شناسهٔ خبر: 36250 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

خاطرات شجریان از لغو کنسرت مسکو و احضار به ساواک

شجریان در گفت‌وگویی با شماره جدید مجله «فرهنگ و آهنگ» (مرداد و شهریور ۱۳۹۴)، خاطراتی درباره استعفای دسته جمعی از رادیو پس از کشتار مردم در میدان ژاله و ماجرای لغو کنسرت مسکو نقل کرده است

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از تاریخ ایرانی؛ محمدرضا شجریان، خواننده سرشناس ایرانی پس از ۳۷ سال، ناگفته‌هایی از استعفایش از رادیو و احضار به ساواک در شهریور ۱۳۵۷ بیان کرده است. در آن سال‌ها دو گروه موسیقی در رادیو فعالیت می‌کردند؛ شیدا به سرپرستی محمدرضا لطفی و همکاری محمدرضا شجریان و عارف به سرپرستی حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان. چنانکه هوشنگ ابتهاج، مدیر برنامه «گل‌ها» در رادیو ایران روایت کرده است: «روز بعد از ۱۷ شهریور ۵۷ که از رادیو استعفا کردیم چاووش را درست کردیم. گروهی متشکل از گروه عارف و شیدا به اضافه یکی دو نفر دیگر. می‌خواستیم به موسیقی ایران که مدتی بود طرف بی‌اعتنایی قرار گرفته بود جان تازه ای بدهیم. چاووش شد پرچمدار موسیقی ایران؛ هنوز هم وقتی از موسیقی امروز حرف می‌زنند گوشه چشمی هست به کارهای عارف و شیدا.»

شجریان در گفت‌وگویی با شماره جدید مجله «فرهنگ و آهنگ» (مرداد و شهریور ۱۳۹۴)، خاطراتی درباره استعفای دسته جمعی از رادیو پس از کشتار مردم در میدان ژاله و ماجرای لغو کنسرت مسکو نقل کرده است: «ما بیستم شهریور در مسکو کنسرت داشتیم و گروه شیدا همراه با لطفی به وسیلۀ آقای ابتهاج برای این کنسرت دعوت شده بود. گروه با آقای لطفی تمرینات خودش را کرده بود و برای کنسرت آماده شده بود. شب روز هفدهم شهریور فهمیدیم که چه اتفاقی افتاده است. روز بعدش ما تمرین داشتیم و قرار بود روز نوزدهم به مسکو برویم. به خاطر اتفاقی که افتاده بود همۀ ما ناراحت بودیم و بهت‌زده نشسته بودیم و به هم نگاه می‌کردیم. لطفی هم خیلی ناراحت و عصبانی بود و ما همین‌طور مانده بودیم که چه کار کنیم؟ به این فکر کردیم که با این شرایط نمی‌توانیم برای کنسرت به مسکو برویم. مردم ما را اینجا کشته بودند و آن وقت ما برویم کنسرت بدهیم؟ خلاصه اینکه سه چهارتایی تصمیم گرفتیم اصلا نرویم. بعد هم به آقای ابتهاج گفتیم برنامه را کنسل کنند و بگویند با توجه به این اتفاقاتی که افتاده است ما نمی‌توانیم برویم و نرفتیم. یک هفته یا ده روزی بعد از آن بود که ساواک مرا احضار کرد و صحبت کردیم. در آن جلسه که یادم نیست دقیقا کجا بود، یک آقای متین و مودب آمد و خیلی هم محترمانه با من حرف زد. البته از جای دیگری حرفش را شروع کرد، بعد از مدتی صحبت‌های پراکنده و بی‌ربط به موضوع، از من پرسید: شما چرا برای کنسرت نرفتید؟ من هم گفتم ما هنرمندیم و جزو همین مردم هستیم. وقتی یک چنین اتفاقی در ۱۷ شهریور افتاده و عده‌ای کشته شده‌اند، من نمی‌توانم بروم آنجا و کنسرت بدهم. من ضبط صوت نیستم که مرا به برق بزنند و روشنم کنند و من هم بخوانم. من آدمیزادم و باید حس داشته باشم تا بروم آنجا و کنسرت بدهم. من با این شرایط نمی‌توانستم و برای همین نرفتم. پرسید که این تصمیم را چه کسانی گرفتند و من هم گفتم این تصمیم را همه گرفتیم و به این نتیجه رسیدیم با این شرایطی که پیش آمده نمی‌توانیم برویم و کنسرت اجرا کنیم. قرار بود با گروه شیدا برویم اما تصمیم را من، آقای لطفی و آقای ابتهاج سه نفری گرفتیم که به مسکو نرویم.»

شجریان دو سال پیشتر از آن در تابستان سال ۱۳۵۵ از رادیو استعفا داده بود که درباره اش می‌گوید: «آقای ابتهاج از رفتن من خیلی ناراحت بود و لطفی هم همیشه می‌گفت که برگرد اما من گفتم که نمی‌آیم. در عوض به آن‌ها پیشنهاد کردم که شما هم آنجا نمانید و به آن‌ها گفتم رادیو تلویزیون جای من و شما نیست؛ اما ارتباطم را با آقای ابتهاج و آقای لطفی همچنان داشتم.» او در توضیح دلایل تصمیمش برای قطع همکاری با رادیو می‌افزاید: «ما اصلا مورد توجه نبودیم و مثل این بود که آنجا زیادی هستیم. تمام سیاست موسیقایی رادیو را کاباره‌دارها تعیین می‌کردند. یک دفعه می‌دیدید از صبح تا شب ترانۀ یک خواننده را بیست تا بیست و پنج بار پخش می‌کردند آن هم به این خاطر که مثلا او در کاباره‌ای مثل شکوفه نو می‌خواند. از این اتفاقات در آن دوره زیاد می‌افتاد و ما می‌دیدیم که آنجا زیادی هستیم و حتی انگار همه چیز دارد ما را از آنجا بیرون می‌کند و فقط موقع جشن هنر که می‌شد یاد ما می‌افتادند. من دیدم آنجا جای من نیست، یعنی اصلا غرورم اجازه نمی‌داد که بمانم. حس کردم وقتی می‌گویند فلانی خوانندۀ رادیو است خجالت می‌کشم. دوست نداشتم وقتی خواننده‌های رادیو این‌طوری بودند به من هم بگویند خوانندۀ رادیو هستی. شرایطی فراهم شده بود که از اینکه در رادیو برنامه اجرا می‌کردم احساس سرشکستگی می‌کردم. تا جایی که حتی یک بار وقتی خانم من در جایی به اینکه من در رادیو کار می‌کنم و خوانندۀ رادیو هستم اشاره کرد مرا خیلی عصبانی کرد و به او گفتم دوست ندارم بگویند خوانندۀ رادیو هستم و از این مساله خوشم نمی‌آید. از یک طرف هم دستمزد ما خیلی پایین بود و به غیر از رادیو هم جای دیگری نمی‌خواندم. در ماه دو جلسه برنامه در رادیو اجرا می‌کردم و برای هر جلسه صد و پنجاه تومان می‌گرفتم که از آن مالیات هم کم می‌شد. در واقع درآمد من از اجرای رادیو بود، در وزارت کشاورزی هم بودم و از آنجا یک درآمدی داشتم. خانم من هم معلم بود و او هم درآمدی داشت. مجموعا این سه راه درآمد در تهران ما را یکجوری اداره می‌کرد.»

پس از آن ابتهاج و لطفی تصمیم گرفتند که کانون چاووش را راه‌اندازی کنند؛ کانونی خارج از محیط رادیو تا سیاست‌های خودشان را پیش ببرند. شجریان از شکل‌گیری کانون چاووش استقبال کرد، با این نگاه که جایی باشد برای تدریس و ضبط نوار و دارای محیطی کاملا هنری و خصوصی بدون اینکه کار سیاسی در آنجا انجام شود. اما اتفاقاتی که در کانون چاووش افتاد، منجر به دوری شجریان از آن و خانه‌نشینی سه ساله‌اش شد: «یک جو انقلابی بود که درست شده بود و همه حالت انقلابی داشتند مخصوصا چپی‌ها. در آن موقع تفکر این بود که هر که چپ فکر کند روشنفکرتر است. همۀ احزاب چپی و همۀ کسانی که عقاید خاص چپ داشتند برای خودشان گروه تشکیل داده بودند و اسم‌های مختلفی داشتند. حقیقتش اینکه من از این شعارهای چپی خوشم نمی‌آمد، هرچند سرمایه‌داری مطلق هم بسیار بد است. همه می‌خواستند چپ حرف بزنند. به همین خاطر هم در کانون چاووش بدون اینکه تصمیمی گرفته شده باشد، تنها از طریق محیط، افکار چپ به افراد القا شده بود. بعضی‌ها هم مثل من از این بحث و شعارها فراری بودند. در نهایت این مساله باعث شد که ارتباطم را با آنجا قطع کنم. یعنی از کنسرت «سپیده» که بدون اطلاع من در دانشگاه ملی ترتیب داده بودند و من مجبور به اجرا شدم چون گفتند مردم بلیت خریده‌اند و توقع زیاد دارند. بعد از این دیگر نه با لطفی کار داشتم و نه با آقای ابتهاج و دیگر پایم را در کانون نگذاشتم و نزدیک سه سال از ۵۹ تا ۶۱ ارتباطم را با کانون و همه قطع کردم و در خانه بودم.»

او به لطفی که نوار سرود سپیده را به رادیو داده بود اعتراض کرد که «تو داری پنهان‌کاری می‌کنی و حق نداری از جانب من تصمیم بگیری. اینکه تو سرپرست گروه هستی جای خود را دارد اما نمی‌توانی دربارۀ من هم تصمیم بگیری. من نمی‌خواهم صدایم از صدا و سیمای دولتی پخش شود.» تا سال ۱۳۶۱ شجریان به قول خودش در خانه با قناری‌ها و گل‌ها و زندگی و سازش کارهای خودش را داشت تا اینکه با پرویز مشکاتیان کنسرتی برگزار کرد؛ کسی که درباره‌اش می‌گوید: «من هیچ موسیقی‌دانی را به اندازۀ پرویز این قدر عمیق دوست نداشتم» اما این همکاری هم نپایید و به قول شجریان «سر موضوعی که بین من و پرویز پیش آمد، ارتباط عاطفی‌ام به شدت با او به هم خورد.»

 

نظر شما