شناسهٔ خبر: 36160 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

سارتر، روشنفکران اروپایی و صهیونیسم

چرا فلسطینی ها همدلی بسیار کمی از جانب روشنفکران چپ گرای برجسته مانند ژان پل سارتر و میشل فوکو دریافت کرده اند، یا فقط همدلی های تصادفی از جانب دیگر روشنفکران چپ گرا را دریافت کرده اند؟

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر، چه چیزی در ماهیت صهیونیسم، نژادپرستی‌اش، و سیاستهای استعماری‌اش وجود دارد که همچنان بسیاری از روشنفکران اروپایی چپ گرا از فهم آن عاجز هستند؟ چرا فلسطینی ها همدلی بسیار کمی از جانب روشنفکران چپ گرای برجسته مانند ژان پل سارتر و میشل فوکو دریافت کرده اند، یا فقط همدلی های تصادفی از جانب دیگر روشنفکران چپ گرا مانند ژاک دریدا، پیر بوردیو، اتین بالیبار و اسلاوی ژیژک دریافت کرده اند؟ ادوارد سعید درباره مواجه اش با سارتر و فوکو (که ضد فلسطینی بودند) و ژیل دلوز (که ضد صهیونیست بود) سخن گفته است. تعهد سیاسی و فکری‌ای که سارترِ طرفدارِ صهیونیسمْ بابِ آن را گشود و ادوارد سعید شاهد آن بود، به عنوان نماد نگرش بسیاری از روشنفکران چپ گرا و لیبرال اروپای امروز باقی مانده است.

در حالی که بسیاری از این روشنفکران علیه نژادپرستی و تفوق سفیدپوستان بر نژادهاى دیگر به صورت عمومی موضع گرفته اند، با نازیسم و آپارتاید آفریقای جنوبی مخالفت کرده اند، به نظر با استعمار کهن و جدید مخالف هستند، اما بسیاری از آنها در میراث سارتری سهیم هستند؛ میراث نگرشی که نمی خواهد تغییر در وضعیت یهودی های اروپایی ـ که همچنان به عنوان نجات یافتگان از هالوکاست در اروپا معرفی می شوند ـ را ببیند.

وضعیت یهودی اروپایی به عنوان استعمارگر که از خشونت استعماری نژادپرستانه در سده اخیر علیه مردم فلسطین استفاده کرده است وضعیتی است که آنها از به رسمیت شناختن آن سرباز می زنند و همچنان به شدت در برابر آن مقاومت می کنند. هرچند برخی از روشنفکران به وضوح خشونت یهودی اسرائیلی را در غزه و کرانه باختری، و اشغال این سرزمین ها می بینند، همچنان به  تصویر دولت یهودی که توسط بازماندگان هالوکاست بنا شده است و نه توسط مهاجران مسلح استعمارگر پایبند مانده اند.

پیر بوردیو در مصاحبه ای با Revue d’etudes palestiniennes در سال 2000 عنوان کرد: «من همیشه نسبت به اتخاذ موضع علنی مردد بوده‌ام... چرا که احساس می کردم به اندازه کافی برای شفاف سازی های واقعی درباره آنچه که بدون شک دشوارترین سوال تراژیک زمان ما است ـ چگونه بین قربانیان خشونت نژادپرستانه در حد اعلی آن و قربانیان این قربانیان انتخاب کنم ـ صلاحیت ندارم».

اگر بوردیو به هالوکاست اشاره می کند، پس او خود قربانی پروپاگاندای صهیونیستی است. مهم نیست صهیونیسم چقدر در این پروپاگاندا می دمد و از آن به عنوان بهانه ای برای خشونت نژادپرستانه علیه فلسطینی ها استفاده می کند، هالوکاست ماهیت نژادپرستانه اسرائیل را توجیه نمی کند. اگر بوردیو این را می پذیرفت، آنگاه این دوراهی انتخاب بین اسرائیل و قربانیان آن به آسانی حل می شد.

ژاک دریدا را به‌عنوان نمونه‌ دیگر درنظر بگیرید، آن هنگام که در اورشلیم اشغال شده در سال 1986 درس می داد موضع خود را این چنین عنوان کرد «خوش دارم در همین بدو امر همبستگی خود را با همه آنهایی اعلام کنم که در این سرزمین از پایان خشونت دفاع می کنند، جنایات تروریسم و سرکوب پلیس و ارتش را محکوم می کنند، و از عقب نشینی نیروهای اسرائیلی از سرزمین های اشغالی علاوه بر به رسمیت شناختن حق فلسطینی ها برای انتخاب نمایندگان خود برای مذاکرات حمایت می کنند.» هرچند دریدا احساس کرد ضروری است که در سخنرانی خود بگوید «نیازی به گفتن نیست که وجود دولت اسرائیل از این پس باید توسط همه به رسمیت شناخته شود».

به رغم مخالفت دریدا در اواسط دهه 80 سده بیستم با آفریقای جنوبی نژادپرست که به برتری سفید پوستها بر دیگر نژادها قائل بود، او بر این باور است که اسرائیل - دولت نژادپرست یهودی - باید توسط همه به رسمیت شناخته شود. خودداری و مقاومت دریدا از دیدن اینکه استعمار و نژادپرستی اسرائیلی با همان خشونتی درون دولت اسرائیل عمل می کند - اگرچه به روش هایی متفاوت -  که در سرزمین هایی که اسرائیل اشغال کرده است، مانیفستی از تعلق احساسی به اسرائیل است، که دریدا به صورت علنی آن را به عنوان انگیزه این سخن اعلام می کند: «همانطور که از حضور من در اینجا مشخص است، این بیانیه تنها به خاطر نگرانی من درباره عدالت و دوستی من نسبت به فلسطینی ها و اسرائیلی‌ها نیست. به عنوان ابراز احترامی برای پنداره ای به خصوص از اسرائیل و ابراز امید برای آینده آن است.»

مشخص است که دریدا نسبت به پنداره ای به خصوص از اسرائیل احساس تعلق می‌کند که با برخی از اعمال اسرائیل مانند اشغال آلوده شده است. در این زمینه او به سختی با صهیونیست های لیبرالی تفاوت دارد، آنهایی که  قتل عام و سرکوب فلسطینی ها در زمان زمامداری پی در پی دولت های حزب کارگر هیچ گاه برایشان مهم نبود ولی تنها زمانی که دولت حزب لیکود روشی مشابه را در زمان اشغال لبنان پیش گرفت رسوا شدند.

در مصاحبه ای که دریدا بعدتر با روزنامه الحیات در مارس 2000 در سفرش به مصر ـ به منظور برگزاری چند کلاس ـ انجام داد، مدعی مخالفت ادامه دارش با اشغال توسط اسرائیلی ها و حمایت از مقاومت فلسطینی ها علیه این اشغال شد. هرچند او یک اخطار اضافه کرد که عبارتست از «من در جبهه ای که تمایلات ضدیهود دارد هم نیستم». دریدا هیچ گاه توضیح نمی دهد این پیوندی که از نظر خودش، مقاومت فلسطینی علیه خشونت نژاد پرستانه یهودی را به «تمایلات ضدیهود» مرتبط می سازد چیست.

موضع دریدا در قبال اسرائیل، مانند بوردیو، به هیچ عنوان منحصر به فرد نیست. روشنفکر چپ گرای فرانسوی اتین بالیبار اخیرا برای تعداد زیادی از همکارانش بیانیه ای ارسال کرده تا سفر اخیرش به اسرائیل ـ برای تدریس ـ را توجیه کند. بالیبار که درباره مزایا و معایب بایکوت آکادمیک اسرائیل ـ که برخی از اعضای آکادمی و نهادهای فرانسوی در حال اجرای آن هستند ـ سخن می گوید. بدون اینکه اعلام کند، او با مخالفان بایکوت اسرائیل هم‌موضع است. هرچند او ادعا می کند که از این بایکوت حمایت می کند، سفر و تدریس در اسرائیل دروغ بودن این ادعای او را نشان می دهد. بالیبار برای توجیه خود ادعا می کند که وضعیت او «تناقض» نیست بلکه یک «دشواری» است. از یک طرف او نمی خواهد اعضای آکادمی اسرائیلی که با اشغال دولت خود مخالف هستند را ایزوله کند، و با این ادعا او سفرش به اسرائیل را توجیه می کند، و از طرف دیگر او عنوان می کند که اسرائیلی های ارزشمند این چنینی بسیاری کمی وجود دارند.

بالیبار توضیح نمی دهد چگونه تدریس در اسرائیل در پایان دادن به ایزوله بودن آن عده محدود اسرائیلی کمکی می کند، سفر او مشروعیت اسرائیل را افزایش می دهد. سفرهایی که توسط روشنفکران برجسته جهان انجام می شود که حتی توانایی انتقاد کردن در زمان حضورشان در اسرائیل را دارند (و از این رو پنداره پروپاگاندایی اسرائیل مبنی بر «تنها دموکراسی خاورمیانه» را تایید می کنند). بالیبار هیچ جا در توجیه خود به این واقعیت اشاره نمی کند که اسرائیل یک دولت یهودی نژادپرست است؛ مخالفت او تنها با اشغال کرانه باختری و غزه است. ظاهرا بالیبار باور دارد که ملاقات با نهادهای آکادمیک و اعضای آکادمی فلسطینی به عنوان بخشی از مخاطبین خود، سفر او را توجیه می کند.

مشخصا بالیبار از ماهیت اسرائیل و سیاستهای نژادپرستانه اش ناآگاه نیست و به عنوان مثال آن را به آپارتاید آفریقای جنوبی تشبیه می کند. ولی آیا او در اواسط دهه 80 میلادی سده بیستم به آفریقای جنوبی آپارتاید سفر می کرد و خواستار عقب نشینی نیروهای آفریقای جنوبی از آنگولا و نامیبیا می شد و از اعضای آکادمی نامیبیا می خواست که با او ملاقات کنند در حالی که تمام وقت درباره نژادپرستی آفریقای جنوبی چیزی نمی گفت؟ چه نوع اخلاقی در این توجیه به نمایش گذاشته می شود؟ انسان حیران می ماند که از نظر بالیبار آیا این یک «تناقض» است یا یک «دشواری».

ژیژک، روشنفکر سوسیالیست مشهور اسلووانیایی، در کتاب خود «به بیابان واقعیت خوش آمدید» به غیرمبتکرانه ترین روش به مسئله فلسطین می پردازد. نژادپرستی بنیادین صهیونیسم و فرزند عینی آن دولت نژادپرست یهودی، برنامه های درسی مدارس یهودی اسرائیلی،  بازنمایی فلسطینی ها در رسانه های یهودی اسرائیلی نژادپرست، اعلامیه های نژادپرستانه رهبران یهودی اسرائیلی چپ و راست، یا حقوق تفوق یهودی ها یا مزایایی که صهیونیسم و قوانین و سیاست های دولت اسرائیلی را هدایت می کنند برای او مهم نیستند – همه اینها به نظر برای او اهمیت خیلی کمی دارند – بلکه چیزی که برای او مهم است این است که نباید با «یهودی ستیزی» عرب ها «مدارا» کرد.

ژیژک ادعاهای پروپاگاندایی برگرفته از صهیونیسم را عنوان می کند که هیچ ربطی به واقعیت ندارد، مثلا اینکه «هیتلر همچنان در اغلب کشورهای عربی به عنوان یک قهرمان شناخته می شود» و اینکه پروتکل بزرگان صهیون و دیگر افسانه های یهودی ستیزانه در کتاب های درسی دبستانی مدارس عربی یافت می شود. در حالی که به نظر می رسد او از سیاست های تبعیض آمیز اسرائیلی علیه شهروندان فلسطینی اسراییل و فعالیت‌های تروریستی هرروزه‌ی اسرائیل که علیه فلسطینی های غزه و کرانه باختری اعمال می شود آگاه است، برای ژیژک این نبرد، نبرد ناسیونالیسم های رقیب است و تنها به وسیله مداخله نظامی ناتو حل خواهد شد.

{از نظر ژیژک} عربها در حال مقاومت در برابر استعمار یهودی صهیونی و پایبندی این استعمار به تفوق سفیدپوستان اروپایی در استتار یهودی نیستند؛ بلکه مشخصه این نبرد، نفی « مدرنیته» توسط اسلام است که به وسیله «جهان وطنی» یهودی راه اندازی شده است.

در مقاله وی «دفاع اسرائیل از اصل رواداری لیبرال غربی» با اشاره به نقش نواستعمارگرایی آن رقیق شده است، ولی مشخصا این مانع از سفر ژیژک به دولت یهودی نژادپرست نمی شود، جایی که هفته پیش در آنجا بود و چهار سخنرانی برگزار کرد و به نقل از هاآرتص هیچ گاه اسمی از فلسطینی ها نبرد یا حتی یک بار اشاره ای به نژادپرستی و ترور اسرائیلی نکرد. این است میراث ژان پل سارتر برای بسیاری از روشنفکران چپ گرای اروپایی.

اگر سارتر نتوانست ببیند که چگونه اروپایی های یهودی که اروپا را به عنوان پناهجویان هالوکاست ترک کردند به عنوان استعمارگران مسلح به فلسطین پا گذاشتند، رویکرد ژیژک خائنانه تر است. در حالی که او اصرار دارد هالوکاست ارتباطی به مبارزه فلسطینی-اسرائیلی ندارد، به نگرش خود به استعمارگران یهودی به عنوان افرادی که همچنان پناه جویان هالوکاست باقی می مانند و قربانیان احتمالی یهودی ستیزی اعراب هستند ادامه می دهد. ژیژک با وسواس فکری مخالفت خود را با یهودی ستیزی توسط آنهایی که برابر نژادپرستی خشن مقاومت می کنند اعلام می کند. یهودی ستیزی ژیژک که خود را در فروکاست یهودیت به مفهوم یهودی ستیزانه سنت «مسیحی ـ یهودی» نشان می دهد، و به شکلی یهودی ستیزانه یهودی ها را «جهان وطن» معرفی می کند، هیچ گاه برای خود ژیژک که این یهودی ستیزی را با فرافکنی به فلسطینی ها نسبت می دهد روشن نیست.

در حالی که وضعیت یهودی های اروپایی را به عنوان بازماندگان هالوکاست به تعلیق در می آورند، این روشنفکران اروپایی ناآگاه هستند از اینکه بخش عمده ای از استعمارگری صهیونیستی نیم قرن پیش از هالوکاست شروع شده و استعمارگران یهودی بخشی از جوخه های مرگ استعمار انگلیسی بودند که انقلابیون فلسطینی را بین سال های 1936 تا 1939 به قتل می رساندند. همان زمانی که هیتلر  شب بلورین را علیه یهودی های آلمانی  شروع کرد. پروژه یهودی ستیزانه صهیونیسم برای تخریب فرهنگ‌ها و زبان‌های جماعت یهودیان پراکنده به نفع عبری ابداع شده‌ای که هیچ کدام از جماعت یهودی به آن سخن نمی گفتند، به منظور بیرون کردن آنها از اروپا و منتقل کردن آنها به سرزمینی آسیایی که هیچ گاه در آنجا زندگی نکرده اند، هیچ گاه توسط این روشنفکرها بررسی نمی شود. آنها همچنین هیچ گاه تبانی ایدئولوژیک و عملی بین صهیونیسم و یهودی ستیزی را از زمان شروع این جنبش بررسی نمی کنند.

به نظر می‌رسد ژیژک در مقاله ای دیگر به اندازه کافی هشیار است تا به کاربرد مفاهیم یهودی ستیزانه توسط یهودی های صهیونیست برای توصیف فلسطینی ها اشاره کند. هرچند نتیجه ای که می گیرد این نیست که صهیونیسم همیشه بر یهودی ستیزی و اتحادی بین امپریالیست های یهودی ستیز و صهیونیست بنا نهاده شده، بلکه از نظر او اتحادی که صهیونیست های امروزی با یهودی ستیزی دارند ممکن است «هزینه نهایی برای تاسیس یک دولت یهودی باشد».

هنگامی که این روشنفکران اروپایی نگران آسیب رساندن یهودی ستیزی به استعمار مهاجران یهودی هستند، چشم بر دستاورد نهایی اسرائیل می‌بندند: تبدیل یهودی ها به یهودی ستیز و تبدیل فلسطینی ها به یهودی. چناچه موضع آنها علیه بنیان نژادپرستانه دولت یهودی نباشد، حمایت آنها از مقاومت فلسطینی همواره توخالی است. همانطور که ژیل دلوز یک بار گفت، فریاد صهیونیست ها برای توجیه خشونت های نژادپرستانه‌شان هممیشه این بوده است «ما مردمانی هستیم که شبیه هیچ کس نیستیم»، در حالی که فریاد فلسطینی ها برای مقاومت همواره این بوده است «ما هم مانند دیگر انسان‌ها هستیم». روشنفکران اروپایی باید تصمیم بگیرند در هنگام مواجهه با مسئله فلسطین به کدام فریاد اعتنا خواهند کرد.*

*نویسنده: جوزف مسعد، ترجمه: زهیر باقری نوع پرست

نظر شما