شناسهٔ خبر: 36112 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

نقد و بررسی کتاب «درآمدی به روایت‎شناسی» (۲)؛

گفتمان تودوروفی درون‎شوِ «تحلیل متن ادبی»

امیرعلی نجومیان تودوروف در کتابش با عنوان «نمادگرایی و تفسیر» مراد خود را از گفتمان این طور بیان می‌کند: «گفتمان تجسم ملموس زبان است. گفتمان به ضرورت در زمینه‎ی ویژه‎ای تولید می‎شود، زمینه‎ای که نه تنها درگیر عناصر زبان است بلکه درگیر عناصر فرازبانی شامل شرایط تولید آن، بیان‎کنندگان آن، زمان، مکان و روابط میان این اجزای فرازبانی می‌شود». و لازم است ما با این تعریف از «گفتمان» وارد «تحلیل متن ادبی» شویم.

 

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: نشست نقد و بررسی کتاب «درآمدی به روایتشناسی» نشر هرمس با حضور «فرزان سجودی»، «امیرعلی نجومیان» و مترجم کتاب «هوشنگ رهنما» در شهر کتاب برگزار شد. همان طور که در بخش ابتدایی گزارش آمد «فرزان سجودی» به بررسی و نقد مقاله «رولان بارت» پرداخت و گفت، به لحاظ تاریخی «درآمدی بر تحلیل ساختار روایتها»  مقدم بر دیگر مقاله‎های بارت در مورد روایت‎شناسی است زیرا در ادامه این مقاله ما شاهد یک سیر تحول در اندیشه‎ی بارت و نگاه او نسبت به روایت هستیم که سرانجام در کتاب درخشان «SZ» به اوج خودش می‎رسد و در واقع اس زد آستانه‎ی عبور بارت از تفکر ساختارگرایی به پساساختارگرایی است. در ادامهی این نشست «امیرعلی نجومیان» به نقد و بررسی مقالهی «تزوتان تودوروف» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‎آید.

 

امیرعلی نجومیان: نشر و ترجمه نیاز به دورنمای اندیشگانی دارد

کتاب حاضر ترجمه‎ی سلیسی از متن انگلیسی مقاله تزوتان تودوروف با عنوان «تحلیل متن ادبی» است و این قابل تقدیر است. بسیار مهم است که مولف و مترجم در آثار نظری که خود به اندازه کافی پیچیده هستند از بازی‌های زبانی بپرهیزد و این ترجمه چنین کرده است.

می‎خواهم سخن خود را از نقطه‌ای که دکتر سجودی بحث خود را پایان دادند، آغاز کنم. جمله‎ی پایانی ایشان این بود که امیدوار هستند در آینده آن چند مقاله‎ی بارت در مورد روایت‎شناسی که سیر تحولی اندیشه بارت را در این حوزه نشان می‎دهد، در یک مجموعه در کنار هم ترجمه و به چاپ برسد. من از این سخن یک نتیجهی کلی‎تر می‎گیرم و به معضلی در نشر آثار نظری در ایران اشاره داشته باشم. آن این است که همان طور که ما در فوتبال به تنهایی توپ را می‎گیریم و می‎خواهیم گل بزنیم، در ترجمه و نشر هم گویا همین قواعد حاکم است. یعنی هیچ هماهنگی و ارتباطی که طرحی و دورنمایی کلی را به ذهن متبادر کند، وجود ندارد. هر کس بخشی از یک سپهرِ نظری را ترجمه میکند بدون این‎که ارتباطی بین این آثار ترجمه شده شکل بگیرد.

در اینجا نقد من به مترجم‎ها نیست بلکه به ناشران است. قبلا این موضوع را عنوان کرده‎ام که ما در کشوری زندگی می‎کنیم که ۱۱ هزار ناشر داریم (فکر نمی‎کنم هیچ جای دنیا این تعداد ناشر داشته باشد). در حالی که اگر مثلا ۲۰ ناشر بزرگ داشتیم خیلی بهتر و مفیدتر از این تعداد بود. تعداد محدودی ناشر بزرگ که سرمایه‎ی لازم و هیات علمی داشتند و مسیر علمی خود را مشخص می‎کردند و آثار را بر اساس یک برنامه و دورنمای مدون و کلان‎تری به چاپ می‎رساندند.

 

سیر تحول اندیشه تودورف

مقاله‎ی تودوروف با عنوان «تحلیل متن ادبی» که در این کتاب آمده است دارای مقدمه و ماخره‌ای در کتابِ اصلی است و تا آن مقدمه و ماخره را ندانیم درباره مقاله نمی‎توانیم داوری چندان درستی داشته باشیم. این همان وضعیتی است که ما درباره بارت داشتیم.

انتخاب این مقاله انتخاب خوبی بوده است زیرا این مقاله چکیده‎ی دیدگاه تودوروف در دهه‎ی ۶۰ است. او «تحلیل متن ادبی» را در سال ۱۹۶۷ می‎نویسد و در سال ۱۹۸۰ به انگلیسی در کتابی با عنوان «درآمدی بر بوطیقا»[۱] به چاپ می‌رسد. کتاب «درآمدی بر بوطیقا» هنوز به فارسی ترجمه نشده است. اما فصل اصلی آن کتاب همین مقاله «تحلیل متن ادبی» است. در کتاب اصلی این فصل پیشگفتار و پس‌گفتاری دارد. اگر این مجموعه در یک کتاب در کنار هم جمع می‌شدند ما دیدگاه‌های تودوروف را بهتر می‎شناختیم.

تودوروف در سال ۱۹۸۰ در زمان چاپ ترجمه انگلیسی پیشگفتاری می‎نویسد بر متنی که ۱۳ سال قبل به فرانسه نوشته بود و در آن، اگر اغراق نکرده باشم، به نوعی توبه می‎کند. یعنی آنچه که در سال ۱۹۶۷ نوشته بود را به تمامی در سال ۱۹۸۰ نمی‎پذیرد.

پروژه‎ی روایت شناسیِ تودوروف در دهه ۶۰ با اصطلاحی مهم شناخته شده است: «علم ادبیات»[۲] و در دهه ۱۹۸۰ او از «علم ادبیات» دور می‎شود و در پیشگفتار همین کتاب «نظریه‎ی گفتمان‎ها»[۳] را مطرح می‌کند. پس به گمان من، سیر تحول اندیشه تودوروف از «علم ادبیات» به سوی «نظریه گفتمان‌ها» ست. و البته در ادامه توضیح خواهم داد که در این نقطه هم تودوروف تمام نمی‎شود.

ما در ایران اندیشمندان خود را سنگ‎های یکدست و سخت و بی‌حرکت فرض می‎کنیم که چیزی را بیان می‎کنند و سپس در ۵۰ سال بعد هم همان را تکرار می‎کنند و بعد از ۵۰ سال با افتخار تمام می‎گویند: من ۵۰ سال پیش هم همین را می‎گفتم. تودوروف در مقدمه‎ی این کتاب (درآمدی بر بوطیقا) می‎گوید من هر ۳ یا ۴ سال، هربار که این کتاب تجدید چاپ می‌شد، در نوشته‌هایم تجدید نظر می‌کردم. او می‌گوید در امریکا استاد مهمان شده بودم و در آنجا استادی امریکایی به من گفت که این کتاب شما را به دانشجویان معرفی کردیم اما بین دانشجویان اختلاف افتاده است و یکی به دیگری می‎گوید آن چیزی که شما می‎گویید در نسخه من در کتاب نیست و الی آخر. تودوروف می‎گوید من دیدم این به دلیل تجدیدنظرهای مکرر من است و تصمیم گرفتم برای بستن پرونده این کتاب در ترجمه انگلیسی دیگر تجدیدنظر نکنم. اما شاید این تجدیدنظر نکردن خود نوعی بستن پرونده پروژه روایت‌شناسی او باشد.

از بیان این مطلب می‎خواهم به یک نتیجه برسم که پویایی یک اندیشمند را ببینیم تا کجاست! کسی که هر دو یا سه سال در اندیشه‎های خود بازنگری و بازاندیشی می‎کند و این را نه تنها نقطه ضعف نمی‎داند که آن را نقطه‎ی قوت می‎داند.

 

سه جنبه معنایی، کلامی و نحوی در تحلیل متن ادبی

کتاب «درآمدی بر بوطیقا» در دهه ۶۰ کتابی مهم است. تودوروف در ادامه‎ی تلاش‎های فرمالیست‎های روس کوشش می‎کند نسبت ساخت‎گرایی را با اندیشه‎ی فرمالیست‌ها تعیین کند. این یکی از ویژگی‎های بسیار مهم تودوروف است. شاید هیچ ساخت‎گرای دیگری به اندازه تودوروف تلاش نکرده که ردپای فرمالیسم را در ساخت‎گرایی پیدا کند و تودوروف به طور مشخص این کار را در این کتاب انجام داده است. همانطور که می‌دانیم اصطلاح «بوطیقا» از ارسطو وام گرفته شده است، پس در واقع کتاب «درآمدی بر بوطیقا» کتابی است در امتداد نقد ارسطویی، نقد فرمالیستی و نقد ساختگرایی.

تودوروف در مقاله «تحلیل متن ادبی» که در کتاب «درآمدی بر روایت‌شناسی» به فارسی ترجمه شده است کوشش می‌کند بوطیقا یا دستور زبان ادبی خود را بیان کند. او به سه جنبه‎ی اصلی زبان یا متن اشاره می‎کند: معناشناختی، کلامی و نحوی. همانطور که می‌بینیم تودوروف منتقد تاکسونومیک است یعنی به طور مرتب در حال دسته‎بندی و تقسیم‎بندی است.

وقتی صحبت از جنبه‎ی معناشناختی متن مطرح می‎شود تودوروف دو پرسش مهم را مطرح می‎کند: متن چگونه دلالت می‎کند؟ و متن به چه دلالت می‎کند؟ در تحلیل کلامی او به سبک‎ها و وجه‎های متن ادبی می‎پردازد. در اینجا به طور مشخص تودوروف نظریه‎ی ژرار ژنت را که هم‌عصر هستند و با هم کار می‎کردند را مطرح می‌کند.

مشکل دیگر کشور ما در حوزه نظریه‌پردازی این است که فکر می‌کنیم نظریه‌پردازی کاری تکنفره است. هر کس کار خود را می‌کند و حتی به هم ارجاع هم نمی‌دهیم. مقاله‎ای که آقای دکتر رهنما برای ترجمه انتخاب کرده‎اند نه تنها دیدگاه تودوروف است بلکه بخشی از الگوی نظری ژنت را نیز بیان می‎کند.

در بخش سوم مقاله «تحلیل متن ادبی» این اندیشمند به جنبه‎ی نحوی تحلیل متن ادبی می‎پردازد. او می‎گوید که ساختار متن ادبی نسخه‎ای از ساختار نحوی زبان است و می‎توان میان این دو قیاس مشخصی انجام داد. او در اینجا به گونه تقلیل‎گرایانه‌ای (همان طور که دکتر سجودی در بحث‎های خود به آن اشاره داشتند) سعی می‎کند ارتباطی میان ساختار نحوی زبان با ساختار متن ادبی برقرار کند. به طور نمونه، کنش‎گرهای یک داستان همان نهاد یا فاعل جمله است؛ یا صفتِ جمله آن ویژگی‎های شخصیت داستان است؛ یا فعلِ جمله کنش‎هایی است که در یک داستان اتفاق می‎افتد.

 

گفتمان در تحلیل متن ادبی

اصطلاح «گفتمان» بارها در این مقاله به کار برده شده است. اما توجه به دلالتی که تودوروف از آن مراد داشته است ضروری است. «گفتمان» به آن مفهومی که امروز مورد نظر ماست و در تحلیل انتقادی گفتمان از آن یاد می‎کنیم، بیشتر تحت تاثیر تعریف فوکوییِ آن است. در حالی که مراد تودوروف متفاوت است.

من در اینجا نقل قولی از کتاب دیگری از تودوروف با عنوان «نمادگرایی و تفسیر»[۴] می‌آورم که در آن مراد خود را از گفتمان بیان می‌کند: «گفتمان تجسم ملموس زبان است. گفتمان به ضرورت در زمینه‎ی ویژه‎ای تولید می‎شود، زمینه‎ای که نه تنها درگیر عناصر زبان است بلکه درگیر عناصر فرازبانی شامل شرایط تولید آن، بیان‎کنندگان آن، زمان، مکان و روابط میان این اجزای فرازبانی می‌شود». به گمان من، ما با این تعریف از «گفتمان» باید وارد «تحلیل متن ادبی» شویم.

 

سیر تحول اندیشه تودوروف از ساخت‎گرایی به پس از آن

اما همان طور که شکاف‎ها، نقاط کور یا تناقض‎هایی در نوشته‎ی رولان بارت وجود دارد در نوشته‎ی تودوروف هم می‎توان چنین تردیدهای زبانی را یافت. از سویی تودوروف اصطلاح «گفتمان» را به جای «متن» (Text) به کار می‎برد با این تعریفی که بیان کردم، یعنی از زبان خارج می‎شود و وارد حوزه‎ی فرازبان می‎شود، ولی از سوی دیگر وقتی که جنبه‎های تحلیل متن ادبی را مورد بررسی قرار می‎دهد (معناشناختی، کلامی و نحوی) تمام کوشش خود را می‎کند تا در حوزه زبان باقی بماند. به این ترتیب، متن تودوروف از سویی متنی کاملا ساخت‎گراست ولی گویا همین متن دارای روزنه‎هایی برای اندیشه گذر از ساختگرایی است.

تودوروف در این مقاله و به طور گسترده‌تر در کتابی که این مقاله از آن انتخاب شده است (درآمدی بر بوطیقا) در تلاش است تا تعریفی از «بوطیقا» ارائه دهد و در جایی آن را «گفتمانی نظام‎دهنده یا سامان‎دهنده درباره ادبیات که از درون خود این حوزه استخراج شده باشد» تعریف می‌کند. بر این اساس، «بوطیقا» آن علمی است که نه از بیرون یعنی به طور مثال از روان‎شناسی، فلسفه و تاریخ به سراغ ادبیات بیاید بلکه از درون خود ادبیات استخراج باید شود.

نکتهی قابل تامل در اینجا این است که این سخن را تودوروف در کتاب بیان می‌کند ولی در پس‌گفتاری که بر این کتاب می‌نویسد (بوطیقا: گذشته، حال، آینده) به ما می‌گوید که بوطیقا در طی دهه‎ها و به طور کلی‌ از زمان ارسطو تا به امروز تا چه حد تغییر کرده است. در تعریف «بوطیقا» همانطور که در آغاز صحبتم گفتم، ما از مطالعه‎ی ادبی به عنوان «یک نظام خودبسنده» به سوی «نظریه‎ی کلی گفتمان‎ها» در حرکت هستیم.

حال باید پرسید چرا؟ تودوروف چند سال پس از نگارش مقاله مورد بحث ما در جایی می‎گوید: «زیرا ویژه‌بودن ادبیات (specificity) ماهیت زبان‎شناختی و بنابراین جهانشمول ندارد بلکه تاریخی و فرهنگی است». می‎بینیم که با اعلام این گزاره، تودوروف از حوزه‎ی ساخت‎گرای صرف خارج می‎شود.

در جای دیگر همین مقالۀ «تحلیل متن ادبی» او بحثی درباره باختین و نظریه‎ی «چندظرفیتی» او مطرح می‌کند و در ادامه به «بینامتنیت» اشاره می‎کند. به محض اینکه تودوروف روابط متون را با یکدیگر و اینکه نظریه‎ی چندظرفیتی متن را مطرح می‎کند باز از ایده «علم ادبیات» دور می‌شود.

 

تودوروف و نظریه ژانرها

بحث خود را با این موضوع ادامه می‎دهم که تودوروف در بخش جنبه‎ی کلامی که به سبک‎ها و وجه‎های روایت می‎پردازد، در روایت‎شناسی فضایی را آماده می‎کند که ویژه اوست و آن «نظریه‎ی ژانرها»ست. در اینجا دوباره می‎خواهم به ایران برگردم و بگویم یکی از مفاهیمی که در حوزه نظریه ادبی در ایران کم به آن پرداخته‌ایم مساله ژانر ادبی است. در ایران تقریبا در این حوزه هیچ کاری که از تحلیل سبک‌شناختی و درون‌مایه‌ای فراتر رود انجام نشده است. تودوروف در کنار نوتراپ فرای در این زمینه راه‎گشاست.

تودوروف «ژانر» را، از سویی، مفهومی درون متنی می‎بیند و نوعی بوطیقا برای آن فرض می‎کند و از سوی دیگر، ژانر را مفهومی فرهنگی می‎بیند و آن را در تاریخ فرهنگی دنبال می‎کنند. به این اعتبار، ژانرها به تاریخ فرهنگی وابسته‌اند همان طور که به ساختار درونی زبان‎شناختی خودشان وابستگی دارند. فکر می‌کنم این دیدگاهِ آمیخته می‌تواند بسیار در حوزه مطالعات ادبی در ایران موثر باشد.

 

شناخت تودوروف متاخر در آثارش

اما چند جمله در مورد تودوروفِ امروز می‎گویم و بحث خود را به پایان می‎رسانم. تودوروف از سال ۱۹۹۰ تا امروز کم و بیش روایت‌شناسی را کنار گذاشته است و به تعبیری از یافته‎های این حوزه استفاده کرده و وارد قلمرو‎های دیگری شده است. او در ۲۵ سال گذشته به ویژه آثار مهمی در حوزه‎ی مطالعات فرهنگی، اندیشه‎ی سیاسی، فلسفه، اخلاق و تاریخ نگاشته است که چندان در ایران شناخته شده نیستند. به چند عنوان از کتاب‎هایی که در دو دهه گذشته منتشر کرده است توجه کنید: «امید و خاطره: درس‎هایی از قرن بیستم»، «بی‎نظمی نوین جهانی»، «اشتیاق به دموکراسی»، «باغ ناتمام» و «اخلاقیات تاریخ». از این رو، ما امروز در ایران باید از نو تودوروف را بر اساس آن چه که امروزِ او هست بازشناسی کنیم.

آنچه به گمان من دارای اهمیت است این است که اصولا نظریه‎ها باید در زمینه‎ای فرهنگی و اندیشگانی با پیش و پس از خود نسبت پیدا کنند تا یک نویسنده یا نظریه‎پرداز تبدیل به یک مفهوم مجرد، ایستا و مجزا از خودهای دیگرش نشود.

 

[۱]. Introduction to Poetics

[۲]. Science of Literature

[۳]. Theory of Discourses

[۴]. Symbolism and Interpretation

نظر شما