شناسهٔ خبر: 35270 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

سلیمان‌نژاد: اغلب پژوهش‌های موجود در زمینه هنر دینی فاقد توان زایشگری فکری و ذوقی‌اند

فرهاد سلیمان‌نژاد، پژوهشگر حوزه فلسفه هنر در گفت‌وگو با «ایبنا» ضمن تفکیک میان دو گونه از هنر دینی یعنی «هنر معنوی» و «هنر ایدئولوژیک» عنوان کرد که پژوهش‌های موجود در زمینه هنر دینی، فاقد توان زایشگری فکری و ذوقی‌اند، چرا که خوانده نشده و مورد بازکاوی انتقادی قرار نمی‌گیرند.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ در بحث هنر دینی مساله‌ای که تاکنون در پژوهش‌های ایرانیان مورد غفلت قرار گرفته تفکیک میان انواع هنرهایی است که در زمره هنر دینی قرار می‌گیرند. این جریان باعث شده ارباب برخی انواع هنر همچون سینماگران با خلا تئوریک مواجه شوند. وجود اسم‌گذاری‌هایی چون «سینمای دینی»، «سینمای معناگرا» و... ناشی از همین خلا تئوریک است. در این موضوع با فرهاد سلیمان‌نژاد، پژوهشگر حوزه فلسفه هنر (به‌ویژه هنرهای نمایشی) به گفت‌وگو نشستیم. «تراژدی در عصر سیاسی یونانیان» و «تاملات به هنگام: هستی‌شناسی حماسه و تراژدی» نام شماری از کتاب‌های منتشر شده این نویسنده است.

نظر شما درباره پژوهش‌های تالیفی منتشر شده در موضوع تحلیل و بررسی «هنر دینی» در ایران چیست؟ عده‌ای از منتقدان اعتقاد دارند که این پژوهش‌ها ناکارآمد بوده و نتوانسته‌اند هنرمندانی را به فعالیت در این زمینه ترغیب کنند، نظر شما در این‌باره چیست؟
پیش از پاسخ به این سوال باید دو مقدمه‌ بسیار حائز اهمیت را مطرح کنم. مقدمه‌ نخست این است که ارائه‌ هرگونه پاسخ به این پرسش‌ها باید مستند به نتایح حاصل از پژوهش‌های دقیق میدانی و آماری باشد. ما نمی‌توانیم براساس پاره‌ای ایده‌های صرفاً ذهنی و غیرتجربی به این پرسش‌ها پاسخ دقیق و جامع‌الاطراف بدهیم. اگر پیشاپیش به‌عنوان یک مشکل و مسأله (problem) پذیرفته‌ایم که پژوهش‌های صورت‌گرفته در حوزه هنر دینی کارامدی علمی و عملی ندارند، باید دلایل این ناکارامدی را با امعان نظر به زمینه‌ اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نهادی مرتبط با آن بررسی کنیم. من اطلاعی ندارم که آیا در این مورد تاکنون پژوهشی صورت گرفته است یا نه؟ در ایران همواره گونه‌ای تجاهل درباره این مسائل وجود دارد و تبعاً پاسخی هم برای این پرسش‌ها یافت نمی‌شود. پاسخ‌های من را نیز که البته نتیجه‌ یک دهه حضوردر عرصه‌ پژوهش است، صرفاً فرضیات و پاسخ‌های موقتی تلقی کنید. هرچند من به این پاسخ‌هایی که ارائه می‌کنم تا حدود بسیار زیادی اعتقاد دارم و تصورم این است که این پاسخ‌ها حداقل بتواند صورت‌بندی کارایی از دلایل عقیدتی این معضل به‌دست دهد، اما ارائه‌ هرگونه پاسخ جامع‌تر منوط خواهد بود به پژوهش‌های دامنه‌گستر عینی.
اما مقدمه دوم به تعریف «هنر دینی» اختصاص دارد. اینکه دقیقاً وقتی صحبت از «هنر دینی» می‌کنیم، منظورمان چیست؟ زیرا من به‌شکل بسیار جزمی‌ اعتقاد دارم که اساساً در شرایط طبیعی هیچ تعریف جامع و فراگیری از هنر دینی وجود ندارد، مگر اینکه این شرایط طبیعی تحت تأثیر سلطه‌ باورهای جزمی و ایدئولوژیک از بین برود. با توجه به گوناگونی ادیان در سطح جهان، می‌توان گفت که هنر دینی جامعی هم وجود ندارد. من قصد دارم که با امعان نظر به این مسأله و نیز درکی که در کشور ما از دین و هنر دینی وجود دارد، میان دو شق از هنر تمایز قائل شوم که هر دو در پوشش هنر دینی ارائه می‌شوند. اگر در این باره این تمایز به اجماع و وحدت نظر برسیم، آنگاه تصور می‌کنم که بتوانیم تا حدودی یک فرضیه ارائه کنیم که پرسش دوم شما را هم پاسخ دهد مبنی بر اینکه چرا پژوهش‌ها در حوزه‌ هنر دینی کارایی ندارند و به‌تعبیر من سترون و ابترند.

آن دو گونه از هنر دینی که اشاره کردید از هم متمایزند، چه عناوینی دارند؟
این تمایز را شاید بتوان با تفکیک هنر دینی به دو قسم «هنر معنوی» (spiritual art) و «هنر ایدئولوژیک» (ideological art) توضیح داد. منظورم از هنر معنوی آن قسمی از هنر است که موضوع آن دغدغه‌های بنیادین نوع بشر از جمله هویت انسانی، چالش‌های اخلاقی، خلاءهای هویتی، موقعیت متزلزل انسان در جامعه‌ مدرن و همه مخاطرات معرفتی و عاطفی ناشی ازآن است. از این قسم هنر شاید با عناوین دیگری نیز یاد شود که تقریباً اصطلاحات آشنایی هستند؛ همچون هنر معناگرا، هنر مقدس، هنر استعلایی، هنر قدسی و دیگر عناویی از این دست. اما خودم تمایل دارم که همان اصطلاح هنر معنوی را به‌کار ببرم زیرا این اصطلاح قادر است اشکال گونه‌گونی از هنر را که حال ممکن است زمینه‌های دینی مختلفی داشته باشد در بر بگیرد.

ویژگی عمده هنر معنوی چیست؟
ویژگی عمده‌ این قسم از هنر را شاید بتوان به زبان آیزایا برلین «خلاف جریان» (against the current) بودن آن دانست. منظورم از خلاف جریان بودن آن هنری است که علیه گفتمان فلسفی، سیاسی و اخلاقی حاکم بر جهان مدرن است.
باید توجه کنیم که مفهومی به‌نام هنردینی پدیده‌ای از بیخ و بن مدرن  است. تا پیش از عصر مدرن چیزی به‌نام هنر غیردینی نداشتیم. یعنی اساس هنر در خدمت آمال‌ها و آرمان‌های مذهبی بود. ممکن است بارقه‌های از هنر غیردینی در سوراخ‌سمبه‌های تاریخ هنر پیدا شود که ابطال‌کننده‌ این نظر باشد، اما واقعیت این است که کارکرد فراگیر هنر در جهان پیشامدرن مذهبی و معنوی بود. اگر به هنر اروپا، که تاریخ رسمی هنر هم به آن اختصاص دارد، خوب دقت کنید، متوجه خواهید شد که تا قبل از عصر روشنگری، هنرها و هنرمندان همه در خدمت کلیسا و نهادهای مذهبی وابسته به آن بودند. هرچند در عصر رنسانس جایگاه اجتماعی هنرمندان ارتقا پیدا کرد و شقی استقلال هنری از نهادهای مذهب شکل گرفت، با اینحال اکابر هنر رنسانس همچون داوینچی و میکل‌آنجلو همچنان هنرمندانی در خدمت دستگاه کلیسا بودند. مع‌الوصف ابداع مفهومی به نام هنردینی محصول دگرگونی‌های بنیادینی است که خصوصاً پس از عصر روشنگری حادث شد و باعث شد که قسمی هنر غیرمذهبی به‌وجود آید که دغدغه‌ آن مسائل مرتبط با انسان زمینی و غیرالهی بود. درحقیقت سکولار شدن عرصه‌ سیاست و جامعه که میراث نهضت روشنگری است، به سکولار شدن هنرها هم انجامید. شاید اولین بارقه‌های هنردینی به‌معنای رایجی که امروز مورد نظر است، از همان دوران روشنگری و در واکنش به آن به‌وجود آمد که امروزه به هنر رومانتیک اشتهار دارد. حال‌که به تقابل رومانتیسم و روشنگری اشاره کردم، مایلم تصریحاً اشاره کنم که اساساً هنر معنوی یا هر اسم دیگری که می‌خواهید روی آن بگذارید هنری رومانتیک است. موضوعاتی که پیشتر به‌عنوان دستمایه‌ هنردینی اشاره کردم، با این جنبش فراگیر بود که به دغدغه‌ هنرمندان تبدیل شد. فی‌الواقع هنر معنوی واکنشی بود فراگیر علیه خردگرایی و انسان‌مداری جنبش روشنگری.

بنابراین اگر قرار به تعریف و تبیین هنرمعنوی باشد، باید تقابل آن با روشنگری را مدنظر قرار داد؟
بله. هنرمعنوی آن هنری است که حامل انگاره‌ها، آرمان‌ها و ارزش‌های «ضد روشنگری» (counter enlightenment) است و هدف آن خردزدایی از مناسبات انسان‌ها و جایگزینی آن بامناسبات قدسی و معنوی است. یک‌جور فردگرایی معنوی (spiritual individualism) در برابر فردگرایی عقلانی (rational individualism). با این دیدگاه جریان بسیار حائز اهمیتی در تاریخ هنرها را خاصه در قرن بیستم باید جزو هنرهای معنوی به‌شمار آوریم. امیدوارم با این توضیحات تقریباً مشخص کرده باشم که منظورم از هنر معنوی چه قسمی از هنر است.

اما عرض کردم که من میان این قسم از هنر با قسم دیگری از هنر که پوسته‌ دینی هم دارد تفکیک قائلم. منظورم هنر ایدئولوژیک است. باید به مبنای این تفکیک بپردازیم و به این پرسش پاسخ دهیم که چه عوامل و ویژگی‌هایی باعث می‌شود دسته‌ای از هنرها که هر دو پوشش دینی دارند، از هم منفک شوند. در حقیقت چیست آنچه هنر دینی را به هنر ایدئولوژیک گژدیسه می‌دهد؟

به نظر من پاسخ این پرسش در تحمیل تعریف متصلب و جزمی‌ای از هنر دینی نهفته است. یعنی تحت شرایطی خاص که عموماً به مناسبات و معادلات سیاسی ارتباط دارد، با سیطره یک تعریف خاص از هنر دینی، تعاریف دیگری از همان هنر را به حاشیه می‌رانند و مانع از بروز آن می‌شوند. برای همین است که تأکید کردم ترجیح من این است که به‌جای «هنر دینی» از «هنر معنوی» استفاده کنم، زیرا تعریف معنویت فراخ‌تر و دامنه‌گسترتر از دین است. ما ذیل هنر معنوی می‌توانیم هنرهای بی‌شماری از ‌جمله هنرهای دینی مختلف را قرار دهیم، اما هنر دینی دایره‌ شمول محدودتری دارد. در واقع هنر ایدئولوژیک مورد نظر من را می‌توان همان هنر دینی در معنای محدودش دانست. این قسم از هنر شکل رسمی هنر است که تأییده‌ قدرت را هم دارد و معیاری است برای خلاقیت هنری. همین‌که برای خلاقیت و خلق هنری معیاری، چه از حیث مضمون و چه از حیث ساختار و فرم، تعیین کردیم، هنرمعنوی را از ذاتش تهی کرده و به چیزی غیر از خود گژدیسه می‌دهیم.

بر این اساس آیا هنر معنوی در طول تاریخ هنر، هنری فارغ از دربارها و نهادهای قدرت بوده است؟
بله، هنر معنوی در ساحت تاریخی‌اش هنری نبود که جریان‌های حاکم به‌وجودش آورده باشند. همچنان‌که اشاره کردم این قسم از هنر گونه‌ای هنر خلاف جریان است. گونه‌ای روح آزادی و فردیت، هرچند مبتنی بر تعریف رومانتیک از آزادی و فردیت، آبشخور این هنر بوده است. هنرمند معنوی‌گرا در شکل خاستگاهی‌اش در پی این بود که انسان گرفتار شده در بندهای عقلانی جهان مدرن را از طریق هنر آزاد کند و یگانگی رابطه‌اش را با جهان آفرینش دیگربار از نو احیاء کند. تبدیل شدن این روح رها از قیود به جزم‌های ایدئولوژیک که عامل آن نهادهای قدرت است، باطل‌نمای هنر معنوی است. هنر معنوی محصول یقین و ایمان مذهبی هنرمند به همه‌ آن اصولی است که آنها را در ضدیت با نظم عقلانی حاکم بر جهان مدرن می‌پندارد. یعنی همه‌ بداعت و شگرفی این هنر ناشی از رابطه‌ ذاتی و درونی هنرمند با مضامین مطرح شده در آن است. حال شما فرض بگیرید این رابطه‌ عمیقاً ایمانی و درونی به مناسباتی دستوری و بخش‌نامه‌ای فروکاسته شود! آنگاه دور از ذهن نخواهد بود که هنر معنوی به بیانیه‌هایی مضحک بدل شود که در همان مواجهه‌ نخست می‌توان سترونی و پوک‌ بودنش را تشخیص داد.

حال ‌که این مرز تفکیک و تمایز میان هنر معنوی و هنر ایدئولوژیک را تا حدودی مشخص کردم، تصور می‌کنم بتوان به این پرسش نیز پاسخ گفت که چرا آثار پژوهشی تولید شده در این حوزه همچون خود هنر دینی عملاً کارایی علمی و عملی ندارند. منظورم از فقدان کارایی نبود مخاطب فراگیری است که بدون اجبار و با عطف به گرایش باطنی و درونی خود مصرف‌کننده‌ این هنر و پژوهش‌های صورت گرفته در خصوص آن باشد. اینکه شما می‌گویید پژوهش‌های صورت گرفته در این حوزه کارایی ندارد، بدین معناست که این پژوهش‌ها مطالعه نمی‌شود و در مرحله‌ بعد مورد بازکاوی انتقادی قرار نمی‌گیرد. یعنی فاقد توان زایشگری فکری و ذوقی‌اند و صرفاً چونان آمارهایی بی‌روح و مخنث برای انباشتن بیلان کاری مدیران و پژوهشگران مورد ارجاع واقع می‌شوند. من با صحت این مسأله به‌عنوان یک معضل ویرانگر که گریبان جامعه‌ فکری و دانشگاهی و فراتر از آن فرهنگ‌مان را دریده است کاملاً موافق هستم و معتقدم که نه‌ صرفاً در حوزه‌ هنر دینی، بلکه در سطحی کلان‌تر اساساً در همه‌ حوزه‌های پژوهشی مرتبط با هنر و علوم انسانی مبتلا به این مرض‌ هستیم. پژوهش‌های صورت گرفته در این حوزه‌ها به زبان تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر عملاً تولیدات صنعت فرهنگ و صنعت پژوهش‌اند و پژوهشگران ما نیز با عرض معذرت بیش و پیش از آنکه تولیدکنندگان تفکر، فرهنگ و فرهیختگی باشند، عمله‌های مزدبگیر دانش و کارگران متخصص عرصه پژوهش‌اند. ریشه‌ اصلی این بحران که نشانه‌ آشکارش سترونی و تهی بودن از روح آفرینش‌گری است، همچنان‌که بدان پرداختم ایدئولوژیک شدن عرصه‌ هنر و متعاقب آن پژوهش است.
برخی استادان هم هستند که به‌ دلیل گرایش به مکاتب انتقادی چپ معتقدند علت اصلی این معضل تبدیل شدن عرصه‌ هنر و پژوهش به شی‌شدگی است که از آن به کالایی شدن عرصه‌ هنر و فرهنگ نیز یاد می‌شود. به‌نظر من در این مورد به‌خصوص خاصه در ایران، ایدئولوژیک شدن عرصه‌ هنر و پژوهش مقدم است بر کالایی شدن که البته خود بحث بسیار خطیری است. لازمه کالایی شدن قسمی دموکراسی صوری است. یعنی آزادی در مصرف و تولید اشکال مختلف هنر و پژوهش. لیکن بدیهی است که این شکل کالایی شدن تنها در یک نظم دموکراتیک ممکن است. به همین دلیل است که من معضل ایدئولوژی‌زدگی را در کشورمان مقدم بر کالازدگی می‌دانم.

چگونگی فایق آمدن بر این مشکلات را نیز بیان کنید.
من پاسخ جامعی به این پرسش ندارم، اما می‌دانم که نقطه آغاز ما برای برچیدن بساط آن باید رهایی از شر ایدئولوژی ‌زدگی باشد که بیش از سه دهه است همه بدان انگشت می‌گذارند. البته می‌دانیم که تا چه میزان چنین تأکیدی دافعه‌ سیاسی ایجاد می‌کند. گام نخست این است که از این دافعه خلاص شویم. باید هنر معنوی را از حصار هنر ایدئولوژیک رها کنیم و بگذاریم که هنرمندان بسته به برداشت فردی خود از مفهوم معنویت به خلق هنر معنوی بپردازند. باید هنر معنوی و هر شکل دیگری از هنر را از قیود نهادی و سیاسی آزاد کنیم و اگر چنین نکنیم مشکل مورد بحث همچنان پایدار خواهد بود.

توجه کنید که پس از انقلاب نهادهای بسیاری که از پول بیت‌المال ارتزاق می‌کنند برای تقویت و گسترش اینگونه‌ هنر به وجود آمده‌اند. در این مورد به‌خصوص بگذارید از حوزه‌ هنری سازمان تبلیغات اسلامی، فرهنگستان هنر، بنیاد سینمایی فارابی، پژوهشکده‌ هنر اسلامی، پژوهشکده‌ فرهنگ، هنر و ارتباطات، پژوهشکده‌ فرهنگ و هنر وکرور کرور نهاد پژوهشی دیگر یاد کنم. وظیفه‌ این‌همه نهاد به‌راستی چیست؟ سخن گفتن از ناکارامدی پژوهش در هنر دینی با وجود این همه نهادهای پرهزینه یقیناً نشانه‌ ورشکستگی فرهنگی و فکری ماست. همچنان‌که عرض کردم درک این نهادها از هنر دینی به‌ویژه در یک دهه‌ گذشته درکی ایدئولوژیکی بوده است نه معنوی. پیش از انقلاب که به‌واسطه‌ حضور افرادی چون سیدحسین نصر در رأس برخی نهادها، گفتمان سنت‌گرایی دارای غلبه‌ نهادی بود، درک مشخصی از هنر دینی هم وجود داشت. هر چیزی که ریشه در سنت ایرانی-اسلامی داشت مورد حمایت بود. جشن هنر شیراز با پشتوانه‌ همین دیدگاه برپا شد.

پس از انقلاب به‌نظر می‌رسد یک تعریف محدود فقهی از دین و تجربه‌ دینی جای سنت ایرانی- اسلامی را گرفت. دو دهه‌ نخست پس از انقلاب هرچند با محدود شدن دایره‌ شمول هنر دینی همراه بود، با اینحال همچنان اشکال و صورت‌های مختلفی از هنر معنوی تولید شد. در این مورد می‌توانم به فیلم‌هایی اشاره می‌کنم که عموماً تحت حمایت نهادهایی چون بنیاد سینمایی فارابی و حتی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تولید شد. برخی از فیلم‌های هنرمند برجسته‌ای چون عباس کیارستمی که من با گشودگی آنها را در دسته‌ هنر معنوی قرار می‌دهم، همه محصول همین دوره است. منظورم این است که هرچقدر هنرمندان، اعتقادات و باورهای فردی‌شان در خلق هنری آزاد و رها از قیود باشد، شاهد خلاقیت جامع‌تری در هنر معنوی خواهیم بود. این حکم درباره پژوهش در حوزه‌ هنر معنوی هم صادق است. می‌پرسید معضل کجاست؟ بار دیگر عرض می‌کنم در تصلب، در جزمیت، در افق محدود بینش افرادی که متولی‌اند. شما نگاه کنید در نتیجه‌ همین معضلات سطح کیفی تولید آثار هنری و پژوهشی مرتبط با هنر معنوی در یک دهه‌ گذشته چنان نازل شده است که امروز شما و من نشسته‌ایم و آن را به‌عنوان یک معضل مورد بحث قرار می‌دهیم و این معضل دقیقاًبرخلاف ادعاهایی است که در این‌باره مطرح است. یعنی در یک دهه‌ گذشته سیاست‌ها جزم برهنری دینی بود، اما در عمل ردی از آن هنر معنوی فاخر دیگر دیده نمی‌شود. مایه‌ شرمندگی و آبروریزی است که فی‌المثل «اخراجی‌ها» جایگزین «روایت فتح» شده است!

نظر شما