شناسهٔ خبر: 37088 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نگاهی به فیلم گذشته با تاملی بر بدن ، شهرمدرن ، قهرمان و اسطوره

اگر چه فیلم در شهر پاریس اتفاق می افتد اما نشان و تصویری آشنا از این شهر نیست این بی مکانی شهر را اسطوره ای ساخته و حاکی از آن است که روایت فیلم در هر جا می تواند اتفاق بیفتد و برای همگان آشنا باشد.

 

 

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسان‌شناسی و فرهنگ؛ لیلا گلزار در یادداشتی نوشت:

گذشته برشی از زندگی افرادی است کاملا عادی و آشنا ، گویی به تصادف  انتخاب شده اند .درهر جا می توان وارد یا خارج زندگی آنها شد مانند مسافران یک قطار که لختی در کنار هم همکلام شده و سپس هر یک به طرفی می روند. فیلم با دیدارماری واحمد شروع و با دیدارسلین و سمیر تمام می شود .تکه ای از زندگی چند روزه ماری و اطرافیانش یا همان انسانهای تنهای امروز با تمام مشکلات روزمره ، ابهام ،سرگشتگی و ناآرامی ذهنی ودر جستجوی خوشبختی در شهر مدرن سرمایه داری است . روایت فیلم روایتی طولانی نیست ، بلکه حوادث معمول روز و روزمرگی است ، چندان حقیقت ماجرا مهم نبوده ودرعوض چگونگی رفتارها و برخوردهای آدمها در روابط روزمره با یکدیگر و چرایی اهمیت دادن هر یک از افراد به ماجرا مهم است. این آدمها همگی  افرادعادی اما به نوعی قهرمانند چرا که هرکدام در گردابی از چراها و سر گشتگی تنهایی خود با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند. یک نفر قهرمان نبوده و قهرمانی مختص فرد خاصی نیست  از احمد گرفته تا  لئا کوچک با  سکوت به جایش در تنشها و جنجالها قهرمانند. قهرمانان مدرن و زمینی ، دست یافتنی و آشنا نه آسمانی وخاص ،همانند قهرمانان اسطوره های باستانی که شخصیت ها ی خیر و شر داشته باشند . درعین حال که همه افراد درماجراها مقصرند بی تقصیرهم هستند در واقع شخصیت ها خاکستری هستند .

بدنمند بودن و لذت زیبایی شخصیتها ی  فیلم بدون هرزگی با بدنهای نرمال وجوان نشان داده شده و خبری از لباسهای  باز و رفتارهای نامتعارف نیست .بدن این قهرمانان یا شخصیت های فیلم  درفضای بارانی با خیس شدن موها ولباس مانند  سوار شدن  احمد و ماری درماشین در آغاز وخشک کردن موها ی ماری در ماشین وخانه، آمدن احمد به خانه در شبی که لوسی به خانه بر نگشته بود وحتی سلین ملبس با پارچه سفید  مورد توجهند . ویژگی فرا جنسی قهرمانان را نیز می توانیم در چهره ظریف احمد و سمیر ،عطوفت ،مهربانی ، پخت و پز و خوش و بش احمد سر میز شام  با کودکان ،شستن فواد توسط پدرش ودرمقابل آنها ماری با قد بلند وچهره ای نه چندان ظریف وخشن درنبرد با ناملایمات زندگی،کارورنگ کردن خانه و خشونتش دربرخوردش با فواد( زمانی که رنگها را روی زمین ریخته بود )یا لوسی( وقتی که متوجه شد ایمیل ها رابرای سلین فرستاده است ) و حتی  با جنینش با کوبیدن مشت به شکمش ببینیم.

 اگر چه فیلم در شهر پاریس اتفاق می افتد اما نشان و تصویری آشنا از این شهر نیست این بی مکانی شهر را اسطوره ای ساخته و حاکی از آن است که روایت فیلم در هر جا می تواند اتفاق بیفتد و برای همگان آشنا  باشد.  زندگی کردن به معنای واقعی با لذت از داشته های کوچک و خانواده با پیش رفتن داستان و حضورنمادهایی در فیلم عیان است. مانند تک درخت زیبا و بزرگ در حیاط خانه ماری که نشان طبیعت و حیات است جایی که کودکان گرد آن بازی می کنند و می چرخند ومی خندند . نمادی از زندگی یا همان درخت زندگی یا ستون کیهانی است که در اغلب اساطیر جهان آدمی در لابیرنت حلزونی آن سرگشته به دنبال نور از مراحل مختلف و ناآشنا می گذرد تابه عالم بالا برسد .درشروع فیلم شاهد نورکم ورنگها ی خاکستری هستیم  ورفته رفته نورورنگ ها خالصتر و درنمای آخر به اوج آن می رسد ودر طی ماجرا ها از فضاهای نا آرام،شلوغ ،محدود و مسایل مختلف در انتها  به وضوح برخی از مسایل وفضای آرام  و بی ذهنی  اتاق سلین می رسیم .

دوربین اغلب از خلال در و پنجره و گاه تلاقی اشیاء نظاره گر است که  به خوبی بدن هر روز ما را در شهر نشان می دهد. مانند فضای داخل ماشین با محدودیت وخطا در دید (اشیاء از آنچه که در آیینه دیده می شوند به شما نزدیکترهستند ) ،اتاق خوابهای کوچک ،تخت دو طبقه ، فضاهای دم دستی، انباری و آشپزخانه  ماری،فضاهای خفه و تاریک راهروها و پله ها ،ایستگاه زیرزمینی مترو ، خیابانهای محاط شده با ساختمانهای بلند، فضای محصور شیشه ای سالن فرودگاه و نهایت آنها ،لابیرنت تو در توی  خشکشویی با جامه های متعدد ملبس به نایلون ، یعنی همان بدن محدود آدمی در شهر مدرن را شاهدیم و حتی چرخیدن ناگهانی اتوبوس در پشت سر ماری وحضورساختمانها ،ماشینها وشلوغی فضاها با وسایل وابزارغلبه و حجم بزرگی از کالا،ماشین وسازه ها برآدمی را به رخ می کشد. فیلم بدون موسیقی است و تنها موسیقی ، صدای باران وریتم  برف پاک کن است . شما چیزهایی را می بینید و می شنوید که زاویه دوربین و فیلم آن هم بسیار محدود در اختیار شما می گذارد . ورود احمد به فرودگاه ، شیشه ی بین او و ماری ،نور کم، فضای مه آلود و بارانی با  نماهای نزدیک، سکوت وشنیدن صدای محیط شهری مانند بلند گوی فرودگاه ،همهمه مسافران ، ماشینها ،عبور مرتب قطارهمه چیزهایی که شنیده می شودآن چیزی است که سرمایه داران طالب آنند و به آن  تبلیغات رسانه ها و فروشگاهها یا موزیک یکنواخت موبایلها و سالنهای عمومی و .... را باید افزود .سلطه فضا برای شنونده و بیننده با تصاویر بسته وانتخابی محدود وخفه که همگی  تاکید  بر حضوربدن انسان در فضا های شهری مدرن است.  

در شهر مدرن حس بینایی با بمباران تصاویر و تبلیغات پر رنگ ولعاب  اما با عمق میدان کم به خاطرسازه های بزرگ تقسیم شده به فضاهای کوچک بیش از سایر حواس بدن  مورد تاکید است و حس شنوایی در طول زمان کم کم جای خود را به حس بینایی داده است آدمها دیگرسینه به سینه چیزی را برای هم نقل  نمی کنند و با افراد نزدیکشان صحبت نمی کنند و حاضر به شنیدن نیستند ترجیح می دهند متون را بخوانند و چت کنند تا زمانی رودرروی هم حرف بزنند .جایگزین آن فیلم ، کتاب و مطالب اینترنتی دیداری شده اند. افراد کمتر با یکدیگر حرف می زنند وزمانی برای هم صرف می کنند. وجود  دیوار شیشه ای در ابتدای فیلم موید عدم برقراری ارتباط است. ماری و اطرافیانش به دشواری با هم ارتباط  کلامی و نگاهی و لمسی دارند اگر چه حس  بینایی غالب است  اما کمتر ارتباط چشمی و عاطفی بر قرار می کنند  حس شنوایی تحت تسلط محیط شهری و روزمره است و حس لامسه که سبب  نزدیکی و  صمیمیت بین افراد است کم رنگ یا نادیده گرفته می شود .مانند عدم بوسیدن و درآغوش گرفتن کودکان در فیلم وحسهای  چشایی و بویایی یاد آورگرمی خانه و زندگی یعنی  پیچیدن بوی غذا است هم کمتر مورد توجه اند و تنها در صحنه درست کردن بلال وشام درفیلم دیده می شود.چهره آدمها حتی بچه ها اغلب مضطرب وغمگین است.درواقع انسان امروزباحفظ فاصله ازدیگری درلاک تنهایی خود به کاری مشغول و منزوی است .ملیت وهویت آدمها  نیزمهم نبوده و اینکه دراصل ماری و بقیه که هستند؟ از کجا آمدند ؟چه سطح سوادی دارند؟ مطرح نیست . احمد و شهریار ایرانی با همسران غیر ایرانی ،سمیر و کارگر همه از یک قوم و ملیت نبوده و با هم زندگی می کنند و داستان ، داستان مهاجرت یا همان ماجرای آشنای دنیای امروز است یعنی آدمهایی که گذشته خود را پشت سر می گذارند و به دنبال خوشبختی و آینده به جای دیگری مهاجرت می کنند . در واقع هویت جمعی آنان از بین رفته و به فردی تبدیل می شوند که باید با یک زندگی جمعی پیچیده اما مستقل و بی تعلق به سایرین با حفظ فاصله وارتباط  محدود و حساب شده در شهر های بزرگ زندگی کنند و دیگرخبری ازسنتها ورفتارهای قومی و مراسم دسته جمعی آنها نیست حس خوشبختی درونی و اعتماد به نفس در قوم ،محل و خانواده به بیرون منتقل می شود که آن هم با شلوغی وحفظ فاصله زندگی مدرن عملا وجود ندارد و انسان را دچار سر گشتگی می کند.احمد این پیچیدگی و برزخ را تاب نیاورده و به ایران باز گشته بود وحالا که بعد از چهار سال به فرانسه آمده  به قول شهریاردوستش باید تکلیفش را روشن کند. چرا که  در یک جایی این جوی گشاد شده و نمی تواند در هر دو لبه راه برود وبه ناچار باید سمتی را انتخاب  کند .نتیجه  این می شود که احمد اگر چه ایرانی است اما به اغلب مردان ایرانی شباهتی ندارد و بیشتر شبیه  انسان مدرن شهری است، آشپزی می کند وبچه ها را که از زندگی قبلی ماری اند پذیرفته وحتی حضور مرد دیگری را قبول می کند.هم اتاقی بودن اجباری اوبا فواد به ترفند ماری ،حضور مرد دیگری را غیر مستقیم به او می فهماند .اگر چه در ابتدا جا می خورد اما مانند مردان سنتی ایرانی رفتار نمی کند . فواد را به اتاقش می فرستد و وقتی ماری پیش او می رود روی تخت عصبانی و سر در گم  اما  آرام  و منطقی منتظر نشسته است و پاهایش بر روی قالیچه ایرانی  می تواند همان پا گذاشتن برهویت وگذشته اوباشد .

در تیتراژ نام فیلم،کلمه گذشته با حالت برف پاک کن و صدای آن پاک می شود ، ودرصحنه ی ماشین درشروع فیلم ، ماری دیدی از عقب ندارد وحتی باکمک گرفتن  از احمد هم نمی تواند به عقب برگردد .که اشاره به عدم بازگشت  وگذشته است و درجایی دیگر ، زمان عبور از تونل  نگاه  دوربین به نور زیاد روبرو و سپس به تاریکی عقب تونل ، باز تابی از آینده مبهم و گذشته تاریک آنهاست درادامه احمد شیشه بخار گرفته جلو ماشین را برای دید بهتر ماری پاک می کند که همان شروع کمک گرفتن مار ی از احمد در شرایط موجود است. با لوسی صحبت کند و کمک کند تا ماری گذشته خود را فراموش کند و زندگی جدیدی را شروع کند وبا افق دید بهتری از آینده تصمیم بگیرد . چرا که او هنوز احمد را دوست دارد و به جبر شرایط  یعنی عدم حضور وی و تنهایی وارد رابطه جدیدی شده است .

انتخا ب خانه ماری در کنار ریل راه آهن وکشمکش فواد و پدرش در ایستگاه مترو  و صدای مدام عبورقطار که هر بار اتفاقی در حال رخ دادن است شنیده می شود ،  تداعی عبور، رد شدن، گذشتن واینکه دنیا محل گذر است را دارد . خانه ماری نیزهمانند  دنیا ست . آدمها می آیند و می روند واو نمی تواند به هیچ چیز دل ببندد و شرایط را تغییر دهد. بشرامروزنیزازخانه تنها برای خواب و استراحت استفاده می کند خانه تنها محل گذرافراد خانواده است البته  اگر خانواده باشند وهم اتاقی نبوده باشند ،می آیند و می روند. و بیشترین وقت خود را در بیرون سپری می کنند. محیط و شرایط هستند که انسانها را می چر خانند مانند ماری ،سمیر ویا حتی فواد درست زمانی که از مادرش دل می کند و به ماری وابسته می شود باید خانه وی  را ترک کند و به خانه خود شان برگردد .همانند سلین در کما هیچ کدام قادر به تغییر شرایط خود نیستند. دویدن بی پایان، غرق در زندگی روزمره و تسلط نظام سرمایه داری برآدمی به عنوان یک نیرو تمام وقت که با وجود داشتن رفاه اولیه  زندگی نمی کند و آرامش ندارد.سرگشتگی وکلاف پیچیده روابط و شرایط چیز دیگری را برای آنها رقم می زند . 

سنگینی گذشته مشترک آنها در صحنه ای که سمیر چمدان را از مامور فرودگاه تحویل می گیرد به رخ کشیده می شود با وجودی که گذشته قابل باز گشت نیست ولی آنها را رها نمی کند و تاثیر خود را دارد .وجود نایلون روی وسایل خانه ماری و قوطی رنگها ، خبر از رنگ جدید ،  نو شدن وتغییر  و پوشاندن گذشته است  با وجودی که فیلم نمایی از گذشته نشان نمی دهد و رو به جلوست گذشته ماری پر رنگ تر از حال و آینده مبهم اوست. سبز رنگ قدیم خانه یعنی حضور احمد رنگی  شاداب و رنگ زندگی است  وکرم  رنگ جدید ، رنگی خنثی وبلا تکلیف همانند رابطه اش با  سمیر است .او در گذشته گیر کرده نه تنها با احمد احساس راحتی بیشتری می کند بلکه  سمیر را به خاطر شباهتش به احمد انتخاب کرده است وازاحمد به جای سمیر کمک  می خواهد. در شب طلاق  طوری شام می خورند و قرار می گذارند که انگار قراری عادی دارند نه قرار جدایی ،احمد نیز علی رقم اینکه آمده تا اسناد طلاق را امضاء کند خود را هنوز متعلق به خانه می داند اینکه به ماری می گوید صبر می کردی خودم خانه را برایت رنگ می زدم یا رنگ قبلی بهتر بودیا تذکر به فواد که ما در این خانه ازاین حرفها نمی زنیم و این در حالی است که رابطه ماری  با سمیرنامشخص است . آنها ازیک مرحله به مرحله دیگر عبورمی کنند و هم مسیرند اما هم دل نیستند . مانند صحنه ای که از چند خیابان رد می شوند و در پشت چراغ قرمز متوقف می شوند ، گویی آینده مشترکی ندارند . وقتی در ماشین ماری دستش را روی دست سمیر می گذارد توجهی ندارد و دستش را به هوای رانندگی کنار می کشد . میان آن دو تردید  و دودلی موج می زند ،هم به خاطر وضعیت کمای سلین ، یعنی بود و نبود اواینکه هم مرده وهم زنده است هم حضور دارد و ندارد  و هم به خاطر نداشتن قدرت سمیر در خانه که به دلیل  حضور احمد آنرا حس می کند  .مانند جایی که سمیر برای برداشتن سوئیچ و لباس وقتی به اتاق بر می گردد با برخورد بد ماری مواجه می شود و در جای دیگری که ماری رفته تا بچه هارا برای عذر خواهی و گرفتن سوغات بیاورد نور متمرکز بر روی احمد حضور پر رنگ او را تاکید می کند در حالی که سمیر معذب است وبه بهانه چراغ روشن انبار، تا آمدن ماری آنجا را ترک می کند . اگر چه تلاش  قهرمانانه زمینی ونه اسطوره ای وی برای اثبات قدرتش مانند کنار زدن احمد در آشپزخانه برای اینکه سینک ظرفشویی را خود درست کند یا داوطلبانه به دنبال لوسی می رودوبه احمد تذکر می دهد که هر چه هست به من بگو نه به  ماری  تا حضورش را تثبیت کند اما با این همه و وجود بارداری ماری ،تردید در نگاه ماری  و سمیر در تمام برخورد ها و روابطشان حتی در صحنه ای که لوسرها را می آورند تا خانه را برای زندگی جدیدشان آماده کنند موج می زند.

افراد این انسانهای شهری کمتر با هم گفتگو می کنند یا کار مشارکتی انجام می دهند مانند ماری که خود قادر به صحبت با دخترش یا حاضربه شنیدن توضیح احمد برای نیامدنش درقرارقبلی نیست وهمین عدم صحبت آنها با هم سبب کلاف پیچیده درروابطشان می شود. که عجیب ترین آن کج فهمی سمیر نسبت به عشق همسرش است که به علت عدم ارتباط درست با اوست .سمیر تصور می کرد همسرش به او اهمیت نمی دهد  واو را دوست ندارد به همین خاطر به سمت ماری کشیده می شود در حالی که سلین او را به شدت دوست داشته وازتصورغلط اینکه سمیر با کارگرش نعیما رابطه دارد خود کشی می کند وبه کما می رود اما به گمان سمیر افسردگی ودعوا با مشتری برای لکه لباس سبب این کار را شده است . 

سمیربعد از صحبت با ماری راجع به حادثه خودکشی ، برای روشن شدن موضوع با کارگرش اول وقت در مغازه که کرکره ها نیمه هستند و مشتری نیست  صحبت می کند وکار را به داد و بیداد می رساند وزمانی متوجه مطلب می شود که نعیما را از مغازه بیرون انداخته و وی در دفاع آخر از خود ناچار به بازگویی حقیقت  می شود و آنجا را ترک می کند بعد از آن سمیربه سراغ ماری می رود تا با هم صحبت کنند.  وقتی ماری وارد مغازه می شود  کرکره ها را کامل پایین می کشد گویی تصمیمش را گرفته است و می خواهد چیزی را مخفی کند. بازی نور از بین  کرکره ها و نشستن  ماری  روی صندلی مانند اعتراف در اتاقک کلیساست گویی او تنها مسسب وضع موجود است وسمیر از او می خواهد تا بچه وگذشته شان را فراموش کند و انگار چیزی نشده واتفاقی نیفتاده است او می خواهد مانند کارش (خشک شویی ) وپنهان از دیگران  گذشته شان را بشوید  و مانند یک لکه پاک کند .ماری متحیرمی نگرد و می گوید اگر نشد چه ؟او که هنوز گذشته نه چندان دور خود را نتوانسته فراموش کند در گیر فراموشی جدید در خاطره و فراموشی رها  می شود دوربین در آخربا نما ی باز و روشن به دنبال سمیر تا اتاق سلین می رود حضور بدن وحواس یعنی نور ، صدای سمیر و بوی خوشایند عطرو دست در دست  در فضا ی سپید با گلی نهیف به نشان از حیات موجب رخ دادن معجزه زندگی یعنی عشق می شود و چهره مرده وار سلین به چهره ای آرام بدل می گردد و قطره اشکی از گوشه چشم بر گونه اش می غلطدوبا توقف دوربین بر روی دستها در بستری نا معلوم از روابط آدمها فیلم تمام می شود . مانند زندگی که کسی قادر به پیش بینی حوادث نبوده  و معلوم نیست چه چیزی منتظر ماست .

نظر شما