شناسهٔ خبر: 35192 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

شرق شناسی در خدمت علم یا حکومت‌ها؟/ عجز شرق شناسان در فهم اسلام

دانش اسلام‌شناسی در غرب کاملا در دل طرح‌های استعماری متولد شد و طبیعی بود که فرزندی خلف و مطیع برای پدر خود باشد. شرق‌شناسی پیش از خدمت به علم، در پوشش امانتداری علمی به منافع آن حکومت‌ها خدمت می‌کند.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ مروری بر تاریخچه شرق شناسی، عنوان مقاله ای است از محمد الهامی، پژوهشگر تاریخ و تمدن اسلامی که توسط وحید خضاب به فارسی ترجمه شده است و در سه قسمت منتشر می شود. قسمت دوم ترجمه این مقاله پیش روی شماست؛

در قسمت پیش گفتیم که شرق‌شناسی در هنگامه‌ اولین برخورد بین اسلام و غرب متولد گردید و دوران کودکی خود را در دوران جنگ‌های صلیبی سپری کرد و پس از آن وارد مرحله‌ی نضج‌گیری شد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. نضج‌گیری شرق‌شناسی در آن لحظه‌ای آغاز گردید که شرق‌شناسی از یک سری تلاش‌های فردی تبدیل شد به یک تلاش «نهادمند». آن لحظه، لحظه‌ی تشکیل مجمع وین بود که عموم پژوهشگران در شرق‌شناسی، آن را آغاز حقیقی این پدیده می‌شمارند.

این قضیه به آغاز قرن چهاردم میلادی بازمی‌گردد (۱۳۱۱-۱۳۱۲). در آن زمان شورای کلیساها تصویب کرد «یک سلسله کرسی استادی برای زبان‌های غربی و یونانی و عبری و سریانی در پاریس و آکسفورد و بولونیا و آوینیون و سالامانکا تأسیس گردد». قهرمان این صحنه هم پاپ کلمنت پنجم بود. به همین جهت نظر عموم پژوهشگران چندان به قهرمان دیگر این صحنه که حدود ربع قرن پیش از این به ایفای نقش پرداخته بود جلب نمی‌شود: پاپ هونوریوس چهارم که در اواخر قرن سیزدهم میلادی (۱۲۸۵) اولین مؤسسه‌ پژوهشی لغات شرقی را در دانشگاه فرانسه تأسیس کرد.

فرانسه همان طور که در تأسیس کرسی‌های زبان‌های شرقی پیش‌قدم بود، به صورت مشخص در تأسیس کرسی‌های زبان عربی هم از دیگران زودتر اقدام کرد. تا پیش از آن هیچ کشور دیگری دست به چنین کاری نزده بود جز اسپانیا که پس از مجمع وین، در سالامانکا یک کرسی زبان عربی تأسیس کرد. اما در فرانسه، پادشاه فرانسوای اول کرسی زبان عربی و عبری را در سال ۱۵۱۹ در مدرسه‌ ریمس تأسیس نمود، پادشاه هنری سوم هم در سال ۱۵۸۷ یک کرسی زبان عربی ایجاد کرد و یک قرن بعد، بریتانیا هم همین مسیر را پیش گرفت و اولین کرسی زبان عربی در سال ۱۶۳۳ به توصیه‌ اسقف اعظم، «لود» [Loud] اولین کرسی زبان عربی در دانشگاه کمبریج تأسیس گردید و سه سال بعد (یعنی ۱۶۳۶) هم اولین کرسی زبان عربی در دانشگاه آکسفورد ایجاد شد.

در این دوره ایتالیایی‌ها هم به قافله ‌شناخت زبان‌های شرقی پیوستند: در قرن هفدهم، مجمع نشر ایمان، دستور تأسیس مراکز لغات شرقی را در رم صادر کرد. این مجمع سپس تصویب کرد که زبان‌های عربی و سریانی و عبری در ونیز (و همچنین در جاهای دیگر؛ به شرط حضور استاد که آنها را بلد باشد) تدریس گردد. همچنین کاردینال مدیچی یک مدرسه‌ لغات شرقی بنا نهاد.

وی یک کتابخانه در فلورانس تأسیس نمود و ماردینال بورمیو هم یک مدرسه‌ لغات شرقی را در میلان بنا نهاد. در همین دوره، اسپانیایی‌ها ۲۵ کرسی تدریس زبان‌های شرقی تأسیس کرده بودند!

در طلیعه‌ قرن هجدهم، در انگلستان دو کرسی زبان عربی دیگر هم به کرسی‌های موجود در دانشگاه‌های آکسفورد و کمبریج افزوده شد. در همین زمان در فرانسه هم سیاست حمایت از تشکیل هیئت‌های دانشجویی فرانسوی برای یادگیری زبان‌های شرقی اجرا می‌شد. این قرن به انتها نرسیده بود که در فرانسه مدرسه‌ ملی زبان‌های‌ زنده‌ی شرقی در سال ۱۹۷۵ در پاریس (برای سفرا و کنسول‌ها و بازرگانان بزرگی که با شرق در ارتباط بودند) تأسیس گردید.

در همین زمان آگاهی از زبان عربی، از جمله ویژگی‌های ترقی کارمندان در دوره‌ی پادشاه کارلوس سوم به حساب می‌آمد، یعنی همان کسی که کتابخانه‌ سلطنتی را گسترش داده و کتابخانه‌ی دیر اسکوریال را سامان داد.

در نیمه‌ قرن هجدهم بود که آلمانی‌ها هم به این قافله پیوستند. البته آنان تدریس لغات شرقی را در قرون شانزدهم آغاز نموده بودند ولی اولین تلاش برای تدریس زبان عربی به عنوان یک ماده‌ی مستقل، دو قرن بعد [یعنی در قرن هجدهم] و به دست شرق‌شناس مشهور آلمانی یوهان رایسکه صورت گرفت. ایتالیایی‌ها تا اواخر قرن نوزدهم هم تدریس عربی [به صورت ویژه و جداگانه] را در دستور کار نداشتند و در سال ۱۸۸۸ بود که مؤسسه‌ی تأسیس شده توسط پدر ریب آعد چینی تبدیل به مؤسسه‌یشرقی گردید که در آن کرسی زبان عربی و لهجه‌های مختلف آن و زبان بربری و ترکی و فارسی و آلبانی و غیره به وجود آمد.

سپس در قرن نوزدهم، قهرمان تازه‌ای در عالم شرق‌شناسی پدیدار شد، همان مشهورترین شرق‌شناس فرانسوی یعنی سیلوستر دوساسی که مدرسه‌ی ملی زبان‌های شرقی پاریس به دست او شکوفا شد و تا همین امروز هم نام او با تجلیل فراوان ذکر می‌شود و شاگردان آلمانی او را پدران شرق‌شناسی آلمان قلمداد می‌کنند، خصوصا هاینریش فلایشر (۱۸۰۱-۱۸۸۸) که مؤسس حقیقی پژوهش‌های عربی در آلمان و استاد نسل دوم شرق‌شناسان آلمانی محسوب می‌شود، یعنی همان نسلی که فارغ ‌التحصیلان مؤسسه‌ی زبان‌های شرقی بودند که در سال ۱۸۸۷ در برلین تأسیس گردید و بعدها مؤسسه‌ زبان‌های شرقی در بُن، جای آن را گرفت.

از نیمه‌ قرن نوزدهم وارد دوره‌ استعمار می‌شویم که طی آن، جنبش شرق‌شناسی (که به شدت از سوی حکومت‌ها تشویق می‌شد) گل کرد و حرکت‌های پژوهشی علمی و میدانی و همچنین خرید و یا سرقت و انتقال نسخه‌های خطی از کشورهای اسلامی فعال گردید. سپس این نسخه‌ها ترجمه شده و مورد پژوهش قرار گرفت و فهرست‌بندی شده و در اطراف آن کندوکاو صورت گرفته و بر آن شرح و حاشیه نگاشته شده و مورد استفاده واقع گردید.

در همین دوره جنبش جهانگردانه‌ شرق‌شناسان به شرق و همچنین پرداخت بورس‌های دانشگاهی به آنان به عنوان استاد در مدارس عالی و اساتید دانشگاه‌ها [برای شناخت شرق]، بیشتر و بیشتر شد و اینها غیر از آن کارشناسانی بودند که همراه ارتش‌های اشغالگر [استعمارگران] به کشورهای شرقی می‌رفتند و غیر از آن کارشناسانی بودند که از حکومت‌های محلی مرتبط با اشغالگران حمایت می‌کردند و غیر از آن هیئت‌های سیاسی‌ای بودند که به صورت دائم یا موقت [در کشورهای شرقی] ساکن می‌شدند.

همه‌ی این فعالیت‌ها در شرق مستلزم کارشناسی بیشتری درباره ‌شرق بود و از همین جهت، جنبش شرق‌شناسی پویایی خاصی از حیث قسمت‌های مختلف و مؤسسات و دانشگاه‌ها و جمعیت‌های علمی و همایش‌های دوره‌ای و منشورات مختلف پیدا کرد تا جایی که پیگیری و بررسی خود سیر شرق‌شناسی امری است که نیازمند پژوهش‌های طولانی و تلاش علمی گسترده است.

این شکوفایی اساسا در انگلیس و فرانسه آغاز شد. و سپس در اسپانیا که در آن جنبش پژوهش‌های عربی از اواسط قرن نوزدهم فعال گردید. شرق‌شناسی ایتالیا هم از اوایل قرن بیستم و همزمان با ورود آنها به خط استعمارگری رو به فعال شدن گذاشت و در سال ۱۹۰۶ «مؤسسه‌ ایتالیایی [شناخت] آفریقا» تأسیس گردید. فعال شدن شرق‌شناسی آلمان هم به بعد از دوره‌ جنگ جهانی دوم برمی‌گردد.

در حال حاضر نمی‌توان هیچ دانشگاه نسبتا معروفی را یافت که دارای یک دانشکده یا مؤسسه یا گروه برای تدریس شرق‌شناسی نباشد و هیچ کتابخانه‌ نسبتا معروفی را هم نمی‌توان یافت که در آن نسخه‌های خطی اسلامی وجود نداشته باشد، حال پژوهش‌ها و آثار شرق‌شناسانه که جای خود دارد اما شرق‌شناسی در آمریکا هرچند از نیمه‌ قرن نوزدهم آغاز شد، ولی در حال حاضر بزرگترین و خطیر‌ترین و قوی‌ترین شرق‌شناسی در سراسر جهان است و پول و بودجه‌ سنگینی برای آن صرف می‌شود و دانشگاه‌های آمریکایی و مراکز پژوهشی این کشور قوی‌ترین و قدرتمندترین دانشگاه‌ها و مؤسسات در سطح جهان شناخته می‌شوند.

می‌توان اولین مورد اهتمام پژوهشی به شرق را در سال ۱۸۴۲ مشاهده کرد که جمعیت آمریکایی‌ [شناخت] شرق تأسیس گردید و آثارش از یک سال بعد با انتشار ترجمه‌ها و یا پژوهش‌هایی درباره‌ی شرق، شروع به بیرون آمدن کرد. ولی تحول بزرگ در شرق‌شناسی آمریکایی را می‌توان از نیمه‌ دوم قرن بیستم و از سال‌های پس از جنگ جهانی دوم رصد کرد. و در حال حاضر، دانشگاه هاروارد بزرگترین دانشگاه آمریکا محسوب می‌شود که به پژوهش درباره‌ شرق و زبان‌های شرقی و تاریخ ملل شرق اهتمام دارد.

البته باید ذکر کنیم که از سال ۱۹۳۵ که دانشگاه پرینستون شروع به آموزش زبان‌ها و آداب شرقی کرد، این دانشگاه «کاخ شرق‌شناسی» و مهم‌ترین مرکز آن در جهان به حساب می‌آید و البته این نافی تلاش‌های دیگر دانشگاه‌های آمریکا در موضوع شرق‌شناسی نیست، از قبیل دانشگاه کلمبیا و دانشگاه پنسیلوانیا و دانشگاه میشیگان و دانشگاه کالیفورنیا و دانشگاه بوستن و دانشگاه شیکاگو و ... و این غیر از دانشگاه‌ها و مؤسساتی است که در خود کشورهای اسلامی حضور دارند، و در رأسشان دانشگاه آمریکایی قاهره و دانشگاه آمریکایی بیروت، و همچنین غیر از مؤسسات پژوهشی‌ای است که در سراسر جهان اسلام منتشر هستند، حال چه در اسمشان به ارتباط با آمریکا تصریح شده باشد و چه نامی محلی داشته باشند.

با توجه به آنچه ذکر شد، دیگر سؤال از ارتباط شرق‌شناسی با حکومت‌های غربی سؤالی بیهوده است. چطور ممکن است چنین ارتباطی وجود نداشته باشد در حالیکه شرق‌شناسی پیش از خدمت به علم (در پوشش امانتداری علمی) به منافع آن حکومت‌ها خدمت می‌کند. اما پژوهشگران اصرار دارند دلایل و تصریحاتی بر این ارتباط ذکر کنند تا جوابی برای این سؤال‌ها ارائه نمایند که: اگر شرق‌شناسی امری علمی است و اگر شرق شناسان موفق شده‌اند به منابع اصلی دست بیابند و در ارتباط با خود مسلمان‌ها مانعی ندارند، چرا تصویر اسلام در غرب بهبود پیدا نکرده است و چرا اکثر کتاب‌های شرق‌شناسان تصویری زشت و تحریف‌شده از مسلمانان ارائه می‌نمایند؟ در ادامه به پاسخ این سؤال خواهیم پرداخت.

در یک متن قدیمی که به ربع اول قرن هفدهم میلادی برمی‌گردد، می‌بینیم که در بین علمای مسیحی در فرانسه کسانی بوده‌اند که می‌گفتند «خدا به مسلمانان عقول سرشاری داده است» [۱] اما این حرف هم تنها بر مبنای مجادله بیان شده بود و گذشته از آن، چنین حرفی بین مردم اروپا شایع نشد و گسترش پیدا نکرد. حتی از این بالاتر، بین علما و شرق‌شناسان هم گسترش نیافت و «هر پژوهشگر بی‌طرفی مشاهده خواهد کرد که اکثریت مطلق شرق‌شناسان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، از پیش‌داوری و ذهنیت‌های از پیش تعیین شده نسبت به اسلام رها نشده بودند، چه آنهایی که دشمنی صریح و مستقیم و شدیدی نسبت به مسلمانان ابراز می‌کردند و چه آنهایی که در صحبت‌هایشان می‌شد صاف نبودن دلشان نسبت به ملت‌های اسلامی را مشاهده کرد.» [۲]

حتی دو مؤلف غربی در جریان دفاع از غرب اقرار می‌کنند که «برخی از شرق‌شناسان متعصب، در ملت‌های غیر غربی آن ویژگی‌های اصلی بشریت را نمی‌دیدند و معتقد بودند که عقل آنها [یعنی ملت‌های غیر غربی] به اندازه‌ عقل بچه‌هاست و بر همین اساس می‌توان آنها را نژادهای سطح‌پایین‌تر [نسبت به غربی‌ها] محسوب نمود.» [۳]

در این بین باید به یک دلیل قدیمی و دائمی توجه داشت: علم در خدمت سیاست! حکومتی که از برخی علوم و دانشمندان‌ حمایت می‌کند، طبیعتا از آنان انتظار ندارد آنان در پژوهش‌هایشان به نتایجی برسند که با منافع و خواست‌های این دولت‌ها در تعارض و تناقض باشد و به همین جهت می‌توان با بی‌طرفی کامل گفت که دانش اسلام‌شناسی» [در غرب] کاملا در دل طرح‌های استعماری متولد شد [۴] و طبیعی بود که فرزندی خلف و مطیع برای پدر خود باشد!

فلذا در دوره‌ نضج‌گیری شرق‌شناسی همان حرفی را می‌شنویم که در دوره‌ی پیش از آغاز پژوهش‌های علمی می‌شنیدیم. مثلا، در سال ۱۶۷۹ باتلومی دیربیلو ظهور کرد و «کتابخانه‌ی شرقی» را تألیف نمود. این همان اثری است که آن را اولین دائرة‌المعارف اسلامی خوانده‌اند و نویسنده برای تهیه‌ی آن به منابع عربی و ترکی و فارسی رجوع کرده و تلاش فراوانی نمود تا تفکرات اشتباهی که نزد مسیحی‌ها انباشته شده بود را از بین ببرد.

طبیعی بود که این اثر به طور محسوسی باعث ایجاد فضایی مثبت گردد، ولی به رغم این، او می‌گوید: «این همان دجال مشهور، محمد است، صاحب و پدیدآور همان بدعتی که نام دین گرفت و ما آن را مذهب محمدی می‌خوانیم. و مسلمانان همه‌ی آن فضائلی را به او نسبت می‌دهند که الآریون حواریون؟ یا البولوسیون یا متشبهان به آنها و دیگر بدعت‌گذاران به عیسی مسیح نسبت می‌دهند، هرچند به او صفت قدسیت [خدایی] نمی‌دهند.» در همان سال کتاب دیگری توسط همفری بریدوی انگلیسی منتشر شد به نام «محمد: روش تحریف حقیقت» و نویسنده در آن گفته اسلام، نمونه‌ای است واضح برای سطح بلاهتی که هر دین ممکن است به آن برسد.

در اینجا باید اشاره کنیم که در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم (یعنی زمانی که عصر روشنگری مدت‌ها بود آغاز شده بود) درباره‌ پیامبر اکرم (ص) در اروپا اینطور گفته می‌شد که: «دوره‌ اول زندگی او غرق در شهوترانی شدید و گناهان عظیم بوده و از دزدی و غارت و خون‌ریزی لذت شدیدی می‌برده است و دو صفت در وی بارز بوده است: بلندپروازی و شهوت‌رانی. فلذا برپایی حکومتش نشانه‌ای است بر صفت اول و تعدد زوجاتش نشانه‌ای است بر دوم و هیچ سوره‌ای در قرآن نیست که از قانونی درباره‌ جنگ و خون‌ریزی خالی باشد، کما اینکه از جایز شمردن لذت بردن از زنان در دنیا و همچنین در آخرت هم خالی نیست [!]: [۵]

با توجه به همین نکته که علم ناشی از شرق‌شناسی در خدمت منافع و خواست‌ها و مطامع [سیاسیون استعمارگر] بوده است، ادوارد سعید می‌نویسد: «قیمت اصلی استشراق در آنجاست که راهنمایی است برای سیطره‌ اروپایی ـ آمریکایی بر شرق، تا آنکه یک گفتار صادقانه پیرامون شرق باشد (این دومی، همان تصویری است که از چهره‌ی آکادمیک یا پژوهشی شرق‌شناسی به ذهن می‌رسد) و با وجود این، ما باید برای این مسئله احترام قائل شده و ویژگی‌های شرق‌شناسی را درک کنیم که عبارت است از قدرت کاملا منسجم و با ارتباطات در هم‌تنیده، و ارتباطات بی‌نهایت مستحکم بین شرق‌شناسی و مؤسسات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی‌ای که به آن قدرت می‌بخشند، و قدرت عظیم شرق‌شناسی در استمرار یافتن.

در هر حال، هر نظام اندیشگی که بتواند بدون تغییر پایداری کند و جایگاه خود را به عنوان علم حفظ کند (علمی که افراد، آن را از دوره‌ ارنست رنان در فرانسه در دهه‌ چهارم قرن نوزدهم تا حال حاضر در آمریکا در مؤسسات آموزشی و کتب و کنفرانس‌ها و دانشگاه‌ها و دانشکده‌های مربوط به کارمندان وزارت خارجه می‌آموزند) قطعا باید چیزی قوی‌تر از صرفا یک مجموعه اکاذیب باشد.

فلذا شرق‌شناسی خیال متوهمانه ای از شرق نیست، بلکه ساختاری است که وجود نظری و عملی دارد و کسانی که می‌دانیم آن را به وجود آورده‌اند و در طول نسل‌های متعدد در آن سرمایه‌گذاری‌های مادی عظیمی شده است و همین استمرار سرمایه‌گذاری باعث شده که استشراق (به عنوان یک نظام فکری معرفتی درباره‌ شرق) تبدیل به یک شبکه‌ی مقبول گردد که تصویر شرق می‌تواند با عبور از آن وارد درک غربی‌ها گردد  کما اینکه متکثر بودن این سرمایه‌گذاری‌ها (حتی بالاتر از آن، تبدیل شدن این سرمایه‌گذاری‌ها به منبعی واقعی برای تولید و کسب درآمد) باعث شده که اقوال و افکاری که از شرق‌شناسی وارد فرهنگ عامه‌ی غربی‌ها می‌شود هم متکثر باشد.» [۶]

فلذا هیچ عجیب نیست که برخی‌ها بگویند که «استشراق کار مهمی نکرده است، فقط به برخی حرف‌های چرند قدیمی و خرافات و کلیشه‌های غربی قدیمی از اسلام، رنگ علمی زده است.» [۷] اما مسئله‌ مهمی در این بین وجود دارد که باید به آن توجه کرده و به مقتضای عدالت و انصاف به آن اعتراف نماییم و آن اینکه نضج‌گیری شرق‌شناسی و تقیدش به سنت‌های علمی موجب شد بسیاری از شرق‌شناسان در نظرات قبلی باز‌نگری کنند و در همین راستا کتاب‌ها و پژوهش‌های منصفانه‌ی بسیاری پدیدار شد و بسیاری از مستشرقین مدح وافر و ذکر زیبایی از اسلام و پیامبرش و فرهنگش و اثراتش صورت دادند و بسیاری از آنها به حقی که اسلام بر گردن بشریت و حقی که تمدن اسلامی بر سیر پیشرفت‌های علمی و ادبی داشته است اعتراف نمودند.

 کما اینکه برخی از مستشرقین اذعان کردند که جریان شرق‌شناسی از رسیدن به بررسی‌ای کافی و حقیقی از اسلام عاجز است و خواستار آن شدند که خود مسلمانان این مسئولیت را بر عهده بگیرند چرا که آنان خود از خانواده‌ اسلام و نسبت به آن اولی هستند. مثلا آربریِ شرق‌شناس خطاب به دکتر مصطفی السباعی گفته بود: ما شرق‌شناسان در پژوهش‌هایمان درباره‌ اسلام دچار خطاهای زیادی می‌شویم و نباید وارد این میدان شویم. چون شما (مسلمانان و عرب‌ها) در ورود به این مباحث از ما تواناترید.» مستشرق آلمانی شویل هم می‌گوید: «ما چه چیزی می‌توانیم به دانشجویان عرب خود درباره‌ روش تولید علمی [در بین مسلمانان] یاد دهیم؟ آنها خودشان بهتر از ما به این مسئله اشراف دارند.» [۸]

اما در هر حال جریان عام شرق‌شناسی همچنان به خواست‌ها و طمع‌های غربی‌ها وفادار مانده و در خدمت به آن عمل می‌کند. و حالا این سؤال مطرح می‌شود: چطور ممکن است شرق‌شناسی (درحالیکه مدعی علمی بودن و بی‌طرفی و جستجوی کامل علمی است) همان نقش تحریف چهره و گسترش جهل و دروغ را همچنان در دوره‌ انقلاب رسانه‌ای و انقلاب ارتباطی ادامه دهد؟

این سؤالی است که در قسمت بعد به آن خواهیم پرداخت.

پی‌نوشت‌ها:

۱- رحلة افوقای الاندلسی، صفحه ۸۵.

۲-الاسلام و المسیحیه، اثر آلیسکی جورافسکی، صفحه‌ی ۹۱.

۳-الاستغراب [غرب‌شناسی]، نوشته‌ی ایان بوروما و مرگلیت اویشای، صفحه‌ی ۲۲.

۴- الاسلام و المسیحیه، اثر آلیسکی جورافسکی، صفحه‌ی ۹۰.

۵- سیرة النبی محمد، اثر کارین آرمسترانگ، صفحات ۵۵ و ۵۶.

۶- الاستشراق، نوشته‌ی ادوارد سعید، صفحه ۵۰.

۷- الاسلام و المسیحیه، اثر آلیسکی جورافسکی، صفحه‌ی ۹۱.

۸-السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی، نوشته‌ی دکتر مصطفی السباعی، صفحه‌ی ۲۹.

نظر شما