسند كه دشمنشان واحد است و یکدیگر را پیدا می‌کنند.

 البته مسئله‌ی اصلی چنان‌كه لوكاچ گفت این است كه نظریه با تكیه بر مسئله‌ی سازمان‌دهی است كه می‌تواند جنبه‌ی عملی پیدا كند و مفهوم عمل و نظریه با هم گره بخورند؛ یعنی این بحث‌ها از بحث‌هایی صرفاً شبه‌رمانتیك و صرف مطرح کردن ترادف نئولیبرالیزم با توحش نیست، بلکه باید از این فراتر رفت و این بحث کلی را انضمامی بکنیم؛ یعنی بگوییم جهانی شدن توحش یعنی چه، پیوند آن با ذات سرمایه‌داری یعنی چه و نمودهای متکثر آن در سراسر جهان چیست؟ این اتفاقاً زمانی رخ می‌دهد که ما در عوض بحث نظری درباره‌ی طبیعت یا رابطه‌ی طبیعت و سلطه در سرمایه‌داری، توجه‌مان را به پیوندهای بین شکل‌های گوناگون ایستادن بر سر تمدن و تبدیل شدن این شکل‌های گوناگون به مبارزه علیه سرمایه‌داری و اینکه چگونه می‌توان این‌ها را به هم پیوند داد مبذول داریم. چگونه می‌توان مبارزات کوبانی را به مبارزات یونان و مبارزات یونان را به زاغه‌نشین‌های هند پیوند داد؟ این problem سیاسی اساسی روبه‌روی ما است و من فكر می‌کنم حتی قضاوت نظری درباره‌ی بحث من یعنی اینكه ما خط توحش و سوسیالیزم را پشت سر گذاشته‌ایم یا نه، اتفاقاً زمانی ممكن می‌شود كه سعی كنیم نظریه را به عمل وصل كنیم و این كار هم جایی ممكن می‌شود كه نقطه‌ی شروع‌مان حساسیت سیاسی نسبت به این شکل‌های مبارزاتی و حتی بیشتر به بحث‌های نظری پیشرفته باشد.

 

نظرات مخاطبان 0 2

  • ۱۳۹۴-۰۴-۲۳ ۰۰:۲۱مهدی 9 6

    داستان این «داستان‌سرایی‌های آخرالزمانی» پایانی ندارد و هر بار ابعاد عظیم‌تری پیدا می‌کند. فقط می‌ماند نشئه و خلسه‌ای که دوستان حین گفتن این قصه‌های جن و پری در خصوص هبوط و انحطاط تجربه می‌کنند و از خود بی‌خود می‌شوند. جای درست این حرفها قفسهٔ کتابهای علمی‌تخیلی است.
                                
  • ۱۳۹۴-۰۶-۰۴ ۲۲:۴۹ 0 2

    زمان میخواهد تا ... مثل مهدی که  کامنت گداشته آگاه شوند
    
                                

نظر شما