شناسهٔ خبر: 36318 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

˝دشمنان˝ رُمان‏ لرزه‎ای از جنگ، عشق، پوچی

آیساک باشویس سینگر؛ این اسم توی ذهن‌تان حک می‌شود، اگر ˝دشمنان˝اش را بخوانید.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ "دشمنان" رمان تکان‏دهنده‌ای است، اما تکان‌دهنده دقیقا یعنی چه؟ تجربه راوی این داستان از هولوکاست و البته کاراکترهای دشمنان در جای‏جای این داستان مخاطب را تکان می‌دهد. مخاطبِ دشمنان می‌تواند تمامی تجربیاتش از "آشویتس"ها و کوره‌های آدم‌سوزی جنگ جهانی دوم را که از کتاب‌ها و فیلم‌ها به او منتقل شده است، فراموش کند و سراپا به روایت آیساک باشویس سینگر گوش بسپارد.

او جزییات تکان‏دهنده‌ای را برای ما توصیف می‌کند؛ با زبانی روان، در عین حال عصبی، تندخو و سرد. زبانِ دشمنان مثل یک بمب ساعتی عمل می‌کند که هر لحظه ممکن است، منفجر شود اما منفجر نمی‌شود. شاید هم تعبیر درست‌تر این باشد که هر لحظه منفجر می‌شود، ما را بلند می‌کند، به زمین می‌نشاند و باز قضیه انفجار، مخاطب را ول نمی‌کند. از این نظر دشمنان، داستانی است تکان‌دهنده و مملو از تجربیات سهمگینِ آدم‌هایی که روانِ مریضی دارند و نمی‌توانند به هیچ ماوراءالطبیعه‌ای بیاویزند تا بلکه خاطرات‏شان را فراموش کنند.

شخصیت اصلی این داستان ـ"هرمان"ـ بعد از این‏که سه‏سال از ترس فاشیست‌ها در یک کاهدانی پنهان می‌شود، به آمریکا فرار می‌کند. او از دست نازی‌ها می‌گریزد در حالی که نتوانسته است خاطراتش را از این تجربه مهیب فراموش کند، هم‏چنان که شخصیت‌های دیگر داستان مثل "تامارا" و "ماشا". "هرمان" در آمریکا هم دنبال یک کاهدانی است تا خودش را پنهان کند.
هرمان شخصیت پیچیده‌ای دارد. او یک دروغگو است. یک دروغ‌گو که فلسفه خوانده.

او به همه دروغ می‌گوید؛ به صاحب‏کارش… به زنش… به زن دومش… به زن سومش… به همه. هرمان به هیچ‏کس اعتماد ندارد و این بی‏اعتمادی در تمام داستان همراهش است. او از همه چیز بریده: "آدمی بدون اعتقاد به خودش، یک تقدیر‌گرای خوش‏باش که در اندوه فردی در آستانه خودکشی به سر می‌برد. مذاهب دروغ گفته‌اند، فلسفه از همان اول ورشکسته بود. وعده و نوید پیشرفت چیزی نیست جز تفی بر صورت شهیدان همه نسل‌ها. اگر زمان نوعی درک است یا رده‌ای از خرد، گذشته به همان اکنونی زمان حال است. ‌هابیل هم‏چنان به کشتن قابیل برخاسته. بخت‏النصر هم‏چنان چشمان زدکیا را از حدقه درمی‌آورد و پسرانش را به قتل می‌رساند. قتل عام در کشنیف تمامی ندارد. آن‌هایی که جرأت پایان‏دادن به زندگی خود را ندارند فقط یک راه برای‏شان مانده: وجدان خود را بکشند، خاطرات خود را خفه کنند و آخرین نور امید را خاموش کنند."

تمام این‏ها به علاوه دروغ‌گویی و ویژگی‌های زایده توصیفات بالا می‌شود: هرمان. هر چند او آن‏قدر واقعی است که حتی وقتی داستان تمام می‌شود، نمی‌فهمیم دقیقا چه‏طور آدمی بود.

اما هرمان در یک مثلث عشقی هم گیر افتاده: "یادویگا"، دختر خدمتکاری که در سه‏سال زندگی پنهانی هرمان در کاهدانی او را‌ تروخشک می‌کرد، "ماشا"، معشوقه‌ و بعدتر زنش و "تامارا"، همسر اولش که فکر می‌کرد توسط نازی‌ها همراه بچه‌هایش مرده است ولی چندی از داستان نمی‌گذرد که پیدایش می‌شود. از آن‏جایی که هرمان در آمریکا زندگی می‌کند، نمی‌تواند هم‏زمان چند زن داشته باشد. او باید زن‌هایش را طلاق دهد ولی این کار را نمی‌کند… می‌گوید: "می‌خواهم هر سه‏تا را داشته باشم. تامارا زیباتر و آرام‌تر و جالب‌تر شده است. او از جهنمی حتی بدتر از آن‏چه ماشا داشت خلاص شده است…" از طرفی هرمان، یادویگا را هم دوست دارد. سادگی یادویگا و خوش‏طینتی‌ روستایی‌اش باعث می‌شود هرمان درباره او این‌گونه بیندیشد: "چه روح پاکی. چه‏طور چنین موجودی می‌تواند در این زمانه فاسد زنده بماند؟ این راز است مگر این‏که آدم به تناسخ روح معتقد باشد."

در این کتاب چیزی که می‌تواند حسابی ما را فکری کند، ذهنیت شخصیت‌های داستان، خصوصا هرمان، تامارا و ماشاست. چیزی که آن‏ها می‌گویند نه پیچیده است و نه تازه اما شدیدا تاثیر‌گذار است. شکل حرف‌های این آدم‌ها ما را مجاب می‌کند که تمامی‌شان شاعرانِ فیلسوفی هستند که نمی‌توانند از فرط اندوه زندگی کنند. آن‏ها هر کدام، یک "آشویتس" خصوصی هستند که دیگر به‌هیچ‌وجه نمی‌توانند به آدم‌ها اعتماد کنند. "دشمنان" برای شما سرسامِ حیرت می‌آورد.

این کتاب آن‏چنان روان و باورپذیر نوشته شده که ممکن است تصور کنیم داستانی اتوبیوگرافیک است. از طرفی عمق فاجعه در این رمان چنان است که گاه از زیر فشار روانی آن شانه خالی می‌کنیم. با این وصف باید گفت: به آیزاک باشویس سینگر اعتماد نکنید… مگر دیگر راهی برای‌تان باقی نمانده باشد.

دشمنان را بخوانید. برای خودش زمین‏لرزه‌ای است.

مجتبا هوشیار محبوب

این نوشته پیش از این در دو هفته نامه روشن منتشر شده است

 

نظر شما