شناسهٔ خبر: 37125 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

پاسخ به ادعاهای قرآن‌پژوهان سکولار در مناظره «بسط تجربه نبوی»

وظیفه اوصیای پیامبر همچون وظیفه پیامبر بود یعنی ابلاغ دین خدا به مردم بر مبنای وحی قرآنی و وحی بیانی و جلوگیری از تفسیرها و آرای شخصی در امر دین که موجب تحریف لفظی و معنوی اسلام و نابودی آن می گشت.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر، متن پیش رو نقد دکتر مهدی دشتی بر نظرات عبدالکریم سروش درباره قرآن است که در شماره هشتم مجله عصر اندیشه منتشر شده است؛

گفتوگویی از دکتر سروش که ملاحظه شد، نکات قابل بحث بسیاری بود. اما، دو مقدمهای که دکتر سروش اساس بحث خود را بر آن نهاد، از همه مهمتر و اصلیتر بهنظر آمد. گفته شد: «هر بحثی که در باب قرآن، وحی و اسلام انجام میدهیم، ناظر به روی طبیعی دین، قرآن و امثال آنهاست. بدون تعرض به روی ماوراءالطبیعی یا (العیاذ بالله) بدون انکار روی ماوراءالطبیعی.»

عرض میشود: مراد از روی طبیعی و ماوراءالطبیعی دقیقاً روشن نیست. ظاهراً مراد از روی طبیعی قرآن و وحی و اسلام، یعنی جنبه زمینی، وقوعی (تاریخی)، مجازی، نسبی و متغیر آنها. مراد از روی ماوراءالطبیعی هم یعنی جنبه آسمانی، الهی، حقیقی، ثابت و مطلق آنها. البته با توجه به فرمول ارائه شده مبنی بر اینکه هر امر ماوراءالطبیعی که به طبیعت وارد شود، مقدر به اَقدار طبیعت میگردد و هر امر فراتاریخی که پا به میدان تاریخ میگذارد مشروط به شرایط تاریخی میشود؛ استنباطی که کردیم تایید میگردد. حال با این توجه عرض میشود که اولاً اسلام و وحی و قرآنی که به ادعای گوینده اینگونه دستخوش تغییر و نسبیت گشته است، دیگر اسلام و وحی و قرآن حقیقی نیست و تنها نامی از آنها دارد و چنین مقولهای را موضوع بحث قرار دادن، امری انحرافی است. بهگونهای که هم بحث و هم نتایج آن، ربطی به اسلام و وحی و قرآن حقیقی نخواهد داشت. ثانیاً با فرض قبول چنین ادعایی، حتی در دست پیامبر اکرم هم اسلام و وحی و قرآن حقیقی نبوده و آنچه که از ایشان در باب این مقولات بیان شده است، امری غیر حقیقی، تاریخی و نسبی است!

اساساً بنا بر  ادعای دکتر سروش، دسترسی به قرآن، وحی و اسلام حقیقی برای ما که در عالم طبیعت هستیم، امری محال و غیرممکن است. با این حساب باید از گوینده پرسید پس چرا خداوند، اسلام را خلق کرد؟ و چرا فرمود که در نزد او دین فقط اسلام است؟ (آل عمران/۱۹) و چرا این تکلیف غیرممکن را از ما خواست که طالب اسلام باشیم، چنانکه اگر پیرو هر دین دیگر شویم از ما پذیرفته نخواهد شد و جزء زیانکاران خواهیم بود؟ (آل عمران/۸۵) اصلاً چرا خود حق که خالق این دو عالم بود، نفهمید که ورود اسلام، وحی و قرآن به عالم طبیعت، موجب چنین دگرگونی در آنها میشود؟ آیا او خواسته که ما بهجای حقیقت، تن به مجاز دهیم!؟ در نتیجه با قبول چنین ادعایی، نهتنها باید فاتحه اسلام، وحی، قرآن و پیامبری و مسلمانی را خواند که حتی خداییِ خدا نیز دیگر اعتباری نخواهد داشت.

ثالثاً اینکه گفته شد که هر امر ماوراءالطبیعی که پای به طبیعت گذارد، محکوم به اَقدار طبیعت میگردد، باز ادعایی بیوجه است. چرا که اولاً مبتنی بر پیشفرضها و مقدماتی اثبات نشده است، از جمله اینکه دو عالم داریم: طبیعت و ماوراءالطبیعت. این دو عالم جدا از هم و مغایر با یکدیگرند و دخول یکی در دیگری موجب محکومیتِ داخل به اقدار مدخول میشود. ثانیاً مبتنی بر نگاهی است که یونانیان در تقسیمبندی عالم وجود به دو عالم طبیعت و ماوراءالطبیعت یا مابعدالطبیعه داشتند۱ که امروز نظریهای صرفاً خیالی محسوب میشود. ۲ اما در اسلام، خالق داریم و مخلوق. همه چیز مخلوق الله است و الله، خالق همه چیز. (رعد/۱۶) و غیر از او، خالق نیست. (فاطر/۳) و میان خالق و مخلوق، بینونت تام است، هم از حیث ذات و هم صفات و هم افعال.

(شوری/۱۱) با وجود این، خالق از مخلوق جدا نیست و با اوست. (حدید/۴) بهگونهای که به همه مخلوقات نزدیک است، بدون آنکه به آنها چسبیده باشد و از آنها دور است، بدون آنکه از آنها جدا باشد. ۳ جز عالم خلق یعنی همه مخلوقات، عالم دیگری نیست و همه عرش و کرسی، لوح و قلم، امر و خلق، ملک و ملکوت، ظاهر و باطن، غیب و شهادت، ماقبل دنیا و دنیا و برزخ و قیامت و آخرت، همه و همه در همین عالم خلق است. چرا که همه غیر خالقاند و غیر خالق یعنی مخلوق. تمامی اَقدار عالم خلق را هم خالق یکتا معین میکند و بس. (طلاق/۳) بنابراین همه چیز در عالم خلق، بسته به امر و مشیت و اراده حق است و بس. (آل عمران/۱۵۴، رعد/۱۳۱، اعراف/۵۴، تکویر/۲۹ و...)

همه مخلوقات (عالم خلق)، مادّت و مدت و مکان و آغاز و تاریخ دارند، بهدلیل آنکه همه چیز آنها از جمله صفات آنها غیر از صفات الله است و با آن مباینت تام دارد. چنانکه مثلاً هستی الله ناشی از حدوث نیست، کائنٌ لا عَن حَدَثٍ. ۴ پس هستی مخلوق، ناشی از حدوث است و در نتیجه آغاز و زمان و تاریخ دارد. یا اینکه الله نزدیک به همه چیز است بدون آنکه به آنها چسبیده باشد. قریبٌ من الاشیاء غیرَ مُلامِس. ۵ پس مخلوق وقتی به چیزی نزدیک است که بدان متصل باشد. یا اینکه الله شاهد و حاضر بر همه چیز است بدون آنکه با آنها برخورد و تماس داشته باشد. والشاهدُ لا بمُماسّهٍ. ۶

پس مخلوق وقتی شاهد و حاضر بر چیزی است که با آن برخورد و ملاقات و تماس داشته باشد. ملامسه و مماسّه بین دو چیز وقتی ممکن است که آنها مادّت داشته باشند و بهعبارت دیگر مادی باشند. بنابراین عالم خلق، یکسره مادی است و ما عالم مجردات از ماده نداریم. لذا نه در قرآن و نه در حدیث صحیح، چنین تعبیری نیست. در باب روح هم که از قدیم اهل فلسفه و عرفان بهخصوص، آن را مجرد از ماده دانستهاند، دلیلی جز پیروی از حرفهای مخلوقی نیست و امام صادق آشکارا فرمودند: و الرّوح جسمٌ رقیقٌ قد اُلبسَ قالباً کثیفاً. ۷ یعنی روح، جسمی است رقیق و نازک که قالبی پر جرم (بدن) بر آن پوشانده شده است.

حال در این میان، اسلام و قرآن و وحی نیز همه مخلوقاند و مانند دیگر مخلوقات از آغاز حدوثشان، در عالم خلق بودهاند و هستند و خواهند بود. در نتیجه اینگونه نبوده که آنها از عالمی دیگر (ماوراء‌‌الطبیعت و غیر مادی) بدین عالم (طبیعت و ماده) وارد شده باشند و بهناگزیر رنگ و بوی دیگری مطابق این عالم گرفته باشند. بنابراین فرمول یاد شده، ضمن نادرستی ناشی از سادهاندیشی و تاثر از منابع غیر اسلامی و اعتماد به حرفهای مخلوقی بهجای اعتماد به حرف خالق است و تا حدودی هم یادآور حرفهای جلالالدین محمد بلخی است که گفت:

چون که بیرنگی اسیر رنگ شد

موسیئی با موسیئی در جنگ شد 

چون به بیرنگی رسی کان داشتی

موسی و فرعون دارند آشتی

که معتقد به دو عالم بیرنگی (بخوانید ماوراءالطبیعی) و رنگی (بخوانید طبیعی) بود. بهنحوی که ورود چیزی از عالم بیرنگی به عالم رنگی، موجب رنگین شدن آن میگردد! جالب است که مولوی در بیت اول بدین نکته نیاندیشیده که اگر در عالم بیرنگی، موسی و فرعون هر دو موسی بودهاند چرا و چگونه شد که چون به عالم رنگی آمدند یکی موسی ماند و رنگی نگردید ولی دیگری فرعون شد و رنگی گردید!؟

قرآن بنا به اراده و تقدیر الهی در عالم خلق، حادث شد و در عالم خلق نازل شد و در عالم خلق ادامه یافت و خواهد یافت و از روز نخست، خالق هستی محافظت آن را از همه جهت در کل عالم خلق بر عهده گرفت تا از هر تحریف و تغییر و دگرگونی و... محفوظ بماند. (حجر/۹) بنابراین هم خود آن و هم محتوای آن که «اسلام» است و هم بستر نزول آن که «وحی» است و هم زبان آن که عربی مبین است (یوسف/۱، ابراهیم/۴) و هم پیامبر اکرم که دریافتکننده و معلم و مبلغ و مبیّن آن است (بقره/۹۷ و ۱۵۱، مائده/۹۲) و هم اوصیای پیامبر اکرم که معلمان قرآن پس از ایشاناند (آل عمران/۷)، همه و همه از تغییر و تحریف و هرگونه دگرگونی و کهنگی و تاریخیشدن و نسبیت و اشتباه و نسیان و... صیانت شدند تا در نتیجه قرآن پیوسته محفوظ ماند و هدایت الهی به ما و همه اهل جهان برسد. البته در این میان اگر کسی این هدایت را نخواهد و در برابر آن انکار و طغیان ورزد، مختار است. (بقره/۲۵۶)

گفته شد: «دین، چیزی است و فهم دین، چیزی دیگر... و ما هیچوقت هیچ فهمی از قرآن را با خود قرآن، برابر نمینهیم.» عرض می شود: اگر مراد از فهم دین و یا هر موضوعی، تلاشی باشد که ما بهواسطه عقل جهت شناخت آن موضوع بهکار میبریم، واضح است که این تلاش غیر از آن موضوع است. اما اگر مراد از فهم دین یا هر موضوع دیگری، نتیجهای باشد که از این تلاش عقلانی حاصل میآید، یعنی شناخت موضوع، در این صورت اگر این شناخت مطابق با موضوع باشد، شناختی صحیح است که عین موضوع مثلاً دین یا قرآن است و اگر مطابق نباشد، شناختی ناصحیح است که عین موضوع هم نیست.

اما دکتر سروش بهنحوی سخن گفته که گویی هرگز این شناخت صحیح بهدست نمیآید و هر شناختی حاصل شود مطابق موضوع نخواهد بود که این البته ادعایی بیش نیست و بر هیچ دلیلی استوار نیست و تنها تکرار ادعاهای نسبیگرایان و پلورالیستهای دینی و معرفتی و میراثداران سوفسطاییان یونان باستان است. کسانی مانند پروتاگوراس، میگفت: «هر عقیدهای درست است، چرا که فهمی از حقیقت است، هرچند که خود آن نیست.»۸ و یا نظر گرگیاس که میگفت: «هر عقیدهای نادرست است، چرا که مطابق حقیقت نیست.»۹ البته از سقراط و افلاطون گرفته تا دوره معاصر، نقدها و پاسخهای بسیار بدین ادعا داده شده که نیازی به تکرار آنها نیست. ۱۰ فقط به ذکر دو نکته اکتفا میشود. اول آنکه این ادعا که شناخت صحیح و مطابق با هیچ موضوعی از جمله دین، حاصل نمیشود، آیا خود یک شناخت صحیح هست یا خیر؟ اگر هست که خود نقض غرض است. اگر هم نیست، که همان مراد ماست.

دوم آنکه با فرض قبول این ادعا، ببینیم چه نتایجی حاصل میشود: ۱. باب شناخت صحیح و مطابق با دین، قرآن و هر موضوع دیگری کاملاً بسته میشود. ۲. دعوت به دین و قرآن و اسلام، کاری عبث خواهد شد و ما تا آخر در نسبیت و جدایی از حقیقت دین و اسلام و قرآن خواهیم ماند. ۳. هر تعلیم و تعلمی دیگر بیمعنا و بیفایده خواهد بود چرا که هرگز «علم» حاصل نمیشود. ۴. تنها و تنها یک مشت شناخت متکثر، نسبی، شخصی، غیر قابل انطباق با حقیقت و اصل موضوع در اختیار ما خواهد بود که جز شکاکیت و انهدام ارکان انسانیت، ثمری نخواهد داشت. ۵. خالق هستی و خدای عالم که اسلام و قرآن و هر حقیقتی از اوست، متهم ردیف اول و محکوم خواهد شد چرا که اوست که چنین سازوکاری نهاده که از یکسو اسلام و قرآن و پیامبر میفرستد و از سوی دیگر، راه شناخت صحیح و مطابق با آنها را بر خلق میبندد. ۶. و نهایتاً انسان نسبیانگار منکر حقیقت، جانشین خدا و آنچه خدایی است میشود و عصر تباهی موجّه! آغاز میگردد.

بنا به قرآن کریم (قیامت/۱۶ و ۱۹) و روایات مندرج در کتب فریقین۱۱ اسلام از طریق دو وحی که همزمان به پیامبر اکرم (ص) میرسید، نازل شده است: وحی قرآنی و وحی بیانی. در وحی قرآنی، متن قرآن نازل میشد و در وحی بیانی، شرح و توضیح و تفسیر و تبیین آیات، بهنحوی که کاملاً برای مخاطب روشن باشند و مانع از هرگونه فهم و تفسیر و تاویل شخصی گردند. آنگاه پیامبر اکرم که معصوم از هر گناه و خطا و نسیان بود، وظیفه داشت تا بهعنوان رسول خدا این هر دو وحی را به مردم تعلیم دهد (بقره/۱۵۱، نحل/۴۴). ایشان هم در طی ۲۳ سال، ده آیه، ده آیه این کار را به انجام رساندند و تا مردم خوب ده آیه اول را یاد نمیگرفتند به ده آیه بعدی نمیپرداختند. ۱۲

در این مدت علاوه بر تعلیم، از مردم سوال هم میکردند و حتی امتحان میگرفتند. ۱۳ تا مطمئن شوند که ایشان بهدرستی اسلام را فهمیدهاند و رای و نظر شخصی در این مقام راه نیافته است. پیامبر از تفسیر به رایِ وحی قرآنی و یا وحی بیانی بهشدت تحذیر میدادند و میفرمودند: من قال فی القرآنِ برأیهِ فلیتبوّء مقعدهُ من النار. ۱۴ اگر کسی بنا به رای خود در باب قرآن سخن گوید، پس حتما جایگاهش جهنم خواهد بود و میفرمودند: قال الله تعالی: ما آمنَ بی، من فَسّرَ کلامی برأیهِ. ۱۵ الله تعالی فرمود: هرکس کلام من (قرآن) را بنا به رای خویش تفسیر کند به من ایمان نیاورده است. حتی میفرمودند: من فَسّرَ القرآن برأیه فاَصابَ فقد اخطأ. ۱۶ هرکس قرآن را بنا به رای خویش تفسیر کند و صحیح هم باشد، بهتحقیق خطا کرده است.

علاوه بر اینها حضرت به هرکس که سواد خواندن و نوشتن داشت، امر میکردند که وحی قرآنی و بیانی را بنویسد۱۷ تا جلوی تفسیرهای شخصی را به هر علت، بگیرند. علاوه بر این، هر آنچه که از دو وحی مذکور بر ایشان نازل میشد به امیرالمومنین املا میکردند و ایشان با خط خود مینوشتند تا سندی باشد روشن از اسلام که تا قیامت جلوی هر تفسیر شخصی و درواقع تحریف و تغییر اسلام و قرآن گرفته شود. ۱۸همچنین بنا به امر خداوند، ائمه صلوات الله علیهم را به مردم معرفی کردند۱۹ و در روز غدیر پس از آنکه امیرالمومنین را بهعنوان ولی و مولای همه مومنین و مومنات پس از خود معرفی کردند فرمودند: یا ایها الناس اِفهَموا محکم القرآن و لا تتبعوا متشابهَه فانّهُ لن یُفسّر ذلک لکم الا من آخذُ بیده و شائلٌ بعضده. ۲۰ «ای مردم، آیات محکمه قرآن را بفهمید و دنبال آیات متشابه نباشید، چرا که هرگز قرآن را جز همین کسی که اکنون دستش را گرفتهام و بازویش را بلند کردهام، تفسیر نمیتواند.»

وظیفه اوصیای پیامبر اکرم هم همچون وظیفه پیامبر بود یعنی ابلاغ دین خدا به مردم بر مبنای وحی قرآنی و وحی بیانی و جلوگیری از تفسیرها و آرای شخصی در امر دین که موجب تحریف لفظی و معنوی اسلام و نابودی آن میگشت. با این وجود، متاسفانه پس از رحلت پیامبر اکرم حوادثی رخ داد که طی آن با شعار «حسبنا کتاب الله» قرآن ما را بس است، وحی بیانی که در قالب حدیث رسول الله بود ممنوع شد و تنها به وحی قرآنی بسنده گردید و شد آنچه شد که حاصلی جز تفرقه و نزاع و اوجگیری آرای شخصیِ (بخوانید فهمهای دینی) متکثر و گمراهکننده نداشت که اینها آرام آرام با دیدگاههای غیر اسلامی (فلسفی، عرفانی، کلامی و اسرائیلی) نیز در هم آمیخت و تبدیل به راه ضلالتی شد که تاکنون ادامه دارد و رهزن اکثریت امت گردید.

در دوره معاصر، افکار و نظریات غربیان و شرقیان هم وارد این ماجرا گردید و بر تیرگیها افزود. از جمله بحث جدایی دین از فهم دینی، بسط تجربه نبوی، قبض و بسط تئوریک شریعت و ... راه هدایت بسته نیست و اگر از طریق معلمان حقیقی اسلام و قرآن یعنی پیامبر اکرم و ائمه و حضرت زهرا صلوات الله علیهم اجمعین به یادگیری آن بپردازیم مشکلی وجود نخواهد داشت که این سخن پیامبر است در حدیث ثقلین که فریقین بر تواتر معنوی آن اتفاق دارند که فرمودند: یا ایها الناس، فانّی قد تَرکتُ فیکم ما اِن اخذتُم به لن تضلوا کتاب الله و عترتی اهل بیتی: ای مردم، من چیزی را در میان شما برجای میگذارم که اگر آن را نگهدار باشید هرگز گمراه نخواهید شد، کتاب خدا و عترتم اهل بیتم. ۲۱ با این تمسک هرگز میان دین و فهم دین، غیریت و تعارضی نخواهد بود.

نویسنده: دکتر مهدی دشتی، منبع: شماره ۸ مجله عصر اندیشه

پی نوشتها:

۱.تاریخ فلسفه، فردریک کاپلستون، صص ۱۹۵-۱۹۷

۲.همان، ص۱۹۷

۳.نهج البلاغه، خطبه ۱۷۸

۴.همان، خطبه اول

۵.همان، خطبه ۱۷۸

۶.همان، خطبه ۱۵۲

۷.بحارالانوار: ۱۰/۱۵۸

۸.تاریخ فلسفه، کاپلستون، ص۱۱۴

۹.همان

۱۰.رک: مساله شناخت، شهید مطهری و تاریخ فلسفه، کاپلستون، جلد ۱، صص۱۷۲- ۱۹۳

۱۱.رک: الرواشح السماویه فی شرح الاحادیث الامامیه:ص۲۰۲، بحارالانوار: ۱۶/۴۱۷، المجازات النبویه: ۶، مکاتیب الرسول: ۱/۵۱۰

۱۲.مسند احمد بن حنبل: ۵/۴۱۰، الطبقات الکبری: ۶/۱۷۲

۱۳.المصنّف عبدالرزاق صنعانی، ۱/۲۰۱، ح ۱۶۹۳۰

۱۴.تفسیر طبری، ۱/۲۷

۱۵.کشف الغمه، ۲/۲۸۴

۱۶.التفسیر و المفسرون، محمدهادی معرفت، ۲/۳۵۱

۱۷.بحارالانوار، ۲/۱۵۱ و ۱۵۲، ح ۳۵

۱۸.بحارالانوار: ۳۶/۲۳۲، کافی: ۱/۶۴

۱۹. فرائد السمطین، امام جوینی، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ش ۱۱۶۴ و ۱۶۹۰، برگه ۱۶۰

۲۰.تفسیر طبری، ذیل آیه ۶۷ مائده

۲۱.سنن ترمذی: ۱۳/۱۹۹، صحیح مسلم باب فضایل علی بن ابیطالب، مسند احمد بن حنبل: ۴/۳۶۶

نظر شما