شناسهٔ خبر: 36580 - سرویس مسائل علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

نقد مقصود فراستخواه بر فرامرز رفیع‌پور (۲)؛

غلبه قالب‌های ذهنی دوانگارانه

فراستخواه اینکه تجدد ما مشکل دارد برای این است که نتوانسته است از رهگذر نقد سنت‌هایمان راه بازکند. چون سنت ما امتناع از نقد داشت و از نقد گریزان بود والا تجدد لزوما چیزی یکسره جدا از سنت نیست. اما دوانگاری که در کتاب آناتومی به چشم می‌خورد دوانگاری‌های فقط سنت و تجدد نیست. دو انگاری میان سود جمعی با سود فردی، دوانگاری میان قناعت و ثروت، میان انسجام اجتماعی و فرد‌گرایی و دوانگاری میان دین و دنیاست.

 

 

فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: دومین نشست از سلسله نشست های بررسی آثار و افکار دکتر رفیع پور با عنوان«توسعه و علم: طرح ناتمام»با حضور مقصود فراستخواه در دانشکده علوم انسانی دانشگاه خوارزمی برگزار شد. در این نشست دکتر فراستخواه با بیرون کشیدن داده‌هایی از دو کتاب موانع رشد علمی در ایران [*] و آناتومی جامعه [** به نقد آرا فرامرز رفیع پور پرداخت. در بخش نخست گزارش این نشست کمال‌گرایی، نخبه‌سالاری، نگاه غالب مهندسی، اقتدارگرایی و دولت‌گرایی از جمله فرض‌های پس پشت دیدگاه‌های رفیع پور از نگاه فراستخواه بود که از این دو کتاب بیرون کشیده شد. در ادامه این گزارش دکتر فراستخواه به دوالیزم به عنوان مشکل اصلی اشاره کرد و مشکل تجدد ایرانی را در عدم امتناع و گریزان بودن سنت‌های ما از نقد دانست و در نهایت به عنوان نتیجه‌گیری به سه مسیر و سناریوی در زمینه توضیح جامعه ایران توجه داشتند.

 

دوانگاری‌های ساده سازانه

نوعی دوآلیزمی در تحلیل دکتر رفیع‌پور وجود دارد. یعنی در جایی که باید قلمروها را خلط نکنند، خلط کرده‌اند و در جاهایی که باید به جای نگاه صفر ویکی، به یک طیف خاکستری و پیوستاری نظر بکنند، صفر ویکی دیده‌اند و دچار نوعی دوانگاری‌های ساده وسطحی شده‌اند. مثلا یکی از دوانگاری‌ها، جداانگاری مکانیکی سنت و تجدد است. گویا سنت یک مقوله برای خود است وتجدد نیز مقوله‌ای دیگر و بی ارتباط با هم. آن تجددی را در تاریخ غرب نتوانسته است زمینه کاوی عمیق بکند که از طریق نقد سنت و با نقد بر سنت و نقد در سنت به عرصه آمد. صاحب نظران جدی دیگر کارهای با ارزشی انجام دادند و به لحاظ تاریخی در غرب از تجددی بحث کرده‌اند که در حقیقت نوعی تجددِ سنتها بود. تجدد البته ادامه خطی وساده وآرام سنت نبود اما از متن نقدهایی بسیار پرتنش تکوین یافت که در سنت و برسنت شکل گرفتند. تجدد با گسستگی‌های معرفت شناختی و به طرز دیالکتیکی و انتقادی از دل سنت‌ها، و از نقد بر سنت و با تحول و تطور و تنوعاتی شکل گرفت که در سنت‌های فلسفی و معرفتی و دینی و اجتماعی غرب روی می‌داد. پس سنت‌های غربی معروض و مشمول نقد شدند و از این رهگذر پر فراز و نشیب و البته غیر خطی ، راه برای تجدد غربی‌ها گشوده شد.

اینکه تجدد ما مشکل دارد برای این است که نتوانسته است از رهگذر نقد سنت‌هایمان راه بازکند. چون سنت ما امتناع از نقد داشت و از نقد گریزان بود والا تجدد لزوما چیزی یکسره جدا از سنت نیست. اما دوانگاری که در کتاب آناتومی به چشم می‌خورد دوانگاری‌های فقط سنت و تجدد نیست. دو انگاری میان سود جمعی با سود فردی، دوانگاری میان قناعت و ثروت، میان انسجام اجتماعی و فرد‌گرایی و دوانگاری میان دین و دنیاست. گویا یک انسان باید یا به سود فردی فکر بکند یا به فکر مردم باشد این نوعی دوآلیزم است و تصور از حالتی طیف گون نداریم که انسانی سود فردی در خدمت خوب به مردم ببیند و مطلوبیت‌های شخصی خود را در جستجوی خیر عمومی برای مردم دنبال بکند. منطقه طیفی و خاکستری و تفکر فازی از ذهن رفیع‌پور دور می‌ماند. درنتیجه مرتب با دوانگاری‌هایی انسجام را در مقابل فردگرایی قرار می‌دهد در حالی که فردگرایی نهادینه‌ای وجود دارد که می‌تواند با انسجام اجتماعی جمع بشود. یعنی انسان‌ها به میانجی گری انسجام اجتماعی و منافع عمومی به فکر منافع پایدار فردی خود باشند. قالب‌های ذهنی دوانگارانه، ظرفیت تحلیل یک متفکر را برای بررسی مسایل پیچیده اجتماعی محدود می‌کند.

 

سرمشق نظم در مقابل سرمشق تحول‌خواهی انتقادی

دو سرمشق نظم و تغییر را در نظر بگیرید؛ یکی جامعه را در نظم( order) می‌جوید و دیگری آن را در تغییر وتحول و با انواع تعارض‌ها(conflict change, revolution,) می‌بیند. این تعارض‌هاست که داستان جامعه را می‌سازد. اما برخی برعکس جامعه را در تصویرهایی از نظم می‌جویند. به نظر می‌رسد جناب رفیع‌پور ، تا حد زیادی دلمشغول سرمشق نظم شده‌اند. این فرض به نظر من البته با دیگر فرض‌های پیشین ایشان یک خویشاوندی خانوادگی دارد. یعنی با کمال‌گرایی و اقتدارگرایی و نخبه‌گرایی وسنت‌گرایی یک طایفه‌ای از فرض‌ها تشکیل شده‌اند و با هم زاد و ولد می‌کنند. سرمشق نظم این استاد عزیز را به سوی نوعی پدرسالاری علمی و پدرسالاری سیاسی سوق داده است.

تصور من این است که اگر ما با سرمشق نظم بخواهیم تاریخ معاصر را توضیح دهیم نه می‌توانیم مشروطیت را توضیح دهیم، نه تاسیس دانشگاه تهران را . چون یک نظام دانایی در ایران به صورت مکتبخانه و حوزه وجود داشت و دیگر نیازی به تحول خواهی و آموزش مدرن وعلم مدرن نبود. با کلان الگوی نظم ، نهضت ملی شدن صنعت نفت را نیز نمی‌توانستیم توضیح بدهیم وهمچنین نمی‌توانستیم در دهه ۵۰ درکی از انقلاب، قبل از وقوع آن داشته باشیم چنانکه نخبگان حاکم نداشتند. تاریخ شفاهی، این را بازگو می‌کند. با مرور تاریخ‌های شفاهی و آنچه از سال شصت به همت حبیب لاجوردی در مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد تا به امروز منتشر شده است ونیز آنچه طی چند سال اخیر در کتابخانه ی ملی ، بخش آرشیو ملی وبا پروژۀ تاریخ شفاهی چاپ شده در می‌یابیم اینان نوعا تا قبل از ۵۶ و۵۷ درکی جدی از یک انقلاب قریب الوقوع نداشتند. این نتیجه سرمشق نظم بود که نمی‌تواند تحولات جامعه را خوب توضیح بدهد . همچنین است که با سرمشق نظم ، نه اصلاح طلبی مردم در دوم خرداد ۷۶ را توانستند خوب بفهمند و نه احتمالا اصلاح طبی مردم در ۲۲ خرداد سال ۹۲ را .

وقتی جامعه را یکسره در کلان الگوی نظم توضیح می‌دهیم تعارض‌ها را برخلاف قاعده می‌بینیم. تغییرات را جدی نمی‌گیریم و بر مبنای همین فرض نظم است که تجدد و توسعه را مثل یک دام و یک تله می‌بینیم و فقط ناراحتیم که «مدرنیزاسیون نظم سنتی ما را برهم می‌زند»(۲: ۶۲-۶۳). [۱] اما توجه نداریم که چه تعارض‌هایی ریشه دار و واقعی ،جامعه سنتی را به تجدد و تغییر سوق می‌دهند. فقر و نابرابری و انحطاط و ناکارامدی‌های سنت و شیوه‌های سنتی بود که به تعارض‌های فکری و تعارض طبقات اجتماعی و بحران مناسبات تولید دامن می‌زد و از این رهگذر بود که نهادهای علمی، فرهنگی، بازرگانی، رفت و آمدها، دگرگونی‌های مورفولوژیک جامعه، کتاب، چاپ و جنبش‌های تازه در ایران همه شکل می‌گرفتند و جامعه را به سمت تجدد و تحول خواهی پیش می‌راندند اما چون ما نظم را می‌بینیم می‌گوییم این یک دام و تله است و بعد به دلیل همین سرمشق نظم است که استاد محترم جامعه‌شناسی از خودنمایی و جاه‌طلبی و برتری جویی نسل جدید علمی به نکوهش یاد می‌کند(۲: ۶۶ و ۷۰). علتش همان کمال‌گرایی و سرمشق نظم و نخبه‌سالاری حاکم بر ذهن مولف سایه‌انداز است.

اگر به جای سرمشق نظم، سرمشق تحول بود این استاد جامعه‌شناسی در شوق تحصیلات مردم، نوعی تحرک اجتماعی(social mobility) نیز می‌دید. گروه‌های اجتماعی می‌خواهند از طریق درس خواندن پایگاه خود را ارتقا ببخشند. این امر جابه جایی اجتماعی است، تحرک اجتماعی است ولی چون سرمشق نظم حاکم است فقط برپایه همان دیدگاه نئوکلاسیک فکر می‌کنیم که دولت، سرمایه انسانی لازم دارد و به همان اندازه که برای بروکراسی خود احساس نیاز به نیروی می‌کند دانشجو می‌گیرد اما اینکه در جمعیت متحول کشور چه تقاضاهایی وجود دارد کمتر می‌توانیم ببینیم. دکتر رفیع‌پور می‌گویند«علم آموزی برای کسب پرستیژ و ارزش‌های اجتماعی و دست یابی به مقامات بالاتر، مانع مهمی برای رشد واقعی علمی کشور است.»(۲: ۶۷). سرمشق نظم چنان مستولی شده است که هیچ کدام از این تغییرات و جابه جایی‌ها و تعارض‌ها و پویش‌ها دیده نمی‌شود . بدین ترتیب قابل درک است که استاد عزیز بسختی بتوانند جنبش‌ها و پویش‌ها و تغییرات اجتماعی را توضیح بدهند.

دکتر فراستخواه با بیان نمونه‌هایی از دو کتاب استدلال کرد که تغییرات اجتماعی در آنها به دلیل حاکم بودن الگوی نظم درسایه قرار گرفته‌اند: به نظر می‌رسد کلان الگوی نظم گاهی چنان بر تحلیل دکتر رفیع‌پور سایه‌انداخته است که این استاد حتی از توجه کافی به چرخش‌های بزرگ در فرهنگ وجامعه ایران باز مانده است. گویا خانواده گسترده به هسته‌ای تحول نیافته است و نظم‌های پدر‌سالار ترک برنداشته است. چنان بحث می‌کنند که گوییا استاد محوری کلاسیک دیروز دردنیای امروز زیر ورو نشده است. مؤلف همچنان به صورت نوستالژیک حسرت دوره‌ای را می‌کشند که شاگردان استاد خود را می‌پرستیدند. می‌نویسند«در خانواده و مدرسه بچه‌ها را لوس و مغرور بار می‌آورند»(۲: ۲۲۳) البته ما با نویسنده که درد و دغدغه‌ای دارد همدل هستیم اما نهاد خانواده تغییر کرده است . امروز بحث خانواده تک والدی مطرح است. جامعه امروزی را نمی‌توان با مدلهای خانواده گسترده و پدر‌سالار توضیح داد. همانطور که دانشگاه دنیای پست مدرن را نمی‌توان با مدل دانشگاه‌های سنتی بررسی کرد. می‌نویسند یک استاد مجرب، شاگرد نازک نارنجی لای پنبه گذاشته شده را نمی‌پذیرد(۲: ۲۲۴). هرچند در این عبارات حقیقتی وجود دارد و استاد دلسوز دوست دارد که دانشجو روحیه تحقیق، تفحص، یادگیری و پشتکار و پیگیری داشته باشد، اما در سطح تحلیل باید توجه کنیم که مناسبات دنیای امروز متفاوت شده است. دکتر رفیع‌پور تأکید می‌کند کسی که می‌خواهد در علم پیشرفت کند باید حساب سود و زیان را نکند و شیفته و مطیع استاد باشد(۲: ۲۲۷ -۲۲۸) و بعد بنا به عادت خویش در یک تحلیل علمی به زبان مذهبی متوسل می‌شود و داستان موسی و عبد صالح را می‌آورد. بدین ترتیب استادان در مقام خضر نبی می‌نشینند که دانشجویان موسی وار باید بدون اینکه رازهای کارآنها را بفهمند باید پیروی بکنند. اما آیا این تمثیلات می‌توانند تحولات جامعه درگیر با فناوری‌های اطلاعات وارتباطات و مدلهای شبکه‌ای دانش را توضیح بدهند. آیا کالایی شدن دانش و پلورالیسم دانش را می‌توانند توضیح بدهند.

سیطرۀ سرمشق نظم در نگاه استاد عزیز به تعلیم و تربیت هم مشهود است: «شناخت، یک مسیر یک طرفه دارد»(۲: ۲۲۹). بدین ترتیب ایشان یاددهی و یادگیری را با دیدگاه رفتاری و از دریچه محدود تئوری‌های سنتی یادگیری مبنی بر انتقال دانش بررسی می‌کنند با این فرض که استادان پیام بسته‌بندی شده‌ای به دانشجو انتقال می‌دهند و او دریافت می‌کند. اما تئوری‌های جدید یادگیری، آن را نه از سنخ انتقال پیام بلکه از جنس ساخته شدن مشارکتی دانش می‌دانند. یادگیری، سر صحنه و از طریق بحث وگفتگو و اکتشاف ساخته می‌شود، یادگیری در اثنای ارتباطات، نقدها، گفت و گوها، پرسش‌ها، کنکاش‌ها و تردیدها وتنش‌ها روی می‌دهد واصلا همن یک طرفه نیست. اما این تئوری‌ها از منظر استاد عزیز غایب است و در نتیجه نمی‌توانند تحلیل ژرفی از مسائل دانشگاه به دست دهند همانطور که از مسائل جامعه نیز. سیطره کلان الگوی نظم در مقیاس بزرگ اجتماعی مانع از توضیح رضایت بخش تحولات جامعه ایران از نظر استاد شده است. دکتر رفیع‌پور، تحولات ارزشی و هنجاری در جامعه را نوعا به صورت یک تهدید تلقی کرده است. حواشی اجتماعی مسابقات فوتبال، جنبش‌های اجتماعی، اصلاحات از نظر استاد همه مشکل و معضل محسوب می‌شوند(۱: ۵۴۷). در تحلیل اصلاحات ۷۶ می‌نویسند که حرکت نیروهای هنجاری فوق العاده خطرناک است وسیاستمداران هیچ کشوری اجازه پیدایش و رشد چنین حرکات ناهنجاری را نمی‌دهند(همان). معتقداست که آزادی، ناراضی می‌سازد و برانگیزاننده احساس و هیجان است(۱: ۵۵۰). حتی شهربازی و فرهنگسرا یک مشکل است و بر اثر آنها ارزش‌ها و هنجارهای جامعه در هم ریخته است. (۱: ۵۲۵). می‌بینید از یک سو ذهنش شدیدا درگیر نظم است و از سویی با توجه به فرض نخبه‌گرایی در تحلیل‌هایش به عقل کل‌ها می‌رسد و سراغ این عقل کل‌ها را عموما در ذهن کامل مردان و خواص حکومت می‌گیرد. در حالی که با منطق تحولات دنیای امروز عقل کل‌های خاص موضوعیت ندارد هرچه هست عقلانیت(rationality ) است، شبکه‌ای از عقلانیت در حوزۀ عمومی و مدنی و انواع نهادهای علمی و چند رسانه‌ای است. عقل ذات باورانه با دیدگاه افلاطونی برای دنیای امروز غریب است. امروزه مسئله عقلانیت به مثابۀ کنش ارتباطی و عقلانیت فرهنگی و اجتماعی از طریق گفت و گو‌ها در فضای عمومی فهمیده می‌شود.

 

نتیجه گیری

اگر مساله ایران را بخواهم به طور ساده در ۳ مسیر بنا به درک ناچیز خود توضیح بدهم به گمانم عبارتست از:

مسیر نخست، سنت‌گرایی: که شکل غالب آن در تاریخ معاصر ما البته نه در شکل سنت‌گرایی ناب از جنس سنت‌گرایی سید حسین نصر بلکه به صورت ایدئولوژی ادغام دین و دولت در چند دهۀ اخیر نهادینه و اجرا شد.

مسیر دوم، تجددخواهی: که شکل غالب آن از بد حادثه به صورت مدرنیزاسیون بروکراتیک و توسعه بروکراتیک طی دوره پهلوی به شکست انجامید و بعد از انقلاب و جنگ و دوران سازندگی نیز به شکل ناکارامد دولتی و توسعه نیم بند کمّی به اجرا در آمد و نتوانست کاری از پیش ببرد.

مسیر سوم، تحول خواهی انتقادی: که مدرنیته و توسعه را تنها سناریوی اجتناب ناپذیر می‌بیند و برای عبور به آینده این سرزمین، راهی جز آن سراغ ندارد اما آن را طرحی ناتمام می‌داند. مدل‌های مرسوم تجدد و توسعه چه در جهان و چه بویژه در جامعه ما نیازمند نقد هستند و نیاز به حک و اصلاح دارند. بویژه در ایران خیلی بد اجرا شده‌اند .

در مسیر سوم ما گزیری از تجدد و تغییر و توسعه نداریم. نمی‌توانیم از عقربه زمان بیاویزیم. باید منطق تغییر و تحول را بپذیریم. اما مسئله این است که توسعه و تجدد در ایران خوب فهمیده نشد و خوب هم مدیریت نشد و مثل چراغ نیم سوز شد و بیش از اینکه روشنی بدهد‌، دود و سیاهی به بار آورد. ما نیازمند دولت هستیم اما در شکل حکمرانی خوب(Good governance) که به اجماع جهانی ویژگی‌هایی همچون شفافیت، قانونمندی، مشارکت، حسابرسی اجتماعی و پاسخگویی لازم دارد. حکمروایی نه یک حق و امتیاز برای خواص بلکه عملی فنی برای رفاه اجتماعی وحقوق آحاد جامعه است. اما علاوه بر حکمروایی ما و مهمتر از آن، ما به حوزه عمومی (Public Sphere) نیاز داریم. به تعبیر دکتر بشیریه ما به دولت فعال و جامعه فعال نیاز داریم. نه «دولت فعال و جامعه منفعل» و نه «دولت منفعل و جامعه فعال» . دولت فعالی که دوست جامعۀ فعال و جامعه مدنی و سپهر عمومی نیرومند باشد. فعال شدن و بزرگ شدن و بلوغ جامعه منوط به تقویت نهادهای غیر دولتی و موکول به NGO‌های توسعه یافته است. یک جامعه با نهادهای دانشگاهی، علمی، صنفی، حرفه‌ای مستقل و با کسب و کارهای کوچک و متوسط مستقل و با کارآفرینی‌های اجتماعی و خلاقیت‌های مردمی و با تولید و ابتکار به سطح بلوغ می‌رسد. مردمی که تولید ندارند سزاوار تو سری خوردن هستند. جامعه با نهادهای مدنی، اجتماعی، صنفی، علمی و NGO‌ها، با نهادهای محلی و همسایگی ، با علم و با حوزه عمومی علم قد می‌کشد. علم فقط کلاس و پایان‌نامه وآموزش رسمی نیست علم نیاز به ساحت عمومی، گفت و گو و نقد دارد.

به نظر می‌رسد دکتر رفیع‌پور به حق شکل غالب اجرا شدۀ مدرنیزاسیون و نیز شکل نیم بند توسعه را زیر سؤال می‌برند اما سیطره و سنگینی فرض‌هایی که بحث کردیم ، سبب می‌شود ایرادهای ایشان به جای اینکه با واقع‌گرایی انتقادی و عقلانیت انتقادی و تحول خواهی صورتبندی بشود، در فضای میان سنت‌گرایی و تجددگرایی در‌ هاله‌ای از ابهام باقی می‌ماند.

چاره ما بازگشت منفعلانه به گذشته نیست. راه‌ها هرچه هست در پیش روست. مشکل ما این است که در قبل از انقلاب، مدرنیته به مدرنیزاسیون تقلیل یافت؛ آن هم یک مدرنیزاسیون اقتداگرای دولتی، بروکراتیک، نفتی، آغشته به فساد که به جای مراجعه به منطق درونی جامعه چشم به معادلات سیاسی جهان دوخت. بعدا هم ابتدا به نام اسلام وتشیع با کل دنیای مدرن از در ستیز درآمدیم و آنگاه نیز که خواستیم عمل‌گرایی و تعدیل‌گرایی پیشه کنیم آزادی سازی اقتصادی به رانت‌گرایی، مافیاهای مالی، سرمایه داری مالی و مصرف زدگی آلوده گشت. عدالت به معنای طرح انصاف اجتماعی و برابری بخت‌های زیستن برای همه گروه‌های اجتماعی از ذهن ما غایب شد؛ وانگهی آزاد سازی اقتصادی با آزاد سازی سیاسی همراه نشد؛ گاهی به شکل آشفته‌ای ، لیبرالیسم اقتصادی با اقتدارگرایی ناکارامد سیاسی درآمیخته شد. درقلمرو علم نیز، کمیت گرا شدیم و راه تمرکز‌گرایی پیش گرفتیم. برای تقویت و استقلال نهادهای علمی سیاستهای مؤثری نداشتیم. درنتیجه یک رشد کمی گمراه کننده فاقدکیفیت و تاثیر اجتماعی (Social impact) اتفاق افتاد.

اکنون در شرایطی به سر می‌بریم که مشکلات و ضعف‌های حکمروایی خوب سبب شده است به نظر برخی محققان، جامعه ما با خطر انحلال دولت دست به گریبان بشود. یعنی به جای دولت به معنای نهاد اقتدار دمکراتیک قانونی، عمدتا مکانی به نام دولت داشته باشیم که در جامعه‌ای کوتاه مدت(به تعبیر دکتر کاتوزیان) هر ازچندی یک طایفه از خواص آن را تصاحب بکنند تابتوانند به منابع و کالاهای کمیاب دست یابند. از سوی دیگر به دلیل اینکه حوزه عمومی تضعیف شده است و برای جامعه‌ای فعال حمایت و ظرفیت سازی لازم صورت نگرفته است، یک نوع فرد‌گرایی خود مدار به شکل سرطانی ، جامعۀ ما را تهدید می‌کند آیا به تعبیر برخی محققان ما در حال بازگشت به شرایط پیشا اجتماع هستیم؟ به نظر من این دو موضوع(یعنی ضعف دولت وضعف حوزۀ عمومی) تهدید جدی برای آینده این سرزمین است و برای مواجهه با این دو خطر، راه برون شدن تحول خواهی انتقادی است. اجازه بدهید آخرین جملۀ من همزبانی با جناب دکتر رفیع‌پور باشد: «دریغ است ایران که ویران شود».

 

 

ارجاعات:

[۱]  در همه جای این سخنرانی، ارقام داخل پرانتز نشان دهندۀ شماره یکی از دو کتاب و صفحات مورد استناد است.

 

منابع:

* رفیع پور، فرامرز (۱۳۹۰)، موانع رشد علمی ایران وراه حل های آن، تهران، شرکت سهامی انتشار.

**رفیع پور، فرامرز (۱۳۷۸)، آناتومی جامعه، مقدمه ای بر جامعه شناسی کاربردی، تهران، شرکت سهامی انتشار.

نظر شما