شناسهٔ خبر: 36221 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

غافلگیری از پدیده پاشایی، نماد گسست جامعه شناسان از جامعه بود

محمدحسین ساعی، عضو هیأت علمی دانشکده صداوسیما گفت: دانشگاه ها و مراکز علمی ما به دلیل گیر افتادن در تارهای چسبناک غربزدگی و نگاه ­های شدیداً ایدئولوژیک روشنفکری، جامعه خود را نمی‌شناسند.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر، بعد از پدیده تشییع جنازه پاشایی دیدگاه های مختلفی از سوی جامعه شناسان در این باره منتشر شد. برخی با آن همراه شدند و آن را نماد حرکتهای فرهنگی جامعه دانستند و برخی نیز بر آن تاختند و آن را نماد سیاست زدایی از جامعه ایرانی دانستند. دکتر محمد حسین ساعی، عضو هیأت علمی دانشکده صدا و سیما و معاون پژوهشی پژوهشگاه هنر و اندیشه اسلامی اما نگاهی متفاوت تر به این قضیه دارد. تفاوت اصلی تحلیل ایشان با دیگر جامعه شناسان تکیه بر مطالعه میدانی و آماری است؛ گزینه ای که اغلب تحلیل های موازی فاقد آن بودند. 

*از نظر شما مهم ترین دلیلی که تشییع پاشایی شلوغ شد و مورد توجه قرار گرفت چه بود؟

من ابتدا یک قدم عقب‌تر از سؤال شما می روم و بعد به این سوال شما جواب می دهم. تقریباً یک هفته بعد از تشییع جنازه آقای پاشایی نشستی در یکی از مراکز علمی دولتی، برای تحلیل این واقعه برگزار شده بود؛ یکی از استادان شرکت­ کننده در ابتدای این جلسه گفت ما از این ماجرا غافلگیر شدیم و حرفهایی مطرح کرد. بنده بعد از ایشان، صحبت داشتم و گفتم اتفاقاً من اصلاً غافلگیر نشدم و کاملاً این اتفاق برای من قابل پیش‌بینی بود و ادامه دادم که سوال و نکته من این است که شما، به عنوان یک رصدکننده فرهنگ و جامعه ما، چرا می‌گویید من غافلگیر شدم.

اینکه آدم هایی می‌گویند ما جامعه شناس و مردم شناس و مانند آن هستیم، اما به این قضیه به عنوان یک ماجرای غیرعادی نگاه می کنند برای من غیرعادی است؛ و بعد شروع کردم نشانها و آمار­هایی را که مؤید این سخن بود را یکی یکی گفتم.

یادم هست در آن جلسه به حاضران گفتم شما که همگی دانشمند علوم اجتماعی کشور در حوزه‌های مختلف هستید، چند نفرتان پاشایی را قبل از مرگش می‌شناختید. شاید در آن جلسه کمتر از بیست درصد آن ها پاشایی را می شناختند، در حالی که اصولاً آن جلسه برگزار شده بود تا درباره پاشایی و ماجرای تشییع او گفتگو کنیم؛ اما جالب است که همان هفته نظرسنجی­ ای از مردم تهران انجام داده بودیم و دقیقا ۸۴٫۷ درصد مردم گفته بودند ما قبل از مرگ پاشایی، او را می‌شناختیم.

گفتم اینکه این درصد می‌گویند ما قبل از مرگ پاشایی او را می‌شناختیم و شمایی که جامعه‌شناس هستید بیش از دو سه نفرتان ادعا نمی‌کنید که قبل از مرگ او را می‌شناختید، اصلی­ ترین سوال است؛ بحران جامعه ما در همین جاست و این باید مورد بررسی قرار گیرد و نه مثلاً تشییع جنازه آن مرحوم.

پس درد اصلی که باید بررسی کنیم همین است. یعنی کسانی که وظیفه شان رصد و فهم جامعه و گزارش آن است، ظاهراً سنسورها و حسگرهایی دارند که نمی‌تواند جامعه را خوب رصد کند. بنابراین اشکال و یا مسأله اساسی جامعه ما، این است؛ که اگر فرصت شد مناسب است که راجع به این موضوع صحبت شود.

با این حساب، به نظر من کمترین، موضوع آن جلسه‌هایی که در دانشکده­ های علوم اجتماعی دانشگاه تهران و علامه و … برگزار شد، نباید تحلیل مسأله درگذشت و تشییع مرحوم پاشایی می بود؛ بلکه باید موضوع این انتخاب می شد که چرا دانشکده ­ها، افراد و پژوهشکده­ های مرتبط با این حوزه ­ها، چنین اتفاقی که در جامعه در حال وقوع بود را نمی‌شناختند و اصولاً قادر به درک آن نیز به صورت صحیح، چه قبل از وقوع این اتفاق خاص و چه بعد از آن نبودند.

حال، بعد از این مقدمه مهم، اگر بخواهیم خود این واقعه را شناسایی کنیم باید به چند مسأله توجه کنیم؛

شاید از اواخر سال ۹۲ یعنی تقریباً نه یا ده ماه قبل از اینکه پاشایی مرحوم شود، توجه خود من به وی جلب شد. در آن زمان شروع کردم به جمع آوری اطلاعاتی راجع به این شخصیت؛ اینکه این آدم کیست و چرا حواشی اطراف وی و کارهایش اینگونه است؛ زیرا می‌دیدم رفتارهای عجیب و غریبی در بین طرفدارانش نسبت به وی وجود دارد و طرفداران بسیار خاصی دارد که برای او تمایز و هویتی ایجاد کرده است؛ نوع برخورد و نوع ارتباطی که طرفداران با پاشایی داشتند از اینکه یک ارتباط با یک خواننده معمولی باشد فراتر رفته بود.

اینقدر حس این فضا در کسانی که نزدیک به حوزه موسیقی و اخبار آن بودند، زیاد شد که مرداد ماه یعنی حدود سه ماه قبل از فوتش، جمله‌ای منتسب به آقای شجریان منتشر شد که البته همان موقع تکذیب نشد و سه ماه بعد که پاشایی درگذشت و آن ماجراها به وجود آمد، محمدرضا شجریان بیانه‌ای داد و جمله‌ای که سه- چهارماه قبل، به او منتسب شده بود را تکذیب کرد. مضمون آن جمله نیز این بود که بعضی از خواننده‌ها هستند که خودشان را مریض جلوه می‌دهند و قصد دارند تا ترحم جذب کنند اما در عین حال هیچ فهمی از موسیقی ندارند.

اینکه این ماجرا صحت دارد یا ندارد بحث ما نیست؛ بحث ما این است که چرا چنین امری اتفاق افتاد و چنین خبر و یا شایعه ای ساخته و منتشر شد؟ به این دلیل که در تابستان ۱۳۹۳، توجه ویژه‌ای به پاشایی شده بود.

*به نظر شما این توجه ویژه از چه زمانی در دوره کاری مرحوم پاشایی شروع شده بود؟ 

تقریباً یک سال آخر عمرش. پاشایی در یک سال آخر عمرش در سراسر کشور بیشترین اجرای کنسرت ­های بزرگ را داشته است. برای مقایسه، خوب است بدانید که نفر دوم این لیست، به اندازه نصف او هم تعداد کنسرت نداشته است؛ فضاهای فیلم‌های کنسرت­ هایش را من دیده­ ام؛ واقعاً متفاوت بود؛ اینطور بود که توجهم جلب می‌شد. فضای کنسرت­ هایش خیلی عادی نبود. دوز احساسات مخاطبان و حاضران، در انواع احساسات، بسیار بالا بود.

مثلاً ما می‌گوییم در کنسرت­ ها و جمع­ شدن­ها حول آیین­های موسیقیایی، مردم می­ خوانند می‌زنند و می‌رقصند و تخلیه می‌شوند، اما شما اگر کنسرت‌های پاشایی را رصد کنید یک فضاهای احساساتی چندگانه و چندلایه می‌بینید. یعنی در عین حال که مانند فضای کنسرت‌های عادی، مردم بلند می شوند و بالا و پایین می‌پرند، یک فضای غم، فضای ترحم و فضای علقه عاطفه شدیدی نیز در آن هست.

من در خیلی از شبکه‌های اجتماعی که طرفدار پاشایی بودند عضو شده بودم تا ببینم چه چیزهایی بین آن ها رد و بدل می شود. مثلاً فرض کنید پاشایی در یکی از کنسرت هایش، رفت پایین و برای نیم ساعت کنسرت تعطیل شد؛ اما به خاطر فضایی که به دلیل بیماری سرطانش اوج گرفته بود، در شبکه های اجتماعی حامی وی می­ گفتند که او رفت پایین سن تا مثلاً داروهای شیمی درمانی اش را مصرف کند، اما هیچ کس نپرسید آیا می شود در این نیم ساعت داروی شیمی درمانی را به این صورت مصرف کرد یا نه؟ و آیا امکان چنین چیزی وجود دارد؟

به هر حال چنین فضایی در بین طرفدارانش وجود داشت. می ­آمد با آن حال نحیفش کنسرت برگزار می‌کرد و می‌رفت. چهر‌ه‌اش در کنسرت­هایش به تدریج، اما به شدت تغییر کرده و فضای عاطفی خیلی شدیدی برای حامیان وی ایجاد کرده بود؛ هر چه جلوتر می آمدیم این فضا تشدید می­ شد. مثلاً ظاهراً آخرین کنسرتی که قرار بود قبل از مرگش برگزار کند، در مشهد بود که علت فوت آیت ­الله مهدوی کنی و اعلام عزای عمومی در کشور، لغو شد؛ همین مسأله هم همین فضای خاص اطراف او را به شدت به هیجان آورد.

از طرف دیگر از این جهت نیز پاشایی عجیب بود که برخلاف مد روز بین برخی محافل هنری روشنفکری و حتی خوانندگان، از انواع آن، مرحوم پاشایی هیچ­گونه سویه سیاسی نداشت. یعنی شما برخلاف بسیاری از خواننده‌های زیرزمینی و روزمینی، این­ور آبی و آن­ور آبی، که بعضاً موضع‌گیری‌های سیاسی پررنگی دارند و مثلاً موضع‌هایی نسبت به مسائل سال ۸۸ و مسائل شبیه به این می گیرند، پاشایی هیچ شعری که حتی طعنه‌ای از سیاست در آن باشد نداشت و تمام شعرهایش عاشقانه بود.

حتی فراتر از آن، شما نگاه کنید، وی در اوایل تابستان ۱۳۹۳، یک کنسرت بزرگ برای کودکان غزه داشت که اتفاقاً با استقبال خوبی هم از سوی هوادارانش روبرو شد. می‌خواهم بگویم پاشایی از این جهت­ها یک خواننده کاملاً پاپ و مردم­ پسند بود. یعنی از آن جهت که بگوییم پاشایی مثلاً با سیاسی کردن خودش، قصد داشت تا در طبقه نخبگانی کشور، سمپاتی شدیدی برای خود ایجاد کند، اصلاً این طور نبود و هیچ نشانه ­ای هم از آن در دست نیست.

پاشایی صرفاً و کاملاً عشقی­ خوان بود و البته عشقی‌خواندنش هم دارای این تعابیر و تفاسیر معطوف به عشق­های آسمانی نبود؛ کاملاً مشخص بود که منظور منحصراً عشق زمینی بود. البته به جز آهنگ تیتراژ برنامه ماه عسل که کمی رنگ و بوی معنوی داشت که همان هم نقطه عطفی در زندگی هنری او محسوب می­شود، ترانه ای خارج از فضای عشق و عاشقی از وی وجود ندارد.

علاوه بر همه این­ها، متن بسیاری از همین شعرهای عشقی ترانه­ هایش، قابل تحلیل است که من نمی‌خواهم وارد بشوم.

به عنوان نمونه در شبکه‌های اجتماعی دیدم ده روز آخر منجر به فوت پاشایی، مطالبی مطرح شد و یکی دو روز بعد از مرگش شدیدتر اوج گرفت اما یکدفعه هم فروکش کرد. این مطالب و شایعات در این خصوص بود که پاشایی در تجمعات سال ۸۸ شرکت داشته است و یک بار نیز دستگیر شده و از پلیس کتک خورده است. ولی چون هیچ قرینه‌ای در رفتار حرفه­ای وی و شعرهاش نبود و خانواده‌اش نیز چنین چیزی را تأیید نکرده بودند، یک‌دفعه این فضا فروکش کرد.

می­ خواهم بگویم پاشایی آدمی بود که نمی‌شد از او چنین استفاده‌ای کرد و این یکی از مشخصات مهم وی، در تحلیل این واقعه است؛ کما اینکه بعدها عده­ای دیگر سعی کردند تجمع ناشی از درگذشت او را به این معناهای سیاسی ارجاع دهند در حالی که همان تجمع هم به نظر من، کاملاً غیرسیاسی بود. حالا این غیرسیاسی بودن می‌تواند از دید عده­ای از استادان، معانی مثبتی داشته‌باشد و می ­تواند با یک نگاه انتقادی، معناهای منفی داشته باشد.

در مجموع شاید بتوان گفت که اینکه می‌گویند چرا پاشایی اینگونه محبوبیتی پیدا کرد بخشی به این برمی‌گشت که خواننده ای بسیار معمولی و بدون ویژگی­های پررنگ نخبگانی و روشنفکری بود.

مثلاً خیلی از طرفدارهای پاشایی، در شبکه­ های اجتماعی خود، از نحوه برخورد و مواجهه‌ای که با او داشته ­اند، نوشته اند. به هر حال هر یک از انواع و اقسام خواننده ­ها یک منش و برخوردی با طرفدارهایشان دارند. اما شاید یکی از مردمی‌ترین و عادی‌ترین برخوردهایی که خواننده‌ها در ایران می‌توانند با طرفداران خود داشته باشند که به دور از کبر و غرور و … باشد را پاشایی داشت و این یعنی یک فضای مردمی گسترده و ویژه.

نکته مهم بعدی در این بحث آن است که این خواننده به شدت از طرف رسانه‌ای مانند صداو سیما حمایت می‌شد؛ اینکه ما بگوییم این خواننده یک خواننده زیرزمینی بوده، به آن معنا خیلی هم زیرزمینی نبوده است. شاید آهنگهایش مجوز هم نداشت ولی همان موقع از صدا و سیما پخش می‌شده است.

مثلاً فرض کنید که بارها موسیقی‌هایش در رادیو هفت پخش شده است. شاید از این جهت میزان حضورش در صداو سیما اگر نگوییم بیشترین، ولی جزو سه چهار خواننده‌‌ ی جوانی بود که یک سال و نیم قبل از فوتش صدا و سیما از او بسیار استفاده کرده است. در برنامه بیست به علاوه پنج شبکه تهران دو بار از او استفاده شد، همین طور برنامه هفت ترانه شبکه شما از او بسیار استفاده کرد. در نوروز سال ۹۳ که آخرین نوروز پاشایی نیز بود، او تنها خواننده‌ای بود که در دو شبکه برنامه داشت. یعنی اگر خاطرم باشد ابتدا رفت در شبکه دو برنامه‌ زنده را اجرا کرد و بعد به شبکه سه رفت. هیچ خواننده‌ای در نوروز سال ۹۳ چنین موقیعتی را در صداو سیمای جمهوری اسلامی ایران نداشت.

اما مهم‌ترین کاری که این خواننده برای صداوسیما اجرا کرد، همان ترانه معروف تیتراژ ماه عسل سال ۱۳۹۳ بود که اولین ترانه‌ای بود که صدا و سیما اجازه همخوان شدنش توسط مردم را داد. احسان علیخانی پس از پخش این ترانه در روزهای اول از مردم می­خواست که این ترانه را همخوانی کنید و تصاویر همخوانی‌تان با هر وسیله ممکن برای ما بفرستید؛ این همخوانی ها تقریباً بعد از بیست روز از ابتدای ماه رمضان جمع آوری و تدوین شد که این همان کلیپ همخوانی معروف به عنوان تیتراژ ماه عسل در یک هفته آخر ماه مبارک رمضان پخش شد.

یادم هست در آن جلسه‌ای که ذکر آن رفت، نشانه‌های مهم برای توجه به پدیده پاشایی را از مدت­ها قبل از درگذشتش می‌گفتم و کلیپ ماه عسل را که پخش کردم. همین که این کلیپ را برای سخنرانان پخش کردم، برخی از آنها اظهار کردند با دیدن این کلیپ قانع شدند که نباید از چنین تشییع جنازه‌ای غافلگیر می‌شدند. مثلاً آدم ها از داخل حرم امام رضا، مسجد جمکران، اسکله دریایی و … در تمام سنین پیرزن، پیرمرد، جوان، بچه، دختر، معلول و … همخوانی کردند و فرستادند. چیز بسیار عجیبی است و در صداوسیما یک چنین چیزی را نداشتیم.

همان موقع تشییع جنازه‌، همه ما فرصت نکردیم به عنوان یک مورد تحقیقاتی خوب، کار پژوهشی انجام دهیم، اما دوستان و گروه‌هایی که ادعای نگاه علمی و آکادمیک دارند، به جای تحلیل­های بدون پایه و مبنای کار علمی، باید تیمهاشان را تشکیل می­ دادند و می رفتند در یک چنین تجمع‌هایی تا مستقیم از مردم گزارش بگیرند.

یکی از دانشجویان دانشگاه صدا و سیما با همین نگاه تحقیقی به تشییع رفته بود. کار خاصی نکرده بود، تنها از سه چهار کیلومتری محلی که می‌خواست وارد تجمع شود یک ریکوردر روشن کرده بود. سپس بخش هایی اضافه آن را درآورده بود و یک مجموعه صوتی حدود بیست دقیقه‌ای را تهیه کرد؛ اگر همین فایل صوتی را گوش بدهیم، بسیاری مسایل برای ما روشن می­ شود. فردی می گوید از بیرجند بلیط هواپیما گرفته ام، صبح آمده ام برای تشییع جنازه شرکت کنم و برگردم. طرف از دزفول آمده و می گوید ما دو نصف شب رسیدیم تهران، من می‌خواستم همان دو نیمه شب بیایم محل تشییع اما خانواده گفتند که حداقل صبر کن فردا صبح زود برو.

شما اگر در محل تشییع حاضر بودید، فضاهایی در آنجا وجود داشت که می ­توان آن را یک نوع فضای «فان» (fun) و خیلی خیلی غیر سیاسی دانست؛ خود این نوع تجمعات معرف نوع خاصی از پدید آمدن نسل جدید را نشان می‌دهد. من تعبیری داشتم حالا این تعبیر قابل بحث است و اگر کسی نقطه نظری غیر از این داشته باشد، راجع به آن حرف بزند. عرض بنده این بود که تجمع تشییع جنازه پاشایی اولین اعلام حضور جدی نسل چهارم انقلاب است. حالا می­ شود درباره این نسل چهارم با آن مشخصاتی که ما می شناسیم صحبت کرد که تفاوت­هایی روشن نه با نسل اول، دوم انقلاب اسلامی که با نسل سوم دارد. که ورود به آن خود بحثی طولانی است. اما به نظر من اولین اعلام حضور نسل چهارم انقلاب در تجمع مرحوم پاشایی رخ داد که به نظر من خودش قابل بحث است.

*مگر جمعیت تشییع چگونه بود؟ یعنی سنین بالاتر از نسل چهارم کم بودند؟

بله همه تیپ جمعیت داخلشان بودند؛ با هر طبقه ­بندی اجتماعی که شما در ذهن داشته باشید؛ یعنی اگر عکسها را نگاه می‌کردی از چادری، غیرچادری، بی حجاب، بدحجاب، از بچه دختر راهنمایی و دانشگاهی تا زن مسن و به همین شکل در بین مردها وجود داشت. همه تیپی بودند ولی غلبه، به صورت مشخص با نسل چهارم بود.

فضای تشییع از جنبه های مختلف قابل بحث بود. مثلاً شما از زاویه جامعه‌شناسی مرگ بحث کنید. یعنی به نظرم مفهومی که از مرگ پاشایی و تشییع جنازه پاشایی برای جامعه ما القا شد در این سطح بی‌سابقه بود؛ مرگ برای جامعه ما همیشه یک هشدار خیلی بزرگ بود ولی برای اولین بار در یک مراسم تشییع جنازه‌ای شرکت می کردیم که مردم می‌خندیدند، بعضا می‌رقصیدند و خوشحالی می‌کردند، البته شرکت­ کنندگان و آدم­های ناراحتی هم بودند، مثلاً در این فایل صوتی – که پیش­تر گفته شد- دختری هست که گریه می‌کند و نمی‌تواند جلوی گریه‌اش را بگیرد و می‌گوید از وقتی شنیدم پاشایی مرده، دو روز است که نتوانسته ام غذا بخورم و چیزهایی شبیه به این موارد نیز هست.

اینها مشخصه‌هایی از روانشناسی اجتماعی نسل چهارم انقلاب هستند که به نظرم به شدت قابل مطالعه است. نسلی که عموماً در خانواده‌های کم جمعیت رشد کرده، عموماً با یک نظام تربیتی خاص در مدرسه و دانشگاه مواجه بوده، برخوردش با مسائل سیاسی یک برخورد خیلی خاص بوده و عموماً افرادی هستند که دوران طفولیتشان در دوران هاشمی و خاتمی گذشته است و فضاهای خاصی به لحاظ سیاسی فرهنگی بر این نسل حاکم بوده است، وضعیت اقتصادی جامعه وضعیت خاصی داشته و آن ها را به وضعیت فعلی رسانده است.

این نسل با نظام ارتباطات جهانی خاصی مرتبط بوده و قبل از اینکه تربیت ایرانی اسلامی فرصت این را پیدا کند تا ایشان را تربیت کند، کاملاً با فرهنگ کشورهای غربی آشنا شده­ اند و کاربر دائمی نظام ارتباطات جهانی در ایران بوده­ اند و … . همه این موارد مجموعاً تربیت خاصی را برای این نسل رقم زده است که در مجال های دیگر می‌شود مستقلاً درباره جزئیات آن بحث کرد.

اگر نگاه کنید در این فضا یک رقابت رسانه‌ای بسیار شدیدی وجود داشت. گفتم پاشایی به هیچ عنوان خواننده ضد سیستمی نبود. خواننده‌ای بود که در عین حال که محبوبیت عام پیدا کرده بود، خواننده‌ای بود که کاملاً از سوی سیستم هم حمایت می‌شد،. حال اگر نگوییم حمایت ولی مخالفتی با او نمی‌شد. این خودش نکته مهمی است، خیلی از افراد اعم از هنرمند و رسانه­ کار و روشنفکر و مانند آنها با معارضت و مخالفت با سیستم محبوبیت کسب می‌کنند؛ اما پاشایی اینگونه نبود.

این روزها از سوی اعزه ­ای که از مسیر مخالفت با سیستم قصد کسب محبوبیت دارند، راجع به بی اعتباری اخبار صدا و سیما خیلی مطالب می‌شنویم. اما طبق پژوهش­های صورت گرفته، رسانه جلوداری که مردم اخبار پاشایی را از آن پیگیری می­ کردند صداوسیما بود. یعنی برای اولین بار می‌بینید شبکه‌های ماهواره‌ای به رده پنجم در حوزه اطلاع ­رسانی رسیدند.

نمی‌دانم خاطرتان هست یا نه، ده روز قبل از آنکه پاشایی مرحوم شود و با آن وضعیت بستری بود، چندین بار خبر مرگ او منتشر شد. اما ساعت ده صبح روز جمعه بیست و سوم آبان بود که شبکه خبر زیرنویس رفت مرتضی پاشایی در بیمارستان درگذشت. دقیقاً بگویم این فضا و این جمله را بارها شما می‌توانستی در داخل این شبکه‌های طرفدار پاشایی ببینی که چون صداوسیما گفته پاشایی مرده است، پس ایندفعه مسأله واقعی است.

اکثریت مردم در نظرسنجی اعلام کردند که خبر مرگ پاشایی را اولین بار از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران کسب کردند. رده دوم این لیست، کسب خبر از طریق اپلیکیشن های شبکه‌های اجتماعی موبایلی بود؛ یعنی اگر گفتم تجمع تشییع جنازه پاشایی اولین اعلام حضور جدی نسل چهارم انقلاب است به نظر من رسانه مهم دیگری که در این حوزه اعلام حضور کرد شبکه­ های اجتماعی اپلیکیشن­های موبایلی بودند که برای اولین بار خودشان را در تشییع نشان دادند. شبکه‌های اجتماعی دسکتاپی مانند فیس‌بوک و توییتر در رده سوم قرار گرفتند.

رده چهارم از طریق ارتباطات انسانی یعنی از طریق دوست، فامیل و خانواده بود که این هم بسیار جالب است. ردیف پنجم به شبکه‌های ماهواره‌ای می رسد. این مسأله و همین ترتیب در تمام اتفاقات و تحلیل‌های رسانه‌ای این حوزه هم قابل مشاهده است. یعنی می شود گفت ماهواره‌ها تقریباً نقشی در ایجاد توجه مردم به این قضیه نداشتند و توجه به این پدیده، کاملاً امری بومی بوده است.

البته این نکته مهم را به اختصار بگویم که یکی از مختصات شبکه‌های اجتماعی، به خصوص شبکه‌های موبایلی این است که برخلاف رسانه ­های توده­ ای، می­ تواند محدوده ارتباط­های شما را بیش از رسانه­های مدرن، به نزدیکان و همفکران شما محدود کند. حال دلیل این مسأله روشن می­ شود که شما می‌بینی که خیلی‌ها سعی کردند فضای تشییع را سیاسی تحلیل کنند اما نتوانستند.

مثلاً اینجا من این شماره نشریه صدا را (شماره ۱۳) که مال یک طیف خاص است نگه داشتم. یک تحلیل داشت به نام مورد عجیب پاشایی؛ شما سرتاسر مطلبش را بخوانید حالا بنده خدا سعی کرده است که یک نکاتی را بگوید ولی حتی این طیف آدمها هم می‌گویند ما هم دچار اعجاب شدیم و این نشان می‌دهد که مشکل اصلی، نوع ارتباط نظام نخبگانی ما با جامعه است. یعنی باید به نظرم از این زاویه مسأله را حل و فصل کرد. مسأله مهم این است که کسانی که باید به ما بگویند در جامعه چه خبر است، الان نمی‌دانند چه اتفاقاتی در حال وقوع است.

واضح است که اگر قدرت درک جامعه را نداشته باشید، وقتی از وقوع پدیده ­ای کاملاً غافلگیر شوید، دیگر امکان سیاستگزاری هم از شما سلب می‌شود. داستان معروفی است که در زمان خواجه‌نصیر الدین طوسی، هلاکوخان و دیگر شاهان آن زمان به تعبیری افرادی بی فرهنگ بودند – البته اگر واژه درستی باشد چون به هر حال یک فرهنگی دارند- خواجه نصیر به او می‌گفت پول بدهد تا رصدخانه ای بسازد. هلاکوخان با آن حالتش می‌گفت رصد خانه بسازی به چه درد من می‌خورد. معروف است خواجه نصیرالدین طوسی گفت تمام فرماندهان جنگی­ ات را جمع کن و به آن ها یک نهار چرب بده. زمانی که آنها نهار می‌خوردند، هولاکوخان و و خواجه نصیرالدین به بالای پشت بام و عمارت رفته و دستور دادند یک طبق مسی بسیار بزرگ را از بالای پشت بام به پایین انداختند. طبق­ه ای مسی سنگین با آن شرایط وقتی به زمین می‌خورند صدای وحشتناکی ایجاد می‌کنند. این صدای وحشتناک باعث شد آنها که فرماندهان جنگی مغول بودند، به یکباره خوردن را رها کردند و همه پا به فرار گذاشتند، سپس خواجه نصیرالدین از هولاکوخان پرسید: از این صدا ترسیدی؟ گفت: نه. گفت: پس چرا این فرمانده­ های شجاع لشگر شما اینقدر ترسیدند؟ گفت: زیرا این بندگان خدا یک‌دفعه این صدا را شنیده و غافلگیر شدند. خواجه نصیرالدین نیز گفت: من یک رصدخانه می خواهم تا صور فلکی را ببینم که اگر خواست اتفاقی بیفتد بتوانیم پیش‌بینی کنیم و غافلگیری برای شما پیش نیاید.

دقیقاً شبیه همین ماجرا را در حوزه‌های مختلف مشابه این داریم. یعنی مثلاً می‌بینید در بعضی شهرها نیروی انتظامی کسانی را که برای تجمع پاشایی جمع شدند متفرق می‌کنند. در شهر دیگر از آنها استقبال شده و شهرداری به آنها نهار می­ دهد!! این تفاوت که گفتم بدون اغراق و شوخی و کاملاً واقعی است.

می‌خواهم بگویم وقتی ما درک درستی از جامعه و فضایی که روبرویمان است، نداشته باشیم حتی در نحوه برخورد و پاسخ دادن به این ماجرا هم مثلاً دچار یک نوع ابهامی می‌شویم و نمی‌دانیم اصلاً معنی‌اش چیست؟ و در حال حاضر ما چگونه باید با آن برخورد کنیم؟

*دلایل دیگری نیز برای تعداد بسیار زیاد تشییع کنندگان پاشایی گفته شده است. در همان زمان عکسی منتشر شده بود که از ۹۰ آدمی که در قاب عکس جا شده بودند، ۷۰ نفر تلفن همراه را بالا گرفته و از تابوت پاشایی عکس می گرفتند تا در شبکه ­های اجتماعی خود قرار دهند. آیا می توان انگیزه بخشی از تجمع کنندگان را قرار دادن عکس و فیلم در شبکه ­های اجتماعی دانست؟

اینها هم هست. این خود، بخشی از روانشناسی نسل چهارم انقلاب است. ممکن است بگویید در نسل‌های دیگر هم این اتفاق افتاده است. اما عمده‌ این مسأله در نسل چهارم است. بسیاری مواقع، اتفاقات ناشی از این نسل، در این حوزه ­ها، به ما که به نوعی نسل سوم انقلاب حساب می شویم برمی­ گردد، اما بسیاری از موارد هم از این نسل به سایر نسل­ها سرازیر شده است؛ مثلاً نوع استفاده از اپلیکیشن‌های موبایلی که در جامعه ما وجود دارد را عموماً از نسل چهارمی‌ها یادگرفته ­ایم. مثلاً ما سلفی­ گیر نبودیم، اینقدر دانشجوهای نسل چهارم با ما سلفی گرفتند که تازه ما فهمیدیم این سلفی چیست که می‌گیرند.

بنابراین باید از این زاویه مورد دقت قرار گیرد که این نسل به زندگی چگونه نگاه می‌کنند. ممکن است برای یک آدم ۴۰ یا ۴۵ ساله درک روشنی از هویت مجازی و ابعاد مجازی وجودش نداشته باشد. ممکن است آن فرد سایت هم داشته باشد اما سایت برایش مفهوم ابزاری دارد و می‌گوید من کاری می‌کنم، همانطور که کارت ویزیت دارم سایتی هم زده‌ام؛ چنین آدمی در فضای مجازی زندگی نکرده و به تعبیری «second life» و هویت مجازی ندارد. احساساتش و زندگیش با اپلیکیشن های موبایل پیوند نخورده است و مفهوم عشق و لبخند و خنده و گریه و شادی و غم و ترس و این نوع مسایل را از طریق اپلیکیشن‌های موبایل درک نکرده و نمی‌تواند درک کند. مثلاً جوان بیست و یکی دوساله چه کار می‌کند چرا آن ها این گونه­ اند؟ لذا  این اختلاف فهم در این حوزه‌ها وارد است و اگر بخواهیم تحلیل کنیم باید از این زوایا داستان را تحلیل کنیم.

*از دیگر مواردی که در خصوص پاشایی اهمیت دارد، نوع خوانندگی وی است که به سمت زنانه شدن حرکت می کند. نوع صدا، ملودی، مضمون، حالات عاطفی و … به گونه ایست که حالتی زنانه-مردانه به نوع خوانندگی او می دهد. چنین امری را افرادی همچون خواجه امیری، محسن یگانه و … نیز مشهود است. این اتفاق چقدر در محبوبیت پاشایی تأثیر گذار است؟

در همین بحث روانشناسی درک چنین پدیده­ هایی ایده‌ای وجود دارد که ممکن است ایده قوی­ ای هم نباشد ولی مطرح است. در جامعه مدرنی که همه ساختارها، آرمان­ها و افق­های بالا در هم شکسته می‌شود، چیزی که بینابین باشد محبوبیت بیشتری پیدا می‌کند. به هر حال لفظی رایج شده است به نام اعتدال که ترجمه‌اش می تواند «نه رومی روم؛ نه زنگی زنگ» باشد؛ در این دوره­ ها چنین پدیده ­هایی محبوبیت می­ یابد؛ مثلاً شاید زمانی ایده فرهنگی این بوده که یا رومی باش یا زنگی. به نظر می ­رسد الان ایده نه رومی نه زنگی ایده قوی­تری شده است.

به عنوان مثال رنگ انتخاباتی آقای روحانی بنفش بود. بنفش چه رنگی است؟ تقریبا هیچ جنبش جدی اجتماعی، در طول تاریخ ،نمادی به رنگ بنفش نداشته است، البته جنبش­های محدودی بودند ولی نمی­خواهم در اینجا از آنها اسم ببرم؛ ولی شما نگاه کنید رنگ سرخ، رنگ سیاه، رنگ‌های این گونه همیشه رنگ جنبش­های مهم و آرمانگرا بوده است. سبز نیز به همین شکل بود که جنبش سبز از آن استفاده می‌کرد. اما رنگ بنفش، رنگ خنثایی است. رنگی است که هم دخترانه است هم پسرانه. رنگی است که انگار رنگ‌های متنوعی را در خودش دارد؛ به تعبیری می‌توان گفت بنفش، رنگ پست مدرن است. اگر پست مدرن‌ها بخواهند رنگ مناسبی انتخاب کنند رنگ بنفش می‌تواند رنگ خیلی مناسبی باشد. رنگ بدون ساختاری است.

بسیاری از مخاطبان، چنین احساساتی را نسبت به خواننده‌هایی با چنین مشخصاتی دارند. مثلاً یکی بزرگترین و جدی‌ترین خوانندگان غربی در نسل جدیدشان در سی چهل سال گذشته، مایکل جکسون است. گفته شده یکی از دلایل اقبال گسترده به مایکل جکسون این بود که معلوم نبود مرد است یا زن. حتی لحن، شیوه صدا، برخورد او و …، یک حالت پست مدرن به او می داد.

در نسل چهارم خودمان و در نسلی که از دهه هشتاد میلادی به این سمت در غرب زندگی می کنند، این نوع نگاه بیشتر و بهتر جواب می دهد. اگر بخواهیم با این چارچوب نظری حرکت کنیم به نظر من پاشایی هم جزو خواننده‌هایی بود که در این دسته از خوانندگان قرا می‌گرفت. نوع لحن صداش یک لحن بین دختری و پسری بود. یعنی لحنی بود که دخترها می توانستند به خودشان بگیرند پسرها هم می­توانستند به خودشان بگیرند.

این نظرگاه می‌تواند مبنایی برای چارچوب نظری فهم یک نوع ساختارشکنی موسیقایی باشد؛ ساختاری که حتی اصول زیبایی­ شناختی را هم تغییر می­ دهد؛ مثلاً باز هم شما می‌بینید حتی صداهایی که حتی زیبا هم نیست مثل صداهای مردانه‌ کلفت و بسیار خش­دار، شنیده می­شود و اتفاقاً بعضاً اقبال هم پیدا می‌کنند.

*پاشایی در سال آخر عمر خود شهرت و محبوبیت زیادی به دست آورد. اگر خواننده هایی که محبوبیت بلندمدت تری داشته اند، بدون سابقه سرطان و مثلاً بر اثر یک حادثه از دنیا بروند، چنین تشییع جنازه ای تکرار می شود؟

ببینید الان چند خواننده هستند که اگر فوت کنند، اتفاقی که برای آقای پاشایی افتاد برای آن ها نیز به احتمال زیاد می‌افتد، شاید هم شدیدتر. ولی اکثر خواننده‌هایی که الان ما می­شناسیم اگر به صورت طبیعی بمیرند اینگونه اتفاقی برایشان نمی‌افتد. مورد به مورد فرق می کند.

الان سری خواننده‌هایی را در ذهن دارم که اگر از دنیا بروند مطمئن باشید تشییع جنازه‌ای در حد پاشایی یا شاید بیشتر رخ می‌دهد. مثلاً فرض کنید به نظر من اگر بلایی برای تیپ‌هایی مثل محسن یگانه و چاووشی و مثلا تتلو و … در بیاید، مانند تشییع پاشایی برجسته می شود.

یک بار رابطه شما با خواننده‌تان یک رابطه ابزاری است که خواننده می‌خواند و شما پول می‌دهید. اما یک بار رابطه از این حالت می گذرد و به نوعی خواننده بخشی از حیات مخاطبش می شود. اینجا به نظر من به راحتی نمی شود این دو نوع خواننده را یکی کرد.

در غرب هم همین گونه است. یعنی در غرب هم همه خواننده‌هایی که می‌میرند چنین اتفاقی برای آن ها نمی‌افتد، افراد محدودی هستند که اگر بمیرند، تشییع جنازه های معروفی برایشان اتفاق می­ افتد. باید نوعی رابطه خاص بین جامعه و آن خواننده اتفاق افتاده باشد و زمینه را آماده کند تا اجازه دهد جامعه این گونه با مرگ یک خواننده‌ای مواجه شود.

*در نهایت اگر نکته خاصی دارید بفرمایید.

نکته خاصی ندارم. ولی به نظرم بحث خیلی گسترده است. یادم هست که ما در جلساتی که با دوستان در تحلیل تشییع جنازه پاشایی داشتیم، فکر کنم از منظر نزدیک به بیست و دو چارچوب نظری این تشییع جنازه را تحلیل کردیم که اینجا اصلاً فرصت نشد به وادی تحلیل و تبیینش برویم. یکی- دو مورد از سرخط­ها را بسیار اجمالی اشاره کردیم.

 از آن جهت که هر سلول پدیده ‌اجتماعی خودش، «دی ان ای» (DNA) جامعه را در خودش دارد. اگر ما بتوانیم یک تحلیل خوبی از پدیده پاشایی ارائه دهیم می‌توانیم فضایی را که جامعه ایرانی الان در آن حضور دارد را به خوبی بشناسیم. این چیزی است که جامعه ما از آن رنج می برد. یعنی دانشگاه ما، مراکزی که باید در این حوزه کار کنند و رسانه­ ها که باید منعکس کننده کف جامعه باشد، به دلیل گیر افتادن در تارهای چسبناک غربزدگی و نگاه ­های شدیداً ایدئولوژیک روشنفکری، جامعه خود را نمی‌شناسند.

در آن جلساتی که راجع به این مسأله داشتم، می‌گفتم، می­ توانم ادعا کنم که در حال حاضر بیشتر و دقیق‌تر از همه، دستگاه­های اطلاعاتی ما هستند که جامعه را از زاویه فرهنگی می‌شناسند. حتی نمی‌گویم آن ها نیز کامل می­ شناسند ولی قطعاً دستگاه‌های اطلاعاتی ما از رسانه، از دانشگاه و …، جامعه را بیشتر می‌شناسند و این خیلی خوب نیست. جامعه را دچار یک نوع عدم هماهنگی می‌کند که نمی‌تواند در دراز مدت دوام داشته باشد.

به نظرم پژوهشکده‌ها و مراکزی شبیه به این، مکانیزم‌هایی طراحی کنند که این اتفاق بیفتد. یعنی الان ما هیچ ارتباطی نداریم و نمی‌دانیم چه اتفاقاتی در بستر زیرین جامعه می‌افتد. نه می‌خواهیم آش را خیلی شور کنیم و نه می‌خواهیم وضعیت را خیلی گل و بلبل نشان دهیم، می خواهیم واقعیت را بشناسیم. یعنی واقعیت شناخته‌شده نیست.

یادم هست قبل از تشییع می گفتم تشییع جنازه، تشییع باشکوهی شده و غیر سیاسی هم برگزار می شود. همان موقع نمی‌دانم خاطرتان هست یا نه که خیلی‌ها نگران بودند دوباره این مسأله جرقه ای شده و مثل یک چاشنی عمل می‌کند و دوباره تهران منفجر می شود. من یادم هست همان شبها داشتیم با دوستان صحبت می‌کردیم و گفتم که هیچ اتفاقی نمی‌افتد و گفتم اگر این اتفاق را بشناسید می‌دانید که قرار نیست هیچ اتفاقی بیفتد.

مثالی هم که برای دوستان می‌زدم مثال ورزشگاه‌ها بعد از قضیه ۸۸ بود؛ سبزها حساب کرده بودند که یکی از نقاطی که می‌توانیم به وسیله آن ایران را منفجر کنیم ورزشگاه‌ها هستند. یادم هست که کمتر از یک ماه بعد از انتخابات، بازی استقلال – پرسپولیس در تیرماه بود که گفتند ۱۰۰ یا ۱۲۰ هزار نفر آنجا جمع می شود و آن ها طعمه خوبی برای آنکه ورزشگاه را منفجر کنیم می شوند.

یادم است همان موقع به بچه‌ها می‌گفتم اصلاً این ها نمی‌فهمند تیپ آدم­هایی که به ورزشگاه می­ روند تا فوتبال ببینند چیست. اتفاقاً همین طور شد. رفتند و درگیری پیش آمد و تماشاگران آنها را کتک زدند و از ورزشگاه بیرون انداختند. زیرا فضای ورزشگاه فضایی نیست که شما بخواهی پرچم سبز بلند کنی و بگویی حقوق مرا بده.

اگر جامعه مان را خوب بشناسیم غافلگیر نمی شویم و می‌توانیم خوب موضع­گیری کنیم، می‌توانیم جامعه‌مان را خوب مدیریت کنیم و منافع همه را تأمین کنیم. فکر کنم که اگر اشکالی وجود داشته باشد اشکال در همین سطح است.

گفتگو از: سبحان جدیدساز

نظر شما