شناسهٔ خبر: 36959 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

دست نوشته های هایدگر زلزله به پا می کند اما حرف از تحول نه!

مثلا گاه اگر دست نوشته ای از هایدگر پیدا می شود، زلزله ای در جهان فلسفه پدیدار می شود حال آن که کتاب هایی که در شورای متون و تحول نوشته می شود، گاه در خودِ تهران و ایران انعکاسی ندارد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شبستان؛ با سید جواد میری، استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، مدیر روابط بین الملل و همکاری های علمی، استاد مدعو دانشگاه و ادیان و مذاهب قم، سردبیر مجله چشم انداز اسلامی در لندن، کارشناس فلسفه علم و مطالعات ادیان از دانشگاه گوتنبرگ سوئد، پژوهشگر مهمان در مرکز مطالعات انتقادی ادیان در آمریکا گفتگویی در خصوص یکی از تنگناهای تحول علوم انسانی انجام داده ایم که از نظرتان می گذرد:

جناب میری! در گفتگوی پیشین خود به یکی از تنگناهای تحول علوم انسانی اشاره کردید و گفتید یکی از مشکلات اساسی که در حوزه علوم انسانی کشور ما وجود دارد به فقدان و کمبود جنبه های بین المللی این علوم در ایران باز می گردد، آیا این مساله به همین جا ختم می شود یا در این رهگذر مشکلات دیگری نیز راه تحول را پُر فراز و نشیب می کند؟ در حقیقت چه تنگنای دیگری در مسیر تحول علوم انسانی موجود قرار دارد؟

در کشور ما بحثی با عنوان تحول علوم انسانی وجود دارد و این تحول موجب شده است برخی از دستگاه ها شورای علمی تشکیل داده و بر اساس آن بودجه تعیین شود. عده ای از اندیشمندان، فقها، علما و اساتید در حوزه جامعه شناسی، فلسفه، تاریخ و ... که قلم می زنند، پارادایم هایی مطرح کرده و بر اساس آن تلاش می کنند این ایده را مطرح کنند که علوم انسانی رایج، نخست وارداتی اند، دوم ناکارآمد بوده، سوم کاربردی نیستند و چهارم ما نیازمند تحول این علوم هستیم.

سپس در مجلات مختلف این فکر دنبال می شود که این علوم را چگونه می توان تولید و علوم موجود را چگونه می توان متحول کرد.

حقیقت آن است که یکی از بزرگترین مشکلات این نوع نگرش آن است که خودِ مفهوم علوم انسانی در این نگرش مشخص نیست از کجا آمده و خودش به مفهوم ایدئولوژی تبدیل شده است. معنای این مساله آن است که به جای اینکه این ایدولوژی در مورد واقعیت آگاهی درست بدهد، آگاهی کاذب به ما می دهد. به طور مثال کسی که در حوزه ادبیات کار می کند، او هم از مفهوم علوم انسانی صحبت می کند، از آن سو یک جامعه شناس هم از این مفهوم سخن می گوید و همه این افراد گمان می کنند از واقعیت و مفهوم مشترکی صحبت می کنند در صورتی که ممکن است این مفاهیم تنها در ظاهر اشتراک لفظی داشته باشند، اما در باطن هیچ اشتراکی میان این حوزه ها نیست. این مساله موجب شده است هر فردی از ظن خود مفهومی را استفاده کند سپس با ارجاع به مدل هایی که رویکردهای «غربی» دارند، آنها را نقد و بررسی کرده و سپس این ادعا را دارند که می خواهند بر آسیب های علوم انسانی غربی فائق آمده و چیره شوند.

به طور مثال یکی از نکاتی که در این مباحث به تحول علوم انسانی دامن می زند، پوزیتویسمی یا تحصّلی خواندن این علوم است و بر اساس این نگرش به دلیل این که این علوم تحصلی یا پوزیتویسمی مفهوم درستی از انسان، هستی، جامعه و غایت آدمی ندارد، ما باید بر آن فائق آییم و سعی کنیم علوم انسانی خلق کنیم که ایده آل اسلامی باشد.

اشکال این ادعا چیست؟ فائق آمدن بر نگاه پوزیتویسمی، دقیقا همخوانی قابل ملاحظه ای با بینش اسلامی دارد، این طور نیست؟

ببینید نقدهایی که به این نگاه وارد است به طور خلاصه قابل بررسی است. در اتحاد جماهیر شوری در دوره کمونیستی یک گفتمانی ایجاد شد و در این گفتمان به این بحث دامن زده می شد که ما در شوروی به دنبال خلق«انسان سوویتی» و جامعه ایده آل سویتی هستیم.

لذا برای خلق چنین انسانی نیازمند علوم انسانی هستیم که ملهم از علوم انسانی بورژوازی نباشد به دلیل آن که علوم بورژوازی سبب به وجود آمدن نظام سرمایه داری شده و انسانی که به تبع این نظام خلق شده، یک انسان بورژوازی است یعنی انسانی که به دنبال لذت جویی و مصرف گرایی است و لذا ما چنین جامعه و انسانی را نمی خواهیم و آن علمی که جامعه بورژوازی از آن صحبت می کند، به درد جامعه سوویتی نمی خورد.

اما نهایت این گفتمان به شکست منجر شد به این دلیل کسانی که در مورد این علوم و گفتمان، صحبت می کردند، به این مساله نمی اندیشیدند که آیا خلق علم یا بینش به صورت آزمایشگاهی یا دولتی تولید می شود یا علم ماحصل بینش هایی در تغییر و تحولات تاریخی و گذر زمان و به صورت یک مجموعه منظومه ای خلق می شود و سپس به تدریج به رشد و تعالی می رسد؟

لذا پرژوه سوویتی به شکست منجر شد. از سوی دیگر وقتی به این مساله بنگریم برای این که بخواهیم این منظومه معرفتی که در غرب ایجاد شده را بفهمیم، نباید روی یک منظر تمرکز کرد. امروز در خودِ غرب و اروپا مکاتب مختلف در حوزه علوم انسانی ایجاد شده و تنها مکتب محصلی وجود ندارد و در زمانی این مکتب غالب بود.

امروز مکاتب تفصیلی، پساپوزیتویستی و تاویلی مختلف در حوزه علوم انسانی ایجاد شده. به عبارت دیگر افرادی که صحبت از تحول بر اساس نگاه اسلامی می کنند، نباید یک دشمن فرضی که امروز وجود خارجی ندارد یعنی نگاه تحصلی غربی که در قرن ۱۸ و ۱۹، وجود داشت را بزرگ کرده و سپس شروع به ایجاد گفتمان های «اسلامی» کنند. لذا اگر بخواهیم صحبت از تحول کنیم، پرسش آن است که تحول به چه صورت می تواند صورت بگیرد و علوم اسلامی چگونه باید ایجاد شوند.

در علوم یا گفتمان های فلسفی و اندیشه ای قواعدی وجود دارد که بر اساس آن نمی توان دستوری و صوری عمل کرد. علم بر اساس نقد و بررسی و بینش و مقایسه و مقارنه متولد می شود و می تواند به رشد و تعالی برسد. اگر هم قرار است علمی یا گفتمانی یا بینشی هایی در حوزه علوم انسانی ایجاد کنیم، که این بینش ها مناسب با وضعیت موجود در ایران باشد، باید دید چگونه می توان این تحول را رقم زد. برخی روش هایی را انتخاب می کنند که نخ نماست.

مثلا چگونه این نخ نمایی در اندیشه تحول ظهور و بروز دارد؟

 به طور مثال انتقادهایی که اندیشمندان غربی به نظام سرمایه داری و فکری و فلسفی و اندیشه تحصلی یا پوزیتویسمی داشته اند، همان ها را می گیرند و بیان می کنند تحول علوم انسانی که مد نظر ماست، در چنین قالب هایی می خواهیم ارائه دهیم لذا این قالب ها را از آنجا می گیرند و پسوند ایرانی اسلامی بر آن می گذارند.

یا مثلا نقدهای هایدگر به مدرنیته و مقولاتی که در نقد مدرنیته خلق کرده، آنها را به عنوان نقد جهان شمول گرفته یا تناسب با نقدهای ایرانی حِکمی فرض می کنند و سپس بیان می کنند باید علوم انسانی را متحول کرد.

این روش و رویکرد نمی تواند ما را به سمت تحول ببرد و اگر قائل شویم یک درصد امکان چنین تحولی است، این تحول باید بر اساس داده هایی که ما داریم، انجام شود.

از این تنگنا چگونه می توان راه مفر و گریز پیدا کرد؟

ببینید به طور مثال ما افرادی همچون فارابی، ابن سینا، ملاصدرا، ملاهادی سبزواری، اقبال، عطار، شهید مطهری، علامه طباطبایی، علامه جعفری و ... داریم که این افراد به گونه ای اندیشه فلسفی و حِکمی را به محتوا رساندند که می تواند در قالب مقتضیات زمان و دین یا رابطه عقل و وحی، مسائل را مفهوم سازی کند و در یک دستگاه فکری این طرح را بریزد. اگر قرار است تحولی صورت گیرد، باید بر تکیه اندیشه یا سنت فکری تحولات انجام گیرد. با مراجعه به این اندیشمندان، در می یابیم آنها با دستگاه باز فکری به جهان می نگریستند و اگر از کانت صحبت می کردند این نبود که کانت را معیار تفکر خود قرار دهند و از آن منظر سنت حکمی و اندیشه ای را بازخوانی کنند. لذا باید بر عکس، با نگاه مبتنی بر اندیشه حکمی و فلسفی ایرانی با دستگاه های فکری دیگر نیز تعامل داشته باشیم و بدانیم که تعامل با تقلید تفاوت دارد.

لذا به طور خلاصه باید دانست یکی از تنگناهایی که در حوزه علوم انسانی امروز ایران وجود دارد، آن است که افراد تنها در مورد مسائل متافیزیکی این علوم انسانی صحبت می کنند. شایسته است افرادی که در این زمینه حرفی دارند، مقاله نوشته و این مقاله را پیش روی جامعه علمی قرار دهند تا نقد و بررسی شود. سپس اندیشمندان متوجه شوند این علوم که قرار است ایرانی اسلامی شوند و تحول در آنها رخ دهد، باید با علوم غربی تفاوت داشته باشد و تنها بنیادهای معرفتی مورد بحث قرار نگیرد. در حوزه متدلوژی و مسائلی که می خواهد تحقیقات جامعه شناسی، روانشناسی، اقتصاد، جمعیت شناسی، فلسفی و ... باید دید چگونه می توان عمل کرد.

ما نزدیه به چهار دهه است که در خصوص تفاوت های بنیادهای معرفتی و هستی شناسی علوم انسانی اسلامی و غربی صحبت می کنیم اما در دانشگاه و حتی حوزه، هنوز همان کتاب های مورد نقد معیار است و جایگزینی نداشته ایم. شورای متون که هم بیش از بیست سال از تاسیس آن می گذرد، باید دید عملا چه اموری تولید کرده است که بتواند در سطح ملی، منطقه ای و جهانی به عنوان یک جریان، محسوب شود. ما چه اندیشه ای برای گفتمان داریم و چه علمی برای ارائه به جهان در زمینه علوم انسانی داریم این در حالی است که هنوز مثلا گاه اگر دست نوشته ای از هایدگر پیدا می شود، زلزله ای در جهان فلسفه پدیدار می شود حال آن که کتاب هایی که در شورای متون و تحول نوشته می شود، گاه در خودِ تهران و ایران انعکاسی ندارد. بنابراین برای عبور از این فقر تئوریک تنگناهای علوم انسانی، باید به صورت جدی به این پدیده بنگریم.

نظر شما