شناسهٔ خبر: 36355 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گفتاری از عباس کاظمی؛

بدنِ شهر زنده است

عباس کاظمی پرسشی که مطرح می‌شود، این است که آیا در نقد زندگی روزمره یا فهم کردارهای زندگی روزمره، لازم است به کالبد شهر و مادیت شهر و اشیا نیز توجه شود؟ به نظر من، به این تعبیر می‌توان شهر را چیزی بیشتر از مجموعه‌های انسانی در تعامل میان انسان‌ها و غیرانسان‌ها فهمید. احتمال دارد برخی مخاطبان بپرسند در جامعه‌ای که حق انسان‌ها محل بحث است، ضرورت دارد به بحث حقوق اشیا و مادیت شهر بپردازیم؟

 

فرهنگ امروز/ فاطمه شمسی: در جلسه‌ی‌ بیست‌وچهارم از سلسله‌جلسات پژوهشکده‌ی مطالعات فرهنگی روایت، که توسط گروه شهر و فرهنگ برگزار شد، عباس کاظمی به طرح دیدگاه جدیدی تحت عنوان مطالعه‌ی فرهنگ عینی و محسوس (objective culture) و زندگی اشیا (thing’s life) در مطالعات زندگی روزمره‌ی شهرنشینی پرداخت. کاظمی پیش از این، پیرامون این موضوع تألیفاتی با عناوین «پرسه‌زنی و زندگی روزمره» و «مصرف، زندگی روزمره و مطالعات فرهنگی» داشته است و در همین رابطه، کتاب دیگری با عنوان «امر روزمره در جامعه‌ی انقلابی» زیر چاپ دارد.

 

هویت اشیا، زندگی روزمره و مادیت شهر

من قصد دارم حیطه‌ی کاری‌ام (فرهنگ امر مادی یا material culture و زندگی روزمره) را به عرصه‌های دیگر شامل مطالعه‌ی زندگی روزمره‌ی غیرانسان‌ها (nonhumans) یا اشیا ببرم و آن‌ها را به زندگی روزمره‌ی شهری ارتباط دهم. با سه روایت کوتاه بحث را آغاز می‌کنم. روایت اول مربوط به برنامه‌ی تخریب پل گیشا به‌اتهام فرسودگی و عدم زیبایی توسط شهرداری است. از دید من، پل گیشا در این سال‌ها تبدیل به نمادی برای منطقه‌ی گیشا شده و هویت محیط به این پل گره خورده است. موضوع فقط نوستالژی نیست. پل در واقع بخشی از بدن و مادیت شهر است و باید بدانیم که برداشتن این بخش چه تعاقبی خواهد داشت. به تعبیر مارکسی، وقتی واقعیت اجتماعی شکل می‌گیرد، خودش حیات خود را مستقل از ما ادامه می‌دهد. این دید مهندسی که این تنها یک سازه‌ی بشری است و به‌راحتی با یک دستور قابل تخریب است، نگاهی غیرانسانی به شهر را دامن می‌زند. روایت دوم من برمی‌گردد به سی‌وسه‌‌پل و پیوند تنگاتنگی که بین مردم و این پل جاری است. گویی این پل بخشی از هویت، تاریخ، زندگی و بخشی از بدن آن‌هاست. اشیا هرکدامشان هویت، زندگی، معنا و زیست متفاوتی دارند. مثال سوم من پل طبیعت است. کارکرد پل طبیعت و زندگی و فضایی (فضای طبقه‌ی متوسطی) که ایجاد می‌کند، از فضایی که توسط مادیت دو پل قبلی ایجاد می‌شود، کاملاً متفاوت است. این پل پیاده‌راهی است که در آن زندگی بر پل را تجربه کنید. پل های‌لاین در نیویورک نیز مانند پل طبیعت و پل بروکلین که منهتن را به بروکلین وصل می‌کند، فضایی است که انسان‌ها بر روی آن قدم می‌زنند. خود پل زیارتگاه است و مانند پل طبیعت، سی‌وسه‌پل و پل ‌های‌لاین، شهر را موضوع تماشا و زیارت می‌کند. پل می‌تواند زندگی خاص خود و فضای زیست خود را تولید کند. پشت هر پل رابطه‌ای با سیاست‌های شهری و سیاست‌هایی که خود پل در واقع در خلق فضا ایجاد می‌کند، وجود دارد. این ایدئولوژی مهندسی شهر که از بالا در باب یک پل تصمیم می‌گیریم، ما را به نقد زندگی روزمره از زاویه‌ی منفعت‌طلبانه نزدیک می‌کند، منتها نه برای روابط زندگی انسان‌ها، بلکه برای حضور اشیا در میان زندگی شهری. پرسش ما این خواهد بود که چگونه از طریق مفهوم زندگی روزمره و ابژه‌ها و اشیای شهری می‌توانیم شهر را به شکل دیگری بفهمیم و سیاست‌گذاری‌هایمان را تغییر دهیم. بیشتر مطالعات در زمینه‌ی شهر، نوعی مطالعات ایستایی‌شناسانه بوده، درحالی‌که در دهه‌های اخیر، تأکید زیادی بر حرکت (Movement)، اتومبیلی شدن و سرعت در شهر شده است. غیر از این دو دیدگاه در حوزه‌ی مطالعات شهری لازم است که مطالعه‌ی فرهنگ عینی و محسوس (objective culture) و زندگی اشیا (thing’s life) در مطالعات زندگی روزمره‌ی شهرنشینی نیز لحاظ شوند. انسان‌شناسانی مثل مالینوفسکی و مارسل موس می‌کوشند ابژه‌ها و اشیا را در فرهنگ زندگی روزمره‌ی ابتدایی مطالعه کنند و نشان دهند که چگونه انسان‌ها با ابژه‌ها و اشیایشان ارتباط برقرار می‌کردند.

 

رویکرد سه‌گانه در مطالعه‌ی زندگی روزمره

حدود یک دهه است که مفهوم و مطالعات زندگی روزمره در ایران ترجمه و رایج شده است، اما هنوز در این زمینه ابهام و گنگی وجود دارد. در تفکیکی که من در مطالعات زندگی روزمره انجام داده‌ام، رویکرد اول، جامعه‌شناسی خرد یا علوم اجتماعی خرد نام دارد. در این رویکرد، زندگی روزمره‌ی شهری باید به این‌صورت مطالعه شود که بکوشیم دریابیم درون جامعه چه می‌گذرد و به فهم زندگی روزمره‌ی شهری با روش تفهمی یا رفتن درون جامعه و نزدیک شدن به آدم‌ها می‌پردازد.

رویکرد دوم نظریه‌ی انتقادی زندگی روزمره است. این رویکرد بیشتر در ایران با ترجمه‌ی کتاب سه‌جلدی لوفور با عنوان «نقد زندگی روزمره» شناخته شده است و جامعه‌شناسان و شهرسازان و جغرافی‌دانان شهری بر آن متمرکز شده‌اند. در مرکز این رویکرد، نقد مدرنیته و نقد عقلانیت ابزاری و نقد سودمحوری و مداخله در زندگی روزمره و مستعمره شدن زندگی روزمره نهفته است. متأسفانه در ایران کسانی که به لوفور پرداخته‌اند، توجه نکرده‌اند که کاپیتالیسمی که لوفور از آن صحبت می‌کند با سرمایه‌داری‌ای که ما در اینجا داریم کاملاً فرق می‌کند و همان مبنا و رویکرد را در نقد عقلانیت ابزاری در اینجا به کار می‌گیرند. آنچه در جوامع سوسیالیستی وجود دارد، هم نوعی عقلانیت ابزاری و هم نوعی مداخله‌ی ایدئولوژیک در زندگی روزمره است و در چنین جوامعی، ما نمی‌توانیم زندگی روزمره‌ی شهری را با تکیه‌ی صرف بر نقش عقلانیت ابزاری نقد کنیم، بدون اینکه نقش مداخله‌ی ایدئولوژیک را در تجربه‌ی زیسته‌ی مردم و زندگی روزمره در نظر نگیریم. یعنی فقط نمی‌توانیم تجربه‌ی مهندسان و برنامه‌ریزان شهری را نقد کنیم که شهر و تجربه‌های زیسته‌ی مردم را به آشوب کشانده‌اند و مختل کرده‌اند، بلکه این عقلانیت که نام آن را عقلانیت ایدئولوژیک می‌گذاریم، ترکیبی از ایدئولوژی سیاسی و ایدئولوژی سرمایه‌داری است. این نکته‌ای است که در نقد زندگی روزمره باید دیده شود.

رویکرد سوم در مطالعه‌ی زندگی روزمره، کردار زندگی روزمره است که با کتاب میشل دوسرتو شناخته می‌شود. رویکرد دوسرتو بیشتر به‌دنبال این است که مردم چگونه راه‌های فرار را در داخل خود این نظام عقلانی، که شهر را تصرف و برنامه‌ریزی می‌کند، پیدا می‌کنند؛ بدون اینکه سیستم سرمایه‌داری را مضمحل کنند. این نکته در ایران نیز در اقدامی که برای نوسازی محله‌ی‌ خوب‌بخت تجربه شد، به‌وضوح مشهود است. مناسبات انسان‌ها با تغییر سیستم و ایجاد بلوک‌ها و پلاک‌های جدید، تغییر نمی‌کند و افراد به شهروندی که شهرسازان می‌خواهند، بدل نمی‌شوند.

پرسشی که مطرح می‌شود، این است که آیا در نقد زندگی روزمره یا فهم کردارهای زندگی روزمره، لازم است به کالبد شهر و مادیت شهر و اشیا نیز توجه شود؟ به نظر من، به این تعبیر می‌توان شهر را چیزی بیشتر از مجموعه‌های انسانی در تعامل میان انسان‌ها و غیرانسان‌ها فهمید. احتمال دارد برخی مخاطبان بپرسند در جامعه‌ای که حق انسان‌ها محل بحث است، ضرورت دارد به بحث حقوق اشیا و مادیت شهر بپردازیم؟ البته این ابهام مانع از آن نمی‌شود که به این بحث نپردازیم. خود مفهوم فرهنگ مادی تا حدودی مبهم است. مگر شیء یا ماده می‌تواند فرهنگ داشته باشد؟ اما باستان‌شناسانِ انسان‌شناس این مسئله را برای ما حل کرده‌اند و ترکیبی از مطالعات فرهنگ (انسان‌شناختی) و مطالعات باستان‌شناختی اشیا ارائه داده‌اند. یکی از تقریباً قدیمی‌ترین آثاری که در زمینه‌ی زندگی اشیا نوشته شده، «زندگی اجتماعی اشیا» (social life of things) است. خود مفهوم «چیز» (thing) بسیار مبهم و گمراه‌کننده است. بستگی دارد آن را چگونه ترجمه کنیم، حتی ممکن از چیز به‌مثابه‌ی stuff و حتی فراتر از آن بحث شود و می‌تواند اموری را که جنبه‌ی کالایی ندارند نیز دربرگیرد یا حتی ممکن است اموری در نظر باشد که به نظر من، حتی جنبه‌ی مادی نیز ندارند. آپادورای، یکی از نویسندگان کتاب، به‌عنوان انسان‌شناس، بیشتر روی کالا تأکید دارد و برداشتش از اشیا به‌عنوان چیزهایی است که در عرصه‌ی مبادله قرار می‌گیرند و با انسان‌ها در تعامل هستند و ارزش اقتصادی پیدا می‌کنند. نکته‌ی آپادورای به مطالعات انسان‌شناسانی چون مالینوفسکی و مارسل موس و بحث مبادله‌ی هدایا بازمی‌گردد؛ یعنی گردنبندها و اشیایی که در قبایل ابتدایی دست‌به‌دست می‌شده و فخر و منزلت به آدم‌ها می‌بخشیده است. این بحث به سفر اشیا در زندگی روزمره‌ی انسان‌ها اشاره داشته است. آپادورای با وام‌گیری این مفهوم، می‌گوید که اشیا سفر می‌کنند. این مفهوم اگرچه از مطالعه قبایل بدوی آمده، اما می‌تواند به موبایل‌ها و تلفن‌ها نیز ربط یابد. اشیا در هر لحظه از سفرشان، هویت‌های تازه‌ای می‌یابند و گاهی می‌میرند و دوباره متولد می‌شوند. این نگاه بر دوش نظریه‌ی مارکس و نظریه‌ِی زیمل استوار است. وقتی از قدرت اشیا بحث می‌شود، «پول» زیمل به ذهن متبادر می‌شود. زیمل می‌گوید با رایج شدن پول در جامعه‌ی مدرن، امری انتزاعی شکل می‌گیرد و روابط جنبه‌ی صوری و عقلانی پیدا می‌کند. آپادورای می‌کوشد نشان دهد که اشیا چگونه می‌توانند مفهوم خاص خودشان از حیات و زندگی اجتماعی را بیافرینند.

 

هستی‌شناسی مسطح و فهم عاملیت اشیا

زندگی و مناسبات انسانی با موبایل و شبکه‌های اجتماعی متحول شده است. این مناسبات دائماً در حال پیچیده‌ شدن است و نمی‌دانیم به کدام سمت می‌رویم. کُپیتُف (Kopytoff)، یکی از نویسندگان کتاب، از تعبیر بیوگرافی فرهنگی اشیا یاد می‌کند و از سرنوشت اشیا می‌گوید. اینکه نباید اشیای پیرامون را اموری ساکن، منفعل، بی‌اراده و غیرتأثیرگذار فرض کنیم. آن‌ها بخشی از زندگی ما هستند و تأثیرگذارند و وقتی بهتر فهمیده می‌شوند که در شبکه‌ی روابط اجتماعی زندگی شهری ما درک شوند. اشیا بخشی از خانواده‌ی زندگی شهری ما هستند که نمی‌توان آن‌ها را با دستور حذف کرد، بلکه می‌شود و باید با آن کنار آمد. این نظریات از زندگی اشیا فراتر می‌روند و بر عاملیت (agency) آن‌ها اشاره دارند. فهم عاملیت اشیا بحث پیچیده‌ای است. گراهام هرمن بحث هستی‌شناسی مسطح (flat ontology) را مطرح می‌کند و می‌گوید هیچ نابرابری‌ای بین انسان‌ها و غیرانسان‌ها وجود ندارد. هستی‌شناسی مسطح به این معناست که حق همه‌ی موجودات اعم از انسان و غیرانسان را در نظر بگیریم و انسان‌ها را تنها موجودات ذی‌حق در برنامه‌ریزی شهری ندانیم. جین بنت در کتابی با عنوان «اکولوژی سیاسی اشیا» درباره‌ی نقش سیاسی اشیا بحث می‌کند یا حتی برخی محققان، مثلاً داروین در نقش کرم خاکی در خلق خاکی که انسان بتواند بر آن زندگی کند، تأکید می‌کنند. توسعه‌ی پایدار جز با در نظر گرفتن هستی‌شناسی مسطح ممکن نمی‌شود. در این هستی‌شناسی، تمایز قطعی میان موجودات سخن‌گو و ذی‌روح و موجودات گنگ برداشته می‌شود و از روح اشیا بحث می‌شود. اما وقتی از واقعیت تاریخی یا زندگی اشیا بحث می‌کنیم، منظور آگاهی و اینکه اشیا می‌فهمند، نیست، بلکه منظور عاملیتی است که اشیا در شبکه‌ی تعاملات با چیزهای دیگر ایجاد می‌کنند و در برنامه‌ریزی‌های ما تأثیر می‌گذارند و نقش ایفا می‌کنند.

در مواجهه با ابژه‌ها می‌توان رویکردی تفسیری داشت؛ کاری که انسان‌شناسان فرهنگی انجام داده‌اند. اشیا حامل و باردار معانی فرهنگی هستند و دنیای معانی زندگی شهری ما را گسترش می‌دهند. رویکرد دوم انتقادی است و همیشه نیز بوده است، مثل نگاه مارکسیستی به کالا و اشیا که راجع‌به ازخودبیگانگی و کالایی شدن بحث می‌کند. من از نگاه مارکسیستی با استفاده از نظریات والتر بنیامین، به مفهوم بازگشت به اشیا و رویکرد باستان‌شناسانه به اشیا رسیده‌ام و به این نکته توجه کرده‌ام که اشیا را مثل باستان‌شناسان از گورها برمی‌خیزانیم و اشیا سخن می‌گویند، زیرا تاریخ فرهنگی‌ای که تدوین شده است، آن تاریخ فرهنگی‌ای نیست که مدفون شده است. بنابراین وقتی سراغ آرشیو و باستان‌شناسی و حفاری اشیای نه‌چندان دور در زندگی روزمره می‌رویم، حضور آن در زندگی روزمره معنای دیگری می‌یابد. پیکان امروز آن معنایی را ندارد که در دهه‌ی شصت داشت. از خلال بحث درباره‌ی پیکان، می‌توان یک یا دو دهه را توصیف کرد و زندگی روزمره را به‌شیوه‌ای انتقادی تحلیل نمود. بنابراین نوعی دیگر از مواجهه با اشیا هست که من کوشیده‌ام در کتابم «زندگی روزمره در جامعه‌ی انقلابی»، درباره‌اش بحث کنم. در واقع این رویکرد از گور درآوردن اشیا و به سخن درآوردن آن‌ها برای بازگویی بخشی از تاریخ فرهنگی است که مدفون شده است. رویکرد دیگر مطالعات بینارشته‌ای فرهنگ مادی است که ابعاد وسیعی دارد و از باستان‌شناسی تا انسان‌شناسی تداوم دارد. دنیل میلر، که دوره‌ای شاگرد بوردیو نیز بوده است، مطالعات متنوعی راجع‌به زندگی چیزها (ماشین، موبایل، لباس، فیس‌بوک و...) و تفاوت شکل زندگی آن‌ها در جوامع مختلف صورت داده است. برای مثال، دنیل میلر می‌گوید در برخی کشورهای فقیر، شبکه‌‌های اجتماعی موبایل نقش حمایتی دارند. در جایی که هیچ منبع حمایتی و ارتباطی وجود ندارد، موبایل چنین نقشی را ایفا می‌کند. یا در مصر، شبکه‌های اجتماعی نقش سیاسی ایفا کردند. اما این شبکه‌ها در برخی جوامع فقیر ممکن است نقش مالی هم داشته‌ باشند. بنابراین وقتی اشیا سفر می‌کنند و به جوامع مختلف می‌روند، شکل‌های زندگی خودشان را می‌آفرینند. اینجا دنیل میلر، رویکرد آپادورای را بسط می‌دهد.

 

رابطه‌ی متقابل اشیا و قدرت

آیا می‌توانیم از شهروندی چیزهای مادی و اشیا (material citizenship) صحبت کنیم؟ یعنی به‌اندازه‌ای که انسان‌ها دارای حقوق هستند، پل‌هایی که پیش از این از آن‌ها صحبت کردم، دارای حق شهروندی هستند و ما نمی‌توانیم به‌سادگی برایشان برنامه‌ریزی کنیم و تصمیم بگیریم. هدف مطالعه‌ی زندگی روزمره در بحثی که داشتم، زندگی روزمره در همه‌ی جنبه‌های آن بود. نکته‌ی دیگری که در جمع‌بندی مایلم به آن اشاره کنم، این است که رابطه‌ای پیچیده میان اشیا و قدرت وجود دارد. هم اشیا قدرت ایجاد می‌کنند و هم قدرت بر اشیا اعمال می‌شود. قدرت می‌تواند به‌نحوی اشیا را تحت استعمار خودش قرار دهد که کارکردهای ایدئولوژیک یا منفعت‌طلبانه یا سودمندانه‌ی خودش را داشته باشد. شما پل طبیعت را می‌سازید، اما ممکن است منافع اقتصادی‌اش بر سایر کارکردهایش اولویت داشته باشد و به آن به‌شکل منبع درآمد بنگرید. همچنین ممکن است اشیا قدرت خودشان را تولید و به ما انسان‌ها تحمیل کنند. در سیاست‌گذاری جدید شهری که الگویش توسعه‌ی پایدار است، حتماً باید شهر را مجموعه‌ای فراانسانی تلقی کنیم. باید حقوق اشیا، انسان‌ها و حیوانات، برابر تلقی شود. شاید ندانید که دست‌کم سی گونه پرنده در سال‌های اخیر از تهران کوچ کرده‌اند و به جاهای دیگر تبعید شده‌اند. این نتیجه‌ی چیزی نیست جز برنامه‌ریزی شهری که خودمان پی گرفته‌ایم.

نوسازی به‌شکلی که در ایران انجام شده است، یعنی یک شهر جدید ساختن و کل انسان‌های آنجا را جابه‌جا کردن. چیزی به نام ایدئولوژی بافت فرسوده یا خانه‌ی کلنگی در ایران شکل گرفته است. ایدئولوژی خانه‌ی کلنگی و بافت‌های فرسوده به این معناست که ما به خودمان اجازه می‌دهیم از بالا و با مدیریت دلسوزانه و خیرخواهانه، بخشی از بدن شهر را از بین ببریم و یک وصله‌ی ناچسب جدیدی به‌جای آن بگذاریم که هیچ‌کس نتواند از آن استفاده کند. این نکته وقتی درک می‌شود که ایمان بیاوریم شهر زنده است و بدن شهر جان دارد، حرکت می‌کند و به ما واکنش نشان می‌دهد.

نظر شما