شناسهٔ خبر: 36103 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

یک روایت هولناک از رنجِ گرسنگی

قصه در ˝اسلو˝، بزرگ‌ترین شهر و پایتخت نروژ، می‌گذرد. نویسنده‌ای که‌گاه مقالاتش را جراید برای انتشار می‌پذیرند و در بیش‌تر اوقات هم دست رد به سینه‌اش می‌گذارند دنبال قوتی است تا از گرسنگی نمیرد...

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ "گرسنه" داستان نویسنده‌ای است که نمی‌تواند غذایی برای خوردن پیدا کند. اما این موضوع به همین سادگی روایت نمی‌شود. شما با خواندن این داستان گرسنه می‌شوید، حرص می‌خورید و برای بدبختی‌های یک آدم گرسنه، احساس بدبختی می‌کنید… اگر حواستان را جمع "گرسنه" کنید.

قصه در "اسلو"، بزرگ‌ترین شهر و پایتخت نروژ، می‌گذرد. نویسنده‌ای که‌گاه مقالاتش را جراید برای انتشار می‌پذیرند و در بیش‌تر اوقات هم دست رد به سینه‌اش می‌گذارند دنبال قوتی است تا از گرسنگی نمیرد. او حتی سه روز می‌شود که چیزی برای خوردن پیدا نمی‌کند، تا جایی که وقتی آبی یا تکه نانی می‌خورد، آن را بالا می‌آورد: معده‌ای که همیشه در وضعیت گرسنگی است، نمی‌تواند با غذا رابطه خوبی پیدا کند. مرد داستان "گرسنه" هر چند وقت یک‌بار پولی به دست می‌آورد و غذایی می‌خورد اما بدنش تحمل غذا را ندارد… لرز می‌گیرد… سردرد می‌شود و هر چه خورده را بالا می‌آورد و با این اوضاع و احوال رمقی هم برای نوشتن در او نمی‌ماند. او آس‌وپاس، گشنه، و در اوج فقر از این خیابان به آن خیابان اسلو را گز می‌کند و شدیدترین فشارهای عصبی را تحمل می‌کند. به خوردن تراشه‌های چوب پناه می‌برد تا درد گرسنگی را تحمل کند و بعد فکری مقالاتی می‌شود که به کندی پیش می‌روند. او حتی در جایی از داستان جیب کتش را می‌کند و شروع می‌کند به جویدن پارچه کتش. "کنوت هامسون" تمامی این وقایع را با روایتی گیرا و پذیرفتنی حکایت می‌کند. چه خود این وقایع را زیسته باشد و چه بویی از این دست گرسنگی‌ها نبرده باشد، آن‌چنان شفاف قصه را برای ما تصویر می‌کند که ما آن را درک می‌کنیم.

راوی‌ـ‌قهرمان داستان "گرسنه" اگر بدبخت‌ترین کاراکتر تاریخ ادبیات نباشد، حتما یکی از بدبخت‌ترین‌هاست. او حسابی فقیر است، آن‌قدر که زورش نمی‌رسد چیزکی برای خوردن پیدا کند و آن‌قدر که برای این‌که مقاله‌اش را در تاریکی شب تمام کند، یک شمع بخرد. از طرفی گرسنگی زیاد اعصاب او را تحت تأثیر قرار می‌دهد و او را به شخصیتی مجنون، دیوانه و به‌شدت هیستریک تبدیل می‌کند. برای همین هم از او کارهای غیرمعمول و رفتار عجیب‌وغریب کم نمی‌بینیم. او در میانه اخلاق و تنگدستی محض قرار می‌گیرد. از طرفی برای این‌که از گرسنگی نمیرد باید دزدی کند و از طرفی سایه سنگین اخلاق را روی شانه‌اش احساس می‌کند؛ و شاید برای همین فشار عصبی است که شاهد منش غریب او هستیم. او با این‌که روزهای زیادی را بدون پول و غذا سر می‌کند اما در شرایطی که تنها چند سکه در جیب دارد به خدمتکار یک رستوران انعام می‌دهد! راوی‌ـ‌کاراک‌تر "گرسنه" در اوج بی‌پولی و بدبختی ـ‌از اول تا آخر داستان‌ـ به واقعی‌ترین معنای کلمه عزت نفسش را حفظ می‌کند.

اما ترجمه این کتاب حکایت جالبی است. "گرسنگی" با عنوان "گرسنه" (۱۸۹۰) در ایران دو بار ترجمه شده است؛ یک‌بار به قلم دکتر غلامعلی سیار در سال ۱۳۲۵ که البته در سال ۱۳۸۲ توسط انتشارات نیلوفر تجدید چاپ شد و یک‌بار توسط احمد گلشیری که در سال ۱۳۸۳ توسط انتشارات نگاه به چاپ رسید. و آخرین تجدید چاپ آن هم برمی‌گردد به سال ۱۳۹۲. ترجمه اول به‌دلیل بافتار زبانی قدیمی‌اش برای مخاطب امروزی نأمانوس است… بدیهی هم هست؛ برای قریب به ۷۰ سال پیش است زبانِ کتاب.

جملات اول این کتاب به ترجمه سیار چنین است: "این سرگذشت یادگار دورانی است که من با شکم به پشت چسبیده در شهر "کریستیانیا" [ه‌مان اسلو] دربدر آواره بودم. هیچکس نیست که از این شهر عجیب برود و اثری بر لوح ضمیرش نماند…" (ه‌مان رسم‌الخط چاپ نخست کتاب در این نمونه رعایت شده است).

از طرفی متن ترجمه گلشیری هم زمین تا آسمان توفیر دارد با متن قبلی؛ این دفعه زبان ترجمه زبانی است شکسته و محاوره: "تموم اتفاق‌هایی که این‌جا برای من پیش اومده وقتی بوده که با شکم گرسنه تو کوچه‌ها و خیابان‌های شهر اسلو سرگردون بوده‌م. کسی تا توی این شهر عجیب‌وغریب زندگی نکرده باشه نمی‌دونه چه جهنم‌دره‌ای‌یه. "

در هر صورت مجبورید یکی از این دو تا را انتخاب کنید… "من آن‌چه شرط بلاغست" با شما گفتم.

مجتبا هوشیار محبوب

این نوشته پیش از این در دو هفته نامه روشن منتشر شده است

نظر شما