شناسهٔ خبر: 35724 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

مردی که خود را وقف فرهنگ کرد

به مناسبت چهل و سومین سال درگذشت زنده یاد حاج حسین ملک اساتید ایرانی در خصوص اظهاراتی را بیان داشتند.

به گزارش فرهنگ امروز روزنامه اعتماد یادوارهای در چهل و سومین سال درگذشت زنده یاد حاج حسین ملک منتشر کرد که در زیر می خوانید:


حمیدرضا محمدی: خیلیها ثروت، از سر و کول شان بالا میرود اما حاضر نیستند ریالی و دیناری از آن را، مصروف امور خیر کنند تا دیگران از آن، منتفع شوند. اما در مقابل، میتوان در این شهر، نام بسیار کسان را برد که مصداق «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست» هستند؛ از مبذول ساختن مکنت شان، واهمهای ندارند و آن را در طبق اخلاص، نثار مردم میکنند. بیشک یکی از این بلند نظران، «حاج حسین ملک» است. او که فرزند ملک التجار تبریزی بود، جز آنکه به کتاب علاقه داشت، از جوانی در اندیشه ارتقای فرهنگ بود. در ۲۸ سالگی، به همراه پدر، وقتی به املاک شان در خراسان که به وقف آستان قدس رضوی درآمده بود، سر زده بود، به راهنمایی یکی از دوستان پدر با پارهای نفایس حرم رضوی آشنا شد و بعدتر وقتی در نیشابور نسخهای از دیوان «ابن یمین فریومدی» (شاعر سده ششم هجری) را بهدست آورد، فکر بنیاد یک کتابخانه بزرگ به ذهنش خطور کرد. او از همان سال، به مرور به جمعآوری کتب و نسخ خطی و سنگی روی آورد تا جایی که هنگام مرگ در چهارم مرداد ۱۳۵۱ - در حالی که ۱۰۱ سال داشت - ۱۹ هزار نسخه خطی را گرد آورده بود. آنان که از نزدیک با آن مرد، مراوده داشتند نقل میکنند که عموماً خود به سراغ نسخه مورد نظر میرفت به نوعی که در پایان حیات، کتاب شناس و نسخه شناسی سترگ شده بود. او جز آنکه در ششم آبان ۱۳۱۶، خانه پدری خود - یعنی همان کتابخانه ملک - در بازار بین الحرمین تهران با همه اسباب و اثاثیه اش را وقف آستان حضرت رضا(ع) کرد تا «شعبهای از کتابخانه مقدس رضویه باشد»، اموال زیادی را وقف کتابخانه کرد تا پس از مرگش درآمدی برای توسعه کمی و کیفی آن فراهم باشد. او نخستین بار در سال ۱۳۲۵خورشیدی و سپس در ۲۵ فروردین ماه ۱۳۳۰ املاک و مستغلات زیادی را وقف آستان قدس رضوی کرد و درآمدشان را به کتابخانه اختصاص داد. املاک وقفی در سال ۱۳۳۰ شامل ۲۰  قطعه زمین بزرگ کشاورزی در خراسان و تعداد زیادی دکان در بازار تهران بود. کتابخانه و موزه ملی ملک تا سال ۱۳۷۵ در خانه ملک برپا بود. اما حاج حسین از آغاز کار، گسترش آن را از نظر دور نداشت و بنای ساختمانی بزرگ تر را پیشبینی کرد. بنابراین در۲۹ تیرماه ۱۳۲۳ قطعه زمین بزرگی را در باغ ملی تهران (محل کنونی مؤسسه) برای ساختمان جدید کتابخانه و موزه وقف کرد. او همچنین وصیت کرده بود تا «نیم عشر (۵ درصد) از عواید خالص سالانه برای خرید کتاب و لوازم موزه» اختصاص یابد.
احداث ساختمان جدید در زمان حیات حاج حسین ملک ممکن نشد. تا اینکه آستان قدس رضوی طراحی و بنای ساختمان جدید را در سال ۱۳۶۴ آغاز کرد و  ۱۱ سال بعد به پایان برد. این مجموعه جز آنکه دارای کتابخانهای حدود ۷۰ هزار کتاب چاپی، ۳۴۰۰ کتاب چاپ سنگی و ۵۴۸ عنوان نشریه ادواری در ۴۰۰۰ مجلد است و هر روزه به پژوهشگران و علاقهمندان خدمات ارائه میدهد، مجموعههای نفیسی از سکه، آثار هنری نقاشی و لاکی، تمبر و خوشنویسی را  در خود گنجانده است. جالب آنکه بر پایه وصیتنامه مرحوم ملک، برنامههای «جشن در سالروز ولادت پنج تن آل عبا(ع) و بعثت پیامبر اسلام(ص) و میلاد فرخنده امام رضا(ع)» و «سوگواری در روزهای هفتم تا یازدهم محرم» در  مؤسسه کتابخانه و موزه ملی ملک منعقد میشود.
حالا دیگر روح «حاج حسین ملک» که وقتی در سال ۱۲۷۸ خورشیدی - یعنی ۱۱۶ سال قبل - نخستین نسخهاش را بهدست آورد، گمان نمیکرد که میراث اش چنین گسترش یابد و محل رجوع اهل علم شود، در آسایش و آرامش است و هر که از آنجا سود میبرد، بر او درود میفرستد. امروز؛ چهارم مرداد، چهل و سومین سال درگذشت او است و این یادنامه نیز بهانهای برای پاسداشت خدماتش.
*****

کتاب شناس سختگیر /  سیدعلی آل داود
من از زمان دانش آموزی که ابتدا در خور و بیابانک و سپس در اصفهان درس میخواندم، به تحقیق و جستوجو در کتابهای خطی علاقهمند شدم و وقتی که برای ادامه تحصیل به دانشگاه تهران آمدم، یکی از سرگرمیها و در حقیقت، پر کردن اوقات فراغت من، مراجعه به دو سه کتابخانه معروفی بود که نسخه خطی داشتند. اول از همه، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران بود که به هر حال چون من دانشکده حقوق میرفتم در نزدیکی خود ما بود و من بعضی اوقات در ساعتهایی که درس نداشتیم به آن کتابخانه مراجعه میکردم و در باب مسائل مختلف ادبی و تاریخی تحقیق میکردم و یادداشت برمیداشتم و از همان موقع هوس مقالهنویسی داشتم.
بعد در همان اندک زمانی بعد از ورود به تهران بود، شاید یکی دو ماه بعد که با کتابخانه مجلس آشنا شدم و با مراجعه مکرر به کتابخانه مجلس، کتابهایی که مورد نیازم بود از نسخههای خطی، مطالبی را استنساخ میکردم و احیاناً اگر نسخهای را بهطور کامل نیاز داشتم، سفارش میدادم که عکسبرداری کنند. یک روز دنبال نسخهای بودم و پیدا نمیشد. آقای استاد عبدالحسین حائری آن موقع هنوز رئیس بخش خطی کتابخانه بودند و رئیس کتابخانه نشده بودند. از ایشان سؤال کردم، ایشان بلافاصله فرمودند که نسخهای از این اثر در کتابخانه ملک هست.
من تا آن موقع یعنی تا زمستان سال ۱۳۴۹- نخستین سالی که به تهران آمده بودم- اسمی از اینجا نشنیده بودم. روزی که نزد مرحوم احمد سهیلی خوانساری، رئیس کتابخانه رفتم، مرد سالخوردهای آمد و گفت که دنبال چه هستی و چه میخواهی. در ذهن خودشان به اصطلاح اینطوری فرض میکردند که من که باید یک دانشجو باشم، یک کتاب چاپی یا درسی و چیزی میخواهم. وقتی که اسم نسخه را بردم و فهمیدند خطی است، گفتند برای چه میخواهی، گفتم برای تحقیقات ادبی و تاریخی و این حرفها. علاقهمندم و این کار را دنبال میکنم و تا به حال دو سه بار هم مراجعه داشتم به اینجا و به هر حال آقای خوانساری کتاب را در اختیار من نمیگذاشتند.
بعد آن آقا، آقای سهیلی را احضار کردند و گفتند کتاب را برای ایشان بیاورید. وقتی که کتاب را آورد و دیدم آقای سهیلی بلافاصله اطاعت امر کرد و کتاب را آورد، بعد که رفتند ایشان آن طرفتر، پرسیدم کی بودند، گفتند حاج حسین آقای ملک، به اصطلاح بنیانگذار کتابخانه و واقف. ایشان در آن زمان، سرحال بود و راه میرفتند. تمام مدتی هم که من آنجا بودم در داخل کتابخانه در همان سالن پایین کتابخانه در همان ساختمان قدیم در بازار، ایشان قدم میزدند. خود آقای ملک در عین حال که التفات کرده بودند و گفته بودند که کتاب را به من تحویل بدهند ولی در عین حال دور و بر من راه میرفتند. میرفتند و میآمدند و میدیدم زیر چشمی نگاه میکردند و چون من این را از آقای حائری یاد گرفته بودم که نباید انگشت را خیس کرد و کتاب خطی را ورق زد، مخصوصاً متوجه بودم که اقای ملک میخواستند به اصطلاح متوجه بشوند که من چنین کاری میکنم یا نه، انگشت را خیس میکنم و آب دهان را به ورق میگردانم یا نه. من هم خوب حواسم بود که میدانستم امتحانی بود که دارم پس میدهم. به هرحال من آن روز از این موقعیت استفاده کردم و یکی دو نسخه خطی را دیدم، با وجود اینکه گاهی میشنیدم که ایشان خیلی سختگیر هستند و به هرحال کتاب را در اختیار نمیگذارند دیگر ایشان یا اگر بودند در اتاق بودند که اتاق خودشان بود و در سالن عمومی نبودند. دیگر ایشان را ندیدم ، ولی به کتابخانه رفت و آمد داشتم و میرفتم. عظیم و بینظیر و مهمتر از همه اینکه ایشان این کتابخانه را دولتی نکرد. وقف آستان قدس رضوی کرد. ایشان در واقع از پدر بزرگشان تبریزیاند یعنی از پدرشان حاجکاظم ملکالتجار به قبل، در تبریز بهدنیا آمدند. خودشان در تهران به دنیا آمدند ولی به دلیل اینکه از طرف پدر مأمور میشوند برای اداره زمینها و املاک خراسان، در مشهد چندین سال ماندگار میشوند، ازدواج اول شان در آنجا انجام میشود و به دلیل فعالیتهایی که هم مرتبط با آستان قدس رضوی بوده هم مرتبط با شهر مشهد مثل اهدای زمین به فرهنگیان، اهدای باغ وکیلآباد به شهرداری برای تبدیل به گردشگاه عمومی و همگانی، اینطور برداشت میشده که ایشان مشهدی بودهاند.
به هر حال چون بخش اصلی زندگیشان که میدانم بخش زیادیاش در تهران گذشته ولی بهخاطر همان اوقاف زیادی که در مشهد داشتند؛ به هر حال مشهدیها هم دوست دارند بگویند مال ما است. در تهران هم من تا جایی که یادم میآید در بازار بینالحرمین، ایشان را خیلی خوب میشناختند. با اینکه این کتابخانه بود و معمولاً اهل کسب، آدرس کتابخانه را نمیدانند ولی من، نخستین بار که آنجا رفتم، از هر کسی میپرسیدم هیچ کس نگفت نمیدانم، همه آدرس میدادند «خانه آقای ملک را میگوید، خانه آقای ملک» وهمه ایشان را میشناختند. این بین مردم عادی بود. میان اهل فضل هم که ایشان خیلی بیشتر به خاطر کتابخانهاش شهرت داشت.
کتابخانه حیاطی با درخت بزرگی داشت که در آن توی بازار باز میشد. در چوبی بزرگی داشت و آنجا که وارد میشدیم، مغازههای اطرافاش، بیشتر لوازمالتحریر و کتابفروشی بودند. حیاطی داشت و دم درش هیچ کس نبود. وارد کتابخانه میشدید، ضلع شمالیاش سالنهای کتابخانه بود و از حیاط که وارد ضلع شمالی میشدیم، آنجا دیگر طبقه همکف سالنهای بزرگی بود که میز و اینها چیده بودند و گوشه سمت چپاش میز مرحوم سهیلی خوانساری بود. مرحوم ملک حداقل در آن سالن میز خاصی نداشت.
همان یکی دو باری که ایشان را دیدم، داخل سالن راه میرفتند همینطور. راه میرفتند و گاهی با سهیلی صحبت میکردند و کتاب را که ما درخواست میکردیم شخصاً مرحوم سهیلی، چون برای کتاب چاپی نمیرفتم آنجا چون کتاب چاپی به هر حال، دانشگاه و کتابخانههای دیگر که نزدیک بود حاجت ما را برآورده میکرد. مخصوص کتاب خطی میرفتیم که کتابهای خطی در اختیار خود مرحوم بود و هر کتابی میخواستیم، کلید را بر میداشت میرفت در را باز میکرد و میآورد در اختیار میگذاشت.
 ایشان بسیار سختگیر بود که البته لازم هم بود. به هر حال اینها یک آموزشی دارد که درایران داده نمیشود و فردی که به خاطر علاقه خودش دنبال کاری میرود باید این سختگیریها باشد. من اتفاقاً از اینکه دیدم که اینقدر علاقهمند و مراقب هستند که بد استفاده نمیشود، با همان سن کم خوشحال شدم. نزد همه هم آشکار است که گنجینه مرحوم ملک یکی از ۴-۳ کتابخانه مهم ایران از حیث نسخ خطی است.
 


درِ همیشه باز به روی اهل علم /  مهدی محقق
من شخص مرحوم «حاج حسین آقا ملک» را یک بار بیشتر - در حدود اواسط دهه ۱۳۳۰ - ندیدم و آن هم فکر میکنم که در مشهد، در مجلس فاتحه مادر مرحوم سیدجلالالدین تهرانی بود. سیدجلالالدین تهرانی در آستان قدس رضوی بودند و مادرشان فوت کرده بود. در آن مجلس، شخص حاج حسین آقای ملک را دیدم. البته پیش از آن با مرحوم پدر من در ارتباط بودهاند. چون پدر من از وعاظ درجه یک مشهد بودند. ولی من به کتابخانه ایشان در  بازار حلبیسازهای قدیم تهران میرفتم، چه در زمانی که دکتر صادق کیا آنجا بود، چه زمانی که عبدالحمید مولوی آنجا بود، به کتابخانه رفتوآمد داشتیم. حاج حسین آقا، اولا علمدوست بود، فقط به قول فرنگیها کلکسیونر نبود که کتاب جمع کند. کتابها را خودش هم میخواند و حتی بعضی از کتابها را به خط خودشان استنساخ کرده بودند. حتی نسخه کاملی از یک دیوان شعر - که خاطرم نیست برای کدام شاعر است - را خودشان استنساخ کردهاند.  جمعآوری این کتابها و به آسانی در اختیار استفادهکنندگان گذاشتن، خدمت بزرگی به فرهنگ این مملکت بوده است. این است که نام نیک ایشان همیشه باقی خواهد ماند. ولی همیشه کسانی که کتابخانه ملک را اداره می کردند، سماحتی داشتند. از مرحوم سیدمحمدتقی مدرس رضوی که استاد دانشگاه بودند  شنیدم که از مجموعه کتابخانه مرحوم حاج حسین آقا خیلی استفاده میکردند. میگفتند زمانی گفتند کتابخانه به دلیل اینکه بنایی و تعمیرات دارند بسته است. بعد ایشان فرمودند که شخص حاج حسین آقا سپرده بودند که اگر من بیایم یک اتاقی را در پشت بام مشخص کرده بودند. میرفتم و یک شخصی را که معین کرده بودند آن کتاب مورد نظر من را بیاورد و استفاده میکردم، باوجود اینکه کتابخانه رسماً بسته بود. یعنی حاج حسین آقا تا این مقدار توجه داشت، کسی که اهل علم است از استفاده کردن از کتابخانه محروم نماند.

عشق ورزی به نسخه خطی /  ژاله آموزگار
من خاطره خیلی جالبی از «حاج حسین آقا ملک» دارم. وقتی دانشجوی جوانی بودم، دوره لیسانسام را در دانشکده ادبیات تبریز میگذراندم. آن موقع، آنجا استادان برجستهای داشت. من رسالهام را در سال ۱۳۳۷ با مرحوم عبدالرسول خیامپور در مورد لیلی و مجنون در ادبیات ایران گرفته بودم. به من گفتند در تهران در کتابخانه ملک، نسخههایی از لیلی و مجنون هست. برای من خیلی جذاب بود که بیایم و نسخهها را ببینم. کتابخانه و منزل ایشان در بازار بین الحرمین بود که آن موقع به بازار حلبی سازها معروف بود. فضای آنجا برای من گیرایی عجیبی داشت. در کتابخانه مرحوم ملک، شش نسخه خطی پیدا کردم. من برای این، به تهران آمدم و رفتم که حتماً نسخهها را ببینم. بعداً، رساله دکترایم طوری بود که باید حتماً در کتابخانه ملی فرانسه کار میکردم و شما هم میتوانید آنجا ببینید که معتبر است ولی هیچوقت به من مزه کتابخانه ملک را نداد. در واقع گنجینه دستنخورده ایشان هم به دلیل وسواسی است که خودشان داشتند. ایشان بیشتر نسخههایی را یا شاید هم بهتر است بگوییم تمام نسخههایی را که خریده بودند (نوزده هزار نسخه خطی) را میخواندند و بعد حاشیهنویسی میکردند، یعنی صفحه اول بیشتر نسخهها دستخط ایشان هست که نوشتهاند من این نسخه را خواندم و نسخه بسیار خوبی برای شناخت تاریخ ایران است. حتی با وجود اینکه سالهای آخر، ایشان به دلیل مرض دیابت، بیناییشان را از دست داده بودند، حتی میگفتند که ندیده نسخهها را میشناختند؛ یعنی مثلاً میگفتند که فلان نسخه را برای من بیاورید و وقتی برایشان میآوردند، میگفتند برای من از خطاش بگو. مثلاً میگفتند که خط ثلث است و خط ثلث یا نسخ معمولی است، میگفتند نه نه نه، نسخه من خط نسخ عالی دارد و این تذهیبها را دارد و این را اشتباه آوردید، همان نسخه اصل را بروید و بیاورید.  من در مقابل ایشان سر تعظیم فرود میآورم، یعنی فکر میکنم اینها آدمهای بزرگیاند؛ بزرگ به معنای واقعیاش.


    


کار کارستان در عرصه فرهنگ /  محمد گلبن
من در محله پله نوروزخان در بازار تهران زندگی میکردم که «حاج حسین آقا ملک» هر روز ساعت ۹ صبح میآمد و  به کتابخانه میرفت. قضیه مربوط به سال ۱۳۳۰ میشود که هنوز از پا نیفتاده بود. او نظم خاصی در کتابخانه داشت. هر کسی سر جا و سر کارش بود، از او حساب میبرد. هر روز سر ساعت ۱۰ دقیقه به ۹، سر پله نوروزخان از ماشین پیادهاش میکردند و یواشیواش تا کتابخانه میرفت. منزل شان در باغ صبا بود. همان جایی که امروز خیابان شریعتی، خیابان ملک است. بعضی موقعها هم ظهر از همین راه برمیگشت، بعضی موقعها هم از طرف مسجد شاه میرفت. مسجد شاه نماز میخواند و به منزل میرفت. بعد از ظهرها من کم دیدم که به کتابخانه بیاید چون کتابخانه تا ساعت ۸ شب باز بود. حاج حسین آقا جوانیاش را مدتی در مشهد بوده و در مشهد تجارتخانه بزرگی داشتند؛ ملک و املاک بزرگی داشتند ولی وقتی که به تهران آمد، کتابخانه را در تهران دایر کرد. ولی بیشتر تابستانها سری به مشهد میزد و عموماً  اینجا مشغول کتابخانه بود. کتابخانه تمیزی بود؛ از خانههای قدیمی که مخصوص کتابخانه درست شده بود و بالایش کتابخانه ملک نوشته شده بود. حاج حسین آقا آن چیزی را که به درد خودش و کتابخانه میخورد، به هر طریقی بود از دست نمیداد. ایشان خیلی حسابگر بود و سعی میکرد هر چیزی را به قیمت بخرد. به هر حال آقای ملک، کاری کرد کارستان و اگر ۱۰ تا تجارتخانه داشت که جنس وارد میکرد و خارج میکرد، همه از بین میرفت ولی کتابخانهاش برای همیشه ماندگار است و برای همیشه در فرهنگ این مملکت میماند و واقعاً خیلی کار خوبی کرد اما زرنگ هم بود. نقل شده که رضا شاه در یک میهمانی به حاج حسین آقای ملک میگوید که حاج حسین آقا باغ خیلی خوبی است. میگوید قربان اینجا وقف زوار امام رضا است.


حاج حسین آقامَلِک، مَلَکِ مُلکِ دهش / نصرالله حدادی
اگر بگویم، حاجحسین آقا مَلِک، مصداق: «مردی که مثل هیچکس نبوده» است، سخنی به گزاف نگفتهام. مردی جمع اضداد و در عین حال بذال و بخشنده، و آنچه از این مرد بزرگ به روزگار ماباقی مانده، بدون شک، منحیثالمجموع، در نوع خود بینظیر است و همین امر، نشان دهنده ابعاد مختلف شخصیت آن بزرگوار است.
چهل و سه سال پیش، در اتاق مخمل خانه حاجکاظم ملک التجار تبریزی که بعدها تبدیل به کتابخانه و موزه ملک شد، مردی غریبانه چشم از جهان فرو بست که به رغم کهولت سن، همچنان فربه و سالم بود به حدی که برای حمل جسد او به کمک چند باربر نیاز بود و این، حکایت از این دارد که تا پایان عمر، سرحال و سرزنده بود. نیاز به بازگویی نیست که زندگی بیش از یک قرن حاج حسین آقا را برشمرم و بگویم که او چه کرد و کافی است آنچه «جواد اقبال کتابچی» روایت کرده را با هم مرور کنیم، تا دریابیم حاج حسین ملک که بود، چه کرد و با عمل نیک و صالح خود، چه سان چراغ راه ما شد و ای کاش تمام کسانی که اموال خود را وقف عام میکنند، هشیاری، مآل اندیشی و تیزبینی او را داشتند تا آنچه را بهعنوان باقیات صالحات و سنت حسنه وقف از خود باقی میگذارند، از تمامی آفات و بلیات روزگار بهدور مانده و هیچ دست تعدی ای نتواند، آن را از بین ببرد.
مرحوم جواد اقبال در خاطرات خود مینویسد: پدرم، مرحوم حاج محمد حسین اقبال، دوست داشت برای من و برادرم، در یک شب جشن عروسی برپا دارد و در یکی از شبهای تابستان سال ۱۳۲۴ این جشن برپا شد و برای تهیه مخارج این جشن، که بسیار هم مفصل و پر هزینه بود، چند جلد کتاب خطی داشت، که با قصد فروش آنها، مرا نزد حاج حسین آقا ملک فرستاد.
«حاجحسین آقا مردی ثروتمند بود و به کتاب عشق میورزید، کتابخانه او نیز در بازار بینالحرمین معروف خاص و عام بود. این فرد هر گاه که از وجودکتاب ارزشمند و جالب مطلع میشد، آن را جویا میشد تا برای کتابخانهاش به قیمت مناسبی خریداری کرده و سپس در معرض استفاده عموم قرار دهد.
باری، من با حاج حسین آقا ملک تماس تلفنی گرفته وایشان را برای دیدن کتابهای پدرم دعوت کردم. او با پدرم آشنایی دیرینه داشت و بارها با یکدیگر در مورد کتب خطی به مذاکره پرداخته بودند. پس این بار نیز دعوت را پذیرفت و دیدار را به فردای آن روز موکول کرد. روز بعد، حاج حسین آقا به کتابخانه آمد. من برای او نیت پدرم را شرح دادم و با یکدیگر به طرف منزلمان رهسپار شدیم. سپس او را برای دیدن کتابها و ارزیابی آنها به زیرزمین منزل که مخزن کتب خطی پدرم بود، راهنمایی کردم. در این زیرزمین به مرور زمان کتب قدیمی چاپی و خطی با حجم بالایی گردآوری شده و به صورت گنجینهای گرانبها درآمده بود. پدرم تعدادی از آنها را برای ازدواج من و برادرم درنظر گرفته بودند و تعدادی را نیز بعدها تدریجاً به فروش رساندند... خلاصه کلام اینکه حاج حسین آقا ملک، پس از ملاحظه کتابها و تحسین پدرم، به خاطر نگهداری آن مجموعه ارزشمند، تعداد ۶ جلد از کتابها را برای خویش برگزید. یکی از این کتابها لطائفالحقایق اثر رشیدالدین وطواط بود که بسیار مورد توجه وی قرار گرفت.
من کتابهای منتخب را به سالن آوردم و پس از گفتوگویی چند قرار بر این شد که ایشان مبلغ ۶ هزار تومان بابت کتابها بپردازد. سپس من و ایشان کتابها را برداشته و سوار درشکه شدیم تا به کتابخانه ایشان در بازار بینالحرمین برویم. در بین راه آقای ملک به من گفت: پسر جان نظر من این است که شما با این ۶ هزار تومان، ۶ هزار متر از زمینهای باغ صبا را خریداری کرده، بین خودت و برادرت تقسیم کنید تا آیندهتان تأمین گردد. اگر شما این پول را گرفته و خرج ازدواج کنید، این پول تمام میشود و نتیجهای هم از آن حاصل نمیگردد. جشن ازدواج در یک شب برگزار میشود و مبلغی خرج میگردد اما فردای آن روز ایرادها و کاستیهای محفل است که از زبان این و آن شنیده میشود اما اگر این زمینها را بخرید، چند سال دیگر صاحب ثروت هنگفتی خواهید شد چرا که این زمینها آینده خوبی دارد و در بورس است و قیمتش روز به روز افزایش مییابد، پس برای یک جشن موقعیت آیندهای بهتر را از دست ندهید.» حاج حسین آقا ۶ هزار تومان را پرداخت و کتاب را به گنجینه کتابخانهاش افزود.
«باغ صبا» متعلق به فتحعلی خان صبای کاشانی شاعر دربار فتحعلی شاه بود که بعدها به تملک حاج حسین آقا درآمد و او این پیشنهاد سخاوتمندانه را به اقبال داد اما او نپذیرفت. فکر میکنید در روزگار ما کسی پیدا شود در  قبال دادن ۵۰۰ متر زمین در خیابان ملک، منشعب از خیابان شریعتی چند جلد کتاب بگیرد؟ اگر بعید میدانید، آن وقت است که به کیمیای وجود مردی چون حاج حسین ملک پی خواهید برد.


 
یادگار ماندگار/ محمدحسین تسبیحی
شد حسین آقا ملک مرد بزرگ و ماندگار/ کوشش و کارش برای ملک ایران یادگار
رهرو راه محبت از خراسان بزرگ/ واقف آثار مکتوب و سترگ روزگار
فکر او در روزگار زندگی دانشوری/ وان جهت دانشوران را در طریقت همکنار
محفل فهرستنگاران یاد او دارند به دل/ چون بود آثار او از بهر دانش شاهکار
روز و شب در عمر خود دل بسته ملک ادب/ شادمان از نسخههای خطی و نقش و نگار
دانشومندان همه جویای نام او شدند/ هم به تهران هم به مشهد هم جهان دنبال یار
حاج حسین آقا ملک ای یار دانای ادب/ زندهای، پایندهای، هستی چو گل در لالهزار
آن کتابخانه که اکنون شهره دنیا شده/ آمده از این بزرگ مرد ستوده جاننثار
آن که میجوید کتاب و نسخه خطی یقین/ از حسین آقا ملک یاد آورد امروز و پار
چشم بد دور از جمال این امیر کاروان/ تا جهان باشد هماره زنده باشد پایدار
دیدم او را سالها پیش خمیدهقد شده/ با سلام و با دعا گشتم ورا خدمتگزار
اوستادان ادب پیوسته نامش میبرند/ ذکر خیر او بُوَد چون جشن نوروز و بهار
هر کجا جشن کتاب و نسخه خطی بود/ حاج حسین آقا ملک روشنگر و خورشیدوار
حامیان و حافظان جمله میراث کهن/ رحمت و غفران فرستندش بود آمرزگار
من رها خدمتگر پیر خراسانی شدم/ حاج حسین آقا ملک آن شادروان حقگزار

روزنامه ایران

نظر شما